درس خارج فقه آیت الله سبحانی
94/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قاعدة جواز الوصیّة للوارث
بحث ما در یک مسأله اختلافی بین ما و اهل سنت است، ما اعتقاد داریم که انسان میتواند نسبت به بستگانش حتی وارث هم وصیت کند، البته وصیت باید یا به اندازه ثلث یا کمتر از ثلث باشد.
ولی اهل سنت میگویند محتضر حق ندارد که نسبت به وارث وصیت کند، اما نسبت به اقرباء (اقربای غیر وارث) میتواند وصیت کند، به شرط اینکه وارث نباشد.
مدرک اهل نسبت چیست؟
مدرک آنها همان روایت ابو امامه است، از آنجا که این حدیث آنها را گرفتار کرده، فلذا راجع به آیات هم بحث میکنند، گاهی میگویند آیه مواریث، ناسخ آیه وصیت است.
ما در جواب عرض کردیم که اینها (آیات) در طول همدیگرند، نه در عرض همدیگر، یعنی اول وصیت است بعداً میراث، آیه مبارکه هم فرمود که: «مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ» ، یعنی اولاً دین و هکذا وصیت میت را کنار بگذارید، و سپس بقیه را بین خود تقسیم کنید.
آیا آیات دیگر هم داریم که موقف امامیه را تایید کند تا انسان بتواند وارث را هم وصیت کند؟ بله! دوتا آیه در این زمینه داریم که انسان میتواند وارث را هم وصیت کند
«وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورً »[1] .
و خويشاوندان نسبت به يکديگر از مؤمنان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولي هستند، مگر اينکه بخواهيد نسبت به دوستانتان نيکي کنيد (و سهمي از اموال خود را به آنها بدهيد)؛ اين حکم در کتاب (الهي) نوشته شده است.
یعنی ارث و ما ترک مال ذوی الأرحام است، مگر اینکه خود میت در زمان حیات خودش به برخی از اولیاء خودش نیکی کند، کلمه «اولیاء» مطلق است، هم شامل اقربین وارث می شود و هم شامل اقربین غیر وارث. البته در لغت عرب کلمه «ولی» به معنای پشت سر هم آمدن است، علت اینکه بستگان را اولیاء میگویند،چون اینها یکنوع اتصالی به انسان دارند، زیرا یا قبل از انسان است یا بعد از انسان.
«علی ای حال» کلمه «اولیاء» اطلاق دارد، یعنی هم وارث را شامل است و هم غیر وارث را، اطلاق این آیه موقف امامیه را تایید میکند.
اطلاق آیه دیگر: « وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا»[2] .
و اگر بهنگام تقسيم (ارث)، خويشاوندان (و طبقهاي که ارث نميبرند) و يتيمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چيزي از آن اموال را به آنها بدهيد! و با آنان به طور شايسته سخن بگوييد!
انسانی در گذشته و از دنیا رفته است و اینک می خواهند ترکه را بین ورثه تقسیم کنند، حول ترکه دو طائفه قرار گرفتهاند، طائفهای که وارثند، ماند فرزندان،طائفه دیگر وارث نیستند، اما نسبت به این میت یکنوع ارتباطی دارند، مانند خاله، دائی،عمه و عمو و امثالش، آنها هم یکنوع تقاضایی دارند، خداوند میفرماید هر موقع مال میت را تقسیم می کنید، مقداری را هم به افرادی که وارث نیستند بدهید،البته این استحباب دارد.
این آیه مبارکه هم اطلاق دارد و میگوید: افرادی که به انسان به نوعی وابستهاند هر چند وارث نیستند، وصیت کند که از مال من چیزی را به برادر زاده من بدهید، یا به عمو، یا عمه و خاله من هم بدهید.
بنابراین، این دو آیه مبارکه هر چند نص در مورد نیست، اما اطلاقش این مورد را هم میگیرد،خصوصاً آیه اول، چون نسبت به آیه دوم ممکن است بگوید این آیه خطاب به میت نیست، بلکه خطاب به بعد المیت است. اما آیه اول صریحاً در باره خود میت است.
«علی ای حال» موقف ما،موقف آیه و نمیتوانیم به آیه مبارکه دست بزنیم.
اهل سنت چه میگویند؟
اهل سنت میگویند آیه مبارکه با سنت منسوخ شده است،آیه کریم که میگوید نسبت به وارث وصیت کنید، سنت پیغمبر اکرم ص قرآن را نسخ کرده است، البته روایت از ابو امامه باهلی و عمرو بن خارجه است، ایشان (عمرو بن خارج) میگوید پیغمبر اکرم ص در حجة الوداع بود، من هم زیر شتر آن حضرت بودم،گردن شتر آن حضرت روی سینه یا شانه من بود، حتی شتر پیغمبر ص وقتی نیشخوار میکرد، آب نیشخوارش روی بدن من میریخت، شنیدم که پیغمبر ص فرمود: «لا وصیّة للوارث»، البته خطبه حجة الوداع بسیار مفصل است که یکی از آنها به قول ابو امامه این است که: « لا وصیّة للوارث».
یلاحظ علیه: اولاً؛ این روایت خبر واحد است و با خبر واحد هر گز نمیتوان قرآن را نسخ کرد،ثانیاً؛ از نظر سند مخدوش است.
پرسش
ما الفرق بین خبر الواحد و بین الخبر الواحد؟
پاسخ
فرقش این است که اگر یک نفر نقل کند، به چنین خبری میگویند: خبر الواحد، اما اگر دو نفر یا سه نفر یا چند نفر نقل کنند، منتها به حد تضافر یا تواتر نرسد، به او میگویند: الخبر الواحد.
به بیان دیگر در خبر الواحد، مخبر (خبر دهنده) یک نفر است، اما در دومی، یعنی الخبر الواحد، مخبر (خبر دهنده) چند نفرند، منتها به حد تواتر نمیرسند.
بنابراین، این خبر الواحد است هر چند آن را دو نفر نقل کردهاند، یکی ابو امامه باهلی، دیگری هم عمرو بن خارجه، میگویند ابن عباس هم نقل کرده است، ولی ابن عباس نقل نکرده است، خبر واحد در برابر قرآن حجیّت ندارد،مقام قرآن خیلی بالاتر از آنست که با خبر ابو امامه باهلی یا عمرو بن خارجه قابل نسخ باشد.
«بالفرض» که چنین خبری هست، باز هم قابل جمع است کما اینکه روایاتی که من نقل کردم (حدود هیجده روایت است)، در روایات چهاردهم آمده که پیغمبر اکرم ص فرمود: « أزید من الثلث ».
روایات اهل سنت
ا هل سنت سنت هیجده روایت در این زمینه نقل کردهاند که روایت چهاردهمش این است:
14: و نا (مخفف حدّثنا است) أحمد بن زیاد، نا (حدّثنا) عبد الرحمان بن مرزوق، نا (حدّثنا) عبد الوهّاب، نا (حدّثنا) سعید، عن قتادة، عن شهر بن حوشب، عن عبد الرحمن بن غنم، عن عمرو بن خارجة قال: خطبنا رسول الله ص بمنی فقال: « إنّ الله عزّ و جلّ قد قسّم لکلّ إنسان نصیبه من المیراث، فلا یجوز لوارث وصیّة إلّا من الثلث»
اولاً؛ این خبر، خبر واحد است و با خبر واحد نمیشود قرآن را تخصیص زد، تا چه رسد که با خبر واحد، قرآن را نسخ کنیم.
ثانیاً؛ ممکن است که قید این روایات افتاده باشد، یعنی کسی که این را نقل کرده قید « إلّا من الثلث» افتاده، اتفاقاً در جلسه گذشته خواندیم که حضرت صادق ع میفرماید به شرط اینکه از ثلث تجاوز نکند. معلوم میشود پیغمبر اکرم که در حجة الوداع قید را هم گذاشته است و اتفاقاً این قید در روایات ما آمده است.
متن روایت
«الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ شُعْبَةَ فِي تُحَفِ الْعُقُولِ عَنِ النَّبِيِّ ص: « فِي خُطْبَةِ الْوَدَاعِ أَنَّهُ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ قَسَمَ لِكُلِّ وَارِثٍ نَصِيبَهُ مِنَ الْمِيرَاثِ وَ لَا تَجُوزُ وَصِيَّةٌ لِوَارِثٍ بِأَكْثَرَ مِنَ الثُّلُثِ ...»[3] .
بنابراین، هم در روایات آنها قید « بِأَكْثَرَ مِنَ الثُّلُثِ» آمده و هم در روایات اهل بیت ع.
پس اولاً؛ خبر واحد نمیتواند ناسخ قرآن باشد، ثانیاً؛ بر فرض هم خبر واحد را ناسخ بدانیم، قیدش در روایات آنها آمده، منتها حذف شده، چنانچه در روایت ما هم آمده است.
تا اینجا مسأله را از نظر کلی مورد بحث قرار دادیم، اینک باید ببینیم که آیا اصلاً این روایات صحیحه است یا نه؟
تمام این هیجده روایات مخدوش هستند ، من سند دو روایت یا سه روایت را میخوانم.
روی الترمذی فی باب: ما جاء لا وصیّة لوارث
1: حدّثنا علی بن حجر و هنّاد قالا: حدّثنا إسماعیل بن عیاش، حدّثنا شرحبیل بن مسلم الخولانی، عن أبی أمامة الباهلی قال: سمعت رسول الله ص یقول فی خطبته عام حجة الوداع: « إنّ الله قد أعطی لکلّ ذی حقّ حقّه فلا وصیّة لوارث، الولد للفراش و للعاهر الحجر».
2:حدّثنا قتیبة، حدّثنا أبو عوانة، عن قتادة، عن شهر بن حوشب، عن عبد الرحمان بن غنم، عن عمرو بن خارجة: أنّ النبی ص خطب علی ناقته و أنا تحت جرانها (من زیر گلوی شتر آن حضرت قرار داشتم) و هی تقصّع بجرّتها (نیشخوار میکند) و إنّ نعامها یسیل بین کتفی فسمعته یقول:
« إنّ الله أعطی کلّ ذی حقّ حقّه، و لا وصیة لوارث و الولد للفراش و للعاهر الحجر ...»[4] .
و فی الأسناد:من لا یحتجّ به.
1؛ إسماعیل بن عیاش
اولاً؛ در سند این حدیث اسماعیل بن عیاش است که خطیب در باره او چنین گفته است.
قال الخطبیب: عن یحیی بن معین یقول: أمّا روایته عن أهل الحجاز، فإنّ کتابه ضاع، فخلط فی حفظه عنهم.
معلوم میشود که کتابش را گم کرده، حفظاً وقتی نقل می کرده، حفظش صحیح نبود.
و قال محمد بن عثمان بن أبی شیبة، عن علی بن المدینی: کان یوثّق فیما روی عن أصحابه أهل الشام، فأمّا من روی عن غیر أهل الشام ففیه ضعف.
یعنی اگر اسماعیل بن عیاش از اهل شام نقل کند، صحیح است،اما اگر از غیر اهل شام نقل کند، روایتش صحیح نیست، از این معلوم میشود که روایت این آدم مطلقاً صحیح نیست.
و قال عمر بن علی: « کان عبد الرحمان بن المهدی: لا یحدّث عن إسماعیل بن عیاش»[5] .
و قال ابن منظور: و قال مضر بن محمد الأسدی،عن یحیی: إذا حدّث عن الشامیین و ذکر الخبر فحدیثه مستقیم، فإذا حدّث عن الحجازیین و العراقیین خلط ما شاء»[6] .
و قال الحافظ جمال الدین المزّی: قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سئل أبی عن إسماعیل بن عیاش فقال:« نظرت فی کتابه عن یحیی بن سعید أحادیث صحاح، و فی «المصنّف» أحادیث مضطربة.
و قال عثمان بن سعید الدارمی، عن دحیم: إسماعیل بن عیاش فی الشامیین غایة، و خلط عن المدنیّین.
و قال أحمد بن أبی الخواری: سمعت وکیعاً یقول: قدم علینا إسماعیل بن عیاش فأخذ منّی أطرافاً لاسماعیل بن أبی خالد، فرأیته یخلّط فی أخذه.
و قال إبراهیم بن یعقوب الجوزجانی: ما أشبه حدیثه بثیاب سابور یرقّم علی الثوب المائة، و أقلّ شرائه عشرة، قال: کان من أروی الناس عن الکذابین.
و قال أبو إسحاق الفزاری فی حقّه: «ذاک رجل لا یدری ما یخرج من رأسه»[7] .
و نقل الترمذی بعد ذکر الحدیث عن أبی إسحاق الفزاری: و لا تأخذوا عن إسماعیل بن عیاش ما حدّث عن الثقات و لا عن غیر الثقات»[8] .
2؛ شرحبیل بن مسلم الخولانی الشامی
قال ابن معین: ضعیف و اختتن فی ولایة عبد الملک بن مروان، و وثّقه الأخرون»[9] .
3؛ شهر بن حوشب
تابعیّ، توفی حدود عام100.
قال النسائی: « لیس بقوی»[10]
و قال یحیی بن أبی بکر الکرمانی عن أبیه: کان شهر بن حوشب علی بیت المال، فأخذ خریطة فیها دراهم، فقال القائل:
لقد باع شهر دینه بخریطة **** فمن یأمن القرّاء بعدک یا شهر [11]
قرّاء، در این شعر به معنای محدّثین، سابقاً به محدّثین قرّاء میگفتند.
و قال جمال الدین المزّی: قال شبابة بن سوّار عن شعبة: و لقد لقیت شهراً فلم أعتد به.
و قال عمرو بن علیّ: کان یحیی لا یحدّث عن شهر بن حوشب، و قال أیضاً: سألت ابن عون عن حدیث هلال بن أبی زینب عن شهر ... فقال: ما یصنع بشهر إنّ شعبة نزک شهرا، فقال النضر: نزکوه، أی طعنوا فیه.
چهارده روایت دیگر باقی مانده، آن را خودتان مطالعه کنید، ببینید که آیا واقعاً اینها هیجده روایت هستند یا بیش از دو یا سه روایت نیستند، بلکه به دو نفر یا سه نفر میرسند؟