< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

95/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عوامل ارث از نظر امامیه

بحث ما در جایی است که در کنار «ذو الفرض» کسی نیست که « بلا فرض » باشد، در این جا چه باید کرد؟‌ ما گفتیم که همه اموال را به همان ذو الفرض می‌گردانند.

ولی اهل سنت می‌گویند آن را به عصبه می‌دهند نه اینکه به ذو الفرض بر گرداند، عصبه را هم به دو قسم تقسیم کردیم:

الف؛ العصبة بالنفس. ب؛ العصبة بالغیر.

ما با آیاتی بر خلاف نظریه اهل سنت (که قائل به عصبه هستند) استدلال کردیم، آیه اول عبارت بود از: « لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا »[1] .

عرض کردیم که عمل اهل سنت بر خلاف این آیه مبارکه است، کجا؟ در جایی که کسی مرده و فقط یک دختر دارد، آنها نصف را به بنت می‌دهند، نصف دیگر را به عصبه (برادر مثلاً) می‌دهند، و حال آنکه در کنار برادر، خواهر هم هست، چرا به خواهر نمی‌دهید و حال آنکه خواهر و برادر در رتبه واحده قرار دارند. البته آ‌نها می‌گویند برادر عصبه بالنفس است، اما خواهر عصبه بالغیر است، با وجود عصبه بالنفس (که ذکر است) نوبت به عصبه بالغیر (که انثی باشد) نمی‌رسد.

ما در جواب آنان می‌گوییم: این قاعده شما، بدون دلیل و مدرک است، چون قرآن کریم می‌فرماید: وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ »، این درست نیست که به برادر (اخ) بدهیم، اما به اخت (خواهر) ندهیم، بلکه هم باید به اخ داد و هم به اخت.

البته شیعه از اصل منکر است،‌یعنی از نظر فقه امامیه با وجود بنت و دختر، نوبت به برادر و خواهر نمی‌رسد و همه اموال را به دختر می‌دهند، منتها نصفش را فرضاً می‌دهند و نصف دیگر را قرابتاً.

«بالفرض» اگر ما عصبه را قبول کنیم، باید هم به عصبه بالنفس بدهیم و هم به عصبه بالغیر، یعنی هم باید به برادر (اخ) بدهیم و هم به خواهر (اخت).

الآیة الثانیة: « وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ»[2] .

و خويشاوندان نسبت به يکديگر، در احکامي که خدا مقرر داشته، (از ديگران) سزاوارترند؛ خداوند به همه چيز داناست.

« وَأُولُو الْأَرْحَامِ» برخی بر برخ دیگر تقدم دارند، باید دقت کرد که ملاک اولویت و تقدم چیست؟ طبعاً‌ ملاکش اقربیت است، اگر واقعاً ملاکش اقربیت است، پس با وجود اقرب، نباید ابعد ارث ببرد. و حال آنکه شما می‌گویید اگر بنت ارث برد، نصفش را به بنت می‌دهیم و نصف دیگر را به اخ می‌دهیم و حال آنکه بنت اقرب و نزدیکتر است به میت، بنت بلا فاصله به میت منسوب است، اما اخ و برادر به وسیله پدر منسوب است، یا می‌گویید اگر اخ نداشته باشد، بقیه را به عمو می‌دهیم و حال آنکه عمو به وسیله جد به میت منتسب است، « وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ ». چرا شما (اهل سنت) با وجود اقرب که بنت باشد، بقیه را به عمو می‌دهید و حال آنکه بنت اولی از اخ و عموست، و این فتوای شما بر خلاف اولویت است.

استدلال ما با آیه مبارکه بر اثر ملاک اولویت است، اگر ملاک اولویت را به دست آوردیم، مسأله خیلی روشن می‌شود.

دلیل دیگر بر اولویت

یکی از دلایل ما بر اینکه اولویت،‌ اولویت اقربیت است، عمل امیر المؤمنان ع می‌باشد، چون ایشان هرگاه کسی فوت می‌کرد و چنانجه بنت و دختری داشت، و هیچ چیز کس دیگری نداشت جز موالی، موالی کدام است؟‌ موالی عبارت است از: ولاء العتق و یا ولاء الجریرة، به آنها چیزی نمی‌داد، با وجود بنت (مثلاً‌ اگر میت،‌ اخ، عمو، عمه و.. نداشت) اما ولاء جریره یا ولاء عتق داشت، حضرت به موالی چیزی نمی‌داد.

اگر کسی عبد و غلامی را آزاد کند و آن عبد بمیرد و و ارثی نداشته باشد، وارثش همان معتق (آازد کننده) است، امیر المؤمنان با وجود «بنت» هرگز به موالی چیزی نمی‌داد.

وجه الاستدلال: أنّ المراد من الأولویة هو الأقربیة، أی الأقرب فالأقرب، و علی ذلک فکیف یرث الأخ أو العمّ مع وجود الأقرب، أعنی البنت أو الأخت، و هما أقرب إلی المیّت من الأخ و العمّ، لأنّ البنت تتقرّب إلی المیّت بنفسها، و الأخت تتقرّب إلی المیّت بالأب، و العمّ یتقرّب إلیه بواسطة الجد، و الأخت تتقرّب بواسطة، و العمّ یتقرّب بواسطتین، و أولاده بوسائط.

بحث در جایی است که بنت نصفش را می‌برد، نصف دیگرش را به اخ می‌دهند،‌اخت نصفش را می‌برد، نصف دیگرش را می‌دهند به عم، چرا به اینها می‌دهید، و حال آنکه خودش هست و خودش اقرب است، اگر نصفش را فرضاً دادید، نصف دیگرش را رداً و قرابة بدهید، چرا به بالاتر و دورتر می‌دهید.

البته آنها (اهل سنت) نسبت به عصبه ها، مراتب را حفظ می‌کنند، یعنی با وجود عصبه اقرب، به عصبه ابعد نمی‌دهند، مثلاً مردی فوت کرده، یکدانه دختر دارد، نصف را به دختر می‌دهند و نصف دیگر را هم به برادر می‌دهند، کدام برادر؟ می‌گویند برادر ابوینی مقدم بر برادر ابی است، در همان جا هم مراتب را رعایت می‌کنند، اگر میت برادر ندارد، بلکه ابن الأخ دارد، می‌گویند ابن الأخ ابوینی مقدم بر ابن الأخ ابی است.

ما به آنها می‌گوییم: همانطور که شما در عصبه الأقرب فالأقرب را رعایت می‌کنید، در متن ارث هم باید الأقرب فالأقرب را ملاحظه و رعایت کنید، با وجود بنت، چرا به برادر می‌دهید، با وجود بنت، چرا به عمو می‌دهید، همان طور که در عصبه می‌گویید: الأقرب یمنع الأبعد، در متن ارث نیز همین را رعایت کنید.

1: وَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع: « فِي قَوْلِ اللَّهِ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ - إِنَّ بَعْضَهُمْ أَوْلَى بِالْمِيرَاثِ مِنْ بَعْضٍ لِأَنَّ أَقْرَبَهُمْ إِلَيْهِ رَحِماً أَوْلَى بِهِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَيُّهُمْ أَوْلَى بِالْمَيِّتِ وَ أَقْرَبُهُمْ إِلَيْهِ أُمُّهُ (أَوْ أَخُوهُ) أَ لَيْسَ الْأُمُّ أَقْرَبَ إِلَى الْمَيِّتِ مِنْ إِخْوَتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ»[3] .

2: عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ أَنَّهُ قَالَ:« مِنْ قَضَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ أَنْ يُوَرَّثَ الرِّجَالُ دُونَ النِّسَاء»[4] .

بنابراین، ‌ما با دو آیه استدلال کردیم بر بطلان تعصیب، آیه اول عبارت بود از: « لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا » .

ما گفتیم نمی‌شود که رجال ارث ببرد، اما نساء ارث نبرد، اگر فاضل ترکه را به اخ دادید، باید به اخت هم بدهید و حال آنکه شما (اهل سنت) با وجود اخ و برادر، چیزی به اخت نمی‌دهند.

در آیه دوم اقربیت را در نظر گرفتیم و گفتیم سهم بنت را باید به خودش بدهیم، چرا به برادر یا به شخص دیگری می‌دهید « وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ » با وجود بنت، نوبت به برادر و عمو نمی‌رسد.

‌بنابراین، ‌ملاک استدلال در دو آیه مختلف است، در آیه اول ملاک استدلال این است که نمی‌شود اخ مرزوق باشد، اخت محروم باشد، به اخ بدهیم اما به اخت ندهیم، ملاک استدلال این است که نمی‌شود یکی ارث ببرد و دیگری ارث نبرد.

ملاک استدلال در آیه دوم خود دختر است، خود دختر، اقرب است نسبت به میت تا برادر و عمو، اگر نصف را فرضاً به او دادید، بقیه را هم قرابتاً و ردّاً به بنت بدهید.

اشکال اهل سنت بر فقه شیعه

مرحوم سید مرتضی یک کتابی دارد بنام:« الانتصار» در آنجا یک اشکالی را از اهل سنت نقل کرده که بر فقه شیعه اشکال گرفته‌اند و گفته‌اند این اشکالی که بر ما می‌گیرید، بر شما نیز وارد است، اشکال شما این بود که نمی‌شود یکی ارث ببرد، اما دیگری ارث نبرد، ذکور ارث ببرند، اما اناث ارث نبرند، اتفاقاً شمای «شیعه» هم عکس را قائل هستید، یعنی شما هم در یکجا به اناث ارث می‌دهید،‌اما به ذکور ارث نمی‌دهید. کجا؟

کسی مرده «و ترک بنتاً و عمّاً» شما می‌گویید همه‌اش مال بنت است و به عم چیزی نمی‌رسد.

یلاحظ علیه: ما اگر عمو را محروم کردیم، چون در سه طبقه هستند، اول اولاد است، بعداً اخوة و اخوات است، بعداً عمه‌ها و عموها هستند، اگر عمو در اینجا محروم است، نه اینکه ما محروم کردیم، بلکه طبقه‌اش فرق می‌کند، شما در طبقه واحد محروم کردید و گفتید بنت نصفش را می‌برد، نصف دیگرش را به برادر و خواهر میت می‌دهیم و حال آنکه برادر و خواهر در طبقه بعد از بنت هستند، پس قیاس شما، قیاس مع الفارق است.

و یظهر من السید فی الانتصار: أنّ القائلین بالتعصیب ربّما یعترضون علی الإمامیة بأنّ الحرمان موجود فی فقههم،‌کما إذا مات الرجل عن بنت و عم، أو ابن عم، فإنّ الترکة کلّها للبنت عندهم و لا حظّ لهما، و هو حرمان الرجال دون النساء،‌عکس القول بالتعصیب، و یشترکان فی الحرمان و مخالفة الذکر الحکیم.

والجواب: أنّ الحرمان فی المثال لأجل عدم الاستواء فی القرابة، ألا تری أنّ ولد الولد (ذکوراً‌کانوا أو إناثاً) لا یرث مع الولد، لعدم التساوی فی الدرجة و القرابة، و إن کانوا یدخلون تحت التسمیة بالرجال و النساء، و إذا کانت القرابة و الدرجة مراعاة بین العم و ابنه،‌ فلا یساوی العم، البنت فی القربی و الدرجة و هو أبعد منها کثیراً.

و لیس کذلک العمومة و العمّات و بنات العم و بنو العم، لأنّ درجة هؤلاء واحدة و قرباهم متساویة و المخالف یورث الرجال منهم دون النساء، فالظاهر الآیة حجّة علیه و فعله مخالف لها، و لیس کذلک قولنا فی المسائل الّتی وقعت الإشارة إلیها و هذا واضح فلیتأمّل»[5] .

خلاصه جوابش این است که اگر ما در اینجا چیزی به رجال نمی‌دهیم، چون در طبقه‌اش نیست، طبقه شان مختلف است.

الآیة الثالثة: « إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ ...»[6] .

کلمه « هَلَكَ» ‌در اینجا به معنای «مات» است، اگر کسی از دنیا رفت و مرد، و یک خواهر دارد، می‌گویند خواهر در صورتی نصف را می‌برد که طبقه قبلی نباشد، یعنی میت ولد نداشته باشد، اگر ولد داشته باشد، به خواهر چیزی نمی‌رسد. پس شرط وارث بودن اخت،‌این است که طرف ولد نداشته باشد و الا اگر ولد داشته باشد، چیزی به اخت نمی‌رسد.

نحوه استدلال با آیه مبارکه

ما چطور می‌توانیم با این آیه بر بطلان تعصیب استدلال کنیم؟ می‌ گوییم اتفاقاً روی تعصیب، گاهی اخت ارث می‌برد، در حالی که میت بچه دارد، کجا؟ جایی که تعصیب بالنفس نباشد، تعصیب بالغیر باشد، شخصی مرده و فقط یک دختر دارد،‌نصفش را به دختر دادند، بعداً دیگر ذکری نیست که به او بدهند، یعنی نه برادری هست و نه عموی و نه عمه‌ای، اما یک خواهر دارد، نصفش را به خواهر می‌دهند بالعصبة، با اینکه ولد دارد، ولی نصفش را دادند به خواهر، این خلاف قرآن است، چون قرآن می‌گوید خواهر موقعی ارث می‌برد که طرف بچه نداشته باشد،‌ شما (اهل سنت) در بعضی از صور، با آنکه «شخص» بچه دارد نصف می‌دهید، کی؟ إذا مات و کان له بنت، یک بنت دارد،‌نصفش را دادیم، نصف دیگرش چه کنیم؟ می‌گویند باقی مانده را به اخت بدهید، و حال آنکه ولد دارد، بنابراین، تعصیب در اینجا بر خلاف آیه مبارکه است.

جایی که میت ولد دارد، خواهر نصف می‌برد (طبق فقه اهل سنت)، کجا؟ میت، ‌هیچ وارثی ندارد جز یک دختر و یک خواهر، اینجا می‌گویند نصفش را به بنت بدهید،‌نصف دیگرش را به عصبه بالغیر که خواهر است بدهید، پس خواهر نصف ارث را برد و حال آنکه میت دارای ولد وبچه است.

و الآیة ظاهرة فی أنّ توریث الأخت من الأخ مشروط بعدم وجود الولدله، مع أنّه یلزم فی بعض صور التعصیب، توریث الأُخت مع وجود الولد ( البنت ) للمیت و ذلک فیما إذا کان التعصیب بالغیر کأُخت أو أخوات لأبوین، أو أُخت و أخوات لأب، فإنّهنّ عصبة بالغیر من جانب الأب فلو مات عن بنت و أُخت لأبوین أو لأب، فالنصف للبنت، و النصف الآخر للعصبة و هی الأُخت أو الأخوات مع أنّ وراثة الأُخت مشروطة بعدم الولد فی صریح الآیة.

قال الخرقی: و الأخوات مع البنات عصبة، لهنّ ما فضل، و لیس لهنّ معهنّ فریضة مسمّاة.

ابن قدامه در کتاب «المغنی» دیده که ما به آنها اشکال کردیم که در یکجا لازم می‌آید که بنت نصف ببرد و حال آنکه طرف ولد دارد، ایشان از این اشکال جواب داده و گفته عنوان ها فرق می‌کند، آنجا که ولد ندارد، نصف را به او می‌دهیم فرضاً، اما آنجا که ولد دارد، آنجانصف را عصبة می‌دهیم، فلا تناقض. آیه می‌گوید اگر نصف بدهید،‌جایی که میت ولد دارد، نصف را بدهید فرضاً، اما آنجا که ولد دارد، ما نصف را می‌دهیم، اما فرضاً نمی‌دهیم، بلکه عصبة می‌دهیم، دو ملاک است، آنجا که ولد ندارد فرضاً است، آنجا که ولد دارد، عصبة است، فلا تعارض و لا تناقض.

یلاحظ علیه: هذا الجواب تلاعب بالألفاظ، این جواب شما یکنوع بازیگری با لفظ است، قرآن می‌خواهد بفرماید: خواهر! تو موقعی نصف می‌بری که برادر شما بچه نداشته باشد و حال آنکه شما می‌گویید چه بچه داشته باشد و چه بچه نداشته باشد، خواهر نصف را می‌برد، پس با این بیان شما، این قید زاید است و آوردن این قید که می‌گوید: « إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ» قید « لَيسَ لَهُ وَلَدٌ» بی خودی و زاید است و حال آنکه اصل در قیود این است که احترازی باشد نه زاید و یا توضیحی. تمّ الاستدلال بالاآیات.

آیا با روایات هم می‌شود استدال کرد یا نه؟

الرابع: الروایات المرویة فی ا لصحاح و المسانید و فی جوامعنا تنقل منها ما یلی:

1: روی الشیخان عن سعد بن أبی وقاص أنه قال: مرضت بمکة مرضاً فأشفیت (أی فأشرفت و قاربت.) منه علی الموت فأتانی النبی صلی الله علیه و آله و سلم یعودنی فقلت: یا رسول الله : « إنّ لی مالاً کثیراً و لیس یرثنی إلا ابنتی، أفأتصدق بثلثی مالی؟ قال: لا ، قلت : فالشطر؟ قال: لا ، قلت : الثلث؟

«قال : الثلث کبیر، إنّک إن ترکت ولدک أغنیاء خیر من أن تترکهم عالة یتکففون الناس» [7] .

و فی لفظ مسلم فی باب الوصیة بالثلث :« و لا یرثنی إلا ابنة لی واحدة». و الروایة صریحة فی أنّه کان یدور فی خلد سعد ، أنها الوارثة المتفردة و النبی سمع کلامه و أقرّه علیه، و لم یرد علیه بشیء و قد کان السؤال و الجواب بعد نزول آیات الفرائض.

این چطور دلیل است بر اینکه العصبة باطل، حضرت اجازه نداد و فرمود نباید ورثه را گدا بگذاری و خودت بروی، این چه دلیل می‌شود؟ معلوم می‌شود که در ذهن سعد وقاص همراه پیغمبر این بوده که غیر از بنت، وارث دیگر نیست و الا سعد وقاص برادر داشت، سعد وقاص عمو داشت، در عین حال می‌گوید: «و لیس یرثنی إلّا ابنتی، اگر واقعاً عصبه درست باشد، این غلط است، چون سعد وقاص،‌عصبه داشته، پس معلوم می‌شود که در آن زمان در ذهن صحابه کرام این بوده که طبقه اول وارث‌ هستند، عصبه معنای واقعی نداشته است.

سعد وقاص کیست؟

سعد وقاص از مؤمنین صدر اول اسلام است، کسانی که در مکه مکرمه به پیامبر اکرم (ص) ایمان آوردند، یکی از آنها سعد وقاص بود، ایشان مریض شد و خیال کرد که قابض الارواح سراغش می‌آید، خدمت پیغمبر اکرم آمد یا اینکه حضرت (ص) از او عیادت کرد، ایشان رو به حضرت کرد و عرض نمود: یا رسول الله! من به حال خود می‌ترسم « إنّ لی مالاً‌کثیراً و لیس یرثنی إلّا إبنتی - معلوم می‌شود که تا آن زمان بیش از یک دختر نداشته، عمر سعد بعداً متولد شده - ولذا امیر المؤمنین در کوفه بالای منبر بود، سعد وقاص هم پایین منبر در میان جمعیت بود، امیر المؤمنین (ع) فرمود: « سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي » از میان جمعیت بلند شد و گفت: یا علیّ! تعداد موهای سر من چه قدر است؟ حضرت ناراحت شد و فرمود: اگر بخواهم بگویم، می‌توانم بگویم چه قدر است، ‌اما راه اثبات ندارد، ولی به تو خبر می‌دهم «وَ أَنَّ فِي بَيْتِكَ لَسَخْلًا يَقْتُلُ الْحُسَيْنَ ابْنِي وَ عُمَرُ يَوْمَئِذٍ يَدْرُجُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِيه‌»

متن حدیث

حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ عَبْدِ السَّمِينِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: « كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَخْطُبُ النَّاسَ وَ هُوَ يَقُولُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ مَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْ‌ءٍ مَضَى وَ لَا شَيْ‌ءٍ يَكُونُ- إِلَّا نَبَّأْتُكُمْ بِهِ قَالَ فَقَامَ إِلَيْهِ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ وَ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي كَمْ فِي رَأْسِي وَ لِحْيَتِي مِنْ شَعْرَةٍ فَقَالَ لَهُ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ حَدَّثَنِي خَلِيلِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّكَ سَتَسْأَلُنِي عَنْهَا وَ مَا فِي رَأْسِكَ وَ لِحْيَتِكَ مِنْ شَعْرَةٍ إِلَّا وَ فِي أَصْلِهَا شَيْطَانٌ جَالِسٌ وَ أَنَّ فِي بَيْتِكَ لَسَخْلًا يَقْتُلُ الْحُسَيْنَ ابْنِي وَ عُمَرُ يَوْمَئِذٍ يَدْرُجُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِيه‌»[8] .

 


[7] صحیح البخاری، ج8، ص150، کتاب الفرائض، باب میراث البنات.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo