< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

94/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قاعدة الجبّ
ما در این فصل به قواعدی می پردازیم که جنبه تحدیدی دارد، یعنی احکام اولیه را کنترل می‌کنند و دایره آنها را مضیق می‌نمایند، یکی از آنها قاعده جب است، ابتدا به عنوان مقدمه عرض کنم که دین اسلام دو ویژگی دارد و من گمان ندارم که این دو ویژگی در ادیان پیشین بوده باشد، دومی که قطعاً نبوده.
دو ویژگی دین اسلام
1: ویژگی اول این است که دین اسلام، دین عالمی و جهانی است، پیامبر اکرم تنها برای عرب مبعوث نشده است، بلکه برای کل بشر مبعوث شده است، در اینجا مسیحی ها مخالف‌اند و می‌گویند پیامبر اسلام، فقط پیامبر عرب است و بعث للأمیّین، یعنی برای عرب ها مبعوث شده است و منکر عالمیت و جهانی بودن دین اسلام هستند
البته جواب این حرف مسیحی ها روشن است، چون آیات قرآن بر خلاف گفتار مسیحی‌هاست، یعنی آیات قرآن خود گواه و شاهدند که آن حضرت رسالتش جهانی است چون قرآن می‌فرماید: « رحمة للعالمین، هدی و بشری للعاملین».
2: ویژگی دوم خاتمیت است غالباً افراد بین خاتمیت و جهانی بودن فرق نمی‌گذارند، عالمی یعنی جهانی است، در مقابل دین نوح و صالح، یا جناب شعیب یا حضرت موسی، چون بعید است که دین آنها دین عالمی باشد حتی شرق و غرب را فرا بگیرد هر چند معنای اولوا العزم این است که دینش عالمی و جهانی است، البته این مسائل مسلم نیست هر چند جزء عقاید نوشته‌اند، اما ثابت نیست که برای همه بشر بوده باشد.
«علی ای حال» عالمیت و جهانی بودن مال پیامبر اکرم ص است و قبل از ایشان عالمیت قطعی نیست هر چند ممکن است باشد،
اما ویژگی دوم که خاتمیت باشد، قطعاً از خصوصیات و ویژگی های پیامبر اسلام و دین اسلام است و علت اینکه خاتم است چون مبانی‌اش مبانی سهل و آسان است، یعنی یک مبانی دارد که می‌تواند همه بشر را تا روز قیامت جذب کند، یکی از آن عواملی توانسته‌ است بشر را جذب کند مسأله جب است واگر فرض کنید یک فرد کافر پنجاه ساله بخواهد اسلام بیاورد، پیامبر بفرماید برو از اول بلوغ تا الآن نماز ها را قضا و روزها را قضا کن، زکات را هم بده خمس را هم بده، علی می‌ماند و حوضش، دیگری کسی به اسلام گرایش پیدا نمی‌ کند، دینی که بخواهد تمام تکالیف خود را من اول البلوغ إلی زمان الدخول فی هذا الدین بر گردن افراد تازه وارد به آن دین بگذارد و به آنها تکلیف کند که مانند یک مسلمان احکام را قضا کنند، این حتی از حرج هم بالاتر است ولذا بخاطر همین جاذبیت که بتواند هم عالمی و جهانی باشد و هم خاتم باشد،‌قاعده جب را دارد «الإسلام یجبّ ما قبله» یعنی یقطع ما قبله، حیات یک مسلمان را از حیات قبل از اسلام قطع می‌کند، «الجبّ» به معنای قطع است، مجبوب به کسی می‌گویند که آلتش را قطع کرده باشند، «الإسلام یجبّ ما قبله» در حقیقت اسلام با قاعده توانسته است که یکنوع جاذبه‌ای در میان مردم ایجاد کند که آنها از ورود در حظیرة الإسلام وحشت نکنند و بدانند روزی که مسلمان شد، گذشته‌ها حسابش با خداست، یعنی نسبت به گذشته تکلیف ندارند، بعد از اسلام آوردن باید طبق اسلام عمل کنند، حالا این قاعده در کتاب های ما معروف است،‌ آیا این قاعده دلیل قرآنی دارد یا ندارد؟ ابتدا باید سراغ دلیل قرآنی برویم، قبل از بررسی کردن این مطلب که آیا دلیل قرآنی دارد یا ندارد، چند جمله عبارت را می‌خوانیم و سپس سراغ دلیل قرآنی می‌رویم.
المرونة و التسامح فی الإسلام
مرونت به معنای نرمش است
من خصائص القوانین الإسلامیة المرونة و التسامح و الصفح عن الأعمال الّتی ارتکبها الإنسان قبل الإسلام، فلا یحاسب علیها بل یضرب عنها صفحاً علی وجه محدود، کما سنبین إنّ شاء الله تعالی.
إنّ الإسلام دین عالمی کما أنّه دین خاتم، فیجب أن تکون سننه و قوانینه علی نحو یرغب الکافرون إلی الدخول فی حظیرته، فلو شعر الکافر بأنّه سوف یؤاخذ بکلّ ما یؤاخذ به المسلم عبر حیاته من فرائض عبادیة أو مالیة أو عقوبات إلهیة، فلا یرغب فی الإسلام، و لأجل هذه الغایة الکبری و هی دخول البشر جمیعاً تحت رایة الإسلام و اسعادهم بعقائده و احکامه، جعل المرونة فی قوانینه و التسامح فی تعامله مع الکفار، و هذا ما تهدف إلیه قاعدة الجبّ المأخوذة من قول نبی الإسلام(ص) المتواترة فی الکتب الحدیثیة: (( الإسلام یجب ما قبله))، فلأجل اسباغ الکلام فی مورد القاعدة نتکلم فیها بجهات:
الجهة الأُولی: فی مصدر القاعدة
جهت اول در باره دلیل قاعده است که این قاعده دلیل دارد یا ندارد؟ بعضی به این آیه استدلال می‌کند:
«قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ ينْتَهُوا يغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ»[1].
به آنها که کافر شدند بگو: «چنانچه از مخالفت باز ايستند، (و ايمان آورند،) گذشته آنها بخشوده خواهد شد؛ و اگر به اعمال سابق بازگردند، سنت خداوند در گذشتگان، درباره آنها جاري مي‌شود (؛و حکم نابودي آنان صادر مي‌گردد.
با این آیه استدلال کرده‌اند که می‌فرماید اگر استغفار کنند،‌گذشته‌ها بخشیده می‌شود «وَإِنْ يعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ»، با این آیه استدلال شده، ولی این آیه دو احتمال دارد:
فالآیة تدلّ علی أن الانتهاء عما کانوا علیه یوجب غفران ما صدر عنهم سلفاً، و لذلک استدل بها الفقهاء علی سقوط الصوم و الصلاة عن الکفار إذا اسلموا[2].
إنّما الکلام فی دلالة الآیة، أقول: الآیة تحتمل معنیین: در این آیه دو احتمال است، احتمال شاهد است، ولی احتمال دوم شاهد بحث ما نیست اگر بگوییم: « إِنْ ينْتَهُوا» یعنی إن ینتهوا عن الشرک، متعلق «ينْتَهُوا» را شرک قرار بدهیم، یعنی اگر از شرک دست بردارند، خدواند هم آنها را می بخشد، اگر مراد این احتمال باشد، این جای بحث نیست، اما اگر کلمه «إِنْ ينْتَهُوا» مربوط به شرک نباشد، بلکه می گوید آن کفار قریشی که با اسلام حال جنگ و دعوا بودند، می‌گوید اگر چنانچه از جنگ و محاربه دست بکشند، خداوند آنها را می بخشد «وَإِنْ يعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ» همان گونه که گذشتگان را هلاک کردیم، شما را هم هلاک می‌کنیم، اگر مراد این باشد، ارتباطی به بحث ما ندارد، بحث ما متعلق انتهاست، اگر بگوییم متعلق انتها شرک است، البته در این صورت آیه دلیل است برای بحث ما، اما اگر بگوییم متعلق انتها شرک نیست به دلیل ذیل آیه که می‌فرماید: « َقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ» قوم نوح را نابود کردیم،قوم هود و صالح نابود شدند و هکذا قوم موسی نابود شد، اگر این باشد، این مربوط به مشرکینی بود که در مکه بودند و شمشیر به سوی آن حضرت می‌کشیدند، این آیه مبارکه می‌خواهد بگوید اگر دست از محاربه و جنگ با پیامبر بکشید، ما شما را می‌بخشیم یعنی شما را نمی‌کشیم اما اگر دست بر ندارید، عذاب استئصال می‌آید، عذاب استئصال، آن عذاب فرا گیر است که تخم بشر را از روی زمین بر می‌دارد، می‌گوید فلانی بنده را مستأصل کرد، ریشه را می‌زند، قوم نوح،‌عذابش عذاب استئصال بود.
من فکر می‌کنم این آیه ناظر به معنای دوم است. چطور؟ به قرینه ذیل، بله! اگر ذیل نبود، احتمال داشت،‌اما ذیل که آمد،‌این راجع به محاسبه و مصالحه است که اگر از دشمنی دست بردارید، ما شما را می‌بخشیم، یعنی نمی‌کشیم و الا عذاب استئصال پشت سر شماست.
إنّما الکلام فی دلالة الآیة، أقول: الآیة تحتمل معنیین:
1: أن یتوبوا ممّا هم علیه من الشرک و یمتنعوا منه، یغفر لهم ما قد سلف من ذنوبهم.
2: أن ینتهوا من المحاربة إلی الموادعة، یغفر لهم ما قد سلف من المحاربة.
فعلی الوجه الأول یمکن الاستئناس دون الوجه الثانی، و الظاهر هو المعنی الأخیر، فإن الوحی یبشرهم بأنهم إن ینتهوا عن المحاربة یغفر لهم ما قد سلف، وإن تمادوا فی المحاربة فلیعلموا أن سنة الله هی نصر المؤمنین و خذلان الکافرین، و علی هذا فلاصلة للآیة بأنّ الله یغفر لهم الفرائض البدنیة و المالیة و غیرها، الّتی ترکوها فی أیام کفرهم.
پس از قرآن دلیلی پیدا نکردیم.
دلیل از روایات
چهار روایت داریم که جنبه تاریخی دارد، یکی از آنها روایت مغیرة بن شعبه است، مغیرة بن شعبه یکی از چهار سیاستمدار عرب است که روزگار نظیر آنها را کمتر دیده است، یکی از آنها همین مغیرة بن شعبه است،دومی معاویة بن أبی سفیان است،‌سومی هم زیاد بن أبی می‌باشد، اینها سیاستمداران عرب است که در زمان خود نظیری نداشتند.
اسلام مغیرة بن شبعه
مغیرة بن شعبه اهل طائف و از قبیله ثقیف است، بنا شد که طائفه ثقیف (که هنوز کافر بودند) پیش المقوقس بروند،‌ظاهراً « المقوقس» ملک و پادشاه مصر بوده، سران قبیله بنی مالک (که در طائف هستند) با مغیرة شعبه شد رحال کردند و پیش مقوقس رفتند که در حقیقت یک هدایایی از آن ملک بگیرند، پادشاه مذکور هدایایی خوبی به همه داد، اما هدایایی که به مغیرة بن شعبه داده بود کم ارزش تر بود، معلوم بود که این جنبه نوکری دارد و آنها جنبه آقایی، خب! اینها ملک مصر را زیارت کردند و مرخصی گرفتند به سوی حجاز عازم شدند، مغیرة بن شعبه هنوز کافر است دلش برای این طلا و نقره‌هایی که به بنی مالک داده‌اند و به او نداده، پر می‌زند، فلذا این آدم در نیمه راه همه اینها را با شراب مست می‌کند و در عالم مستی و خواب تمام سران طائفه بنی مالک را سر می‌برد و جنازه‌های شان را هم به صحرا رها می‌کند و خودش به سوی مدینه فرار می‌کند و تصمیم می‌گیرد که مسلمان بشود تا از این راه جان خودش را حفظ کرده باشد و در حمایت اسلام قرار بگیرد، چون اگر به طائف می‌رفت، پدر او را در می‌آوردند، چون دوازده نفر از سران بنی مالک را کشته، فلذا خدمت پیامبر اکرم ص آمد و گفت من غنائمی آورده‌ام و می‌خواهم اسلام بیاورم، پیامبر فرمود این هدایا قبول نیست چون این غارتگری است و در اسلام ما غارتگری نیست، فرمود:
« إنّ هذا غدر و الغدر لا خیر فیه»،‌اما اسلامت را قبول می‌کنم و قبول هم کرد و در حمایت اسلام ماند و الا اگر به طائف بر گشته بود، حتماً قبیله بنی مالک او را می‌کشتند، این هم داستان مغیرة بن شعبه است، بعد گفت یا رسول الله من آمده‌ام که اسلام بیاورم،پیامبر هم اسلام او را می‌پذیرد و می‌فرماید: «حیث دخلت الساعة، فإنّ الإسلام ما کان قبله». این یک دلیل است.
این سعد در طبقات خودش این داستان را در کتاب خود می‌نویسد، این سعد یک کتابی دارد در طبقات، صحابه را چند طبقه کرده و هچنین تابعین را چند طبقه کرده، تابعین تابعین را هم به عنوان طبقات نوشته است،‌کتاب ارزشمندی است،‌ایشان متوفای سال: 231 قمری است،‌در آنجا در ترجمه مغیرة بن شعبه کفیت اسلام مغیرة بن شعبه را می‌نویسد:
1: ذکر ابن سعد فی طبقاته فی ترجمة المغیرة بن أبی شعبة بن أبی عامر، کیفیة إسلامه، و أنّه خرج مع بنی مالک إلی المقوقس الذی أهدی إلیهم جوائز کبیرة و لکنّه اعطاه شیئاً قلیلاً، یقول: فخرجنا فأقبلت بنو مالک یشترون هدایا لأهلیهم و هم مسرورون فأجمعت علی قتلهم فی منطقة بساق، فلما قتلهم أخذت جمیع ما کان معهم فقدمت علی النبی(ص)، و أخبرته الخبر و قلت: نحن علی دین الشرک فقتلتهم و أخذت أسلابهم و جثت بها إلی رسول الله، لیخمسها أو یری فیها رأیه، فقال رسول الله(ص): (( أما إسلامک فقبلته، و لا آخذ من أموالهم شیئاً و لا أخمسه، لأن هذا غدر و الغدر لا خیر فیه))، قال: فأخذنی ما قرب و ما بعد، و قلت: یا رسول الله إنّما قتلتهم و أنا علی دین قومی ثم اسلمت حیث دخلت علیک الساعة، قال: (( فإن الإسلام یجب ما کان قبله))[3]
این چیزی است که اهل سنت آن را نقل کرده‌اند، اما موارد این قاعده در تاریخ فراوان است، یکی از آنها را علی بن ابراهیم قمی نقل می‌کند در باره عبد الله بن أبی امیه، عبد بن أبی امیه برادر زن پیامبر بود، یعنی برادر ام سلمه بود، عبد الله بن أبی امیه که برادر زن پیامبر اکرم است، دشمن سر سخت آنحضرت است به گونه‌ای که پیامبر اکرم هنگامی که وارد مکه شد،‌خون چهار نفر را اهدار کرد که یکی از آنها عبد الله بن أبی امیه است، این آدم خدمت پیامبر آمد سلام کرد ولی حضرت تحویل نگرفت، او (عبد الله بن أبی امیه) هم پیش خواهرش ام سلمه که همسر پیامبر است رفت و گفت من پیش پیامبر اکرم آمده‌ام و می‌خواهم اسلام بیاورم، ولی ایشان مرا تحویل نگرفت، ام سلمه نزد پیامبر آمد گفت چرا برادرم را تحویل نگرفتی، حضرت فرمود او همان آدمی است که در سوره اسراء آیه هایی 91 تا 93 از من معجزه خواسته، هفت تا معجزه خواسته و گفته من ایمان نمی‌آورم تا برای تو خانه‌ای از طلا باشد یا در مکه نهر آبی راه بیندازی مانند نیل و فرات، و همچین باید خدا را نشان بدهی، یک چنین آدمی که یک چنین معجزاتی خواسته و این سبب شد که مردم ایمان نیاورند، بعداً ام سلمه که زن با کمالی است عرض کرد یا رسول الله! شما نسبت به مغیرة بن شعبه فرمودید:« الإسلام یجب ما قبله»،‌اینجا نیز همان کار را بکنید، حضرت هم قبول کرد.
2: و یظهر من تفسیر القمّی أنّ النبی(ص) ذکر هذه القاعدة فی مورد آخر، أعنی فی مورد عبدالله بن ابی أُمیة أخی أم سلمة، حیث استقبل النبی فی فتح مکّة و سلّم علیه فلم یردّ رسول الله(ص) علیه السلام و اعرض عنه و لم یجبه بشیء و کانت أخته أم سلمة مع رسول الله(ص) فدخل إلیها و قال: یا أختی أنّ رسول الله قبل اسلام الناس و ردّ علی إسلامی، فلما دخل رسول الله علی أم سلمة عرضت علیه ما دار بینها و بین أخیها عبدالله بن أبی أمیة، فقال رسول الله(ص): یا أم سلمة إنّ أخاک کذبنی تکذیباً لم یکذبنی أحد من الناس، هو الذی قال لی: «وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ ينْبُوعًا»[4].
و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمي‌آوريم تا اينکه چشمه‌جوشاني از اين سرزمين (خشک و سوزان) براي ما خارج سازي.
«أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا»‌
يا باغي از نخل و انگور از آن تو باشد؛ و نهرها در لابه‌لاي آن جاري کني.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَينَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِي بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا »
يا قطعات (سنگهاي) آسمان را -آنچنان که مي‌پنداري- بر سر ما فرود آري؛ يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياوري...
« أَوْ يكُونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا»
يا براي تو خانه‌اي پر نقش و نگار از طلا باشد؛ يا به آسمان بالا روي؛ حتي اگر به آسمان روي، ايمان نمي‌آوريم مگر آنکه نامه‌اي بر ما فرود آوري که آن را بخوانيم! «بگو:» منزه است پروردگارم (از اين سخنان بي‌معني)! مگر من جز انساني فرستاده خدا هستم؟!
قالت أم سلمة: بأبی أنت و أمی یا رسول الله ألام تقل إن الإسلام یجب ما کان قبله؟ قال: نعم، فقبل رسول الله اسلامه.[5].
اشکال
ممکن است کسی اشکال کند که چرا پیامبر اکرم اولین بار اسلام این آدم را قبول نکرد، حتی اینکه زنش شفیعه شد؟
جواب
جوابش این است که برخی از گناهان به گونه‌ای است که اگر انسان در مرتبه اول قبول کند، قبح آن گناه از بین می‌رود، برای عظمت و بزرگی آن گناه، پیامبر اکرم در مرتبه اول قبول نکرد بعداً قبول کرد و اینها یک نکته‌های ظریف است در سیاست های عملی آن حضرت، به این زودی اگر قبول می‌کرد، معلوم می‌شد که کار خیلی آسان است.
و لعلّ أم سلمة کانت حاضرة عندما قال النبی(ص) للمغیرة بن شعبة إن الإسلام یجب ما کان قبله، فتکون حاکیة للحدیث.
و أمّا أن النبی(ص) أخرّ قبول إسلامه فإنما هو لنکتة و هی أنّه لو قبل إسلامه فی اللقاء الأول، تسهل عنده الجریمة الّتی ارتکبها فی أیام شرکه، و لذلک أخّر قبول إسلامه حتی توسطت أُم سلمة له، و بذلک أفهمه أن جریمته کانت باهظة، و لولا شفاعة أُم المؤمنین له لما قبل رسول الله(ص) إسلامه و صفح عنه.
یکی از کسانی که پیامبر اکرم بعد از فتح مکه به او امان ندهید عبد الله بن أبی سرح است که برادر شیری عثمان می‌باشد، فرمود او را هر کجا دید بکشید و لو دستش در پرده کعبه باشد، این آدم خیلی جنایت کرده بود، ولی حضرت به نحوی اسلام او را هم قبول کرد.
3: جاء فی السیرة الحلبیة: أمر النبی بقتل عبدالله بن أبی سرح لأنّه کان اسلم قبل الفتح ثم ارتدّ و هرب إلی مکّة، و لما کان یوم الفتح و علم باهدار النبی(ص) دمه، لجأ إلی عثمان بن عفان – أخیه من الرضاعة – فقال رسول الله لعثمان: أما بایعته و أمّنته؟ قال: بلی، و لکن یذکر جرمه القدیم فیستحی منک، قال ص: (( الإسلام یجب ما قبله ))، و أخبره عثمان بذلک»[6].
4: و جاء فیها أیضاً عند الکلام عن اسلام هبّار الأسود الذی أمرذ النبی بقتله و هو ممن أمر بقتلهم أیضاً بقوله: رجع النبی من مکة إلی المدینة فجاء هبّار رافعاً صوته: یا محمد أنا جئت مقراً بالإسلام، ثمّ ذکر الشهادتین و خاطب النبی بقوله: فاصفح عن جهلی و عما کان منی، فإنی مقرّ بسوء فعلی، معترف بذنبی، فقال النبی ص: (( یا هبّار عفوت عنک و قد أحسن الله إلیک حیث هداک إلی الإسلام و الإسلام یجب ما کان قبله ))[7].

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo