درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
93/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
تنبیهات قاعده لا شک بعد الفراغ
عرض کردم در مورد بحث تنبیهاتی وجود دارد که در حقیقت یکنوع بهره برداری از قاعده فراغ است، تنبیه اول این بود که آیا قاعده فراغ با قاعده تجاوز یکی است یا هر کدام قاعده جداگانه می باشند؟
محقق نائینی اصرار داشت که دو قاعدهاند و برای مدعای خود چهار دلیل اقامه کرد که بیان شد و آنها را کافی ندانستیم.
تنبیه دوم
تنبیه دوم این است که آیا در قاعده تجاوز یا قاعده فراغ صدق مضی کافی است، یعنی همین که از آن گذشتیم کافی است یا علاوه بر مضی، دخول در غیر نیز شرط است، بنا براینکه دخول در غیر شرط باشد، مراد از غیر چیست؟ الآن بحث ما در این جهت است که آیا صرف مضی کافی است یا دخول در غیر هم لازم است؟
بحث آینده راجع به این است که اگر گفتیم دخول در غیر لازم است، مراد از غیر چیست؟
پس باید این دو مسأله با همدیگر مخلوط نشوند، آیا صرف مضی کافی است یا علاوه بر مضی، دخول در غیر هم شرط است؟ روایات مختلف است، برخی از روایات صرف مضی را کافی میداند،مانند روایت محمد بن مسلم.
روایت محمد بن مسلم
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كُلُّ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِمَّا قَدْ مَضَى فَامْضِهِ كَمَا هُو»[1].
در این حدیث ندارد که دخل فی غیره، در مقابل این روایت، روایاتی داریم که دخول در غیر را شرط می دانند.
«يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ»[2].
حال پرسش این است که ما کدام یکی را بگیریم، اولی را بگیریم و بگوییم صرف مضی کافی است و دخول در غیر لازم نیست یا دومی را بگیریم و بگوییم علاوه بر مضی، دخول در غیر هم شرط است؟
ما (ظاهراً) این مسأله را در سال: 330 یا 329 شمسی، خدمت امام می خواندیم، از آن زمان نظر من این است که این نزاع یک نزاع کم فائده است و هنوز هم بر همان مبنای خود باقی هستم، چه بگوییم وضو شرط است و چه بگوییم علاوه بر مضی، دخول در غیر هم شرط است، فائده بر آن مترتب نیست. چرا؟ اگر شک انسان در شک در وجود باشد، یعنی شک کند که آیا آوردم یا نیاوردم، اگر شک در وجود است، حتماً دخول در غیر لازم است، شک در وجود باید از محلش بگذری،گذشتن از محل بدون دخول در غیر ممکن نیست.
فرض کنید جنابعالی در قرائت شک میکنی، در حالی که شک در وجود است، باید وارد سوره توحید بشوی تا بگوید: مضی.
اگر شک در وجود است، شک در وجود مضیاش در محل است،گذشتن از محل امکان ندارد، باید حتماً دخول در غیر باشد.
اما شک در صحت، اگر شک در اثنای صلات باشد، باز هم دخول در غیر شرط است، مثلا کسی شک میکند که مد «وَلَا الضَّالِّينَ» را درست گفته یا نه، ضاد را از مخرج ادا کرده یا نه؟ کی مضی صدق میکند؟ وقتی که وارد سوره اخلاص (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) بشود، تا وارد سوره اخلاص نشود، نمیگویند: مضی.
پس در دو مورد مضی ملازم با دخول در غیر است، اول اینکه شک در وجود کند، اگر شک در وجود کرد،معنای شک در وجود گذشتن از محل است، گذشتن از محل هم بدون دخول در غیر ممکن نیست. دومی اینکه شک در صحت کند و اگر شک در صحت است، اگر در اثنای نماز است، باز هم همینطور است، اگر کسی در صحت « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» شک کند، در صورتی مضی صدق میکند که وارد سوره بعدی بشوی، فقط یک مورد داریم که در آنجا مضی صدق میکند و دخول در غیر هم لازم نیست، کجا؟ السلام علیکم و رحمة الله و برکاته را بگوید و هنوز وارد چیز دیگر نشده باشد و شک میکند که آیا سلامش صحیح بوده یا نه؟ در اینجا ممکن است بگوییم دخول در غیر لازم نیست، به شرط اینکه سکوت را دخول در غیر حساب نکنیم، مثلاً کمی صبر کردم و یک مرتبه شک کردم که آیا سلام من درست بود یا نه؟ در اینجا مضی صدق میکند و حال آنکه دخول در غیر نیست، من فقط یک مورد را پیدا کردم که انسان بعد از نماز در صحت نمازش شک کند، بعد از نماز است و سکوت کرده است، به شرط اینکه سکوت را دخول در غیر ندانیم.
پس روشن شد که این نزاع قلیل الفائده است، فائدهاش قلیل است، در شک در وجود حتماً دخول در غیر لازم است،چون باید از محل تجاوز کند، تجاوز از محل بدون دخول در غیر ممکن نیست، شک در صحت در اثنای نماز، آنهم حتماً باید دخول در غیر کند تا بگویند: مضی، فقط میماند شک در سلام بعد از فراغ از سلام و سکوت قلیل، اینجا مضی صدق میکند در حالی که دخول در غیر شرط نیست مگر اینکه بگوییم خود سکوت هم نوعی دخول در غیر است.
بحث ما در این مسأله تمام شد، معلوم شد که در قاعده تجاوز و فراغ حتماً دخول در غیر شرط است.
ما هو المراد من الغیر؟
حال که دخول در غیر شرط است، مراد از غیر چیست؟ در اینجا سه احتمال وجود دارد:
1: احتمال اول اینکه بگوییم مراد از «غیر» اجزاء مستقله است، یعنی چیزی که در نماز جزء مستقل شمرده میشود، مانند حمد، سوره، رکوع، سجود و تشهد،اینها هر کدام شان جزء مستقل شمرده میشوند.
آیا «هوی إلی السجود» جزء مستقل محسوب میشود؟ نه خیر، یا سر بر میدارد، در واقع فکر میکند که رکوع کرده یا نه؟ اینها را شامل نیست، حتماً باید اجزاء مستقله باشد.
2: قول دوم این است که مراد از «غیر» اعم میباشد، خواه اجزاء مستقله باشد که فقها میگویند،مانندسورة، قرائت، تکبیر و ...، یا اجزاء مستقله نباشد، مانند هوی إلی السجود، هوی (یعنی خم شدن برای رکوع) نه جزء سجود است و نه جزء رکوع، در حقیقت در این وسط استقلال ندارد، عکس هوی این است که خم شده برای رکوع و میخواهد سر از رکوع بردارد، شک میکند که رکوع کرده یا نه؟ بگوییم حتی اجزاء غیر مستقله را هم میگیرد.
3: قول سوم میگوید مراد از «غیر» ارکان است ( نه اجزاء مستقله و نه اجزاء غیر مستقله) یعنی مادامی که وارد رکن نشده است،اگر شک کرد، باید بر گردد، (قاس الشک فی الجزء بالنسیان) همانطور که اگر فراموش کند مادامی که وارد رکن نشده است، بر میگردد،با شک هم معامله نسیان کرده است، یعنی همانطور که در نسیان مادامی که وارد رکن نشده، باید بر گردد، اینجا هم مادامی که وارد رکن نشده اگر شک کرد،باید بر گردد، مثلاً اگر کسی یک سجده کرده و شک در رکوع کرد،باید بر گردد. چرا؟ چون یکدانه سجده رکن نیست، مادامی که رکن نیست، باید بر گردد.
از میان اقوال سه گانه، کدام قول صحیح است؟
قول سوم را باید از صحنه بیرون کنیم. چرا؟ چون این قیاس است، نباید شک را به نسیان قیاس کنیم، هیچ وقت اضعف را به اقوی قیاس نمیکنند، نسیان اقوی است چون یقین دارد که نیاورده، شرع میگوید مادامی که وارد رکن نشدی، باید بیاوری، نسیان مهم است، من قطع دارم که نیاوردم، آنجا به من فشار میآورد که بیاورم،اما در شک علم به عدم ندارم بلکه شک دارم،احتمال دارد که آورده باشم،بنابراین، قیاس شک به نسیان، قیاس مع الفارق است و این دوتا از زمین تا آسمان با همدیگر فرق دارند ولذا من احدی از فقها را ندیدهام که قائل به قول سوم شده باشد.
بقی القولان
دو قول دیگر باقی ماند، یکی اینکه آیا مراد از «غیر» مطلق اجزاء مستقله است و لو رکن نباشد، مثل سوره توحید که مستقل است نسبت به قرائت، یا فرض کنید که هوی مستقل نیست یا مطلق الاجزاء، از جزئی به جزء دیگر، فرض کنید شک کردم که های « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» را از مخرج گفتم یا نه در حالی که مشغول خواندن «غَيرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ » هستم، باید اعتنا نکنم. چرا؟ مراد از «غیر» مطلق الجزء، از آن جزء به جزء دیگر رفت حتی فتوای مرحوم سید در وسیله همین است، حضرت امام هم فتوایش در تحریر الوسیله همین است، مطلق الجزء میباشد، از این جزء به جزء دیگر منتقل بشود حالا میخواهد مستقله باشد یا مستقله نباشد، یا بگوییم مراد از «غیر» اجزاء مستقله هستند؟
در اینجا دو روایت داریم:
الف؛ روایات مطلق .
ب؛ روایاتی که مثال میزند.
روایات مطلق، مانند: «کلّ ما شککت فی شیء و دخلت فی غیره» این مطلق است،مطلق را بگیریم و فرق نمیکند بین اجزاء مستقله و غیر مستقله، کما اینکه فتوای سید در وسیله و فتوای امام همین است؟
یا مثال ها را بگریم،حضرت در دو روایت، یعنی روایت زرارة وروایت اسماعیل بن جابر مثال میزند و میگوید: « شک فی الأذان بعد ما أقامه، شک فی الرکوع بعد ما سجد»حضرت مثال میزند، پس در کشاکش دو روایت هستیم،آیا مطلق را بگیریم، مطلق کدام است؟ «کلّ ما شککت فی غیر و دخلت فی غیره»، مطلق را بگیریم که دو روایت داشتیم، یکی روایت ابن ابی یعفور بود و یک روایت دیگر بود،یا مثال ها را بگیریم، مثال هایی که در روایت زرارة و رویات اسماعیل بن جابر هست، آیا عمل به مطلق کنیم و اینها را حمل بر مثال کنیم، یا مثال را تحدید آن غیر است و بگوییم مثال ها در مقام تحدید غیر است؟
التنبیه الثالث: ما هو المراد من الغیر؟
و قد دلت غیر واحد من الروایات علی شرطیة الدخول فی الغیر، نحو ما رواه زرارة عن أبی جعفر ع: «يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ» و نظیر ما رواه اسماعیل بن جابر عن أبی جعفر ع ِ «كُلُّ شَيْءٍ شَكَّ فِيهِ مِمَّا قَدْ جَاوَزَهُ وَ دَخَلَ فِي غَيْرِهِ فَلْيَمْضِ عَلَيْهِ»[3].
وقد مرّ حدیث ابن أبی یعفور فی باب الوضوء[4].
ففی المسألة أقوال ثلاثة:
1:والمراد من الغیر، الأجزاء المستقلة،کالتکبیرة و القراءة و الرکوع و السجود و الشتهد.
2: المراد من الغیر، المستقلة و غیر المستقلة، کالهوی إلی السجود و النهوض إلی القیام، بل یعمّ أبعاض الجزء کالقراءة حیث شک فی الجزء الأول من القراءة بعد الدخول فی القسم الآخر.
3: در اینجا یک قول سومی هم است که ما آن را طرح نکردیم و آن عبارت است از قیاس شک است به نسیان، ما آن را نمیخوانیم.
بقی الکلام فی القولین الأولین، استدل للقول الأول بما ورد فی روایتی زرارة و إسماعیل بن جابر فجاء فی الأول: « شک فی الأذان و الإقامة و قد کبّر، و شکّ فی التکبیر و قد قرأ، و شکّ فی القراءة و قد رکع، و شک فی الرکوع و قد سجد»،کما جاء فی الثانیة: «إن شک فی الرکوع بعد ما سجد و إن شکّ فی السجود بعد ما قام»، فهذه الأمثلة تؤیّد أنّ حد الدخول فی الغیر هو الدخول فی الجزء المستقل (هر چند رکن هم نباشد)
یلاحظ علیه: أنّ الأمثلة من باب الغلبة، فإنّ الإنسان فی هذه الموارد لا یشکّ إلا إذا دخل فی الجزء المستقل، فعلی ذلک فلا یستفاد منه الحصر.
ممکن است اینها از باب مثال باشد، حضرت برای اینکه طرف را تفهیم کند، اینها را من باب مثال میگوید، معلوم نیست که حضرت در مقام تحدید باشد، بنابراین،روایات را حمل بر مثال کنیم، در نتیجه مطلق را بگیریم و بگوییم: و دخلت فی غیره.
إضف إلی ذلک، أنّ الضابطة فی کلتا الروایتین یشمل مطلق الغیر(خواه جزء مستقل و خواه جزء غیر مستقل ) و فی ذیل روایة زرارة: ِ«ذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ». و فی ذیل صحیحة إسماعیل بن جابر: «كُلُّ شَيْءٍ شَكَّ فِيهِ مِمَّا قَدْ جَاوَزَهُ وَ دَخَلَ فِي غَيْرِهِ فَلْيَمْضِ عَلَيْهِ».
در همان روایاتی که مثال زده، ضابطه را هم گفته است، این ضابطه ها در همان روایاتی است که مثال هم تویش آمده است.
آیا مثال راه را بگیریم و اطلاق ذیل را مقید کنیم یا اطلاق ذیل را بگیریم و اینها را حمل بر مثال کنیم؟ اتفاقاً این اطلاق ها در همان روایاتی آمده که مثال میزند به مستقل، با مستقل مثال میزند و این اطلاق ها را هم میآورد، آیا اطلاق را بر مثال ها مقدم کنیم یا مثال ها را بر اطلاق مقدم کنیم؟
علی الظاهر اطلاق را باید مقدم کرد، چون حضرت در مقام مثال است،چون غالباً انسان فی الفور شک نمیکند مگر یک آدم وسواسی باشد، آدم معمولی فی الفور شک نمیکند مگر اینکه از اولی فارغ بشود و برود سراغ دومی، چون غالباً فی الفور شک نمیکند ولذا حضرت مثال هایی را میزند که غالباً مایه شک است.
من علاوه براین، یک دلیل دیگر هم دارم که غیر مستقل هم کافی است، مانند هوی، در روایت داشتیم که: « إذا هوی الی السجود و قد شک فی الرکوع» حضرت فرمود اعتنا نکن.
حصیلة الکلام: هل الأمثلة تقیّد الضابطة و تحدد الغیر بالجزء المستقل، أو أنّ الضابطة تقدم علی الأمثلة و تحمل علی المورد الغالب و لیست الضابطة فی تیلک الروایتین بأقل طهوراً من قوله: « لا تنقض الیقین بالشک» مع أنّ السؤال فی الصدر کان عن الوضوء لا تنقض الیقین بالشک در باره وضو وارد شده و حال آنکه آقایان از آن استفاده عموم می کنند.
ما یوءیّد کفایة مطلق الغیر
من یک شاهدی آوردم که «غیر» اعم از مستقل و غیر مستقل است، همان روایتی که می گوید:« استتمّ» خم شدم و می خواهم سرم را بلند کنم، نمی دانم رکوع کردم یا نکردم، حضرت فرمود اعتنا نکن.
قد ورد فی بعض الروایات کفایة مطلق الدخول فی الغیر و إن کان من المقدمات:
1: «ما رواه ِ بْنِ يَسَار قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْتَتِمُّ قَائِماً فَلَا أَدْرِي رَكَعْتُ أَمْ لَا قَالَ بَلَى قَدْ رَكَعْتَ فَامْضِ فِي صَلَاتِكَ فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنَ الْفُضَيْلِ الشَّيْطَانِ»[5].
2: «ما رواه ْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ أَهْوَى إِلَى السُّجُودِ فَلَمْ يَدْرِ أَ رَكَعَ أَمْ لَمْ يَرْكَعْ قَالَ قَدْ رَكَع»[6].
البته در اینجا یک روایت معارض هم داریم که در جلسه آینده خواهیم خواند.
عرض کردم در مورد بحث تنبیهاتی وجود دارد که در حقیقت یکنوع بهره برداری از قاعده فراغ است، تنبیه اول این بود که آیا قاعده فراغ با قاعده تجاوز یکی است یا هر کدام قاعده جداگانه می باشند؟
محقق نائینی اصرار داشت که دو قاعدهاند و برای مدعای خود چهار دلیل اقامه کرد که بیان شد و آنها را کافی ندانستیم.
تنبیه دوم
تنبیه دوم این است که آیا در قاعده تجاوز یا قاعده فراغ صدق مضی کافی است، یعنی همین که از آن گذشتیم کافی است یا علاوه بر مضی، دخول در غیر نیز شرط است، بنا براینکه دخول در غیر شرط باشد، مراد از غیر چیست؟ الآن بحث ما در این جهت است که آیا صرف مضی کافی است یا دخول در غیر هم لازم است؟
بحث آینده راجع به این است که اگر گفتیم دخول در غیر لازم است، مراد از غیر چیست؟
پس باید این دو مسأله با همدیگر مخلوط نشوند، آیا صرف مضی کافی است یا علاوه بر مضی، دخول در غیر هم شرط است؟ روایات مختلف است، برخی از روایات صرف مضی را کافی میداند،مانند روایت محمد بن مسلم.
روایت محمد بن مسلم
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كُلُّ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِمَّا قَدْ مَضَى فَامْضِهِ كَمَا هُو»[1].
در این حدیث ندارد که دخل فی غیره، در مقابل این روایت، روایاتی داریم که دخول در غیر را شرط می دانند.
«يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ»[2].
حال پرسش این است که ما کدام یکی را بگیریم، اولی را بگیریم و بگوییم صرف مضی کافی است و دخول در غیر لازم نیست یا دومی را بگیریم و بگوییم علاوه بر مضی، دخول در غیر هم شرط است؟
ما (ظاهراً) این مسأله را در سال: 330 یا 329 شمسی، خدمت امام می خواندیم، از آن زمان نظر من این است که این نزاع یک نزاع کم فائده است و هنوز هم بر همان مبنای خود باقی هستم، چه بگوییم وضو شرط است و چه بگوییم علاوه بر مضی، دخول در غیر هم شرط است، فائده بر آن مترتب نیست. چرا؟ اگر شک انسان در شک در وجود باشد، یعنی شک کند که آیا آوردم یا نیاوردم، اگر شک در وجود است، حتماً دخول در غیر لازم است، شک در وجود باید از محلش بگذری،گذشتن از محل بدون دخول در غیر ممکن نیست.
فرض کنید جنابعالی در قرائت شک میکنی، در حالی که شک در وجود است، باید وارد سوره توحید بشوی تا بگوید: مضی.
اگر شک در وجود است، شک در وجود مضیاش در محل است،گذشتن از محل امکان ندارد، باید حتماً دخول در غیر باشد.
اما شک در صحت، اگر شک در اثنای صلات باشد، باز هم دخول در غیر شرط است، مثلا کسی شک میکند که مد «وَلَا الضَّالِّينَ» را درست گفته یا نه، ضاد را از مخرج ادا کرده یا نه؟ کی مضی صدق میکند؟ وقتی که وارد سوره اخلاص (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) بشود، تا وارد سوره اخلاص نشود، نمیگویند: مضی.
پس در دو مورد مضی ملازم با دخول در غیر است، اول اینکه شک در وجود کند، اگر شک در وجود کرد،معنای شک در وجود گذشتن از محل است، گذشتن از محل هم بدون دخول در غیر ممکن نیست. دومی اینکه شک در صحت کند و اگر شک در صحت است، اگر در اثنای نماز است، باز هم همینطور است، اگر کسی در صحت « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» شک کند، در صورتی مضی صدق میکند که وارد سوره بعدی بشوی، فقط یک مورد داریم که در آنجا مضی صدق میکند و دخول در غیر هم لازم نیست، کجا؟ السلام علیکم و رحمة الله و برکاته را بگوید و هنوز وارد چیز دیگر نشده باشد و شک میکند که آیا سلامش صحیح بوده یا نه؟ در اینجا ممکن است بگوییم دخول در غیر لازم نیست، به شرط اینکه سکوت را دخول در غیر حساب نکنیم، مثلاً کمی صبر کردم و یک مرتبه شک کردم که آیا سلام من درست بود یا نه؟ در اینجا مضی صدق میکند و حال آنکه دخول در غیر نیست، من فقط یک مورد را پیدا کردم که انسان بعد از نماز در صحت نمازش شک کند، بعد از نماز است و سکوت کرده است، به شرط اینکه سکوت را دخول در غیر ندانیم.
پس روشن شد که این نزاع قلیل الفائده است، فائدهاش قلیل است، در شک در وجود حتماً دخول در غیر لازم است،چون باید از محل تجاوز کند، تجاوز از محل بدون دخول در غیر ممکن نیست، شک در صحت در اثنای نماز، آنهم حتماً باید دخول در غیر کند تا بگویند: مضی، فقط میماند شک در سلام بعد از فراغ از سلام و سکوت قلیل، اینجا مضی صدق میکند در حالی که دخول در غیر شرط نیست مگر اینکه بگوییم خود سکوت هم نوعی دخول در غیر است.
بحث ما در این مسأله تمام شد، معلوم شد که در قاعده تجاوز و فراغ حتماً دخول در غیر شرط است.
ما هو المراد من الغیر؟
حال که دخول در غیر شرط است، مراد از غیر چیست؟ در اینجا سه احتمال وجود دارد:
1: احتمال اول اینکه بگوییم مراد از «غیر» اجزاء مستقله است، یعنی چیزی که در نماز جزء مستقل شمرده میشود، مانند حمد، سوره، رکوع، سجود و تشهد،اینها هر کدام شان جزء مستقل شمرده میشوند.
آیا «هوی إلی السجود» جزء مستقل محسوب میشود؟ نه خیر، یا سر بر میدارد، در واقع فکر میکند که رکوع کرده یا نه؟ اینها را شامل نیست، حتماً باید اجزاء مستقله باشد.
2: قول دوم این است که مراد از «غیر» اعم میباشد، خواه اجزاء مستقله باشد که فقها میگویند،مانندسورة، قرائت، تکبیر و ...، یا اجزاء مستقله نباشد، مانند هوی إلی السجود، هوی (یعنی خم شدن برای رکوع) نه جزء سجود است و نه جزء رکوع، در حقیقت در این وسط استقلال ندارد، عکس هوی این است که خم شده برای رکوع و میخواهد سر از رکوع بردارد، شک میکند که رکوع کرده یا نه؟ بگوییم حتی اجزاء غیر مستقله را هم میگیرد.
3: قول سوم میگوید مراد از «غیر» ارکان است ( نه اجزاء مستقله و نه اجزاء غیر مستقله) یعنی مادامی که وارد رکن نشده است،اگر شک کرد، باید بر گردد، (قاس الشک فی الجزء بالنسیان) همانطور که اگر فراموش کند مادامی که وارد رکن نشده است، بر میگردد،با شک هم معامله نسیان کرده است، یعنی همانطور که در نسیان مادامی که وارد رکن نشده، باید بر گردد، اینجا هم مادامی که وارد رکن نشده اگر شک کرد،باید بر گردد، مثلاً اگر کسی یک سجده کرده و شک در رکوع کرد،باید بر گردد. چرا؟ چون یکدانه سجده رکن نیست، مادامی که رکن نیست، باید بر گردد.
از میان اقوال سه گانه، کدام قول صحیح است؟
قول سوم را باید از صحنه بیرون کنیم. چرا؟ چون این قیاس است، نباید شک را به نسیان قیاس کنیم، هیچ وقت اضعف را به اقوی قیاس نمیکنند، نسیان اقوی است چون یقین دارد که نیاورده، شرع میگوید مادامی که وارد رکن نشدی، باید بیاوری، نسیان مهم است، من قطع دارم که نیاوردم، آنجا به من فشار میآورد که بیاورم،اما در شک علم به عدم ندارم بلکه شک دارم،احتمال دارد که آورده باشم،بنابراین، قیاس شک به نسیان، قیاس مع الفارق است و این دوتا از زمین تا آسمان با همدیگر فرق دارند ولذا من احدی از فقها را ندیدهام که قائل به قول سوم شده باشد.
بقی القولان
دو قول دیگر باقی ماند، یکی اینکه آیا مراد از «غیر» مطلق اجزاء مستقله است و لو رکن نباشد، مثل سوره توحید که مستقل است نسبت به قرائت، یا فرض کنید که هوی مستقل نیست یا مطلق الاجزاء، از جزئی به جزء دیگر، فرض کنید شک کردم که های « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» را از مخرج گفتم یا نه در حالی که مشغول خواندن «غَيرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ » هستم، باید اعتنا نکنم. چرا؟ مراد از «غیر» مطلق الجزء، از آن جزء به جزء دیگر رفت حتی فتوای مرحوم سید در وسیله همین است، حضرت امام هم فتوایش در تحریر الوسیله همین است، مطلق الجزء میباشد، از این جزء به جزء دیگر منتقل بشود حالا میخواهد مستقله باشد یا مستقله نباشد، یا بگوییم مراد از «غیر» اجزاء مستقله هستند؟
در اینجا دو روایت داریم:
الف؛ روایات مطلق .
ب؛ روایاتی که مثال میزند.
روایات مطلق، مانند: «کلّ ما شککت فی شیء و دخلت فی غیره» این مطلق است،مطلق را بگیریم و فرق نمیکند بین اجزاء مستقله و غیر مستقله، کما اینکه فتوای سید در وسیله و فتوای امام همین است؟
یا مثال ها را بگریم،حضرت در دو روایت، یعنی روایت زرارة وروایت اسماعیل بن جابر مثال میزند و میگوید: « شک فی الأذان بعد ما أقامه، شک فی الرکوع بعد ما سجد»حضرت مثال میزند، پس در کشاکش دو روایت هستیم،آیا مطلق را بگیریم، مطلق کدام است؟ «کلّ ما شککت فی غیر و دخلت فی غیره»، مطلق را بگیریم که دو روایت داشتیم، یکی روایت ابن ابی یعفور بود و یک روایت دیگر بود،یا مثال ها را بگیریم، مثال هایی که در روایت زرارة و رویات اسماعیل بن جابر هست، آیا عمل به مطلق کنیم و اینها را حمل بر مثال کنیم، یا مثال را تحدید آن غیر است و بگوییم مثال ها در مقام تحدید غیر است؟
التنبیه الثالث: ما هو المراد من الغیر؟
و قد دلت غیر واحد من الروایات علی شرطیة الدخول فی الغیر، نحو ما رواه زرارة عن أبی جعفر ع: «يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ» و نظیر ما رواه اسماعیل بن جابر عن أبی جعفر ع ِ «كُلُّ شَيْءٍ شَكَّ فِيهِ مِمَّا قَدْ جَاوَزَهُ وَ دَخَلَ فِي غَيْرِهِ فَلْيَمْضِ عَلَيْهِ»[3].
وقد مرّ حدیث ابن أبی یعفور فی باب الوضوء[4].
ففی المسألة أقوال ثلاثة:
1:والمراد من الغیر، الأجزاء المستقلة،کالتکبیرة و القراءة و الرکوع و السجود و الشتهد.
2: المراد من الغیر، المستقلة و غیر المستقلة، کالهوی إلی السجود و النهوض إلی القیام، بل یعمّ أبعاض الجزء کالقراءة حیث شک فی الجزء الأول من القراءة بعد الدخول فی القسم الآخر.
3: در اینجا یک قول سومی هم است که ما آن را طرح نکردیم و آن عبارت است از قیاس شک است به نسیان، ما آن را نمیخوانیم.
بقی الکلام فی القولین الأولین، استدل للقول الأول بما ورد فی روایتی زرارة و إسماعیل بن جابر فجاء فی الأول: « شک فی الأذان و الإقامة و قد کبّر، و شکّ فی التکبیر و قد قرأ، و شکّ فی القراءة و قد رکع، و شک فی الرکوع و قد سجد»،کما جاء فی الثانیة: «إن شک فی الرکوع بعد ما سجد و إن شکّ فی السجود بعد ما قام»، فهذه الأمثلة تؤیّد أنّ حد الدخول فی الغیر هو الدخول فی الجزء المستقل (هر چند رکن هم نباشد)
یلاحظ علیه: أنّ الأمثلة من باب الغلبة، فإنّ الإنسان فی هذه الموارد لا یشکّ إلا إذا دخل فی الجزء المستقل، فعلی ذلک فلا یستفاد منه الحصر.
ممکن است اینها از باب مثال باشد، حضرت برای اینکه طرف را تفهیم کند، اینها را من باب مثال میگوید، معلوم نیست که حضرت در مقام تحدید باشد، بنابراین،روایات را حمل بر مثال کنیم، در نتیجه مطلق را بگیریم و بگوییم: و دخلت فی غیره.
إضف إلی ذلک، أنّ الضابطة فی کلتا الروایتین یشمل مطلق الغیر(خواه جزء مستقل و خواه جزء غیر مستقل ) و فی ذیل روایة زرارة: ِ«ذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ». و فی ذیل صحیحة إسماعیل بن جابر: «كُلُّ شَيْءٍ شَكَّ فِيهِ مِمَّا قَدْ جَاوَزَهُ وَ دَخَلَ فِي غَيْرِهِ فَلْيَمْضِ عَلَيْهِ».
در همان روایاتی که مثال زده، ضابطه را هم گفته است، این ضابطه ها در همان روایاتی است که مثال هم تویش آمده است.
آیا مثال راه را بگیریم و اطلاق ذیل را مقید کنیم یا اطلاق ذیل را بگیریم و اینها را حمل بر مثال کنیم؟ اتفاقاً این اطلاق ها در همان روایاتی آمده که مثال میزند به مستقل، با مستقل مثال میزند و این اطلاق ها را هم میآورد، آیا اطلاق را بر مثال ها مقدم کنیم یا مثال ها را بر اطلاق مقدم کنیم؟
علی الظاهر اطلاق را باید مقدم کرد، چون حضرت در مقام مثال است،چون غالباً انسان فی الفور شک نمیکند مگر یک آدم وسواسی باشد، آدم معمولی فی الفور شک نمیکند مگر اینکه از اولی فارغ بشود و برود سراغ دومی، چون غالباً فی الفور شک نمیکند ولذا حضرت مثال هایی را میزند که غالباً مایه شک است.
من علاوه براین، یک دلیل دیگر هم دارم که غیر مستقل هم کافی است، مانند هوی، در روایت داشتیم که: « إذا هوی الی السجود و قد شک فی الرکوع» حضرت فرمود اعتنا نکن.
حصیلة الکلام: هل الأمثلة تقیّد الضابطة و تحدد الغیر بالجزء المستقل، أو أنّ الضابطة تقدم علی الأمثلة و تحمل علی المورد الغالب و لیست الضابطة فی تیلک الروایتین بأقل طهوراً من قوله: « لا تنقض الیقین بالشک» مع أنّ السؤال فی الصدر کان عن الوضوء لا تنقض الیقین بالشک در باره وضو وارد شده و حال آنکه آقایان از آن استفاده عموم می کنند.
ما یوءیّد کفایة مطلق الغیر
من یک شاهدی آوردم که «غیر» اعم از مستقل و غیر مستقل است، همان روایتی که می گوید:« استتمّ» خم شدم و می خواهم سرم را بلند کنم، نمی دانم رکوع کردم یا نکردم، حضرت فرمود اعتنا نکن.
قد ورد فی بعض الروایات کفایة مطلق الدخول فی الغیر و إن کان من المقدمات:
1: «ما رواه ِ بْنِ يَسَار قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْتَتِمُّ قَائِماً فَلَا أَدْرِي رَكَعْتُ أَمْ لَا قَالَ بَلَى قَدْ رَكَعْتَ فَامْضِ فِي صَلَاتِكَ فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنَ الْفُضَيْلِ الشَّيْطَانِ»[5].
2: «ما رواه ْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ أَهْوَى إِلَى السُّجُودِ فَلَمْ يَدْرِ أَ رَكَعَ أَمْ لَمْ يَرْكَعْ قَالَ قَدْ رَكَع»[6].
البته در اینجا یک روایت معارض هم داریم که در جلسه آینده خواهیم خواند.