< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

92/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قاعده «کلّ مبیع قد تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه»
سخن در باره این قاعده است که: «کلّ مبیع قد تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه»، این سه حالت دارد:
الف؛ گاه سبب تاخیر خود بایع است.
ب؛ گاه سبب تاخیر مشتری است نه بایع.
ج؛ گاه بایع اصرار دارد، ولی مشتری قادر به تحویل مبیع نیست.
پس معلوم شد که سه حالت دارد،‌گاه تاخیر از ناحیه بایع است، گاه تاخیر از ناحیه مشتری است، یعنی مشتری می‌گوید فعلاً مبیع در دست شما باشد، گاه بایع اصرار بر تحویل مبیع دارد، منتها مشتری ابا و امتناع می‌ورزد.
مسلّماً شق اول داخل در قاعده است، یعنی در جایی که تاخیر مستند به خود بایع باشد، «إنّما الکلام» در دومی است، یعنی جایی که تاخیر از ناحیه مشتری است نه از ناحیه بایع،‌یعنی بایع کاملاً اصرار داشت که بیا مال خودت را تحویل را بگیر، ولی مشتری بخاطر عدم فرصت یا جهات دیگر گفت فعلاً دست شما باشد و من فردا آن را از شما تحویل می‌گیرم، موقعی که فردا آمد و خواست جنس را تحویل بگیرد، متاسفانه جنس تلف شده بود.
اگر ما باشیم و قواعد عامه‌، باید بگوییم که از کسیه بایع نیست، بلکه از کیسه مشتری است. چرا؟ چون آنچه را که وظیفه بایع بود انجام داد، یعنی جنس را آورد و گفت آن را تحویل بگیر، ولی مشتری خواهش کرد که تا فردا خدمت شما باشد و من آن را فراد از شما تحویل می‌گیرم، متاسفانه شب بدون افراط یا تفریط سارق و دزد آن را برد، یا صاعقه آمد آن را تلف کرد و از بین برد، ما اگر باشیم و قواعد عامه،‌باید بگوییم که از کیسه مشتری است، ولی روایت در اینجا تعبداً می‌گوید از کیسه بایع است.
روایت عقبة بن خالد
‌ روی عقبة بن خالد، عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی رجل اشتری متاعاً من آخر و أوجبه غیر أنّه ترک المتاع عنده و لم یقبضه و قال: آتیک غداً إن شاءالله، فسرق المتاع من مال من یکون؟
قال علیه السلام: (( من مال صاحب المتاع الذی هو فی بیته حتی یقبض و یخرجه من بیته، فإذا أخرجه من بیته فالمبتاع ضامن لحقه [البائع] حتی یردّ ماله إلیه )).[1]
اگر واقعاً این روایت نبود، قاعدتاً باید می‌گفتیم از ملک مشتری است،‌چون بایع تمام وظیفه را انجام داد، یعنی مبیع را در اختیار مشتری قرار داد، ولی مشتری گفت تا فردا در نزد شما بماند و من آن را فردا تحویل می‌گیرم، بایع آنچه را که باید انجام می‌داد انجام داد، اما اینکه یک بلا و آفت زمینی یا آسمانی آمد و سبب تلف مبیع شد، ربطی به بایع ندارد و گفتن اینکه از کیسه بایع است تعبد می‌خواهد و الا از نظر قواعد نمی‌توانیم این حرف را بزنیم، اگر این روایت خالد نبود،‌می‌گفتیم از کیسه مشتری است.
اما صورت سوم که مشتری ابا و امتناع از قبض مبیع دارد و بایع اصرار می‌ورزد که مبیع را بگیر و با خودت ببر، چون مغازه من امنیت ندارد، ولی مشتری امتناع می‌ورزد و می‌گوید فعلاً پیش شما باشد، مسلماً روایت از این صورت منصرف است، یعنی «کلّ مبیع قد تلف قد تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه» منصرف از اینجاست، یعنی جایی که اصرار از بایع و امتناع از مشتری است.
بنابراین،‌اگر امتناع از مشتری باشد،‌این قدر مسلم است، اما اگر هردو طرف آماده‌اند، منتها جناب مشتری خواهش می‌کند و التماس که تا فردا در نزد بایع باشد،‌اینجا از نظر قواعد از کیسه مشتری است، اما تعبداً حضرت فرمود از کیسه بایع است‌.
صورت سوم اینکه اصرار از ناحیه بایع و امتناع از ناحیه مشتری، حتماً از کیسه مشتری است و روایت هم از این صورت منصرف است «کلّ مبیع قد تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه» این مال جایی است که بایع به وظیفه عمل نکند و حال آنکه در اینجا بایع اصرار می‌کند که بیا مبیع و مال خودت را تحویل بگیر، ولی او (مشتی) امتناع می‌ورزد.
إذا تلف المبیع بالمشتری أو الأجنبی البائع
گاهی تلف آسمانی است مانند صاعقه و امثال صاعقه و گاهی سبب تلف سرقت است، اینها جای بحث نیست.
« إنّما الکلام» اگر تلف بوسیله انسانی صورت بگیرد، این باز خودش سه حالت دارد:
الف؛ ‌گاه خود مشتری تلف می‌کند.
ب؛ و گاهی اجنبی تلف می‌کند.
ج؛ گاه بایع آن را تلف می‌کند.
مثلاً مبیع گوسفند است،‌گاه مشتری آن را سر می‌برد، گاه اجنبی آن را ذبح کند وگاه جناب بایع .
اگر خود مشتری تلف کند،‌ این قبل قبضه نیست، بلکه بعد قبضه است، وقتی تلف کرد،‌نمی‌گویند قبل قبضه، چه قبضی بالاتر از این که گوسفند را گرفته و سر بریده است، این مسلماً قبض است.
«إنّما الکلام» اگر اجنبی آن را تلف کند،‌در اینجا سه احتمال است:
مشتری مخیر است که به اجنبی مراجعه کند و بگوید ملک مرا تلف کردی، مثل یا قیمت را بده یا معامله را فسخ کند.
مشتری معامله را بهم بزند و خود بایع به اجنبی مراجعه کند، یعنی مثل یا قیمت را از او بگیرد یا معامله را فسخ نماید.
مشتری به اجنبی مراجعه نکند، بلکه به بایع مراجع کند و بگوید مثل یا قیمت را به من بده و یا اینکه معامله را فسخ می‌کنم.
احتمال سوم اینکه مشتری اصلاً منصرف بشود و بگوید الآن که قبض ممکن نیست، معامله را بهم می‌زنم، خود بایع می‌داند که چه کار کند، پس در اینجا سه احتمال وجود دارد:
الف؛ یرجع إلی ألأجنبی، یا مثل و قیمت می‌گیرد یا معامله را فسخ می‌کند.
ب؛ یرجع إلی البائع، مثل و قیمت از او می‌گیرد یا معامله را فسخ می‌کند.
ج؛ یا اینکه اصلاً از معامله منصرف می‌ شود و آن را فسخ می‌کند.
«علی الظاهر» قول سوم در اینجا اقوی است. چرا؟ چون اطلاق روایت اینجا را می‌ گیرد، «کل مبیع قد تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه»، چون آن را تلف کرده ولذا قبض و اقباض ممکن نیست، معامله خود بخود منفسخ می‌شود.
خلاصه در اینجا احتمالات ثلاثه وجود دارد، ‌حتی صاحب جواهر می‌گوید احتمال اول مشهور، ولی مشهور بودن در این گونه مسائل ارزش ندارد، چون این مسائل، از مسائل استنباطی است نه تعبدی. سارقی آمده و چادر را از مغازه بایع بیرون برده، من در اینجا چه کنم؟ یک احتمال این است که گریبان اجنبی را بگیرم وبگویم مال مرا تلف کردی، یا مثل را بده یا قیمت را، یا اینکه معامله را بهم بزنم، یا مراجعه کنم به بایع و بگویم مثل یا قیمت را بده، یا اینکه از اول معامله را فسخ کند؟
ظاهراً احتمال سوم اقوی باشد،‌ روایت اینجا را می‌گیرد:« کل مبیع قد تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه»
ما هو المراد من قوله:«من مال بائعه»؟
این عبارت یعنی چه؟ اگر واقعاً‌ این کلمه، کلمه‌ی رسول الله (ص) باشد کما اینکه روایت چنین می‌گوید، باید بگوییم از مال بایع است یعنی چه؟ باید دوتا کار انجام بگیرد، این عبارت حاکی از دوتا کار است:
1؛ قبل از آنکه تلف بشود دخل فی ملک البائع، ملک من (مشتری) بود، ولی قبل از آنکه تلف بشود آناماً قبل از تلف داخل در ملک بایع شد ثمّ تلف فی ملکه (بایع) ناچاریم که ملکیت تقدیری قائل بشویم، اگر بخواهد مال بایع بشود، باید قبل از آنکه تلف بشود، باید بگوییم داخل در ملک بایع شد و سپس معامله منفسخ شد و تلف در ملک بایع واقع شد.
آیا در اسلام یک ملکیت فرضی و تقدیری داریم؟
بله؛
مثال1
مانند:« أعتق عبدک عنّی»، فلانی! غلامت را از طرف من آزاد کن، هزار بار هم اگر آزاد کند چه ارتباطی به من دارد. چرا؟ قال رسول الله (ص):﴿ لا عتق إلا فی ملک، من باید مالک بشوم تا آزاد کند، پس اینکه می‌گویم: « أعتق عبدک عنّی»، دلالت التزامی دارد، یعنی أخرج عبدک من ملکک و أدخله فی ملکی، أی ملّکه لی، آنگاه از طرف من آزاد کن،‌این ملکیت تقدیری است.
آقایان می‌گویند صحیح است که انسان به یک نفر که عبد دارد بگوید:« أعتق عبد عنّی کفّارة»، یعنی چه؟ باید ملکیت تقدیری فرض کنیم چون ﴿لا عتق إلا فی ملک، یعنی از ملکت بیرون کن و وارد ملک من بکن، آنگاه از طرف کن آزاد کن یا کفاره بده.
مثال2
«ألق متاعک فی البحر»، من در اینجا چطور ضامن می‌شوم با اینکه تلف به دست من نیست، بلکه بوسیله خود مالک است؟
معنایش این است که اول این متاع را ملک من بکن، تا ضامن مثل یا قیمت بشوم، سپس آن را در دریا بینداز،« ألق متاعک فی البحر یدلّ علی الملکیة التقدیریة»، یعنی از ملک خود در آور، و داخل ملک من بکن، سپس به دریا بینداز.
مثال3
روایت داریم که انسان «لا یملک العمودین»، انسان پدر و مادر را مالک می‌شود، حال اگر پدر و مادر انسان عبد است و آنها را بخرد، روایت داریم «إذا ملکوا عتقوا»، پسر اگر پدر را بخرد، «إذا ملکوا عتقوا»، یعنی یک ثانیه قبل از «عتق» ملک من می‌شود بعداً آزاد می‌شود، چرا؟ تا ملک من نشود، آزادی معنا ندارد. چرا؟ چون ﴿ لا عتق إلا فی ملک.
مثال 4
فرض کنید کسی، جناب زید را می‌کشد، دیه‌اش مال ورثه است، ورثه چطور دیه را مالک می‌ شوند؟ می‌گویند دیه یدخل فی ملک المیّت أناماً، ثمّ یرثه الورثة و الا معنا ندارد که ورثه دیه را مالک بشوند، ورثه ملک مورّث مالک می‌شوند تا ملک مورث نشود،
بنابراین، معنای «فهو من ملک بائعه»، اگر این عبارت از پیغمبر اکرم یا امام صادق( علیهما السلام) باشد، معنایش این است که: یخرج من ملک المشتری و یدخل فی ملک البائع أناماً ثمّ یتلف، وقتی تلف شد، در ملک بایع تلف شده است نه در ملک مشتری، قهراً خلاف قاعده نیست،‌خلاف قاعده این بود که ملک مشتری باشد و بایع ضامن بشود و این معنا ندارد، ملک مال کسی باشد و ضامن کسی دیگر باشد،‌ این معنا ندارد، در ملک مشتری تلف بشود و بایع ضامن بشود این خلاف قاعده است، سابقاً می‌گفتیم ملک مشتری است،‌ملک مشتری تلف شد، چرا بایع ضامن بشود؟ و لذا علما آمدند تا آن را علی وفق القاعده کنند، و آن اینکه قبل از آنکه تلف بشود، یخرج من ملک المشتری و یدخل فی ملک البائع، فالتلف یقع فی ملک البائع لا فی ملک المشتری، اتفاقاً روایت هم همین را گفت، یعنی روایت حجاج کرخی.
ما رواه ابن حجاج الکرخی (کرخ در بغداد است)، عن أبی عبدالله (علیه السلام – فی حدیث- قال :﴿ کلّ طعام اشتریته فی بیدر (خرمن) أو طسّوج (ظاهراً بیرون بیدر و خرمن) فأتی الله علیه فلیس للمشتری إلا رأس ماله، و من اشتری من طعام موصوف و لم یسم فیه قریة و لا موضعاً فعلی صاحبه أن یؤدّیة.[2]
بنابراین،‌ قبلاً گفته شد که این روایت علی خلاف القاعدة است، ولی من می‌گفتم علی خلاف القاعدة نیست، چرا؟ من از یک راه دیگر توجیه کردم و گفتم بایع به یک وظیفه عمل کرده، اما به وظیفه مهم عمل نکرده، من از این راه پیش آمدم.
ولی این آقایان از راه دیگر پیش آمده‌اند و می‌گویند این علی خلاف القاعده نیست، بلکه علی وفاق القاعده است. چطور؟ نفرض أن البیع ینفسخ یخرج من ملک المشتری و یدخل فی ملک البائع، فالتلف فی ملکه (بایع).
حکم النماء بعد العقد و قبل التلف
آخرین مطلب در باره نماست، گوسفندی را خریدیم، سه روز است که در خانه بایع است و مشتری هنوز گوسفند را تحویل نگرفته است، گوسفند در این سه روز شیر داشته، گاو خریدیم شیر داشته است بعضی از گاوه در هر روز چهل و پنج کیلو شیر می‌دهد،‌ در این سه روز این گاو یا گوسفند شیر داده و ...،‌یک مرتبه صاعقه آسمانی این گاو را از بین برد،‌ همه می‌گوییم:« فهو من مال بائعه»، به همین معنا،‌جناب بایع ثمن را به مشتری بدهد، کار تمام می‌شود، تکلیف این نما و شیر چه می‌شود؟ قاعدتاً‌ باید بگوییم شیر مال مشتری است. چرا؟ چون موقعی این گاو شیر داده که کان ملکاً للمشتری، پس نما هم مال مشتری است، ولی عرف این را نمی‌پسندند فلذا ناچاریم بگوییم المسألة مبنیة علی أنّ الفسخ من حین العقد أو من حین التلف، اگر بگوییم من حین العقد، تمام درآمد ها مال بایع است، دیگر از بیخ باطل شد، اما اگر بگوییم من حین التلف، ناچاریم که بگوییم درآمد ها مال مشتری است.
المسأله مبنیة علی آنّ الانفساخ، اینکه معامله منفسخ، آیا این فسخ از روز عقد معامله بهم خورد، یا از حالا که صاعقه آمد و حیوان را کشت؟ اگر بگوییم من رأس و بیخ، درآمد‌ها مال بایع است، اما اگر بگوییم من حین التلف در آمد ها مال مشتری است، کدام را بگوییم؟ روی این مسئله مطالعه کنید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo