< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

94/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: منجزات مریض

همان گونه که بیان گردید،‌ما دو دسته روایات داریم که باید بین آنها یکنوع قضاوت کرد، در درجه اول ما سراغ جمع دلالی رفتیم و گفتیم روایاتی که می‌گویند منجزات مریض از اصل است اطلاق دارند، ولی می‌شود اطلاق آنها را مقید کرد، اطلاقش از این جهت است که هم شامل مصح است و هم شامل مریض، کلمه‌ی مریض در آنها نیست، فلذا اطلاق دارد، آدمی که صحیح است نسبت به مال خودش اختیار دارد، اطلاق آنها را مقید کنیم به روایاتی که می‌گویند الا المریض، یعنی مریض فقط نسبت به ثلث حق تصرف دارد.

الثانی: الترجیح بکثرة الروایات

اما مرجح دوم، اگر این جمع دلالی کافی بود، اهلاً و سهلاً، اگر این جمع دلالی کافی نباشد، نوبت به مرجحات می‌رسد، آقایان در رسائل و کفایه خوانده‌اند که در مرحله اول جمع دلالی عرفی است، اگر جمع دلالی عرفی ممکن نباشد، سراغ مرجحات می‌روند، از نظر ما جمع دلالی کافی است، اما اگر کسی بگوید این جمع دلالی کافی نیست، باید سراغ مرجحات برویم و ببینیم مرجحات با کدام است؟

یکی از مرجحات کثرت روایات است، در طرف اصل، چهار روایات بود که در جلسه گذشته هر چهار تا را متذکر شدیم، اول روایت عمار است، روایت محاملی، روایت سماعه و روایت کلینی.

اما طرف مقابلش، نه تا روایت دارد، غیر از روایاتی که قابل انطباق است، چون برخی از روایات برای هردو قابلیت داشت، هم ممکن بود که از باب منجزات باشد و هم امکان وصیت را داشت، آن روایتی که قابلیت هردو را داشتند، من آنها را نیاوردم، فقط روایاتی را آورده‌ام که در باره منجزات مریض است،

علاوه بر روایاتی که قابلیت هردو را داشتند، که هم حمل کنیم بر منجزات مریض، و هم حمل کنیم بر وصیت، من آنها را نیاوردم، این نه تا روایات را ملاحظه بفرمایید:

1: روایة عقبة بن خالد و ولده و هما روایة واحدة.

عقبة بن خالد همان کسی است که اقضیه پیغمبر اکرم ص را جمع کرده است، از شیعه کسی که اقضیه پیغمبر اکرم ص را جمع کرده، جناب عقبة بن خالد است، در سنی فرد دیگری جمع کرده است، در همان قرون اول و سوم یکنوع تضارب فرهنگی بوده است، از یک طرف اهل سنت جمع می‌کردند و از طرف دیگر هم شیعه بوده است.

2: خبر سکونی.

3: النبوی المعروف، و قد تعرفت علی هذه الروایات الثلاث فی الطائفة الأولی.

4: صحیح محمد بن مسلم عن أبی جعفر ع.

5:‌صحیحة الآخر عن أبی عبد الله ع.

6:صحیح إسماعیل بن همّام، و قد تعرفت علیها فی الطائفة الثالثة.

7: موثّقة حسن الجهم المذکورة فی الطائفة الرابعة.

8: موثّقة سماعة.

9: صحیح الحلبی.

المذکورتین فی الطائفة الخامسة.

در هر صورت ما در اینجا نه روایت داریم، و جای تعجب اینجاست که صاحب مسالک از میان نه روایت، فقط نبوی را آورده است و بقیه را نیاورده است.

بنابراین، روایاتی که بیانگر اصل بودند، چهار روایت بودند، اما روایات ثلث، نه تا روایت بودند، مسلّماً کثرت روایات دلیل بر ترجیح است.

مضافاً روایاتی که قابلیت هردو را داشتند، یعنی هم قابلیت برای اصل داشتند و هم برای ثلث.

الثالث: الترجیح بالشهرة الفتوائیة

این دو دسته روایات را چگونه جمع کنیم، چون چهار روایت در یک طرف قرار دارند، نه تای دیگر هم در طرف مقابل؟

اگر جمع دلالی در میان باشد، جمع دلالی مقدم بر هر چیز دیگر است، اما اگر جمع دلالی در میان نباشد، چنانچه کثرت روایات را کسی مرجح بداند، همان کثرت روایات مرجح خواهد بود.

اقسام شهرت

یکی از مرجحات هم شهرت فتوائیه است، باید توجه داشت که ما سه رقم شهرت داریم:

الف؛ شهرت روایی. ب؛ شهرت فتوائی. ج؛ شهرت عملی.

شهرت روائی این است که روایت کرده‌اند، خواه به آن عمل بکنند یا عمل نکنند، روایاتش را همه آورده‌اند، خیلی روایات روایات داریم که سنی و شیعه آنها را نقل کرده‌اند اما به آنها عمل نکرده‌اند، خلاصه در شهرت روائی عمل شرط نیست.

شهرت عملی آن است که به روایت عمل کرده باشند، یعنی فقها به آن روایت عمل کرده‌اند و فتوا داده‌اند، در مقابل اعراض.

شهرت فتوایی آن است که فتوا در بین است، اما روایتی در کار نیست، غالباً در کتاب ارث چنین است، یعنی در کتاب ارث خیلی از مسائل داریم که مفتابه است، اما دلیل و روایتی بر آن نیست.

حال که این سه شهرت را دانسته شد، من در اینجا شهرت فتوایی به کار بردم، آیا کلمه شهرت فتوایی به کار ببریم یا شهرت عملی؟

من می‌گویم: الشهرة القدمائیة. کسانی که این روایات را نقل کرده‌اند، از علما هستند، مانند محمد بن مسلم، اسماعیل بن حماد، سماعه و حلبی، همه ‌اینها از فقهای عصر ائمه طاهرین هستند، شهرت قدمائی، الشهرة القدمائیة، یعنی قبل از کلینی شهرت همین بوده، به دلیل اینکه این آقایان این روایات را نقل کرده‌اند‌، اینها آدم‌های کوچکی نبوده‌اند، یعنی عطار و بقال نبوده‌اند، اینها راویه هستند، روایات ائمه اهل بیت ع به وسیله اینها به ما رسیده، این شهرت قدمائی.

بله! بعد کلینی شهرت عکس است، چون غالباً آقایان گفته‌اند از اصل است نه از ثلث، فقط از زمان اردبیلی به این طرف ثلث پیدا شد، اخیراً معاصرین ما (که غالباً از مشایخ ما می‌باشند) هم اصل را گفته‌اند، اما شهرت قدمائی که این قدما هستند که این روایات را نقل کرده‌اند، بر ثلث بوده اما بر اصل نبوده، بنابراین، نام این شهرت، یا بگوییم شهرت عملی یا بگوییم شهرت قدمائی، قدما فتوای شان همین بوده، البته تا زمان کلینی، اما از کلینی به این طرف جریان عکس است.

الرابع: القول بالإخراج من الأصل یناقض الحکمة

اگر واقعاً منجزات مریض از ثلث است، این مثل این ماند که بگوییم از در بیرون رفت و از پنجره وارد شد. چرا؟ چون می‌گویند وصیت بیش از ثلث جایز نیست، شرع مقدس جلوی انسان را در وصیت گرفته، آدم موصی حالا که وصیت می‌کنی به مقدار ثلث وصیت کن، شرع مقدس چنین قانونی را گذاشته، بعداً برای آن یک راه فراری بگذارد و بگوید مریض قبل از آنکه بمیرد، می‌تواند در کل مالش تصرف کند، دست ورثه را خالی کند، از آن طرف می‌گویید موصی حق ندارد بیش از ثلث وصیت کند، جلوش را گرفتی، از این طرف هم راه فرار گذاشته و فرموده آدم مریض، عند المرض می‌تواند در همه اموالش تصرف کند، این شبیه کلاه شرعی است، مثلاً از یک طرف ربا را حرام کنیم، از طرف دیگر کلاه شرعی درست کنیم و ربا را تجویز کنیم،

اگر واقعاً مریض می‌تواند همه مال خودش را به ثمن بخس بفروشد، دست ورثه را خالی کند، فما الظن بالموصی، چطور از یک طرف جلوی وصیت را می‌گیرید، از طرف دیگر راه برای او باز می‌کنید، این یکنوع تناقض است.

آیا بین باب وصیت و بین منجزات مریض فرق است؟

ولی بعضی ها به این دلیل ما اشکال کرده‌اند و گفته‌اند فرق است بین باب وصیت و بین منجزات مریض، وصی خودش را مرده فرض می‌کند، آدمی که مرده باشد، ‌علاقه‌اش از مال قطع می‌شود، ولذا می‌خواهد بیش از ثلث وصیت کند، چرا؟ چون خودش را مرده در قبر می‌بیند، که در واقع مرده است و در قبر دراز کشیده فلذا می‌گوید حالا که دست من از همه جا کوتاه است، همه اموالم را ببخشم، شرع جلوش را گرفته و گفته بیش از ثلث حق نداری ببخشی، بنابراین،‌ موصی انگیزه دارد که همه اموالش را از بین ببرد. چرا؟ چون خودش را مرده می‌بیند ولذا می‌گوید حالا که دست من از اموالم کوتاه شد پس همه را وصیت می‌کنم،‌اما آدم مریض یقین به مرگش ندارد، انگیزه ندارد که همه مالش را ببخشد، لذا مانع ندارد که بگوییم مریض می‌تواند همه اموالش را ببخشد، چرا؟ چون مریض هنوز خودش را مالک مال خود می‌داند، علاقه‌اش قطع نشده، حب المال در دلش هست، اگر به این آدم اجازه بدهند که همه اموال را تصرف کن، این ضرری نمی‌زند، چرا؟ چون ده درصد مردم همه اموالش را تصرف می‌کند، اما غالباً حب مال را دارند، یک چنین فرقی را گذاشته‌اند و باید دقت شود که آیا این فرق درست است یا نه؟

خلاصه می‌ گویند فرق است اینجا و آنجا، آنجا باید شرع جلوگیری کند، چرا؟ چون خودش را مالک نمی‌بیند فلذا می‌گوید حالا که من مالک نیستم، پس همه را به مردم می‌بخشم، اما مریض خودش را مالک می‌داند و به زودی از اموال خودش دل نمی‌کند که همه اموال را به دیگران ببخشد، اگر هم ببخشد، بخشی را می‌بخشد و بخشی را نگه می‌دارد.

ولی من فکر می‌کنم که این فرق درست نیست.

یلاحظ علیه: بحث ما هم در مریضی است که امروز یا فردا قابض الأرواح سراغش می‌آید و جان او را می‌گیرد، همان حالت موصی را دارد، فلذا انگیزه ندارد که مالش را حفظ کند، عیناً مثل موصی انگیزه ندارد، اگر آنجا جلوش را گرفت، باید اینجا هم جلوش را بگیرد.

الخامس: الحمل علی التقیة

می‌گویند فتوای عامه بر ثلث است، روایات نه گانه شما محمول بر تقیه است، بنابراین، آن چهار تا مؤید ثلث بود، اما این پنجمی موید اصل است نه موید ثلث.

ما عرض می‌ کنیم درست است که احتمال تقیه وجود دارد،‌اما اگر دقت کنیم، تقیه در این روایات نیست، آقایانی که با ائمه اهل بیت ع آشنا باشند، هر روایتی که تقیه باشد، در آن یکنوع اشاره‌ای به تقیه است، ائمه اهل بیت ع در نوع روایات تقیه‌ای، اشاره به تقیه می‌کنند، اما در این روایات کوچکترین اشاره‌ای بر تقیه نیست، و مجرد اینکه یک روایتی موافق اهل سنت است، این سبب نمی‌شود که ما آن را حمل بر تقیه کنیم، چون روایات تقیه‌ای، نشانه‌هایی دارند.

بنابراین، اگر دیدیم یک روایتی موافق اهل سنت است، فوراً آن را حمل بر تقیه نکنیم.

تنبیهات

الأول: ما هو ا لمراد من الثلث؟

قرار شد که هردو از ثلث باشد، یعنی هم وصیت از ثلث باشد و هم منجزات مریض، البته منجزاتی که محاباتی باشد، و الا منجزاتی که عاقلانه باشد در آنها بحث نیست.

تنبیه اول این است که مراد از ثلث چیست، آیا مراد ثلث عند الوفاة است، یا ثلث عند الوصیة است؟

‌اینکه می‌گویند بیش از ثلث خود حق تصرف ندارد، آیا مراد ثلث عند الوصیّة است، یا ثلث عند الوفاة باشد؟ آیا این دوتا با همدیگر فرق دارند؟ بله! چون ممکن است ثلث عند الوصیّة کم باشد، بعداً افزایش پیدا کند، ثلثش عند الوصیّة صد درهم بود، اما الآن عند الوفاة ثلثش سیصد درهم است، آیا میزان ثلث عند الوصیة است یا ثلث عند الوفاة است؟ اینکه ما گفتیم ثلث، مراد ثلث عند البیع است یا ثلث عند الوفاة است؟ ممکن است عند البیع ثلثش کم باشد، اما عند الوفاة زیاد باشد أو بالعکس؟

مرحوم محقق اول می‌گوید میزان عند الوفاة است، اما صاحب مسالک و محقق ثانی می‌گویند میزان عند الوصیّة، اینجا هم عند التنجیز است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo