< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

94/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احوال شخصیه
مرحوم محقق در کتاب شریف شرائع، ابواب فقه را به چهار بخش تقسیم نموده است:
بخش اول عبادات است از قبیل طهارت، صلات، صوم،‌زکات، حج و خمس.
2: بخش دوم عقود است، مانند بیع، ‌اجاره و هکذا نکاح.
بخش سوم هم راجع به ایقاعات است که یک طرفه است، مانند طلاق و امثال آن.
4: بخش چهارم عبارت است از احکام، لابد مرادش از احکام، قضا و شهادات را شامل است، این یک تقسیمی است که ایشان کرده است، در واقع در این چهار عنوان باید تمام مسائل فقهی را داخل کنیم که عبارتند از: عبادات، عقود، ایقاعات و احکام.
ایشان در احکام، ارث، قضا، حدود، دیات، قصاص و شهادات را داخل در آن کرده است.
اما اینکه ‌آیا این تقسیم کافی است یا کافی نیست، درست است یا درست نیست؟ فی الجمله درست است، منتها باید دقت و بررسی شود.
گاهی از اوقات مجموع ابواب فقه را جور دیگر تقسیم می‌کنند:
الف؛ عبادات. ب؛ عقود. ج؛ ‌ایقاعات. د؛ سیاسیات. که در واقع قضا، حدود، قصاص و دیات داخل در سیاسیات است.
بنابراین،‌هم تعبیر اول درست است و هم تعبیر دوم، بحث در این است که یک رشته مسائلی داریم، اینها را در کجا داخل کنیم؟ آن مسائل عبارتند از: نکاح،‌ طلاق، ارث، وقف، وصیت و دین، اینها را در کجا داخل کنیم؟ ‌ بعضی از اینها را در عقود داخل می‌کنند، مانند نکاح، برخی را در ایقاع داخل می‌ کنند مثل طلاق، ولی در حدود صد و پنجاه سال است که یک اصطلاح دیگر پیدا شده و آمده‌اند این ابواب را که بنام نکاح، طلاق، دین، وصیت، وقف را در آن اصطلاح داخل کرده‌اند و آن اصطلاح عبارت است از:« الأحوال الشخصیه»، حالا نمی‌دانم که در اصطلاح حقوق ما هم اصطلاح احوال شخصیه آمده یا نه؟
در هر صورت، ‌این اصطلاح از مصری ها آمده، مصری ها هم ظاهراً‌ از غربی‌ها گرفته‌اند،‌ آمده‌اند کلمه اصطلاح شخصیه را به کار برده‌اند، یعنی چیزهایی که مربوط به شخص انسان است،‌مانند طلاق، نکاح، وقف، غرض چیزهایی که مربوط به شخص انسان است مانند و صیت، همه اینها را تحت عنوان:‌« الأحوال الشخصیة» بحث می‌کنند.
بنابراین، ما سه نوع تقسیم پیدا کردیم، تقسیم اول مال شرائع است که عبارتند از:‌ عبادات، عقود،‌ایقاعات، و احکام.
تقسیم دوم نیز همین است منتها به جای احکام، کلمه سیاسیات را به کار می‌برند، بعد آ‌مدیم و گفتیم یک اخیراً‌ یک اصطلاح دیگر پیدا شده بنام احوال شخصیة، چیزهایی که مربوط به شخص انسان است مانند: نکاح، وصیت،‌وقف، و امثالش.
حال که این مطلب فهمیده شد،‌ما در این فصل هشتم، همه احوال شخصیه را بحث نمی‌کنیم، بلکه گلچین و عصاره گیری کردیم و یک سلسله قواعدی را که مربوط به احوال شخصیه است بحث نمودیم که عبارتند از:
1: قاعدة یحرم من الرضاع، ما یحرم من النسب.
2: قاعدة جواز الوصیة للوارث.
ممکن است کسی تعجب بکند که مگر نمی‌شود به وارث وصیت کرد، من وصتی می‌کنم که فلان قالی را به پسر کوچک من بدهید،‌ تعجب نکنید، چون اهل سنت جایز نمی‌دانند، یعنی یکی از جاهایی که ما با آنه اختلاف داریم این است که آنها می‌گویند:« لا وصیة للوارث»، این حدیث را از پیغمبر اکرم ص نقل می‌کنند که:« لا وصیة للوارث» و ما در آینده خواهیم گفت که اولاً، یک چنین حدیثی از آن حضرت نداریم و بر فرض هم داشته باشیم، معنای صحیحی دارد و آن اینکه:« لا وصیة للوراث»، یعنی اگر بیشتر از ثلث باشد و الا به اندازه ثلث اشکال ندارد.
3: قاعدة منجّزات المریض من الثلث.
منجزات مریض این است که اگر مریض در دوران بیماری وصیت کند، معلوم است که بیش از ثلث نمی‌تواند وصیت کند، اگر انسانی مریض است و در حال مرضش وصیت می‌کند، فقط در حد ثلث می‌تواند وصیت کند نه بیشتر از ثلث، اما اگر در حالی که مریض است،‌ منجّزاً می‌فروشد، می‌خرد،‌ هبه می‌کند، آیا منجزات مریض از اصل است یا از ثلث؟ این محل بحث است، چون کسانی هستند که در دوران مریضی افکار خاصی پیدا می‌کنند، گاهی می‌خواهند بعضی از ورثه هار از ارث محروم کنند، منجّزاً می‌گوید من همه اموالم را به زنم دادم تا به بچه‌ها چیزی نرسد،‌یا به فلان بچه‌اش می‌فروشد تا بقیه را محروم کند، آیا منجّزات مریض هم مثل وصایای مریض است که من الثلث است أو من الأصل؟
این خودش محل بحث است و در میان علمای ما هم در این مسأله دو قول است،‌بعد می‌رسیم به مسأله میراث.
4: قاعدة لا تعصیب فی الإرث.
توضیح این قاعده این است که کسی می‌میرد و فقط یک دختر دارد، نصفش را به دختر دادند، طبق آیه قرآن، نصف دیگر را چه کنند؟ امامیه معتقد است که نصفش می‌دهند فرضاً، نصف دیگر را هم می‌دهند ردّاً، یعنی همه مال را به دختر می‌دهند،‌منتها نصفش را فرضاً می‌دهند، نصف دیگرش را ردّاً می‌دهند، اهل سنت می‌گویند نصف دیگر را به عصبه می‌دهند، یعنی به عموها و پسر عموها می‌دهند.
ولی ما منکر این مسأله هستیم و می‌گوییم: لا تعصیب فی الإسلام.
در اسلام تعصیب نیست، اگر کسی فقط یک دختر دارد، نصفش را به دختر می‌دهند اصلاً و فرضاً، نصف دیگرش را هم می‌دهند ردّاً، یعنی اگر در آن طبقه کسی نیست‌،‌ بقیه اموال را هم به او می‌دهند.
5: قاعدة لا عول فی الارث.
اگر ترکه به مقدار فریضه نیست،‌گاهی می‌شود که ترکه به فریضه کفایت نمی‌کند، فرض کنید، زنی مرده است، منتها دوتا دختر و یک شوهر دارد، ‌به شوهر ربع را می دهند، به دو دختر چه مقدار می‌دهند؟‌دو ثلث را می‌دهند، و پدر و مادر هم دارند، باید به پدر و مادر هم ثلث را بدهند، «لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ»[1].
‌به این هم می‌دهند دو ثلث، به شوهر هم ربع را بدهند، در این صورت ترکه به مقدار فریضه نیست، فرض کنید زنی فوت کرده، ترک زوجاً و ترک أبوین و دوتا دختر هم دارند، دوتا دختر ثلثان می‌برند، پدر و مادر هم هر کدام ثلث می ‌برد،‌ می‌شود یک ثلث تمام، دیگر برای زوج که سهمش ربع است چیزی باقی نمی‌ماند، اهل سنت در اینجا قائل به عول هستند و می گویند این کسر را بر همه وارد می کنیم، ولی ما معتقدیم که این درست نیست، یعنی کسر بر همه وارد نمی شود، بلکه راه دیگر دارد، آنکه در اسلام دوتا فرض دارد، او مقدم است.
دوتا قاعده دیگر داریم که ما استطراداً می‌آوریم،‌چون جزء احوال شخصیه نیست، بلکه دو قاعده‌ای است که مربوط می‌شود به باب دیگر و آن دو عبارت است از قاعده ششم و هفتم.
6: قاعدة دیة الذّمی و المستأمن.
آیا دیه زن مسلمان با دیه مرد مسلمان یکی است یا نه؟ الآن کسانی هستند که می گویند دیه زن مسلمان با دیه مرد مسلمان مساوی است، ولی ما معتقدیم که مساوی نیست.
قاعده هفتم که باید استطراداً بحث کنیم این است که آیا دیه ذمی و مستأمن با مسلمان یکی است یا دوتا؟ برخی می‌گویند یکی است، ولی از نظر ما دوتاست، بنابراین، باید این دوتا قاعده جنبه خاتمه پیدا کند و استطراداً بحث شود، چون جزء احوال شخصیه نیست.
خلاصه مطالب گذشته
تا اینجا چند مطلب روشن شد:
الف؛ تقسیم فقه به سه عنوان، که عنوان اخیر احوال شخصیه بود، که مال ابواب خاصی است.
ب؛ مطلب دوم اینکه ما در این فصل مباحثی داریم، که این مباحث همه راجع به احوال شخصیه است، مگر این دوتای اخیر که جزء احوال شخصیه نیست، بلکه جزء احکام و جزء سیاسیات است و ما آن را به عنوان خاتمه آوردیم. چرا؟ چون الآن می‌بینیم که این مسأله مطرح شده،‌حتی بعضی ها فتوا داده‌اند که دیه زن مسلمان با دیه مرد مسلمان یکی است، یا آمده‌اند و گفته‌اند دیه ذمی با غیر ذمی یکی است، از این نظر که اینها مطرح است بحث کردیم.
یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب
ما در این قاعده یک مقدمه داریم و دوتا فصل، یعنی همه این قاعده رضاع یک مقدمه دارد که پنج مطلب و دوتا فصل دارد.
فیها مقدمة تتضمن بیان أمور سبعة:
1: الرضاع و النسب فی اللغة
این را بحث خواهیم کرد که در لغت رضاع چیست و در لغت نسب به چه معنی است؟
2: أدلّة القاعدة فی الکتاب و السنّة.
یعنی دلیل این قاعده چیست که می‌گویند: یحرم من الرضاع،‌ما یحرم من النسب.
3: حقیقة الرضاع.
شیر خوردن چه حقیقتی دارد،‌آیا حقیقت متشرعة دارد یا نه؟ حقیقت رضاع چیست؟
4: توضیح القاعدة.
یعنی قاعده را توضیح می‌دهیم، یحرم من الرضاع، ما یحرم من النسب،‌این قاعده توضیح می‌خواهد.
5: عدم شمول القاعدة للمصاهرة.
توضیح قاعده پنجم،‌ اگر بچه کسی، از یک زنی شیر خورد، مسلّماً این بچه نسبت به بچه‌های آن زن محرم است،‌آیا من می‌توانم مادر بچه را بگیرم؟ بله!
ادله ما یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب، عناوین نسبی را می‌گیرد نه عناوین مصاهرتی را، عناوین مصاهرتی،‌یعنی زنی که بچه کسی را شیر داده، من می‌توانم مادر مادر او را بگیرم،‌ در حالی که انسان نمی‌تواند امّ‌ الزوجة را بگیرد.
مثال بهترش این است: فرض کنید بچه جناب زید،‌از یک زنی شیر خورد، در واقع آن زن به منزله زوجه جناب زید شد،جناب زید می‌تواند با مادر او ازدواج کند و حال آنکه در نسب نمی‌شود با ام الزوجة ازدواج کرد.
این قاعده نسب را شامل است نه عناوین مصاهره را که در آینده خواهیم خواند.
6: إطلاق العناوین السبعة، الوارد فی الآیة علی مورد الرضاع من باب التشبیه.
آقایان می‌دانید که در سوره مبارکه نساء هفت تا عنوان داریم: « حُرِّمَتْ عَلَيكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالَاتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيكُمْ وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَينَ الْأُخْتَينِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا» [2].
این عناوین سبعه مال نسب است نه مال رضاع، در رضاع شبیه است، انسان زنی که شیر داده نمی‌تواند بگیرد، ام است، اما ام نسبی نیست، ام رضاعی است یعنی تشبیه است، و الا «ام» آن است که انسان را بزاید، نه ماه در شکم نگه دارد و بعداً‌ بزاید، اگر من پانزده بار از زنی شیر خوردم، آن زن می‌شود ام من، معلوم می‌شود که این «ام»، ام مجازی و من باب تشبیه است.
7: لیس للرضاع حقیقة شرعیة و لا متشرعیة.
خیال نشود که رضاع مانند صلات یک حقیقتی دارد، بلکه رضاع یک امر عرفی است و لیس له حقیقة شرعیة و لا متشرعیة ولذا در مواردی که شک کردیم به عرف مراجعه می‌کنیم. چرا؟ لأنّه أمر عرفیّ و لیس أمراً شرعیاً، مثلاً‌ اگر روایت نداشته باشیم، زنی است که شیر خود را در شیشه‌ای می‌دوشد، به وسیله شیشه بچه را شیر می‌دهد، این از نظر عرف رضاع است، اگر روایت نداشته باشیم، می‌گوییم همین هم یحرّم، ولی گاهی روایات در این مورد هست، بنابراین، در این مقدمه هفت مطلب را بحث خواهیم کرد.
فصل دوم، پنج مطلب دارد:

الفصل الأول: فی شرائط الرضاع المحرّم و هی خمسة:
رضاع پنج شرط دارد
1: کون اللبن عن نکاح صحیح
اما اگر زنی نعوذ بالله زنا کرده و از راه زنا بچه آ‌ورده و الآن هم شیر دارد،‌ با این شیر، بچه کسی را شیر می‌دهد، این شیر، هرگز نشر حرمت نمی‌کند، بلکه باید عن لبن صحیح باشد،‌ بله! بچه‌ای که زاییده، آن بچه تکوینی است فلذا برایش محرم است،‌اما اینکه از شیر زنا بچه کسی را شیر بدهد،‌فایده ندارد، یعنی نشر حرمت نمی‌کند.
2: کمیة الرضاع.
شرط دوم این است که چه قدر شیر بدهد؟ در روایات سه تا کمیت داریم:
الف؛ عدد، یعنی پانزده بار.
ب؛ زمان، بیست و چهار ساعت.
ج؛ اثر، یعنی به قدری شیر بخورد که شدّ العظم و أنبت اللحم،‌ باید این بچه از این زن شیر بخورد به گونه‌ای که استخوانش از این شیر محکم شود و گوشتش از اینن شیر بروید،‌اشکالی ندارد.
بنابراین، شرائطی که داریم مال کمیت عدد و کمیت زمان است که مثلاً نان نخورد، اما سومی که اثر باشد،‌این شرائط معتبر نیست.
3: کیفیة الرضاع.
آیا حتماً از پستان بنوشد یا از غیر پستان اشکال ندارد؟ ایجار چطور، یعنی زن پستانش را بگیرد و به دهان بچه بریزد، به این می‌گویند: ایجار، یا شیر خود را به به شیشه بدوشد و از طریق شیشه و پستانک بچه را شیر بدهد؟
4: وقوع الرضاع فیما دون الحولین
رضاع باید ما دون الحولین باشد، و الا اگر بچه دوسالش را تمام کرده و شیر بخورد، این محرّم نیست.
5: اتحاد الفحل و کون اللبن لفحل واحد
یعنی زنی که شیر می‌دهد،‌شیرش باید مال یک شوهر باشد، اگر زنی بچه‌ای را شیر داد، از یک شوهر، بعداً طلاق گرفت و عده نگه داشت،‌با مرد دیگر ازدواج کرد و بچه دار شد و از آن شیر پیدا کرد، شیر اول با شیر دوم حساب نمی‌شود. چرا؟ چون یشترط وحدة الفحل، من سیمای این قاعده را تشریح کردم، سیمای این قاعده همین است که بیان شد.
اما فصل دوم در باره احکام رضاع است که عموم المنزلة‌ دارد یا عموم المنزلة ندارد، ما در واقع سیمای این قاعده را برای آقایان تشریح اجمالاً کردیم.
اما الرضاع و النسب فی اللغة
قبلاً عرض کردیم که در مقدمه باید هفت مطلب را بیان کنیم، مطلب اول این بود که ببینیم رضاع و نسب در لغت به چه معنی آمده است؟
پس اول باید ببینیم که رضع، یرضع یعنی چه؟ نسب،‌ینسب یعنی چه؟ رضاع و نسب را لغة معنی می‌کنیم، من چرا این دوتا لفظ را انتخاب کردم؟ چون در قاعده آمده، این قاعده در لسان ائمه اهل بیت ع وجود دارد،‌ »یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، ما اگر بخواهیم قاعده را بفهمیم، اول باید معانی لغوی اینها را بفهمیم که رضاع یعنی چه، نسب یعنی چه؟ مفردات را اول بفهیم، آنگاه سراغ هیأت ترکیبیه برویم.
قال ابن فارس: رضع:‌الراء و الضاد و العین أصل واحد- یعنی یک معنی دارد- و هو شرب اللبین من الضرع أو الثدی، تقول رضع المولود یرضع»[3].
فرق بین ضرع و ثدی، ضرع به خود پستان می‌گویند، اما ثدی به نوک و سوراخ پستان می‌گویند.
احمد بن فارس کتابی دارد بنام: المقاییس، من مصر بودم و یک نسخه از این کتاب را خریدم و با خودم آوردم، بعداً هم در ایران افست کردند، مقاییس یک کتاب بسیار نمونه است، چون ریشه لغات را بیان می‌کند، بر خلاف المنجد، چون المنجد موارد استعمال را بیان می‌کند، اما مقاییس ریشه را دست انسان می‌دهد و می‌گوید بقیه از این ریشه گرفته شده است، مثلاً در کتاب های فقهی برای کلمه قضا ده معنی ذکر کرده‌اند مانند حاشیه شرح لمعه، اما المقاییس می‌گوید: له معنی واحد و الأمر المحکم، امر محکم،‌این محکم برای خود صوری دارد.
اگر کسی بخواهد واقعیات معانی را به دست بیاورد، باید به « المقاییس» مراجعه کند.
قال الراغب: یقال: رضع المولود، یرضع، و رضع یرضع رضاعاً و رضاعة، و سمّی الثنیّتان من الأسنان الراضعتین، لاستعانة الصبیّ بهما فی الرضع»[4] ایشان می‌گویند حتی آن دوتا دندان صبی که به آن می‌گویند دندان شیری، عرب به آن می‌گویند: الراضعتین، چرا؟ چون آن دوتا دندان برای شیر خوردن بچه را کمک می‌کند.
راغب یک کتابی دارد بنام: المفردات، مفردات قرآن را معنی کرده است، کار به لغات دیگر ندارد، و چون کلمه رضاع در قرآن آمده فلذا رضاع را معنی کرده.
النسب فی اللغة
قال ابن فارس: نسب: النون و السین و الباء کلمة واحدة، قیاسها – معنای واقعی‌اش -: اتّصال شیء بشیء، منه النسب، سمّی لاتّصاله و للاتصال به. تقول: نسبت أنسب، و هو نسیب فلان.
نسب به معنای اتصال است، چرا به اولاد می‌گویند نسب؟ چون اتصال دارد، یعنی ولد از پدر است، معلوم می‌شود اگر می‌گویند: پدر نسبی، اولاد نسبی، یعنی اتصال دارند، لغات روز اول یک معنی داشت، بعداً به یک مناسبت های گسترش پیدا کرده است، نسب در لغت عرب به معنای اتصال و بستگی، سپس دیده‌اند که پدر و مادر نسبت به اولاد یکنوع اتصال دارد،‌کلمه نسب را اطلاق کرده‌اند: منه النسب، سمّی لاتّصاله و للاتصال به. تقول: نسبت أنسب، و هو نسیب فلان.
النسیب: الطریق المستقیم، لاتّصال بعضه بعض»[5].
ما خیال می‌کنیم که در لغت عرب،‌نسیب برای طریق مستقیم وضع شده، و حال آنکه این گونه نیست، بلکه نسب به معنای متصل است، طریق مستقیم چون بهم متصل است فلذا به طریق مستقیم هم نسیب ‌گفته می‌شود.
و قال الراغب: النسب و النسبة، اشتراک من جهة أحد الأبوین، و ذلک ضربان: نسب بالطول، کالاشتراک من الآباء و الابناء، و نسب بالعرض، کالنسبة بین بنی الإخوة و بنی الأعمام، قال تعالی:‌فجعله نسباً و صهراً[6]. و قیل: فلان نسیب فلان، أی قریبه، و تستعمل النسبة فی مقدارین متجانسین بعض التجانس، یختصّ کل واحد منهما بالآخر[7].
و قال ابن منظور: النسب: نسب القرابات، و هو واحد الأنساب.
ابن سیدة: النسبة – بکسر النون - و النّسبة – بضم النون – و النسب: القرابة، و قیل: هو فی الآباء خاصّة»[8].
بهترین معنی،‌همان معنای بود که ابن فارس در مقاییس اللغة بیان کرده‌ است، چون ریشه را به دست می‌دهد.



[3] معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس، ج2، ص400.
[4] معجم مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص196.
[5] معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس، ج5، ص423.
[7] معجم مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص490.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo