درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
92/11/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بررسی قاعده احسان
سخن در باره قاعده احسان است،در باره این قاعده از جهاتی باید بحث شود، جهت اولی را در جلسه گذشته بحث کردیم و گفتیم محسن داریم و امین و مؤتمن، ما نباید این دوتا را یکی بگیریم،چون ملاک در اولی احسان است، اما در دومی ملاک امین بودن و مؤتمن بودن میباشد.
الجهة الثانیة: دلیل القاعدة
برای این قاعده ادله متنوعی ذگر کردهاند، ولی ما در این جهت از استاد خود حضرت آیة الله بروجردی پیروی میکنیم، گاهی برای یک مسئله هشت دلیل ذکر کردهاند، ایشان آن ادله ضعیف را رها می کرد،فقط دلیل های قوی را میگرفت و با آنها استدلال میکرد، ما نیز در اینجا فقط به دو دلیل اشاره می کنیم:
الأول: الآیات
﴿لَيسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يجِدُونَ مَا ينْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[1]
بر ضعيفان و بيماران و آنها که وسيلهاي براي انفاق (در راه جهاد) ندارند، ايرادي نيست (که در ميدان جنگ شرکت نجويند،) هرگاه براي خدا و رسولش خيرخواهي کنند (؛و از آنچه در توان دارند، مضايقه ننمايند). بر نيکوکاران راه مؤاخذه نيست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.
دلیل ما آیات است که در اینجا فقط دو آیه را ذکر میکنیم، البته آیات در مورد جهاد است، مثلاً کسانی مریض بودند و نمیتوانستند که در جنگ تبوک شرکت کنند، پیغمبر اکرم فراخوان عمومی کرد برای رفتن به سومی تبوک، از طرفی هم فاصله مدینه تا تبوک در حدود ششصد کیلومتر است، در آن زمان این همه راه رفتن آنهم در تابستان برای کسانی که بیمار و ضعیف بودند یا کسانی که وسیله ( مانند اسب،شتر ) نداشتند، بسیار سخت و دشوار بود فلذا قرآن میفرماید اگر اینها نروند و در مدینه بمانند، حرجی بر آنان نیست، حرج یعنی ضیق، در لغت عرب حرج به معنای ضیق است، ﴿ وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ﴾.[2]
در دين (اسلام) کار سنگين و سختي بر شما قرار ندارد. ﴿ وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ﴾ أی من ضیق، در تکالیفش ضیق نیست،ولی قید میکند، ﴿إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾. اینها در مدینه بمانند، یعنی مریض در مدینه بماند،پیر بماند، فقیر ونادار هم در مدینه بمانند، اما مشروط به اینکه ﴿إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ نصح به معنای خلوص است، یعنی بمانند،اما به شرط اینکه ماندن شان برای خدا باشد، مبادا بمانند و کار منافقین را انجام بدهند، منافقین میماندند و افساد میکردند، یعنی مردم را مأیوس میکردند از آیند اسلام، قرآن میفرماید، بمانند ﴿إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ أی أخلصوا طاعتهم لله و رسوله، یعنی کار های زشتی که منافقین انجام میدهند انجام ندهند.آنگاه میفرماید:﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ .برای محسنین، یعنی این جمعیت که عبارتند از:مرضا، ضعفا، فقرا، سبیلی نیست، سبیل ره هم معنا خواهیم کرد، سبیل به معنای راه است، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ یعنی برای محسنین سبیلی نیست،سبیل به چه معناست؟من فکر میکنم به معنای حرج است،
﴿لَيسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ (پیران و ضعیفان) وَلَا عَلَى الْمَرْضَى (بيماران) وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يجِدُونَ مَا ينْفِقُونَ (فقرا) حَرَجٌ (حرج اسم از برای لَيسَ است) إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[3]
این چند طائفه در مدینه بمانند، منتها باید کار شان خالص باشد. محسنین به این سه طائفه اطلاق شده است، محسن یعنی کارش نیک است، یعنی میل دارند که به تبوک بروند، منتها یا پیری مانع از رفتن شان است، یا مریض هستند یا وسیله مانند شتر و اسب برای رفتن ندارند
﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾، أی من حرج، ضیقی نیست، البته اینکه میفرماید حرج و ضیق نیست، این کنایه از این است که مذمت و عقابی بر آنان نیست. ﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ خداوند آمرزنده و مهربان است!
همیشه در قرآن فواصلش با مضمون آیه هماهنگ است، شما در نثر میگویید سجع، در شعر میگویید قافیه، در قرآن نمیگویند سجع یا قافیه، بلکه میگویند: فواصل، همیشه فواصل آیات با خود آیا یکنوع تناسب دارد، فلذا در اینجا نفرمود:﴿ والله عزیز حکیم﴾ بلکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.
اصعمی میگوید من در بیابان بودم و قرآن میخواندم، از جمله این آیه را میخواندم:﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ -وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ- وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴾.[4]
دست مرد دزد و زن دزد را، به کيفر عملي که انجام دادهاند، بعنوان يک مجازات الهي، قطع کنيد! و خداوند توانا و حکيم است.
یک پیره زن در آنجا بود، گفت این قرآن نیست، گفتم چرا؟ گفت :لو کان غفوراً و رحیماً لما أمر بقطع أیدیهما، اینجا مقام، مقام غفاریت و رحمانیت نیست، بلکه مقام حکمت و قدرت است. اصمعی میگوید وقتی آمد منزل و قرآن را باز کردم، دیدم حرف او درست است و من قرآن را اشتباه میخواندم، بلکه قرآن دارد:﴿ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ اینجا جای قدرت نمایی است، دستش را ببر، چرا؟ چون خدا قدرتمند است و حکمش هم حکیمانه است نه ظالمانه.
اما در این آیه مورد بحث میفرماید: ﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ .چرا؟ اینها میتوانستند به جبهه بروند، یعنی امکان عقلی داشت، اما امکان عادی نداشت، همین مقدار که نتوانستند بروند، شاید گردی بر دامن اینها نشسته باشد، فلذا قرآن میفرماید:﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ خدا این مقدار را از آنها میبخشد و آنها را کامل فرض میکنند، عرض کردم که آنها مرضا، پیر هستند و یا وسیله ندارند، به زحمت میتوانند بروند، همین که به زحمت میتوانند بروند و نرفتند، این خودش یکنوع ترک تکلیف است، خدا میفرماید من اینها را میبخشم، چون در تکالیف من قدرت عادی معتبر است نه قدرت عقلی. در حج قدرت عادی معتبر است نه قدرت عقلی.
﴿لَيسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ (پیران و ضعیفان) وَلَا عَلَى الْمَرْضَى (بيماران) وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يجِدُونَ مَا ينْفِقُونَ(فقرا) حَرَجٌ (فشار) إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ(اطاعت شان خالص باشد، مبادا بمانند و کار منافقان را انجام بدهند) مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[5]
راه وحرجی بر محسنین نیست، کدام حرج؟ حرجی که به دنبالش مذمت و عقاب است.
﴿ إِنَّمَا السَّبِيلُ (حرج) عَلَى الَّذِينَ يسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يعْلَمُونَ﴾.[6]
راه مؤاخذه تنها به روي کساني باز است که از تو اجازه ميخواهند در حالي که توانگرند؛ (و امکانات کافي براي جهاد دارند؛) آنها راضي شدند که با متخلفان [= زنان و کودکان و بيماران] بمانند؛ و خداوند بر دلهايشان مهر نهاده؛ به همين جهت چيزي نميدانند!
آیا جمود بر شان نزول آیة صحیح است؟
ما تا اینجا آیه و شأن نزول آیه معنا کردیم، اگر ما یک آدم قشری باشیم، خواهیم گفت که این آیه مربوط به جهاد است و ربطی به بحث ما ندارد، در جهاد هر کس توانایی دارد باید برود و هر کس توانایی ندارد، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾، ربطی به فقه و فقاهت ندارد.
کسانی که یک چنین اندیشهای دارند، اینها مقام قرآن را خیلی پایین آوردهاند،یعنی قرآن را یک کتاب عادی محض کردهاند، عین یک کتاب عادی و حال آنکه قرآن به قول امام صادق کالشمس است، یعنی مانند خورشید بر همه جهان میتابد، بر تمام قرون میتابد و در همه ازمنه میتابد.
ما نباید این کبرایی به این زیبایی را بگوییم فقط مربوط به جهاد است، کبرا کدام است؟﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾.
بنابراین، ما از شان نزول آیه القای خصوصیت میکنیم و از آن به عنوان یک قاعده کلی در همه جا استفاده میکنیم و میگوییم: ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾. حال ولی است، وصی است، اموال یتیم هم است، مثلاً یتیم یک میلیون پول دارد، اگر آن به همان صورت حفظ کنیم، ارزشش پایین میآید، این ضرر است بر یتیم، زیرا زمان ما، مانند زمان سابق نیست، در سابق پول طلا و نقره بود، طلا و نقره همیشه قیمتش ثابت است، یعنی اشیاء را با طلا و نقره میسنجیدند، اما در عصر ما پول و اسکناس جایگزین آن شده است که هر روز قیمتش پایین میآید، حتی کسانی که ربا میگیرند، به یک معنا در دل شان توجیه میکنند و میگویند اینکه ما ربا میگیریم در حقیقت ما به التفاوت ارزش پول ماست، یک میلیونی که امروز میدهیم، سال آینده ارزش یک میلیون تومان،میشود هشتصد تومان و هکذا، زیادی که میگیریم، زیادی ما به التفاوت ارزش پول ماست.
البته این توجیه غلط است، ولی در عین حال این یک واقعیتی است که ارزش پول ثابت نیست، بلکه سال به سال پایین میآید، حال اگر ولی با پول صغیر تجارت کرد و دچار ضرر شد، آیا گریبان ولی را میگیریم که شما به صبی ضرر زدید؟ نه، اگر واقعا جناب ولی یا جناب وصی و قیم کاری کند که همه عقلا این کار را میکردند و کج سلیقه نباشند، بلکه حکم عمومی باشد،کاری بکند که همه بشر این کار را میپسندند و میگویند کار خوبی کرده، یعنی نگذاشته که پول صبی راکد بماند، بلکه با آن قالی خریده و قالی هم در حال ترقی است، منتها وضع به گونهای پیش میآمد که ضرر کرد، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ در اینجا قاعده ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ موجب اسقاط ضمان است، قبلاً متذکر شدیم که این فصل یا در باره اسقاط ضمان است یا اثبات ضمان، یعنی ضمان را ثابت میکند.
اشکال
بعضی در استدلال به این آیه اشکال کردهاند و گفتهاند این آیه از قبیل سلب العموم است، نه عموم السلب،یعنی بر همه محسنین راهی نیست، بر مجموع مشکلی نیست، اما ممکن است بر برخی مشکل باشد. سلب العموم،عموم را سلب میکند، نه عموم السلب،﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ یعنی کل واحد واحد واحد، در مطول یک شعر آمده و آن این است:
قد اصبحت أمّ الخیار تدّعی **** علیّ ذنباً کلّه لم أصنع.
در این شعر اگر ما ﴿کلّه﴾ را به نصب بخوانیم، سلب عموم میشود، میگوید ام الخیار (زنش) خیال میکند که فلان جا صیغه کردم و فلان جا هم یک زن گرفتم و ...، ﴿علیّ ذنباً کلّه لم أصنع﴾ یعنی همه را نکردم، اما برخی را کردم، اگر به نصب بخوانیم.
اما اگر ﴿کلّه﴾ را به رفع بخوانیم، مبتدا و خبر میشود نه سلب العموم، میشود عموم السلب و معنایش این میشود که من اصلاً انجام ندادهام.
راجع به این آیه گفتهاند عموم السلب نیست، بلکه سلب العموم است، بعضی از موارد محسن برایش مشکل نیست.
جواب
ولی این تفسیر صحیح نیست. چرا؟ چون مفسر باید روح آیه را درک کند، فشار آیه روی احسان است، یعنی نیکی، آدمی که نیک و نیکو کار، معنا ندارد که گاهی مواخذه بشود و گاهی مواخذه نشود.
بنابراین،ما آن قاعده را که مطول میگوید قبول نداریم، مطول میگوید اگر سلب بر عموم وارد بشود ﴿ما علی المحسنین﴾ سلب العموم است، اما اگر عموم بر سلب وارد بشود، این عکس است. این درست نیست.
ولی ظاهراً هردو یکی است، من یک آیه میخوانیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾.[7]
خداوند هيچ متکبر مغروري را دوست ندارد.
در این آیه مبارکه نفی بر عموم وارد شده و حال آنکه سلب العموم نیست بلکه عموم السلب است، ﴿یعرف ذلک بالقرینة﴾، آدم متکبر،انسانی که اوله نطفه و آخره جیفه و بینهما یحمل العذرة، این نباید بر خدا کبر بورزد، کسی نمیتواند نسبت به این آیه بگوید سلب العموم است، نه خیر! بلکه عموم السلب است، آیه مورد بحث هم از همین قبیل است، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ ملاک احسان است، معنا ندارد که آدم نیکی کند، بعضی از جاها در مقابل نیکی او چوب نزنند وبعضی از جاها چوب بزنند، این هیچگاه عرفی و درست نیست، مثل اینکه قرآن میفرماید:
﴿ هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ﴾.[8]
آيا جزاي نيکي جز نيکي است؟! هل جزاء
بگوییم این قاعده تخصیص خورد، یعنی یکجا اگر نیکی کنی، ثواب داری، اما ممکن است در جای دیگر اگر نیکی کنی، عقاب داشته باشی، در جواب میگوییم این معنای آیه نیست.
بنابراین، اشکالی که بر استدلال بر این آیه گرفتهاند درست نیست.
خلاصه مطلب:
الف؛ آیه را توضیح دادیم و گفتیم کلمهی ﴿سبیل﴾ به معنای حرج است.
ب؛ حرج هم کنایه از توبیخ و عقاب است.
ج؛ اشکال کردند و گفتند این سلب العموم است.
د؛ ما در جواب گفتیم عموم السلب است نه سلب العموم.
الثانی: حکم العقل
دلیل دوم عقل است، عقل برای خود یک مستقلاتی دارد، یعنی آنی را که درک میکند، مانند حسن الاحسان و قبح الظلم، چیزهایی که اگر در همه دنیا را بگردیم، فطرت بشر آنها را میپذیرد، که به آنها میگوییم مستقلات عقلیه. مثل: ﴿ هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ﴾ پاسخ نیکی به نیکی خوب است،پاسخ نیکی به بدی قبیح و زشت است، عمل به پیمان نشانهی مردانگی است، شکستن پیمان علامت نامردی است، همه اینها از قبیل مستقلات عقلیه است، ما اینها را پایه های فقه قرار میدهیم، اتفاقاً اینجا هم از قبیل مستقلات عقلیه است. چطور؟ چون اگر واقعاً انسان بداند که حیوان مردم در حال مرگ است و چنانچه به او نرسد، حتماً تلف میشود و او از روی احسان به آن حیوان آب وعلف بدهد، همه عقلا او را تمجید میکند، حالا صاحب حیوان بیاید وبگوید چرا این کار را کردی و بی خود کردی، چه کسی به تو گفته بود که این کار را بکنی، مردم او را ملامت خواهند کرد که عجب آدم بی احساس است که نیکی را هم نمیفهمد.این گونه مسائل از مستقلات عقلیه است ﴿ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾.
پس دلیل قاعده منحصر شد به آیه مبارکه و حکم عقل.
سخن در باره قاعده احسان است،در باره این قاعده از جهاتی باید بحث شود، جهت اولی را در جلسه گذشته بحث کردیم و گفتیم محسن داریم و امین و مؤتمن، ما نباید این دوتا را یکی بگیریم،چون ملاک در اولی احسان است، اما در دومی ملاک امین بودن و مؤتمن بودن میباشد.
الجهة الثانیة: دلیل القاعدة
برای این قاعده ادله متنوعی ذگر کردهاند، ولی ما در این جهت از استاد خود حضرت آیة الله بروجردی پیروی میکنیم، گاهی برای یک مسئله هشت دلیل ذکر کردهاند، ایشان آن ادله ضعیف را رها می کرد،فقط دلیل های قوی را میگرفت و با آنها استدلال میکرد، ما نیز در اینجا فقط به دو دلیل اشاره می کنیم:
الأول: الآیات
﴿لَيسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يجِدُونَ مَا ينْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[1]
بر ضعيفان و بيماران و آنها که وسيلهاي براي انفاق (در راه جهاد) ندارند، ايرادي نيست (که در ميدان جنگ شرکت نجويند،) هرگاه براي خدا و رسولش خيرخواهي کنند (؛و از آنچه در توان دارند، مضايقه ننمايند). بر نيکوکاران راه مؤاخذه نيست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.
دلیل ما آیات است که در اینجا فقط دو آیه را ذکر میکنیم، البته آیات در مورد جهاد است، مثلاً کسانی مریض بودند و نمیتوانستند که در جنگ تبوک شرکت کنند، پیغمبر اکرم فراخوان عمومی کرد برای رفتن به سومی تبوک، از طرفی هم فاصله مدینه تا تبوک در حدود ششصد کیلومتر است، در آن زمان این همه راه رفتن آنهم در تابستان برای کسانی که بیمار و ضعیف بودند یا کسانی که وسیله ( مانند اسب،شتر ) نداشتند، بسیار سخت و دشوار بود فلذا قرآن میفرماید اگر اینها نروند و در مدینه بمانند، حرجی بر آنان نیست، حرج یعنی ضیق، در لغت عرب حرج به معنای ضیق است، ﴿ وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ﴾.[2]
در دين (اسلام) کار سنگين و سختي بر شما قرار ندارد. ﴿ وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ﴾ أی من ضیق، در تکالیفش ضیق نیست،ولی قید میکند، ﴿إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾. اینها در مدینه بمانند، یعنی مریض در مدینه بماند،پیر بماند، فقیر ونادار هم در مدینه بمانند، اما مشروط به اینکه ﴿إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ نصح به معنای خلوص است، یعنی بمانند،اما به شرط اینکه ماندن شان برای خدا باشد، مبادا بمانند و کار منافقین را انجام بدهند، منافقین میماندند و افساد میکردند، یعنی مردم را مأیوس میکردند از آیند اسلام، قرآن میفرماید، بمانند ﴿إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ أی أخلصوا طاعتهم لله و رسوله، یعنی کار های زشتی که منافقین انجام میدهند انجام ندهند.آنگاه میفرماید:﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ .برای محسنین، یعنی این جمعیت که عبارتند از:مرضا، ضعفا، فقرا، سبیلی نیست، سبیل ره هم معنا خواهیم کرد، سبیل به معنای راه است، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ یعنی برای محسنین سبیلی نیست،سبیل به چه معناست؟من فکر میکنم به معنای حرج است،
﴿لَيسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ (پیران و ضعیفان) وَلَا عَلَى الْمَرْضَى (بيماران) وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يجِدُونَ مَا ينْفِقُونَ (فقرا) حَرَجٌ (حرج اسم از برای لَيسَ است) إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[3]
این چند طائفه در مدینه بمانند، منتها باید کار شان خالص باشد. محسنین به این سه طائفه اطلاق شده است، محسن یعنی کارش نیک است، یعنی میل دارند که به تبوک بروند، منتها یا پیری مانع از رفتن شان است، یا مریض هستند یا وسیله مانند شتر و اسب برای رفتن ندارند
﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾، أی من حرج، ضیقی نیست، البته اینکه میفرماید حرج و ضیق نیست، این کنایه از این است که مذمت و عقابی بر آنان نیست. ﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ خداوند آمرزنده و مهربان است!
همیشه در قرآن فواصلش با مضمون آیه هماهنگ است، شما در نثر میگویید سجع، در شعر میگویید قافیه، در قرآن نمیگویند سجع یا قافیه، بلکه میگویند: فواصل، همیشه فواصل آیات با خود آیا یکنوع تناسب دارد، فلذا در اینجا نفرمود:﴿ والله عزیز حکیم﴾ بلکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.
اصعمی میگوید من در بیابان بودم و قرآن میخواندم، از جمله این آیه را میخواندم:﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ -وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ- وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴾.[4]
دست مرد دزد و زن دزد را، به کيفر عملي که انجام دادهاند، بعنوان يک مجازات الهي، قطع کنيد! و خداوند توانا و حکيم است.
یک پیره زن در آنجا بود، گفت این قرآن نیست، گفتم چرا؟ گفت :لو کان غفوراً و رحیماً لما أمر بقطع أیدیهما، اینجا مقام، مقام غفاریت و رحمانیت نیست، بلکه مقام حکمت و قدرت است. اصمعی میگوید وقتی آمد منزل و قرآن را باز کردم، دیدم حرف او درست است و من قرآن را اشتباه میخواندم، بلکه قرآن دارد:﴿ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ اینجا جای قدرت نمایی است، دستش را ببر، چرا؟ چون خدا قدرتمند است و حکمش هم حکیمانه است نه ظالمانه.
اما در این آیه مورد بحث میفرماید: ﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ .چرا؟ اینها میتوانستند به جبهه بروند، یعنی امکان عقلی داشت، اما امکان عادی نداشت، همین مقدار که نتوانستند بروند، شاید گردی بر دامن اینها نشسته باشد، فلذا قرآن میفرماید:﴿وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ خدا این مقدار را از آنها میبخشد و آنها را کامل فرض میکنند، عرض کردم که آنها مرضا، پیر هستند و یا وسیله ندارند، به زحمت میتوانند بروند، همین که به زحمت میتوانند بروند و نرفتند، این خودش یکنوع ترک تکلیف است، خدا میفرماید من اینها را میبخشم، چون در تکالیف من قدرت عادی معتبر است نه قدرت عقلی. در حج قدرت عادی معتبر است نه قدرت عقلی.
﴿لَيسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ (پیران و ضعیفان) وَلَا عَلَى الْمَرْضَى (بيماران) وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يجِدُونَ مَا ينْفِقُونَ(فقرا) حَرَجٌ (فشار) إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ(اطاعت شان خالص باشد، مبادا بمانند و کار منافقان را انجام بدهند) مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[5]
راه وحرجی بر محسنین نیست، کدام حرج؟ حرجی که به دنبالش مذمت و عقاب است.
﴿ إِنَّمَا السَّبِيلُ (حرج) عَلَى الَّذِينَ يسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يعْلَمُونَ﴾.[6]
راه مؤاخذه تنها به روي کساني باز است که از تو اجازه ميخواهند در حالي که توانگرند؛ (و امکانات کافي براي جهاد دارند؛) آنها راضي شدند که با متخلفان [= زنان و کودکان و بيماران] بمانند؛ و خداوند بر دلهايشان مهر نهاده؛ به همين جهت چيزي نميدانند!
آیا جمود بر شان نزول آیة صحیح است؟
ما تا اینجا آیه و شأن نزول آیه معنا کردیم، اگر ما یک آدم قشری باشیم، خواهیم گفت که این آیه مربوط به جهاد است و ربطی به بحث ما ندارد، در جهاد هر کس توانایی دارد باید برود و هر کس توانایی ندارد، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾، ربطی به فقه و فقاهت ندارد.
کسانی که یک چنین اندیشهای دارند، اینها مقام قرآن را خیلی پایین آوردهاند،یعنی قرآن را یک کتاب عادی محض کردهاند، عین یک کتاب عادی و حال آنکه قرآن به قول امام صادق کالشمس است، یعنی مانند خورشید بر همه جهان میتابد، بر تمام قرون میتابد و در همه ازمنه میتابد.
ما نباید این کبرایی به این زیبایی را بگوییم فقط مربوط به جهاد است، کبرا کدام است؟﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾.
بنابراین، ما از شان نزول آیه القای خصوصیت میکنیم و از آن به عنوان یک قاعده کلی در همه جا استفاده میکنیم و میگوییم: ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾. حال ولی است، وصی است، اموال یتیم هم است، مثلاً یتیم یک میلیون پول دارد، اگر آن به همان صورت حفظ کنیم، ارزشش پایین میآید، این ضرر است بر یتیم، زیرا زمان ما، مانند زمان سابق نیست، در سابق پول طلا و نقره بود، طلا و نقره همیشه قیمتش ثابت است، یعنی اشیاء را با طلا و نقره میسنجیدند، اما در عصر ما پول و اسکناس جایگزین آن شده است که هر روز قیمتش پایین میآید، حتی کسانی که ربا میگیرند، به یک معنا در دل شان توجیه میکنند و میگویند اینکه ما ربا میگیریم در حقیقت ما به التفاوت ارزش پول ماست، یک میلیونی که امروز میدهیم، سال آینده ارزش یک میلیون تومان،میشود هشتصد تومان و هکذا، زیادی که میگیریم، زیادی ما به التفاوت ارزش پول ماست.
البته این توجیه غلط است، ولی در عین حال این یک واقعیتی است که ارزش پول ثابت نیست، بلکه سال به سال پایین میآید، حال اگر ولی با پول صغیر تجارت کرد و دچار ضرر شد، آیا گریبان ولی را میگیریم که شما به صبی ضرر زدید؟ نه، اگر واقعا جناب ولی یا جناب وصی و قیم کاری کند که همه عقلا این کار را میکردند و کج سلیقه نباشند، بلکه حکم عمومی باشد،کاری بکند که همه بشر این کار را میپسندند و میگویند کار خوبی کرده، یعنی نگذاشته که پول صبی راکد بماند، بلکه با آن قالی خریده و قالی هم در حال ترقی است، منتها وضع به گونهای پیش میآمد که ضرر کرد، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ در اینجا قاعده ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ موجب اسقاط ضمان است، قبلاً متذکر شدیم که این فصل یا در باره اسقاط ضمان است یا اثبات ضمان، یعنی ضمان را ثابت میکند.
اشکال
بعضی در استدلال به این آیه اشکال کردهاند و گفتهاند این آیه از قبیل سلب العموم است، نه عموم السلب،یعنی بر همه محسنین راهی نیست، بر مجموع مشکلی نیست، اما ممکن است بر برخی مشکل باشد. سلب العموم،عموم را سلب میکند، نه عموم السلب،﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ یعنی کل واحد واحد واحد، در مطول یک شعر آمده و آن این است:
قد اصبحت أمّ الخیار تدّعی **** علیّ ذنباً کلّه لم أصنع.
در این شعر اگر ما ﴿کلّه﴾ را به نصب بخوانیم، سلب عموم میشود، میگوید ام الخیار (زنش) خیال میکند که فلان جا صیغه کردم و فلان جا هم یک زن گرفتم و ...، ﴿علیّ ذنباً کلّه لم أصنع﴾ یعنی همه را نکردم، اما برخی را کردم، اگر به نصب بخوانیم.
اما اگر ﴿کلّه﴾ را به رفع بخوانیم، مبتدا و خبر میشود نه سلب العموم، میشود عموم السلب و معنایش این میشود که من اصلاً انجام ندادهام.
راجع به این آیه گفتهاند عموم السلب نیست، بلکه سلب العموم است، بعضی از موارد محسن برایش مشکل نیست.
جواب
ولی این تفسیر صحیح نیست. چرا؟ چون مفسر باید روح آیه را درک کند، فشار آیه روی احسان است، یعنی نیکی، آدمی که نیک و نیکو کار، معنا ندارد که گاهی مواخذه بشود و گاهی مواخذه نشود.
بنابراین،ما آن قاعده را که مطول میگوید قبول نداریم، مطول میگوید اگر سلب بر عموم وارد بشود ﴿ما علی المحسنین﴾ سلب العموم است، اما اگر عموم بر سلب وارد بشود، این عکس است. این درست نیست.
ولی ظاهراً هردو یکی است، من یک آیه میخوانیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾.[7]
خداوند هيچ متکبر مغروري را دوست ندارد.
در این آیه مبارکه نفی بر عموم وارد شده و حال آنکه سلب العموم نیست بلکه عموم السلب است، ﴿یعرف ذلک بالقرینة﴾، آدم متکبر،انسانی که اوله نطفه و آخره جیفه و بینهما یحمل العذرة، این نباید بر خدا کبر بورزد، کسی نمیتواند نسبت به این آیه بگوید سلب العموم است، نه خیر! بلکه عموم السلب است، آیه مورد بحث هم از همین قبیل است، ﴿مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾ ملاک احسان است، معنا ندارد که آدم نیکی کند، بعضی از جاها در مقابل نیکی او چوب نزنند وبعضی از جاها چوب بزنند، این هیچگاه عرفی و درست نیست، مثل اینکه قرآن میفرماید:
﴿ هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ﴾.[8]
آيا جزاي نيکي جز نيکي است؟! هل جزاء
بگوییم این قاعده تخصیص خورد، یعنی یکجا اگر نیکی کنی، ثواب داری، اما ممکن است در جای دیگر اگر نیکی کنی، عقاب داشته باشی، در جواب میگوییم این معنای آیه نیست.
بنابراین، اشکالی که بر استدلال بر این آیه گرفتهاند درست نیست.
خلاصه مطلب:
الف؛ آیه را توضیح دادیم و گفتیم کلمهی ﴿سبیل﴾ به معنای حرج است.
ب؛ حرج هم کنایه از توبیخ و عقاب است.
ج؛ اشکال کردند و گفتند این سلب العموم است.
د؛ ما در جواب گفتیم عموم السلب است نه سلب العموم.
الثانی: حکم العقل
دلیل دوم عقل است، عقل برای خود یک مستقلاتی دارد، یعنی آنی را که درک میکند، مانند حسن الاحسان و قبح الظلم، چیزهایی که اگر در همه دنیا را بگردیم، فطرت بشر آنها را میپذیرد، که به آنها میگوییم مستقلات عقلیه. مثل: ﴿ هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ﴾ پاسخ نیکی به نیکی خوب است،پاسخ نیکی به بدی قبیح و زشت است، عمل به پیمان نشانهی مردانگی است، شکستن پیمان علامت نامردی است، همه اینها از قبیل مستقلات عقلیه است، ما اینها را پایه های فقه قرار میدهیم، اتفاقاً اینجا هم از قبیل مستقلات عقلیه است. چطور؟ چون اگر واقعاً انسان بداند که حیوان مردم در حال مرگ است و چنانچه به او نرسد، حتماً تلف میشود و او از روی احسان به آن حیوان آب وعلف بدهد، همه عقلا او را تمجید میکند، حالا صاحب حیوان بیاید وبگوید چرا این کار را کردی و بی خود کردی، چه کسی به تو گفته بود که این کار را بکنی، مردم او را ملامت خواهند کرد که عجب آدم بی احساس است که نیکی را هم نمیفهمد.این گونه مسائل از مستقلات عقلیه است ﴿ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ﴾.
پس دلیل قاعده منحصر شد به آیه مبارکه و حکم عقل.