درس خارج فقه آیت الله سبحانی
94/08/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا اعمال انجام گرفته بر طبق تقیه مجزی است
یا نه؟
بحث در باره ادله تقیه است، ادله تقیهای که دلالت کند هر عملی که مطابق تقیه باشد، آن عمل عند الله مقبول است و احتیاج به اعاده و قضا ندارد، ما در اینجا عرض کردیم گاهی در این مورد روایات خاصه داریم که جنبه موردی داشتند و تقریباً نه روایت را خواندیم، الآن وارد روایات عامه میشویم که لا یختص بمورد دون مورد، اول حدیث رفع بود که در جلسه گذشته خواندیم، عنوان دوم این است که :
التقیة فی کلّ ما یضطر إلیه ابن آدم فقد أحلّه الله
روی کلمه اضطرار تکیه میکند، آنجا کلمه رفع بود،اما اینجا کلمه «أحلّه الله» است، باید ببینم که مراد از:« أحلّه الله» یعنی چه؟ اگر بگوییم مراد از «أحلّه الله» حکم تکلیفی است، به درد ما نمیخورد،« أحلّه الله » یعنی کار جایزی است و حرام نیست، ما که نمیخواهیم در باره جواز، حلال و حرام بحث کنیم، ما میخواهیم عمل خود را گذرا و ممضا حساب کنیم.
من معتتقدم که مراد از «أحلّه الله» در اینجا علاوه براین حلیت تکلیفی، حلیت وضعی را هم میگوید، آیت الله گلپایگانی کلمه «أحلّ» را به معنای گذرا معنی میکرد، «أحلّ الله البیع » یعنی بیع را گذرا قرار داده، در مقابل قمار که آن را گذرا قرار نداده،اینجا هم از بیان ایشان استفاده میکنیم،« فقد أحلّه الله» یعنی خدا این را گذرا قرار داده، امضا کرده است، این یک نکته، نکته دوم که مهم میباشد این است که ابتلای شیعه در مورد تقیه در مسائل عبادی بیشتر بوده تا مسائل تکلیفی، «شرب النبیذ» ممکن است در یک مجلسی نخورد و بگوید من زخم معده دارم، جاهایی که جنبه تکلیفی دارد کم بوده، غالباً ابتلاء اینها در عبادات و در مسائل وضعی بوده مانند مسح الرجلین، مسح الرأس، صوم یوم الشک، مسأله حج، اینها مسائل ابتلای شان مسائل عبادی بوده، بنابراین، کلمه » أحلّه الله » را حتماً باید حلیت وضعی بگیریم، پس دو قرینه شد، قرینه اول اینکه از آیه مبارکه «أحلّه البیع» به معنای گذرا قرار دادن است نه به معنای حلال کردن، این محل بحث نیست،گذرا قرار داده، یعنی امضا کرده، قرینه دوم ابتلای شیعه است که در مسائل تکلیفی کمتر مبتلا بوده،بیشتر به مسائل عبادی مبتلا بودهاند، هم از نظر نماز و هم از نظر وضو، هم از نظر صوم و هم از نظر حج، غالباً اینها محل ابتلا بوده، لابد حضرت که میفرماید:« التقیة فی کلّ أمر یضطر إلیه ابن آدم فقد أحلّه الله »،یعنی آن را امضا کرده و لازم نیست که شما آن را اعاده کنید.
وجه الدلالة: أنّ تجویز التقیة فی کل ما یضطر إلیه الإنسان عام یشمل العبادات و المعاملات و الأُمور العادیة، و تجویز التقیة و تحلیلها یلازم عرفاً إمضاء العمل و إجزائه عن الواقع، و القول بأنّ الروایات بصدد رفع الحرمة إذا کان مورد التقیة أمراً حراماً کشرب النبیذ، و لا تدلّ علی إمضاء العمل و إجزائه، غیر تام.
و ذلک لأنّ الابتلاء بالتقیة فی مورد العبادات کان أکثر من سائر الموارد الأُخری، فتخصیصها بالأمر المحرّم عند الشیعة و الحال عندهم کشرب النبیذ یستلزم حمل الروایة علی المورد النادر.
و إن شئت قلت: إنّ قوله: (( فقد أحلّه الله له )) و إن کان ظاهراً فی رفع الحرمة و لکنّه ظهور بدویّ یزول بملاحظة سائر الروایات، و ذلک لأنّ ابتلاء الشیعة بالتقیة فی مورد الوضوء غسلاً و مسحاً و الصلاة فی المواقیت، و الصوم فی یوم الشک، و التمتع إلی غیر ذلک من الموارد التی تدور التقیة فیها حول الحکم الوضعی، کان أکثر من الابتلاء بالمحرم فحمل الروایات علی ارتکاب الفعل المحرم، حمل لها علی المورد النادر.
بنابراین، کسانی که میخواهند این روایات را حمل کنند بر حرام و حلال و بگویند فقط جنهم ندارد، معنایش این است که روایات را حمل کنند بر فرد نادر و چنین حملی صحیح نیست فلذا باید روایات را عام بگیریم و اگر بخواهیم بر عموم حمل کنیم، باید بگوییم این حلیت، حلیت وضعی است نه حلیت تکلیفی، یا اقل هردو را شامل است، یعنی هم حلیت وضعی را شامل است و هم حلیت تکلیفی را. حلیت وضعی، معنایش گذرا و امضاست فلذا احتیاج به اعاده و قضا ندارد.
و علی ذلک فیکون معنی (( أحلّه الله )) أی أمضاه و نفذّه، نظیر قوله سبحانه: « و أحلّ الله البیع و حرّم الربا ». فإنّ التحلیل هنا بمعنی تجویزه و إمضائه لا تحلیله تکلیفاً.
عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ وَ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى بْنِ سَامٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع: « يَقُولُ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ يُضْطَرُّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَه»[1].
التقیة فی کلّ شیء إلّا فی ثلاثة مورد
روایات متضافر داریم که امام ع میفرماید در سه مورد تقیه نیست، یعنی حضرت سه مورد را استثنا میکند، معنای اینکیه در سه مورد تقیه نیست، یعنی در بقیه موارد تقیه است، اما اینکه تقیه هست، آیا به صورت حکم وضعی است یا به صورت حکم تکلیفی؟
این را باید خود شما استظهار کنید، حضرت سه مورد را استثنا میکند، یکی مسح علی الخفّین، دوم شرب النبیذ، سومی هم حج تمتع، ما در این سه تا تقیه نمیکنیم، اما در سایر موارد جای تقیه است، آیا حضرت فقط حکم تکلیفی را بیان میکند یا میگوید در بقیه موارد اعمال شما گذرا است؟ این را باید از روایات استتظهار کنیم و ببینیم میشود یا نه؟
اولاً؛ حضرت که میفرماید ما در این سه مورد تقیه نمی کنیم، این از خصائص امام ع است چون ائمه ما ع مقام عظیمی در جامعه آن روز داشتند، بر خلاف آنچه که ائمه را اشخاص منزوی و گوشه گیر معرفی میکنند، امام زین العابدین ع را امام بیمار و تب دار معرفی میکنند و حال آنکه حضرت در مسجد بحث و درس داشتند، ائمه ع در آن زمان موقعیت خاصی داشتهاند، همه جامعه آنان را از نظر علمی قبول داشند، اما وقتی که پای حکومت در میان بود، آن یک مسأله دیگر بوده است و چون از مقام علمی روشن بودهاند، و این سه مسأله هم دلیل قرآنی دارد، دلیلش همراهش است، مسح علی الخفین دلیلش عبارت است از: « فقد سبق الکتاب علی الخفین»، اما مسأله نبیذ، چون پیغمبر ص همه مسکر ها را حرام کرده (إنّ النبی ص حرّم کلّ مسکر)، اما مسأله حج تمتع خود قرآن میفرماید: « فمن تمتع بالعمرة إلی الحج»، معنایش این است که ما تقیه نکنیم، این فقط وظیفه مقام امام است که تقیه نمیکند، اما ما باید تقیه بکنیم.
ثانیاً؛ باید ببینیم که در این موارد ثلاثه و غیر ثلاثه، تقیه می کنیم تکلیفاً أو وضعاً؟ گم شدهای ما وضعاً است نه تکلیفاً، من روایات را میخوانیم، این مثل طائفه ثانیه نیست، چون طائفه ثانیه خیلی صدای بلندی داشت،اما طائفه سوم راباید شما استظهار کنید.
1: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ:« لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ وَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا فِي النَّبِيذِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْن»[2]. شما باید استظهار کنید که آیا از این روایات فقط حرمت برداشته شده یا عمل امضا شده؟
2: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَة قَالَ: « قُلْتُ لَهُ فِي مَسْحِ الْخُفَّيْنِ تَقِيَّةٌ فَقَالَ ثَلَاثَةٌ لَا أَتَّقِي فِيهِنَّ أَحَداً شُرْبُ الْمُسْكِرِ وَ مَسْحُ الْخُفَّيْنِ وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ قَالَ زُرَارَةُ- وَ لَمْ يَقُلْ الْوَاجِبُ عَلَيْكُمْ أَنْ لَا تَتَّقُوا فِيهِنَّ أَحَداً »[3].
3: وَ فِي الْخِصَالِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي حَدِيثِ الْأَرْبَعِمِائَةِ قَالَ: « لَيْسَ فِي شُرْبِ الْمُسْكِرِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ تَقِيَّة»[4].
چرا به این حدیث، حدیث اربعمأة میگویند؟ چون امیر المؤمنین ع در یک مجلسی، چهار صد خصال را بیان کرده است، مرحوم صدوق این حدیث را در کتاب خصال خودش آورده است.
از اینکه این سه تا را استثنا میکند، آقایان میگویند العام بعد الاستثناء حجة فی الباقی، معلوم میشود که در غیر این سه تا، تقیه هست، اما اینکه هست تکلیفاً، یا هست وضعاً؟ این بستگی به اجتهاد شما دارد.
فإنّ استثناءالثلاثة دلیل واضح علی عموم التقیة فی غیرها و قد عرفت أنّ اختصاص عدم التقیة فی مورد الثلاثة من خصائص الأئمة ع لا شیعتهم فیجوز لهم عند التقیة، المسح علی الخفّین و الصلاة مع الناس فلو کان الهدف رفع التکلیف دون الوضع لکان علی الإمام ع أن ینبّه - ولو فی مورد واحد – علی الإعادة و القضاء.
من از اینها استظهار کردم، البته روایت دلالت ندارد، روایت میگوید در اینها تقیه است، اما اینکه تقیه تکلیف أو وضعاً،روایت ندارد، من از اطلاق بیانی استفاده کردم، ما چند قسم اطلاق داریم که یکی از آنها اطلاق بیانی است، واقعاً اگر مواردی که انسان تقیه میکند قضا و اعاده داشته باشد، حتماً حضرت در این روایات ثلاثة یا اربعه میگفت، ما از سکوت حضرت جواز و گذرا را میفهیمم. این بیان بنده بود، حالا اگر شما (شاگردان) بیان دیگر دارید، ارائه بدهید.
التأکید فی التقیة و الحثّ علیها
طائفه چهارم روایاتی است که بر تقیه تاکید و ترغیب میکند، حضرت در این روایات بر تقیه ترغیب میکند حتی کسانی که تقیه نمیکردند و کشته میشدند، حضرت نسبت به آنها نگرانی میکرد، اینکه روایات انسان را به سوی تقیه هل میدهد و ترغیب میکند،این مناسب با رفع حکم تکلیفی نیست، این همه تاکید بر تقیه، حاکی از آن است که تقیه اثر خوبی دارد، هم از نظر تکلیف و هم از نظر وضع، و الا اگر این همه ترغیب و تاکید برای تکلیف باشد، این تاکید و ترغیب مناسب نیست، حضرت میفرماید: دین نه تایش در تقیه است، یکی در غیر تقیه،
یکی از اشکالاتی که وهابیت و غیر آنها بر شیعه میکنند، این حدیث را مطرح میکنند و میگویند: امام شما فرموده که دین نه قسمتش بر تقیه است،یک قسمتش بر غیر تقیه، بنابراین، کتب اربعه شما، نه قسمتش بر تقیه است، یعنی دروغ است، فقط یک قسمتش صحیح است.
جوابش این است که حضرت مقام عمل را میگوید، نه مقام تشریع را، میفرماید در مقام عمل اگر میخواهید دین خود را حفظ کنید، نه قسمتش در تقیه است، یک قسمتش بر غیر تقیه است.
و هناک روایات قد شدّد فیها الإئمّة ع علی التقیة و حثّوا علیها، نذکر منها ما یلی:
1: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ فَقَالَ: « قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[5].
2: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « يَا بَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[6].
3: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « يَا زَيْدُ خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ صَلُّوا فِي مَسَاجِدِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا الْأَئِمَّةَ وَ الْمُؤَذِّنِينَ فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ إِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً مَا كَانَ أَحْسَنَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ وَ إِذَا تَرَكْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- فَعَلَ اللَّهُ بِجَعْفَرٍ مَا كَانَ أَسْوَأَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ »[7].
بحث در باره ادله تقیه است، ادله تقیهای که دلالت کند هر عملی که مطابق تقیه باشد، آن عمل عند الله مقبول است و احتیاج به اعاده و قضا ندارد، ما در اینجا عرض کردیم گاهی در این مورد روایات خاصه داریم که جنبه موردی داشتند و تقریباً نه روایت را خواندیم، الآن وارد روایات عامه میشویم که لا یختص بمورد دون مورد، اول حدیث رفع بود که در جلسه گذشته خواندیم، عنوان دوم این است که :
التقیة فی کلّ ما یضطر إلیه ابن آدم فقد أحلّه الله
روی کلمه اضطرار تکیه میکند، آنجا کلمه رفع بود،اما اینجا کلمه «أحلّه الله» است، باید ببینم که مراد از:« أحلّه الله» یعنی چه؟ اگر بگوییم مراد از «أحلّه الله» حکم تکلیفی است، به درد ما نمیخورد،« أحلّه الله » یعنی کار جایزی است و حرام نیست، ما که نمیخواهیم در باره جواز، حلال و حرام بحث کنیم، ما میخواهیم عمل خود را گذرا و ممضا حساب کنیم.
من معتتقدم که مراد از «أحلّه الله» در اینجا علاوه براین حلیت تکلیفی، حلیت وضعی را هم میگوید، آیت الله گلپایگانی کلمه «أحلّ» را به معنای گذرا معنی میکرد، «أحلّ الله البیع » یعنی بیع را گذرا قرار داده، در مقابل قمار که آن را گذرا قرار نداده،اینجا هم از بیان ایشان استفاده میکنیم،« فقد أحلّه الله» یعنی خدا این را گذرا قرار داده، امضا کرده است، این یک نکته، نکته دوم که مهم میباشد این است که ابتلای شیعه در مورد تقیه در مسائل عبادی بیشتر بوده تا مسائل تکلیفی، «شرب النبیذ» ممکن است در یک مجلسی نخورد و بگوید من زخم معده دارم، جاهایی که جنبه تکلیفی دارد کم بوده، غالباً ابتلاء اینها در عبادات و در مسائل وضعی بوده مانند مسح الرجلین، مسح الرأس، صوم یوم الشک، مسأله حج، اینها مسائل ابتلای شان مسائل عبادی بوده، بنابراین، کلمه » أحلّه الله » را حتماً باید حلیت وضعی بگیریم، پس دو قرینه شد، قرینه اول اینکه از آیه مبارکه «أحلّه البیع» به معنای گذرا قرار دادن است نه به معنای حلال کردن، این محل بحث نیست،گذرا قرار داده، یعنی امضا کرده، قرینه دوم ابتلای شیعه است که در مسائل تکلیفی کمتر مبتلا بوده،بیشتر به مسائل عبادی مبتلا بودهاند، هم از نظر نماز و هم از نظر وضو، هم از نظر صوم و هم از نظر حج، غالباً اینها محل ابتلا بوده، لابد حضرت که میفرماید:« التقیة فی کلّ أمر یضطر إلیه ابن آدم فقد أحلّه الله »،یعنی آن را امضا کرده و لازم نیست که شما آن را اعاده کنید.
وجه الدلالة: أنّ تجویز التقیة فی کل ما یضطر إلیه الإنسان عام یشمل العبادات و المعاملات و الأُمور العادیة، و تجویز التقیة و تحلیلها یلازم عرفاً إمضاء العمل و إجزائه عن الواقع، و القول بأنّ الروایات بصدد رفع الحرمة إذا کان مورد التقیة أمراً حراماً کشرب النبیذ، و لا تدلّ علی إمضاء العمل و إجزائه، غیر تام.
و ذلک لأنّ الابتلاء بالتقیة فی مورد العبادات کان أکثر من سائر الموارد الأُخری، فتخصیصها بالأمر المحرّم عند الشیعة و الحال عندهم کشرب النبیذ یستلزم حمل الروایة علی المورد النادر.
و إن شئت قلت: إنّ قوله: (( فقد أحلّه الله له )) و إن کان ظاهراً فی رفع الحرمة و لکنّه ظهور بدویّ یزول بملاحظة سائر الروایات، و ذلک لأنّ ابتلاء الشیعة بالتقیة فی مورد الوضوء غسلاً و مسحاً و الصلاة فی المواقیت، و الصوم فی یوم الشک، و التمتع إلی غیر ذلک من الموارد التی تدور التقیة فیها حول الحکم الوضعی، کان أکثر من الابتلاء بالمحرم فحمل الروایات علی ارتکاب الفعل المحرم، حمل لها علی المورد النادر.
بنابراین، کسانی که میخواهند این روایات را حمل کنند بر حرام و حلال و بگویند فقط جنهم ندارد، معنایش این است که روایات را حمل کنند بر فرد نادر و چنین حملی صحیح نیست فلذا باید روایات را عام بگیریم و اگر بخواهیم بر عموم حمل کنیم، باید بگوییم این حلیت، حلیت وضعی است نه حلیت تکلیفی، یا اقل هردو را شامل است، یعنی هم حلیت وضعی را شامل است و هم حلیت تکلیفی را. حلیت وضعی، معنایش گذرا و امضاست فلذا احتیاج به اعاده و قضا ندارد.
و علی ذلک فیکون معنی (( أحلّه الله )) أی أمضاه و نفذّه، نظیر قوله سبحانه: « و أحلّ الله البیع و حرّم الربا ». فإنّ التحلیل هنا بمعنی تجویزه و إمضائه لا تحلیله تکلیفاً.
عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ وَ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى بْنِ سَامٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع: « يَقُولُ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ يُضْطَرُّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَه»[1].
التقیة فی کلّ شیء إلّا فی ثلاثة مورد
روایات متضافر داریم که امام ع میفرماید در سه مورد تقیه نیست، یعنی حضرت سه مورد را استثنا میکند، معنای اینکیه در سه مورد تقیه نیست، یعنی در بقیه موارد تقیه است، اما اینکه تقیه هست، آیا به صورت حکم وضعی است یا به صورت حکم تکلیفی؟
این را باید خود شما استظهار کنید، حضرت سه مورد را استثنا میکند، یکی مسح علی الخفّین، دوم شرب النبیذ، سومی هم حج تمتع، ما در این سه تا تقیه نمیکنیم، اما در سایر موارد جای تقیه است، آیا حضرت فقط حکم تکلیفی را بیان میکند یا میگوید در بقیه موارد اعمال شما گذرا است؟ این را باید از روایات استتظهار کنیم و ببینیم میشود یا نه؟
اولاً؛ حضرت که میفرماید ما در این سه مورد تقیه نمی کنیم، این از خصائص امام ع است چون ائمه ما ع مقام عظیمی در جامعه آن روز داشتند، بر خلاف آنچه که ائمه را اشخاص منزوی و گوشه گیر معرفی میکنند، امام زین العابدین ع را امام بیمار و تب دار معرفی میکنند و حال آنکه حضرت در مسجد بحث و درس داشتند، ائمه ع در آن زمان موقعیت خاصی داشتهاند، همه جامعه آنان را از نظر علمی قبول داشند، اما وقتی که پای حکومت در میان بود، آن یک مسأله دیگر بوده است و چون از مقام علمی روشن بودهاند، و این سه مسأله هم دلیل قرآنی دارد، دلیلش همراهش است، مسح علی الخفین دلیلش عبارت است از: « فقد سبق الکتاب علی الخفین»، اما مسأله نبیذ، چون پیغمبر ص همه مسکر ها را حرام کرده (إنّ النبی ص حرّم کلّ مسکر)، اما مسأله حج تمتع خود قرآن میفرماید: « فمن تمتع بالعمرة إلی الحج»، معنایش این است که ما تقیه نکنیم، این فقط وظیفه مقام امام است که تقیه نمیکند، اما ما باید تقیه بکنیم.
ثانیاً؛ باید ببینیم که در این موارد ثلاثه و غیر ثلاثه، تقیه می کنیم تکلیفاً أو وضعاً؟ گم شدهای ما وضعاً است نه تکلیفاً، من روایات را میخوانیم، این مثل طائفه ثانیه نیست، چون طائفه ثانیه خیلی صدای بلندی داشت،اما طائفه سوم راباید شما استظهار کنید.
1: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ:« لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ وَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا فِي النَّبِيذِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْن»[2]. شما باید استظهار کنید که آیا از این روایات فقط حرمت برداشته شده یا عمل امضا شده؟
2: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَة قَالَ: « قُلْتُ لَهُ فِي مَسْحِ الْخُفَّيْنِ تَقِيَّةٌ فَقَالَ ثَلَاثَةٌ لَا أَتَّقِي فِيهِنَّ أَحَداً شُرْبُ الْمُسْكِرِ وَ مَسْحُ الْخُفَّيْنِ وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ قَالَ زُرَارَةُ- وَ لَمْ يَقُلْ الْوَاجِبُ عَلَيْكُمْ أَنْ لَا تَتَّقُوا فِيهِنَّ أَحَداً »[3].
3: وَ فِي الْخِصَالِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي حَدِيثِ الْأَرْبَعِمِائَةِ قَالَ: « لَيْسَ فِي شُرْبِ الْمُسْكِرِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ تَقِيَّة»[4].
چرا به این حدیث، حدیث اربعمأة میگویند؟ چون امیر المؤمنین ع در یک مجلسی، چهار صد خصال را بیان کرده است، مرحوم صدوق این حدیث را در کتاب خصال خودش آورده است.
از اینکه این سه تا را استثنا میکند، آقایان میگویند العام بعد الاستثناء حجة فی الباقی، معلوم میشود که در غیر این سه تا، تقیه هست، اما اینکه هست تکلیفاً، یا هست وضعاً؟ این بستگی به اجتهاد شما دارد.
فإنّ استثناءالثلاثة دلیل واضح علی عموم التقیة فی غیرها و قد عرفت أنّ اختصاص عدم التقیة فی مورد الثلاثة من خصائص الأئمة ع لا شیعتهم فیجوز لهم عند التقیة، المسح علی الخفّین و الصلاة مع الناس فلو کان الهدف رفع التکلیف دون الوضع لکان علی الإمام ع أن ینبّه - ولو فی مورد واحد – علی الإعادة و القضاء.
من از اینها استظهار کردم، البته روایت دلالت ندارد، روایت میگوید در اینها تقیه است، اما اینکه تقیه تکلیف أو وضعاً،روایت ندارد، من از اطلاق بیانی استفاده کردم، ما چند قسم اطلاق داریم که یکی از آنها اطلاق بیانی است، واقعاً اگر مواردی که انسان تقیه میکند قضا و اعاده داشته باشد، حتماً حضرت در این روایات ثلاثة یا اربعه میگفت، ما از سکوت حضرت جواز و گذرا را میفهیمم. این بیان بنده بود، حالا اگر شما (شاگردان) بیان دیگر دارید، ارائه بدهید.
التأکید فی التقیة و الحثّ علیها
طائفه چهارم روایاتی است که بر تقیه تاکید و ترغیب میکند، حضرت در این روایات بر تقیه ترغیب میکند حتی کسانی که تقیه نمیکردند و کشته میشدند، حضرت نسبت به آنها نگرانی میکرد، اینکه روایات انسان را به سوی تقیه هل میدهد و ترغیب میکند،این مناسب با رفع حکم تکلیفی نیست، این همه تاکید بر تقیه، حاکی از آن است که تقیه اثر خوبی دارد، هم از نظر تکلیف و هم از نظر وضع، و الا اگر این همه ترغیب و تاکید برای تکلیف باشد، این تاکید و ترغیب مناسب نیست، حضرت میفرماید: دین نه تایش در تقیه است، یکی در غیر تقیه،
یکی از اشکالاتی که وهابیت و غیر آنها بر شیعه میکنند، این حدیث را مطرح میکنند و میگویند: امام شما فرموده که دین نه قسمتش بر تقیه است،یک قسمتش بر غیر تقیه، بنابراین، کتب اربعه شما، نه قسمتش بر تقیه است، یعنی دروغ است، فقط یک قسمتش صحیح است.
جوابش این است که حضرت مقام عمل را میگوید، نه مقام تشریع را، میفرماید در مقام عمل اگر میخواهید دین خود را حفظ کنید، نه قسمتش در تقیه است، یک قسمتش بر غیر تقیه است.
و هناک روایات قد شدّد فیها الإئمّة ع علی التقیة و حثّوا علیها، نذکر منها ما یلی:
1: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ فَقَالَ: « قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[5].
2: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « يَا بَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[6].
3: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « يَا زَيْدُ خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ صَلُّوا فِي مَسَاجِدِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا الْأَئِمَّةَ وَ الْمُؤَذِّنِينَ فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ إِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً مَا كَانَ أَحْسَنَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ وَ إِذَا تَرَكْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- فَعَلَ اللَّهُ بِجَعْفَرٍ مَا كَانَ أَسْوَأَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ »[7].