درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
93/12/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقتضای قاعده در بیع سلف
همان گونه که بیان گردید اهل سنت تقابض در مجلس را لازم نمی دانند، ولی در نزد امامیه اجماع بر این است که حتما تقابض باید در مجلس باشد، چون از نظر ما (شیعه) بیع کالی به کالی قطعاً باطل است و قبض باید باشد.
مقتضای قاعده
گفتیم مقتضای قاعده این است که عقد کافی است. یعنی ایجاب و قبول در صحت عقد کافی است. اگر میگویند باید قبض باشد، قبض جنبهی وفا به عقد را دارد. مقتضای قاعده در تمام موارد حتی در اینجا این است که عقد کافی است، منتها ما از این مقتضای قاعده به وسیلهی اتفاق و اجماع خارج شدیم. مرحوم صاحب شرایع صریحاً میگوید که این مسئله اتفاقی و اجماعی است. جناب محقق حلی که در قرن هفتم زندگی می کند وقتی ادعای اجماع میکند، بدون تحقیق ادعای اجماع نمی کند، بلکه ما قبل قرن هفتم (قرون قبل از قرن هفتم) هم دستش است و مثل ما نیست که از قرون قبلی جدا شده باشد و نسبت به آنها بی خبر باشد.
و قال المحقق: «قبض رأس المال قبل التفرق شرط فی صحّة العقد، ولو افترقا قبله بطل، ولو قبض بعض الثمن صحّ فی المقبوض و بطل فی الباقی»[1].
و قال العلامه فی «القواعد»: الرابع – من شروط بیع السلم – قبض الثمن فی المجلس، فلو تفرّقا قبله بطل.[2]
و نقل صاحب «مفتاح الکرامة»: عن الغنیة والتذکرة والمسالک، الاجماع علیه قال: و هو ظاهر الدروس و المهذب البارع.[3]
البته در اینجا نص نداریم ولذا مرحوم عمّانی قائل به عدم وجوب شده است، ولی در مقابل این شهرت نمیتوانیم به مقتضای قاعده عمل کنیم. بله! مقتضای قاعده این است که در صحت عقد قبض لازم نیست بلکه قبض جنبهی وفا دارد، اما این اجماع سبب شده است که ما از این مقتضی رفع ید کنیم.
اقول: مقتضی القاعده هو حصول التملیک و التملک للبائع و المشتری بنفس الایجاب والقبول، و أنّ دور القبض هو دور الوفاء بالعقد لا انّه مملک أو متمم للتملیک، لکن اتّفاق الاصحاب من عصر المفید الی یومنا هذا یصدّ (یمنع) الفقیه عن الافتاء – که بگوییم قبض در مورد سلم مثل قبض در بیع و شراء میماند – بأنّ الدور القبض فی السلم نفس دوره فی غیره – مثل بیع و شراء - و لذلک قال فی الجواهر: انّ فی الاجماع المحکی المعتضد بما عرفت بلاغاً.[4]
خلاصه هرچند در مقام روایت نداریم، اما شهرت برای ما کافی است. بله! اگر آمدیم و جناب بایع پولها را گرفت و بعداً گفت پول پیش شما باشد. عمده این است که قبض محقق بشود اما استمرارش لازم نیست.
القواعد المحدّدة للإطلاقات و العمومات
بحث جدید ما در باره این قاعده است: «القواعد المحددة للاطلاقات و العمومات». البته در اصطلاح فقها عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه است که من آن را به این قالب در آوردهام:«القواعد المحددة للاطلاقات و العمومات» خواه بگویید عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه است و یا تعبیر ما را بگویید، یعنی قواعدی که عمومات و اطلاقات را محدد میکند. در این جلسه کمی جنبهی کلامی را بحث میکنیم و جنبهی فقهی مسئله انشاءالله در جلسه آینده خواهد آمد.
عقیده شیعه
ما معتقد هستیم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء است و این مسئله از ضروریات دین ماست و اگر کسی خاتمیت را منکر باشد مرتد است. قرآن کریم در سوره احزاب میفرماید «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»[5].
پیامبر اکرم پسر خواندهای به نام زید بن حارثه داشت که زنی به نام زینب داشت که دختر عمه پیامبر اکرم نیز بود، زید، زینب را طلاق داد. در زمان جاهلیت، تمام مردم با پسر خوانده مثل پسر نسبی معامله میکردند. همانطور که انسان نمیتواند عروس پسرش را بگیرد هکذا نمیتواند زن پسر خوانده را بعد از طلاق بگیرد و این سنت یک سند جاهلی است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد این سنت را بشکند. به ناچار خود ایشان باید خط شکن باشد و این سنت جاهلی را بشکند. قرآن به پیامبر اکرم دستور میدهد که حتماً با زینب ازدواج کند تا مسلمانان بدانند که پسر خوانده احکام پسر نسبی را ندارد. بعداً منافقین که همیشه دنبال سر و صدا هستند، سر و صدا به پا کردند که این مردی که ادعای نبوت دارد عروس خودش را گرفته است، که این آیه چهل سورهی احزاب نازل شد «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا». مدرک ما بر اینکه پیغمبر اکرم خاتم انبیاء است این آیه و آیات دیگر قرآن است. میفرماید این قرآن را فرستادیم تا این قرآن (لینذرکم و من بلغ)، یا آیات سورهی ناس.
مالفرق بین النبی والرسول؟ در کتابهای کلامی تفاوتهای زیادی بیان کردهاند، اما من بعد از آنکه به قرآن مراجعه کردم و مفردات قرآن را مطالعه کردم به اینجا رسیدم که از آن جهت به پیامبر نبی میگویند که (ذو خبر) است، بنابراین که نبی لازم باشد (النبی من کان ذو خبر)، و اگر متعدی باشد (النبی بما انّه مخبر)؛ و (نبأ) به هر خبر پیش پا افتادهای نمیگویند. (نبأ) به امور مهم میگویند. بنابراین اینکه به پیغمبر (نبی) میگویند حیثیت نبوت (الاتصال بالله تبارک و تعالی لاخذ النبأ) این معنای نبی است. پس حیثیت اطلاق نبی به انبیاء قائم به همین اتصال به عالم بالا است که خبر را اخذ میکنند.
اما از آن نظر به پیامبر رسول می گویند که آنچه را که گرفته است در میان مردم تعلیم و آموزش بدهد و اجرا کند. ولذا قرآن رسول را خیلی اعم گرفته است. به انبیاء (رسل) میگوید، به آدم عادی هم در سورهی یوسف (رسول) میگوید:
«وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ»[6]
بعد از آنکه یوسف خواب ملک را تفسیر کرد، ملک لرزید؛ گفت هفت سال شما در گشایش هستید و هفت سال دیگر در خشکسالی به سر خواهید برد. آنچه را که در هفت سال اول درو میکنید در سنبلها بگذارید تا از بین نرود. وقتی خبر به ملک رسید گفت بروید او را بیاورید. فرستادگان ملک آمدند تا یوسف را از زندان ببرند، اما ایشان گفت که تا تهمتی که به من زدهاند از من رفع نشده من از زندان بیرون نمیآیم. این زنانی که دستشان را بریدند، قضیه چه بوده است؟ رفتند به ملک گفتند و ملک زنها را جمع کرد و همهی زنهایی که دستشان را بریده بودند و زن عزیز هم در میان آنها بود، همه اعتراف کردند که ما هرگز در یوسف بد نظری ندیدیم.
«قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّـهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ»[7]
خداوند در این آیه کلمهی رسول را برای آدم عادی به کار برده است که ساقی ملک باشد، یعنی شرابدار ملک و کسی که به ملک شراب می دهد.
گاهی رسول را در ملائکه به کار میبرد: «مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا»[8]
به نبی، اگر نبی میگویند از این نظر است که اخذ وحی از عالم بالا میکند. اما اگر به پیامبر یا شخص عادی و یا فرشته رسول میگویند از آن جهت است که آنچه را گرفته میخواهد تنفیذ و تطبیق کند. بر خلاف آنچه در کتابها هست حیثیت نبوت قیامش با اتصال به عالم بالاست حیثیت رسالت قائم است به آنچه که گرفته، حالا از خدا گرفته، از ملک گرفته، یا از پدر گرفته است، آن را تنفیذ کند.
اذا علمت هذا فاعلم؛ وقتی بگوید خاتم النبیین، قهراً خاتم المرسلین هم هست، چون مرسل میخواهد آنچه را که گرفته است تنفیذ کند. وقتی باب نبوت و اتصال به بالا بسته شد، دیگر خبری در کار نیست که پیامبر مرسل و رسول باشد. نبی حیثیت اتصال به بالاست اما رسول و مرسل جنبهی مجریه و تنفیذیه دارد. اگر پیامبر ما خاتم النبیین شد قهراً خاتم المرسلین هم خواهد شد. رسول میخواهد آنچه را که بگیرد اجرا کند. اگر باب نبوت بسته شد دیگر موضوعی برای رسالت باقی نمیماند. فلذا مشکلی که آنها دارند را حل کردیم.
مشکل دیگری هم در خاتم دارند که اصلاً گفتن ندارد که میگویند خاتم به معنای انگشتر، یعنی پیامبر اکرم انگشتر انبیاء است که اصلاً گفتن ندارد. نمیدانند که خاتم به به معنای انگشتر نیست، بلکه خاتم به معنای (ما یختم به) آنچه که با آن ختم میکنند. در زمان پیغمبر اکرم نامهها را با انگشتر ختم میگردند. انگشت حضرت سه کلمه بود (محمد رسول الله) خاتم النبیین ختم کننده است نه انگشتر. اگر هم به انگشتر خاتم میگویند به خاطر این است که (بها یختم). اذا علمت هذا البحث الاجمالی که حتما در قرآن کلمه نبی و رسول را ببینید حتما به آنچه که گفتم میرسید.
بنابراین؛ ختم نبوت ملازم با ختم رسالت است. چرا؟ چون رسول میخواهد آنچه را که گرفته اجرا کند. اگر باب اخذ بسته است دیگر برای اجرا موضوعی باقی نمیماند.
اذا علمت معنی الآیه: «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ».
بقی هنا بحث
بحث فقهی، الآن به شریعت اسلامی اشکال می گیرند و میگویند شریعت اسلامی شریعتی جامد و ثابتی است. 1400 سال قبل پیامبر اکرم آن را آورده است، چگونه قوانین ثابت و جامد میتواند جامعهی متحرک و متبدل را اداره کند و قابلیت اداره ندارد. البته بعد از نظام جمهوری اسلامی زبانشان کوتاه شده است.
ما در جواب چند تا بحث داریم که یکیاش این است. ولو قوانین اسلام ثابت است اما برای این قوانین یک کنترلهایی معین کرده است و آن این است که این قواعد را قالب گیری کرده است. نه یا ده تا عنوان داریم که این عنوانین، احکام اسلام را بازبینی میکند و کاری میکند که با تمام تمدنها قابل تطبیق باشد. فقهای ما میگویند اسم این عناوین، عناوین ثانویه است:
1؛ قاعدهی لا حرج.2؛ قاعدهی اضطرار.3؛ قاعدة الجبّ (الاسلام یجبّ ما قبله). 4؛ قاعدة نفی السبیل.5؛ قاعدة الضرر والضرار. 6؛ قاعدة التقیه (رفع ما اضطره علیه)؛ اینها عناوین ثانویه هستند.
این عناوین ثانویه، قوانین اسلام را از حالت خشکی که در ذهن اشکال کنندگان است بیرون میآورد. میگوییم در قوانین ما همهی اینها نرمش ایجاد کرده است. یعنی اگر اینها را حساب کنیم با احکام اولیه، احکام اولیه مثل چوب خشک نیست، بلکه مثل چوب تر است که نرمش دارد. اگر گفته است روزه بگیر، اما مریض و مضطر را استثنا کرده است. بنابرین؛ مانعی ندارد که قوانین ما چهارصد سال یا هزار و چهارصد ساله باشد، و آن حالت خشکی که شما خیال میکنید ندارد، عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه است و آنها را کم و زیاد میکند و این بحث در کتابهای فقهی ما متفرق است. همهی اینها هست. برخی از اینها در فقه است، برخی در اصول است، ما همه را جمع کردیم، این عناوین به قواعد اولیه نرمش میدهد که بتوانند در هر تمدن و جامعهای حضور داشته باشد، این یک جواب بود که بیان شد، ولی یک جواب دیگر هست که آن در بحث فقهی نیست. ما آن جواب فقهی را می خوانیم، یک جواب غیر فقهی و یک جواب کلامی هم دارد که خواندنش خالی از فایده نیست.
یک جواب کلامی هم دارد و آن این است که قوانین اسلام دو قسم است: (قسم ثابت و قسم متغیر)؛ قسم ثابت آن قوانینی هستند که با فطرت انسان مطابقت دارند. قوانینی که با فطرت انسان مطابق هستند ثابت هستند، چرا؟ چون انسان ثابت است، فطرتش ثابت است و قانون مطابق فطرت هم ثابت است. مثلاً هر زن و مردی در دوران بلوغ نیاز به ازدواج دارند که قابل تغییر نیست. قرآن مجید میفرماید: «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» [9].مسلماً هر خانوادهای اجتماع کوچکی است. هر اجتماع کوچکی یک بزرگی را لازم دارد، چرا؟ چون اجتماع عقلشان در طبقهی واحده نیست، هر جامعهای که افراد مختلف دارد حتماً باید یک قیّم و سرپرستی لازم دارد. اسلام میگوید جامعهی خانواده جامعهی کوچکی است که حتماً یک نفر قیّم و سرپرست لازم دارد «الرجال قوّامون علی النساء»[10]. قوانینی که در اسلام مطابق فطرت است قابل عوض شدن نیست، چرا؟ چون فطرت انسان ثابت است، قهراً قوانین مطابق با فطرت هم ثابت است. اما یک قوانینی داریم که متغیر است. روحش متغیر نیست اما لباسش متغیر است. مثلاً دربارهی جهاد سابقاً با شمشیر و نیزه جهاد میکردند اما الآن شمشیر و نیزه کاربرد ندارد. روح اسلام این است که «مااستطعتم من القوة»[11]، اما لباسش قابل تعویض است، حالا هواپیما، موشک و یا جنگ نرم باشد، روحش قابل تغییر نیست اما لباسش عوض میشود. اسلام میفرماید (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْم) [12]. که این دستور همیشه پابرجاست، اما لباسش عوض میشود. سابقاً برای خواندن درست ناچار بودند با نی بنویسند، بعداً قلم آهن آمد، بعداً خودنویس آمد و الآن اینترنت آمده است. اصل طلب علم تغییر نمیکند اما لباسش عوض میکند. بنابراین؛ این که میگویید قوانین ثابت نمیتواند جامعهی متحرک را اداره کند، در جواب میگوییم قوانین ما دو قسم است: قوانین مطابق با فطرت که قابل تعویض نیست. خیلی از روایات و آیات ما مطابق با فطرت است و چون انسان عوض نمیشود آنها هم تغییر نمیکنند. اما یک مقرراتی داریم که روحش ثابت، اما لباسش متغیر است که عرض کردیم، مثل «مااستطعتم من القوة» و مثل: (من حقوق الولد علی الوالد ان یعلمه الکتابه) اصل این مسئله ثابت است، اما کیفیتش قابل تغییر است. بنابراین دو مسئله را امروز به صورت اجمال مطرح کردیم.
1. اولاً شبههی بهایی ها و قالیانیهایی که در هند و پاکستان هستند را بیان کردیم که میگفتند پیغمبر خاتم النبیین است نه خاتم المرسلین که این را رد کردیم و گفتیم اگر خاتم النبیین شد خاتم المرسلین هم هست.
2. ثانیاً گفتیم کلمهی خاتم به معنای نهایت کردن است (خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ)[13].
مهري که بر آن نهاده شده از مشک است؛ و در اين نعمتهاي بهشتي راغبان بايد بر يکديگر پيشي گيرندختامه مس، اینها مشروبات بهشتی را میخورند و آخرش بوی مشک میدهد. بعد آمدیم و یک شبهه را مطرح کردیم.
3. بعد آمدیم یک شبهه را مطرح کردیم که قوانین ثابت چگونه با جوامع و تمدنهای مختلف سازگار است که دو جواب دادیم و گفتیم اولاً ما عناوین ثانویه داریم که این عناوین اطلاقات را از آن حالت خشکی در میآورد و نرمش می دهد که در همهی جامعهها هست.
در جواب دوم هم گفتیم قوانین اسلام دو قسم است: ثابت و متغیر؛ آن چیزی که مطابق با فطرت است ثابت میماند و آنچه ارتباطی به فطرت ندارد، روحش ثابت و لباسش متغیر است. و رمز خاتمیت همین است. اگر خدای نکرده بر آن لباس اصرار میکرد که حتماً باید با قلم نی و سنگ بنویسید، خاتم نمیشد. ولذا اصرار بر لباس ندارد پس خاتمیت پیدا کرده. در ساختمانسازی، آنچه که در ساختمان هست محکم کاری است، این در اسلام هست (وَ رُوِيَ عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ: اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَدا)[14].
این اصلش است اما لباسش چگونه است؟ دیگر مهندسی که نمیکند، اگر میآمد و میگفت دو طبقه بسازید، چنین و چنان دیگر خاتم نمیشد. ولذا روحش محفوظ و لباسش متغیر است.
همان گونه که بیان گردید اهل سنت تقابض در مجلس را لازم نمی دانند، ولی در نزد امامیه اجماع بر این است که حتما تقابض باید در مجلس باشد، چون از نظر ما (شیعه) بیع کالی به کالی قطعاً باطل است و قبض باید باشد.
مقتضای قاعده
گفتیم مقتضای قاعده این است که عقد کافی است. یعنی ایجاب و قبول در صحت عقد کافی است. اگر میگویند باید قبض باشد، قبض جنبهی وفا به عقد را دارد. مقتضای قاعده در تمام موارد حتی در اینجا این است که عقد کافی است، منتها ما از این مقتضای قاعده به وسیلهی اتفاق و اجماع خارج شدیم. مرحوم صاحب شرایع صریحاً میگوید که این مسئله اتفاقی و اجماعی است. جناب محقق حلی که در قرن هفتم زندگی می کند وقتی ادعای اجماع میکند، بدون تحقیق ادعای اجماع نمی کند، بلکه ما قبل قرن هفتم (قرون قبل از قرن هفتم) هم دستش است و مثل ما نیست که از قرون قبلی جدا شده باشد و نسبت به آنها بی خبر باشد.
و قال المحقق: «قبض رأس المال قبل التفرق شرط فی صحّة العقد، ولو افترقا قبله بطل، ولو قبض بعض الثمن صحّ فی المقبوض و بطل فی الباقی»[1].
و قال العلامه فی «القواعد»: الرابع – من شروط بیع السلم – قبض الثمن فی المجلس، فلو تفرّقا قبله بطل.[2]
و نقل صاحب «مفتاح الکرامة»: عن الغنیة والتذکرة والمسالک، الاجماع علیه قال: و هو ظاهر الدروس و المهذب البارع.[3]
البته در اینجا نص نداریم ولذا مرحوم عمّانی قائل به عدم وجوب شده است، ولی در مقابل این شهرت نمیتوانیم به مقتضای قاعده عمل کنیم. بله! مقتضای قاعده این است که در صحت عقد قبض لازم نیست بلکه قبض جنبهی وفا دارد، اما این اجماع سبب شده است که ما از این مقتضی رفع ید کنیم.
اقول: مقتضی القاعده هو حصول التملیک و التملک للبائع و المشتری بنفس الایجاب والقبول، و أنّ دور القبض هو دور الوفاء بالعقد لا انّه مملک أو متمم للتملیک، لکن اتّفاق الاصحاب من عصر المفید الی یومنا هذا یصدّ (یمنع) الفقیه عن الافتاء – که بگوییم قبض در مورد سلم مثل قبض در بیع و شراء میماند – بأنّ الدور القبض فی السلم نفس دوره فی غیره – مثل بیع و شراء - و لذلک قال فی الجواهر: انّ فی الاجماع المحکی المعتضد بما عرفت بلاغاً.[4]
خلاصه هرچند در مقام روایت نداریم، اما شهرت برای ما کافی است. بله! اگر آمدیم و جناب بایع پولها را گرفت و بعداً گفت پول پیش شما باشد. عمده این است که قبض محقق بشود اما استمرارش لازم نیست.
القواعد المحدّدة للإطلاقات و العمومات
بحث جدید ما در باره این قاعده است: «القواعد المحددة للاطلاقات و العمومات». البته در اصطلاح فقها عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه است که من آن را به این قالب در آوردهام:«القواعد المحددة للاطلاقات و العمومات» خواه بگویید عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه است و یا تعبیر ما را بگویید، یعنی قواعدی که عمومات و اطلاقات را محدد میکند. در این جلسه کمی جنبهی کلامی را بحث میکنیم و جنبهی فقهی مسئله انشاءالله در جلسه آینده خواهد آمد.
عقیده شیعه
ما معتقد هستیم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء است و این مسئله از ضروریات دین ماست و اگر کسی خاتمیت را منکر باشد مرتد است. قرآن کریم در سوره احزاب میفرماید «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»[5].
پیامبر اکرم پسر خواندهای به نام زید بن حارثه داشت که زنی به نام زینب داشت که دختر عمه پیامبر اکرم نیز بود، زید، زینب را طلاق داد. در زمان جاهلیت، تمام مردم با پسر خوانده مثل پسر نسبی معامله میکردند. همانطور که انسان نمیتواند عروس پسرش را بگیرد هکذا نمیتواند زن پسر خوانده را بعد از طلاق بگیرد و این سنت یک سند جاهلی است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد این سنت را بشکند. به ناچار خود ایشان باید خط شکن باشد و این سنت جاهلی را بشکند. قرآن به پیامبر اکرم دستور میدهد که حتماً با زینب ازدواج کند تا مسلمانان بدانند که پسر خوانده احکام پسر نسبی را ندارد. بعداً منافقین که همیشه دنبال سر و صدا هستند، سر و صدا به پا کردند که این مردی که ادعای نبوت دارد عروس خودش را گرفته است، که این آیه چهل سورهی احزاب نازل شد «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا». مدرک ما بر اینکه پیغمبر اکرم خاتم انبیاء است این آیه و آیات دیگر قرآن است. میفرماید این قرآن را فرستادیم تا این قرآن (لینذرکم و من بلغ)، یا آیات سورهی ناس.
مالفرق بین النبی والرسول؟ در کتابهای کلامی تفاوتهای زیادی بیان کردهاند، اما من بعد از آنکه به قرآن مراجعه کردم و مفردات قرآن را مطالعه کردم به اینجا رسیدم که از آن جهت به پیامبر نبی میگویند که (ذو خبر) است، بنابراین که نبی لازم باشد (النبی من کان ذو خبر)، و اگر متعدی باشد (النبی بما انّه مخبر)؛ و (نبأ) به هر خبر پیش پا افتادهای نمیگویند. (نبأ) به امور مهم میگویند. بنابراین اینکه به پیغمبر (نبی) میگویند حیثیت نبوت (الاتصال بالله تبارک و تعالی لاخذ النبأ) این معنای نبی است. پس حیثیت اطلاق نبی به انبیاء قائم به همین اتصال به عالم بالا است که خبر را اخذ میکنند.
اما از آن نظر به پیامبر رسول می گویند که آنچه را که گرفته است در میان مردم تعلیم و آموزش بدهد و اجرا کند. ولذا قرآن رسول را خیلی اعم گرفته است. به انبیاء (رسل) میگوید، به آدم عادی هم در سورهی یوسف (رسول) میگوید:
«وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ»[6]
بعد از آنکه یوسف خواب ملک را تفسیر کرد، ملک لرزید؛ گفت هفت سال شما در گشایش هستید و هفت سال دیگر در خشکسالی به سر خواهید برد. آنچه را که در هفت سال اول درو میکنید در سنبلها بگذارید تا از بین نرود. وقتی خبر به ملک رسید گفت بروید او را بیاورید. فرستادگان ملک آمدند تا یوسف را از زندان ببرند، اما ایشان گفت که تا تهمتی که به من زدهاند از من رفع نشده من از زندان بیرون نمیآیم. این زنانی که دستشان را بریدند، قضیه چه بوده است؟ رفتند به ملک گفتند و ملک زنها را جمع کرد و همهی زنهایی که دستشان را بریده بودند و زن عزیز هم در میان آنها بود، همه اعتراف کردند که ما هرگز در یوسف بد نظری ندیدیم.
«قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّـهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ»[7]
خداوند در این آیه کلمهی رسول را برای آدم عادی به کار برده است که ساقی ملک باشد، یعنی شرابدار ملک و کسی که به ملک شراب می دهد.
گاهی رسول را در ملائکه به کار میبرد: «مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا»[8]
به نبی، اگر نبی میگویند از این نظر است که اخذ وحی از عالم بالا میکند. اما اگر به پیامبر یا شخص عادی و یا فرشته رسول میگویند از آن جهت است که آنچه را گرفته میخواهد تنفیذ و تطبیق کند. بر خلاف آنچه در کتابها هست حیثیت نبوت قیامش با اتصال به عالم بالاست حیثیت رسالت قائم است به آنچه که گرفته، حالا از خدا گرفته، از ملک گرفته، یا از پدر گرفته است، آن را تنفیذ کند.
اذا علمت هذا فاعلم؛ وقتی بگوید خاتم النبیین، قهراً خاتم المرسلین هم هست، چون مرسل میخواهد آنچه را که گرفته است تنفیذ کند. وقتی باب نبوت و اتصال به بالا بسته شد، دیگر خبری در کار نیست که پیامبر مرسل و رسول باشد. نبی حیثیت اتصال به بالاست اما رسول و مرسل جنبهی مجریه و تنفیذیه دارد. اگر پیامبر ما خاتم النبیین شد قهراً خاتم المرسلین هم خواهد شد. رسول میخواهد آنچه را که بگیرد اجرا کند. اگر باب نبوت بسته شد دیگر موضوعی برای رسالت باقی نمیماند. فلذا مشکلی که آنها دارند را حل کردیم.
مشکل دیگری هم در خاتم دارند که اصلاً گفتن ندارد که میگویند خاتم به معنای انگشتر، یعنی پیامبر اکرم انگشتر انبیاء است که اصلاً گفتن ندارد. نمیدانند که خاتم به به معنای انگشتر نیست، بلکه خاتم به معنای (ما یختم به) آنچه که با آن ختم میکنند. در زمان پیغمبر اکرم نامهها را با انگشتر ختم میگردند. انگشت حضرت سه کلمه بود (محمد رسول الله) خاتم النبیین ختم کننده است نه انگشتر. اگر هم به انگشتر خاتم میگویند به خاطر این است که (بها یختم). اذا علمت هذا البحث الاجمالی که حتما در قرآن کلمه نبی و رسول را ببینید حتما به آنچه که گفتم میرسید.
بنابراین؛ ختم نبوت ملازم با ختم رسالت است. چرا؟ چون رسول میخواهد آنچه را که گرفته اجرا کند. اگر باب اخذ بسته است دیگر برای اجرا موضوعی باقی نمیماند.
اذا علمت معنی الآیه: «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ».
بقی هنا بحث
بحث فقهی، الآن به شریعت اسلامی اشکال می گیرند و میگویند شریعت اسلامی شریعتی جامد و ثابتی است. 1400 سال قبل پیامبر اکرم آن را آورده است، چگونه قوانین ثابت و جامد میتواند جامعهی متحرک و متبدل را اداره کند و قابلیت اداره ندارد. البته بعد از نظام جمهوری اسلامی زبانشان کوتاه شده است.
ما در جواب چند تا بحث داریم که یکیاش این است. ولو قوانین اسلام ثابت است اما برای این قوانین یک کنترلهایی معین کرده است و آن این است که این قواعد را قالب گیری کرده است. نه یا ده تا عنوان داریم که این عنوانین، احکام اسلام را بازبینی میکند و کاری میکند که با تمام تمدنها قابل تطبیق باشد. فقهای ما میگویند اسم این عناوین، عناوین ثانویه است:
1؛ قاعدهی لا حرج.2؛ قاعدهی اضطرار.3؛ قاعدة الجبّ (الاسلام یجبّ ما قبله). 4؛ قاعدة نفی السبیل.5؛ قاعدة الضرر والضرار. 6؛ قاعدة التقیه (رفع ما اضطره علیه)؛ اینها عناوین ثانویه هستند.
این عناوین ثانویه، قوانین اسلام را از حالت خشکی که در ذهن اشکال کنندگان است بیرون میآورد. میگوییم در قوانین ما همهی اینها نرمش ایجاد کرده است. یعنی اگر اینها را حساب کنیم با احکام اولیه، احکام اولیه مثل چوب خشک نیست، بلکه مثل چوب تر است که نرمش دارد. اگر گفته است روزه بگیر، اما مریض و مضطر را استثنا کرده است. بنابرین؛ مانعی ندارد که قوانین ما چهارصد سال یا هزار و چهارصد ساله باشد، و آن حالت خشکی که شما خیال میکنید ندارد، عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه است و آنها را کم و زیاد میکند و این بحث در کتابهای فقهی ما متفرق است. همهی اینها هست. برخی از اینها در فقه است، برخی در اصول است، ما همه را جمع کردیم، این عناوین به قواعد اولیه نرمش میدهد که بتوانند در هر تمدن و جامعهای حضور داشته باشد، این یک جواب بود که بیان شد، ولی یک جواب دیگر هست که آن در بحث فقهی نیست. ما آن جواب فقهی را می خوانیم، یک جواب غیر فقهی و یک جواب کلامی هم دارد که خواندنش خالی از فایده نیست.
یک جواب کلامی هم دارد و آن این است که قوانین اسلام دو قسم است: (قسم ثابت و قسم متغیر)؛ قسم ثابت آن قوانینی هستند که با فطرت انسان مطابقت دارند. قوانینی که با فطرت انسان مطابق هستند ثابت هستند، چرا؟ چون انسان ثابت است، فطرتش ثابت است و قانون مطابق فطرت هم ثابت است. مثلاً هر زن و مردی در دوران بلوغ نیاز به ازدواج دارند که قابل تغییر نیست. قرآن مجید میفرماید: «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» [9].مسلماً هر خانوادهای اجتماع کوچکی است. هر اجتماع کوچکی یک بزرگی را لازم دارد، چرا؟ چون اجتماع عقلشان در طبقهی واحده نیست، هر جامعهای که افراد مختلف دارد حتماً باید یک قیّم و سرپرستی لازم دارد. اسلام میگوید جامعهی خانواده جامعهی کوچکی است که حتماً یک نفر قیّم و سرپرست لازم دارد «الرجال قوّامون علی النساء»[10]. قوانینی که در اسلام مطابق فطرت است قابل عوض شدن نیست، چرا؟ چون فطرت انسان ثابت است، قهراً قوانین مطابق با فطرت هم ثابت است. اما یک قوانینی داریم که متغیر است. روحش متغیر نیست اما لباسش متغیر است. مثلاً دربارهی جهاد سابقاً با شمشیر و نیزه جهاد میکردند اما الآن شمشیر و نیزه کاربرد ندارد. روح اسلام این است که «مااستطعتم من القوة»[11]، اما لباسش قابل تعویض است، حالا هواپیما، موشک و یا جنگ نرم باشد، روحش قابل تغییر نیست اما لباسش عوض میشود. اسلام میفرماید (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْم) [12]. که این دستور همیشه پابرجاست، اما لباسش عوض میشود. سابقاً برای خواندن درست ناچار بودند با نی بنویسند، بعداً قلم آهن آمد، بعداً خودنویس آمد و الآن اینترنت آمده است. اصل طلب علم تغییر نمیکند اما لباسش عوض میکند. بنابراین؛ این که میگویید قوانین ثابت نمیتواند جامعهی متحرک را اداره کند، در جواب میگوییم قوانین ما دو قسم است: قوانین مطابق با فطرت که قابل تعویض نیست. خیلی از روایات و آیات ما مطابق با فطرت است و چون انسان عوض نمیشود آنها هم تغییر نمیکنند. اما یک مقرراتی داریم که روحش ثابت، اما لباسش متغیر است که عرض کردیم، مثل «مااستطعتم من القوة» و مثل: (من حقوق الولد علی الوالد ان یعلمه الکتابه) اصل این مسئله ثابت است، اما کیفیتش قابل تغییر است. بنابراین دو مسئله را امروز به صورت اجمال مطرح کردیم.
1. اولاً شبههی بهایی ها و قالیانیهایی که در هند و پاکستان هستند را بیان کردیم که میگفتند پیغمبر خاتم النبیین است نه خاتم المرسلین که این را رد کردیم و گفتیم اگر خاتم النبیین شد خاتم المرسلین هم هست.
2. ثانیاً گفتیم کلمهی خاتم به معنای نهایت کردن است (خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ)[13].
مهري که بر آن نهاده شده از مشک است؛ و در اين نعمتهاي بهشتي راغبان بايد بر يکديگر پيشي گيرندختامه مس، اینها مشروبات بهشتی را میخورند و آخرش بوی مشک میدهد. بعد آمدیم و یک شبهه را مطرح کردیم.
3. بعد آمدیم یک شبهه را مطرح کردیم که قوانین ثابت چگونه با جوامع و تمدنهای مختلف سازگار است که دو جواب دادیم و گفتیم اولاً ما عناوین ثانویه داریم که این عناوین اطلاقات را از آن حالت خشکی در میآورد و نرمش می دهد که در همهی جامعهها هست.
در جواب دوم هم گفتیم قوانین اسلام دو قسم است: ثابت و متغیر؛ آن چیزی که مطابق با فطرت است ثابت میماند و آنچه ارتباطی به فطرت ندارد، روحش ثابت و لباسش متغیر است. و رمز خاتمیت همین است. اگر خدای نکرده بر آن لباس اصرار میکرد که حتماً باید با قلم نی و سنگ بنویسید، خاتم نمیشد. ولذا اصرار بر لباس ندارد پس خاتمیت پیدا کرده. در ساختمانسازی، آنچه که در ساختمان هست محکم کاری است، این در اسلام هست (وَ رُوِيَ عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ: اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَدا)[14].
این اصلش است اما لباسش چگونه است؟ دیگر مهندسی که نمیکند، اگر میآمد و میگفت دو طبقه بسازید، چنین و چنان دیگر خاتم نمیشد. ولذا روحش محفوظ و لباسش متغیر است.