< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

93/07/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: راه جمع بين قاعده لا تعاد و حديث ابي بصير
بحث در باره جمع بين قاعده «لا تعاد» و بين حديث ابي بصير است، البته در جايي که زيادي سهوي و در غير ارکان، قاعده «لا تعاد» مي گويد زيادي سهوي غير رکن صحيح است، اما اطلاق روايت ابي بصير « مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ »[1] مي گويد باطل است، قهراً بين دوتا تعارض پيدا مي‌شود، پس بايد ديد که راه جمعش چيست؟
راه جمع اول
در اينجا چند گونه راه جمع داشتيم، جمع اول مال مرحوم نائيني و آية الله خوئي بود که مي گفتند قاعده « لا تعاد » بر ادله اجزاء و شرائط و موانع حاکم است.
ما بر اين دو بزرگوار اشکال کرديم و گفتيم مطلب درست است که قاعده « لا تعاد» بر ادله اجزاء و شرائط حاکم است، اما لسان حديث ابي بصير( مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ ) لسان اجزاء و شرائط و موانع نيست، بلکه حالات جزء را بيان مي کند و مي گويد اگر جزء زياد شد باطل است، پس در عداد ادله اجزاء و شرائط و موانع نيست، بلکه ناظر بر حالات جزء است.
راه جمع دوم
جمع دوم اين بود که بگوييم حديث ابي بصير ( مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ ) راجع به رکعت است، يعني « مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ رکعة »
مرحوم حاج شيخ دوتا دليل آورده، در يکي فرموده : « مَنْ زَادَ » در جايي مي گويند که مزيد با مزيد فيه هم سنخ و همجنس باشد، و اما اگر کسي در نماز دوبار سوره را بخواند، اينجا مزيد با مزيد فيه يکسان و هم سنخ نيست، «زاد الله في عمره، أو في عمرک» در جايي مي گويند که مزيد و مزيد فيه هردو عمرند، بنابراين، زيادي به قدري باشد که به او صلات بگويند، سپس حاج شيخ دليل ديگر آوردند و فرمودند در روايات زراره و ابن بکير کلمه رکعت آمده، اين دو روايت قرينه مي شود که در روايت ابي بصير هم کلمه رکعت مقدر است.
ما در پاسخ عرض کرديم که روايت ابن بکير و زراره مختلف نقل شده، کافي در يکجا کلمه رکعت دارد، اما در جاي ديگر کلمه رکعت را ندارد البته وسائل در هردو جاه رکعت دارد، بنابراين، چون کلمه رکعت بودنش در روايت مسلم نيست، فلذا نمي توان گفت که در حديث ابي بصير کلمه رکعت مقدر است.
راه جمع سوم
جمع سوم اين است که اصلاً سراغ اطراف مسأله نرويم، بلکه بايد خود اين دوتا را با يکديگر بسنجيم، لسان«لا تعاد» اقوي از لسان « مَنْ زَادَ فِي صَلَاته»است. چرا اقوي است؟ از جهاتي اقوي است:
جهت اول: جهت اول اين است که قاعده « لا تعاد » روي عدد تکيه مي کند و مي گويد:« لا تعاد الصلاة الّا خمسه» معلوم مي شود که در مقام بيان جميع جهات مسأله است، هر دليلي رکه روي عدد تکيه کند، نشان مي دهد که متکلم در مقام بيان حدود و ثغور مسأله است، بر خلاف روايت ابي بصير که مي گويد :« مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ فَعَلَيْهِ الْإِعَادَةُ.»[2]، يک چنين لساني را ندارد، اولي معلوم مي شود که متکلم در مقام بيان است و تمام جهات را حساب کرده و لذا مي گويد اين پنج چيز مايه بطلان است، اما بقيه مايه بطلان نيست، قهراً تعاد مقدم مي شود بر اطلاق حديث ابي بصير که مي گويد« مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ ...،».
وجه دوم: اين است که روايت « لا تعاد» معلل است و مي‌گويد:« السنة لا تنقض الفريضة» يعني همين که کسي فريضه را آورد، ديگر نگران نباشد،«لا تعاد» معلل است و روايت معلل مقدم است بر روايت غير معلل که عبارت باشد از:حديث ابي بصير.
وجه سوم بر تقديم اين است که لسان « لا تعاد» لسان امتنان است،« لا تعاد الصلاة إلّا من خمسة »، مي خواهد منت بر امت بگذارد، هميشه روايتي که لسانش لسان امتنان است، مقدم مي شود بر روايتي که يک چنين لساني ندارد، يعني لسانش لسان امتنان نيست، مانند:« عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُون» [3] که مقدم است بر بقيه ادله.
من روي اين سه وجه مطلب را تمام کردم و گفتم «لا تعاد» در زيادي سهويه مقدم است بر اطلاق « مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ ...،». چرا؟ چون اولاً تکيه بر عدد کرده است، ثانياً معلل و مدلل است، ثالثاً لسانش لسان امتنان است، قهراً مقدم است.
اشکال مهم
فقط يک اشکال باقي ماند و اين اشکال ما را کمي سست کرده، اشکال اين است که اگر بنا باشد، زيادي سهوي را زير سايه « لا تعاد» ببريم، ديگر براي صحيحه ابي بصير فقط زيادي عمدي مي‌ماند، چون زيادي دو قسم بيشتر نيست يا سهوي است و يا عمدي، اکثر را به « لا تعاد» داديم، اقل که زيادي عمدي باشد به « مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ ...،» داديد، و حال آنکه زيادي عمدي بسيار کم است، يعني کمتر اتفاق مي افتد که انسان عمداً چيزي را در نمازش زياد کند، اين اشکال در نظر من باقي ماند، ولذا من نتوانستم روي وجه سوم زياد تکيه کنم، گفتم اگر زيادي عمدي واقعاً کم باشد، پس چاره نداريم جز اينکه سراغ جمع حاج شيخ برويم، جمع حاج شيخ اين بود که اصلاً « مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ ...» کلمه رکعت مقدر است. چطور؟ به قرينه اينکه در روايت زراره و ابن بکير کلمه رکعة آمده، اگر اين اشکال بنده را حل کرديد، وجه سوم خوب است، اما اگر حل نکرديد، ناچاريم که همان وجه دوم را بگيريم
بحث ما در اين بحث که مورد تعارض زيادي سهويه است تمام شد و ما معتقديم که «لا تعاد» مقدم بر حديث ابي بصير (من زاد في صلاته) است.
بحث جديد اين است که آيا «لا تعاد» بر اجزاء و شرائط حاکم است يا بر موانع هم حاکم مي باشد، به شرط اينکه عمدي نباشد؟
بايد توجه داشت که نماز يک موانعي دارد، مثلاً اگر کسي در لباس حرير نماز بخواند،مسلماً نمازش باطل است، حرير يکنوع مانع است، يا در «ما لا يؤکل لحمه» هر چند مذکي باشد نماز بخواند نمازش باطل است، «لا تصلّ في وبر ما لا يوکل لحمه» يکي از موانع نجاست است مانند ميته، اگر کسي در ميته نماز بخواند نمازش باطل است،. آيا حديث « لا تعاد» همانطور که اجزاء وشرائط محدود کرد و گفت اخلال عمدي مبطل است، اما اخلال سهوي در اجزاء وشرائط مبطل نيست، آيا اين حرف را در موانع هم مي شود گفت يا نه، يعني اينکه بگوييم اخلال عمدي موانع مبطل نماز است، اما اخلال سهوي اش مبطل نيست، چون بنا شد که «لا تعاد» عمد را نگيرد حتي جاهل بسيط را هم نگيرد و فقط جاهل مرکب که در واقع توجه ندارد يا ناسي را مي گيرد، بگوييم همانطور که «لا تعاد» حاکم است بر ادله اجزاء وشرائط، يعني اخلال به اجزاء و شرائط عمداً مبطل است، اما سهواً مبطل نيست، اخلال در موانع هم چنين است، يعني عمدش مبطل است، مثلاً کسي عمدا در حرير نماز بخواند، عمداً در ميته نماز بخواند، عمداً در مال لا يوکل لحمه نماز بخواند، مثلاً موي گربه روي لباسش است، عمدش مبطل است، غير عمدش مبطل نيست؟
ديدگاه استاد سبحاني
به نظر من حتي موانع را هم مي گيرد. چرا؟ البيان البيان، بيان اين بود که حضرت در مقام اعطاي ضابطه است و مي خواهد جناب مصلّي را راحت کند تا دلگير و نگران نباشد، معنا ندارد که بگويد اجزاء و شرائط اخلالش سهواً مبطل نيست، اما موانع اخلالش سهواً و عمداً مبطل است، اين بعيد به نظر مي رسد، بنابراين، مي‌گوييم اطلاق «لا تعاد الصلاة» همانطور که اجزاء وشرائط را درست مي کند، يعني اخلال سهوي اش را، هکذا موانع را هم درست مي کند، در موانع هم اشکالي نيست، اتفاقاً در نجاست يک دليل خاصي هم داريم، در حرير و «ما لا يوکل لحمه» اين دليل نيست، ولي در خصوص نجاست دليل داريم که اگر کسي نسياناً نماز بخواند باطل است، اما اگر جاهلاً نماز بخواند صحيح است، يک چنين دليلي هم داريم که ما اينجا نوشتيم و آن روايت را به عنوان مويد آورديم و الا بحث ما جنبه کلي دارد ، يعني کل موانع، مانند نجاست، حرير و ما لا يوکل لحمه. مثلاً بايد بين زن و مرد در نماز فاصله باشد، چون يکي از موانع تقدم مرأة است بر رجل، حالا گاهي از اوقات اتفاق مي افتد که مرأة مقدم بر رجل شده است، يعني زن قبلاً آمده نماز را شروع کرده، مرد پشت سرش مشغول نماز شده، فرق نمي کند که بگوييم در حالت جهل مبطل نيست، عمدش مبطل است.
شمول القاعدة للقضاء
اگر کسي در نماز کم کرده، جزءاً أو شرطاً يا مانعي را ايجاد کرده، کي فهميده؟ در خارج از وقت، آفتاب غروب کرده، يادش آمد که در لباس نجس نماز خوانده يا در لباس «ما لا يوکل لحمه» نماز خوانده، يا در لباس حرير نماز خوانده، يا سوره را نخوانده، علي اي حال موقعي متوجه شده که وقت گذشته است، آيا «لا تعاد» اينجا را هم مي گيرد يا نه؟
ممکن است بگوييد اينجا را نمي گيرد، چرا؟ چون اعاده در وقت مي گويند نه خارج از وقت و فرض اين است که اين آدم در خارج از وقت متوجه شده و در بعد از خروج وقت کلمه اعاده صدق نمي کند، ممکن است شما اين را بگوييد؟
ولي اين اشکال براي خودش جواب دارد و جوابش اين است که بايد بين لغت و بين اصطلاح فرق نهاد، در لغت کلمه ي « أعاد يعيد» لازم نيست که در وقت باشد، يعني در وقت هم اعاده صدق مي کند در خارج از وقت هم اعاده صدق مي کند، اين اصطلاح فقهاست که مي گويند اعاده داريم و قضاء، اعاده را منحصر مي کنند به وقت، قضا را هم منحصر مي کنند به خارج از وقت، اين اصطلاح فقهاست، اما اصطلاح امام صادق (ع) در «أعاد و يعيد» اعم است از مقيد به وقت و خارج وقت.
علاوه بر اين، کسي که مقداري ذوق فقهي داشته باشد، مي‌فهمد وقتي که در وقت، يعني زماني که هنوز وقت باقي است حضرت مي فرمايد اعاده نکن، پس در جايي که وقت تمام شده باشد، قهراً اعاده لازم نيست، بنابراين، هم قضا را مي گيرد و هم غير قضا را، يعني هم وقت را مي گيرد و هم خارج از وقت.
اشکال اساسي بر حديث لا تعاد
يک اشکال اساسي بر اين روايت متوجه است و آن اين است که امام عدد دست ما داده و فرموده در پنج مورد اعاده است، در غير پنج تا مشکل نيست،اعاده نيست وحال آنکه من چند مورد را مي شمارم که جزء پنج تا نيست، اما اعاده واجب است:
الف؛ مورد اول جايي است که نيت را نياورده، يعني نماز را بدون نيت خوانده.
ب؛ تکبيرة الإحرام را نگفت.
ج؛ رکوع کرد، اما عن قيام نکرد، اما قيام متصل به رکوع را انجام نداد، انسان بايد بايستد و رکوع کند، اما اگر از زمين بلند شود و رکوع کند، نمازش باطل است.
د؛ فعلي که ماحي صورت صلاتيه است انجام داد ، مثلاً در حال نماز مشغول کاري بشود، فعل کثيري که ماحي صورت صلاتي باشد، در اين چهار تا نماز باطل است و حال آنکه جزء خمسه نيست، اين در حقيقت اشکالي است بر صحيحه، شما عدد دست داديد و حال آنکه اين موارد در مستثني داخل نيست، اما حکم مستثني را دارد.
جواب
از همه اينها مي شود جواب داد، اما آنجا که نيت نکرده، اصلاً نماز نخوانده، کسي بدون نيت نماز بخواند، گويا اصلاً نماز نخواند، چون نماز بدون نيت اصلاً نماز نيست، بحث ما در جايي است که صلاتي باشد، اما آدمي که اصلاً نيت نکرده و مي خواسته ورزش کند، حالت صلاتي را به عنوان ورزش انجام مي دهد، چنين کسي اصلاً صلات ندارد، حضرت بحثش در جايي است که عنوان صلات بر آن صدق کند، آدمي که نيت نکند، يا خواب آلود باشد يا به نيت ورزش نماز بخواند، چنين آدمي اصلاً صلات ندارد.
ترک تکبيره، تکبيره ورود در نماز است، آدمي که تکبير را نگويد اصلاً وارد نماز نشده، بحث حضرت در جايي است که وارد نماز بشود. چون نماز «أولها التکبير و أخرها التسليم».
اما سومي که قيام متصل به رکوع باشد و فقها مي گويند رکن است، يعني اينکه انسان بايستد و سپس از بالا به سوي رکوع خم بشود، اما اگر کسي راکعاً از زمين بلند شود کافي نيست.
مشکل اين هم حل است، چون «رکع» به کسي مي گويند که عن قيام خم بشود، اما آدمي که عن جلوس خم بشود، اصلاً به آن رکع نمي گويند. بنا براين، اصلاً اين آدم رکوع نکرده فلذا اين داخل است در مستنثي.
اما چهارمي که فعل کثيري که ماحي و از بين برنده صورت صلاتيه باشد، مثل اينکه در حال نماز لباسش را مرتب مي کند، اين هم نماز نخوانده، بحث حضرت در جايي است که صلات صدق بکند، بنا براين، اين نقوض نمي تواند نقض بر روايت باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo