درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
92/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بررسی قاعده «علی الید ما أخذت حتی تؤدی»
قاعدهای که الآن موضوع بحث ما میباشد، قاعده «علی الید ما أخذت حتّی تؤدی» است، قاعده اول، قاعده اتلاف بود «من أتلف مال الغیر فهو له ضامن»،ولی در اینجا قاعده علی الید را میخوانیم، ابتدا فهرست بحث های آینده را اجمالاً توجه کنید، در این بحث ها چند مطلب بیان خواهد شد.
1؛ یک بحث این است که ما نباید دو قاعده را با هم مخلوط کنیم، یک قاعده داریم بنام: «قاعدة الید»، قاعده دیگر داریم بنام«علی الید ما أخذت حتی تؤدّی»، قاعده ید در فصل اول بود که دلالت بر ملکیت میکرد وکاشف موضوع بود، ولی در اینجا قاعده «علی الید» را میخوانیم که ضمان آور است.
2؛ در فصل دوم، راجع به مدرک این قاعده بحث خواهیم کرد، یعنی در این جهت بحث میکنیم که قاعده «علی الید ما أخذت حتّی تؤدّی» مدرکش چیست، و بحث مفصلی در این مورد داریم.
3؛ بحث سوم ما راجع به سند این روایت است که آیا از نظر سند چگونه است؟
4؛ بحث چهارم در باره این است که اگر این روایت از پیغمبر اکرم صادر بشود، این در مورد عاریه بوده، از نظر اهل سنت این روایت در مورد عاریه است، و حال آنکه ما در عاریه قائل به ضمان نیستیم، سند این روایت و مضمون این روایت در کتابهای اهل سنت در مورد عاریه است و حال آنکه ما در عاریه قائل به ضمان نیستیم.
5؛ بحث پنجم در باره توجیه این مسئله است که چگونه میشود عین خارجی در ذمه انسان باشد، چون عین خارجی ظرفش خارج است، ذمه مال کلیات است،چگونه میگویند :«علی الید ما أخذت حتی تؤدّی»؟ میگویند عین در ذمه است، عین ظرفش خارج است، ذمم مال کلیات است،چگونه آقایان میگویند عین در ذمه است؟
6؛ بحث ششم راجع به قواعدی است که این قاعده را تاکید میکند.
7؛ بحث دیگر این است که آیا «علی الید ما أخذت حتی تؤدی» مال جایی است که کسی سبب تلف بشود،اما اگر من مال کسی را گرفتم، زلزله آمد و او را از بین برد، آیا باز من ضامن هستم یا نه؟ یا من مال کسی را گرفتم و در بهترین جا هم گذاشتم، اما آفات سماوی آمد و او را از بین برد، آیا باز هم من ضامن هستم یا نه؟
8؛ بحث دیگر این است که گاهی من منافع را استیفاء میکنم، مثلاً اسب کسی را سوار میشوم، اجاره میدهم،ولی گاهی منافع مستوفات نیست، من اسب یا ماشین کسی را حبس میکنم و نگه میدارم، آیا فقط ضامن منافع مستوفات است یا ضامن منافع غیر مستوفات هم است.
9؛ بحث دیگری که خواهیم داشت این است که :«ضمان المثلی بالمثل و ضمان القیمی بالقیمة»، مدرک این مسئله چیست؟
10؛ بحثی هم در این جهت خواهیم داشت که میزان در مثلی بودن چیست و میزان در قیمی بودن چیست؟ سابقاً آقایان میگفتند که پارچه از قبیل قیمیات است، ظروف از قبیل قیمیات است، ولی در عصر ما از مثلیات است، یعنی هم ظرف مثلی است و هم پارچه مثلی است، کارخانه ها میتوانند هر روز پارچه های یکنواخت تولید کنند.
11؛ یکی از بحث ها این است که اگر مثل پیدا نمیشود مگر به قیمت گران، تکلیف من در اینجا چیست، آیا اگر مثلی پیدا نشد، آیا تبدیل به قیمت میشود یا تبدیل به قیمت نمیشود.
12؛ آخرین بحث این است که آن دو قاعده را اجمالاً مطرح میکنیم، آن دو قاعده کدام است؟
ما یضمن بصحیحه، یضمن بفاسده، ما لا یضمن بصحیحه، لا یضمن بفاسده.
این فهرست بحث ما در این مسئله است، اجمالاً عرض کردیم تا تفصیلاً وارد بشویم.
بررسی سند روایت
سند این قاعده در کتب ما وجود ندارد، یعنی نه در کتب اربعه و نه در غیر کتب اربعه سندی برای این روایت در کتب ما نیست،اما در کتب اهل سنت است، ولی دقت کنید که سند در کتب آنها است، اما موردش عاریه است و این خیلی عجیب است
1: روی أبو داود السجستانی الأزدی( 202 – 2075 ه ) فی باب (( فی تضمین العاریة )) - در همان زمان که اسلام منتشر می شد، عرب ها در مناطق مختلف ایران آمدند و در آنجا سکونت پیدا کردند، خصوصاً در بخش سیستان و بلوچستان، که طائفه سکونت پیدا کردند، طائفه شیعه، طائفه نواصب، و عجیب این است که در آنجا (سیستان و بلوچستان) هردو طائفه بوده است، ابوداود سجستانی (سیستانی) از سیستان و بلوچستان،منتها از قبیله «أزد» است که یکی از قبائل عرب میباشد، اهل سنت دوتا صحیح دارند، چهارتا سنن، دوتا صحیح شان عبارت است از : صحیح بخاری و صحیح مسلم، سنن شان چهار تاست که دوتایش الآن میخوانیم، سنن ابوداود- بسنده عن الحسن عن سمرة عن النبی(ص)، قال: (( علی الید ما أخذت حتی تؤدیه )) ثم إن الحسن نسی فقال: هو أمینک لا ضمان علیه».[1] فتوا داده و از آن طرف هم حدیث نقل کرده است،معلوم میشود که اهل سنت این حدیث را در باب عاریه آوردهاند.
2: روی الترمذی( 209 – 279 هـ )- ترمذ،یک منطقهای است در خراسان بزرگ، علی الظاهر الآن ترمذ در ازبکستان است - فی باب (( ما جاء فی أن العاریة مؤدّاة )) عن قتادة عن الحسن عن سمرة عن النبی(ص) قال: (( علی اید ما أخذت حتی تؤدیه ))، قال: ثمّ نسی الحسن فقال: «فهو أمینک لا ضمان علیه»، یعنی العاریة. هردو محدث این حدیث را در باب عاریه نقل کرداند که به اتفاق شیعه در عاریه ضمان نیست مگر به افراط و تفریط.
قال: أبو عیسی – کنیهی ترمذی است - ( المؤلّف ): هذا حدیث حسن صحیح. و قد ذهب بعض أهل العلم من أصحاب النبی(ص) و غیرهم إلی هذا. و قالوا: یضمن صاحب العاریة. و هو قول الشافعی و أحمد.
و قال بعض أهل العلم من أصحاب النبی(ص) و غیرهم: لیس علی صاحب العاریة ضمان إلا أن یخالف. و هو قول الثوری و أهل الکوفة. و به یقول إسحاق.[2]
3: روی ابن ماجة ( 207 – 275 هـ ) فی باب العاریة، عن قتادة عن الحسن عن سمرة أن رسول الله(ص) قال: (( علی الید ما أخذت حتی تؤدیه )).[3]
تا اینجا روایات بود، در سه تا سنن وارد شده، سنن چهارم، سنن نسائی است، نسائی اهل خراسان است.
و یقع الکلام فی مقامین:
الأول: فی سند الحدیث.
الثانی: فی دلالته.
بررسی سند حدیث
ما در این جلسه در سند روایت بحث می کنیم تا برسیم به دلالت، در سند حدیث بقیه را رها می کنیم، مثلاً أبوداود، از اول تا حسن، تا سمره، ترمذی از فلان تا حسن، قبل ها را رهام، حسن را هم رها می کنیم، بر گردیم به آخرین نفری که این حدیث را از پیغمبر اکرم نقل کرده است، آنکس که از پیغمبر اکرم نقل کرده، سمرة بن جندب است، یعنی صاحب داستان «لا ضرر و لا ضرار» پیغمبر فرمود چنین و چنان کن، به حرف حضرت گوش نداد این حدیث خیلی مشکلات دارد، ذهبی قهرمان کتاب رجال است، بزرگترین رجالی اهل سنت از نظر متاخرین ذهبی است، قبلاً رجالی هایی بزرگی دارند، ولی در قرن هشتم بزرگترین رجالی آنها ذهبی است، صاحب کتاب میزان الاعتدال، اول میگوید که سمرة جزء اصحاب پیغمبر اکرم است، میگوید همین مقداری که این آدم از اصحاب پیغمبر اکرم است، یک شرفی دارد، ویک کرامتی دارد، ما میگوییم این حرف درست است، یعنی اگر کس که محضر پیغمبر اکرم را درک کرده،« له شرف و له کرامة» اما مجرد اینکه حضور پیغمبر اکرم را درک کرده، آیا این کافی است؟
دیدگاه اهل سنت در باره صحابه
اهل سنت در باره صحابه یک عقیده خاصی دارند و میگویند همه شان عادلند، نه تنها عادل هستند، بلکه معصوم هستند، البته به زبان نمیگویند که معصوماند، اما عملاً میگویند معصوماند، چرا؟ چون حاضر نیستند که بر یک صحابی حتی یک گناهی را ثابت کنند، میگوییم نمیگوییم که عادلند، عادل گاهی گناه میکند؟ بلی، یک گناهی برای صحابه ثابت کنید، حاضر نیستند که ثابت کنند، حاضرند که پشت سر انبیا صد ها مطلب باطلی را نقل کنند، تفسیر طبری را نگاه کنید که در باره سلیمان و داود چه چیزهای نقل نکرده است، که واقعاً شرم آور است.
مثلاً میگوید داود پشت بام رفت، چشمش به خانه یکی از افسرانش افتاد، زنش را دید که خیلی زیباست، عاشق آن زن شد در حالی که افسر خودش در جبهه جنگ میکرد، با این زن رابطه بر قرار کرد،بعداً به فرماندهانش گفت این افسر را در خط مقدم بفرستید تا کشته شود تا من با زن او ازدواج کنم، در مقدم قرار دادند و او کشته شد، خیلی حاضرند که علیه انبیا مطالبی را نقل کنند و رد بشوند،اما نسبت به صحابه محال است که یک کلمهی را نقل کنند و رد نکنند.
نقاط ضعف سمرة بن جندب
جناب سمرة بن جندب دوتا نقطه ضعف دارد که عرض میکنم.
الف؛ پیغمبر اکرم به سه نفر فرموده که :« أخرکم أهل النار»، ابوهریرة است، سمرة است، یکی دیگر هم ابو محذوره است، پیغمبر اکرم فرمود:« آخرکم موتاً فی النار» ابوهریره میگفت: ابومحذروه فوت کرده، ابومحذوره فوت کرد، فقط دو نفر شان زنده بودند، ابوهریرة میگفت سمرة زنده است یا زنده نیست، میترسید که اگر او بمیرد،کلام پیامبر اکرم در حق این آدم محقق بشود، اتفاقاً ابوهریرة فوت کرد، سمرة بن جندب آخرین نفر بود که فوت کرد، پیغمبر اکرم فرمود: «أخرکم موتاً فی النار» و سمرة آخر آنهاست، ابومحذورة جلوتر فوت کرد، بعداً ابوهریرة در سال پنجاه و هشت هجری فوت نمود، بعداً سمرة فوت کرد، پس چطور میشود حدیثی که سمرة نقل میکند و پیغمبر اکرم در حق او فرمود:« آخرکم موتاً فی النار» و تطبیق بر این آدم کرد.
ب؛ دوم در دوران حکومت معاویه،زیاد ابن أبی استاندار دو استان بود، یکی استان بصرة، دیگری هم استان کوفه، هر موقع خودش در کوفه بود، سمرة را میفرستاد در بصرة، هر موقع خودش در بصرة بود، سمرة را میفرستاد در کوفه،این آدم در همان دار الأمارة کوفه صد ها نفر را سر به نیست کرده و کشته،راوی میگوید به او گفتم،تو این همه انسان را کشتی، هیچ پروا نداشتی؟ در جواب گفت اگر مثل اینها را هم میکشتم پروا نداشتم، اینها را ذهبی و دیگران نقل کرده است.
بنابراین،روایی که پیغمبر اکرم در حق میفرماید:« أخرکم موتاً اهل النار» و این آدم آخرین نفر از آن سه نفر بوده است، آدمی که در دار الأمارة صد ها نفر را کشته، میشود به حدیث او گوش کرد ؟
أما الأول، أعنی دراسة السند، فمع قطع النظر عن سائر من ورد فی الاسناد، فیکفی فی سقوطه أنّ الراوی هو سمرة بن جندب بن هلال الفزاری الذی یعرّفه الذهبی فی تاریخه بقوله: له صحبة و روایة و شرف، ولیّ إمرة الکوفة و البصرة خلافة لزیاد، و کان شدیداً علی الخوارج و قتل منهم جماعة، فکان الحسن و ابن سیرین یُشینان علیه –بدگویی میکردند، در بعضی از نسخه کردهاند، یثنیان علیه ثنا میگفتند و این غلط است، بلکه پشت سرش بدگویی میکردند، گاهی اشتباه صورت میگیرد. تاریخ الإسلام، الجزء الخاص بحوادث عهد معاویة، ص 231، وجدنا العبارة (( یثنیان )) و هو تصحیف، و الصحیح ما ذکرناه، بقرینة ما سیمرّ علیک ممّا أورده الطبری فی تاریخه. و ما ذکره نفس الذهبی.
هذا ما یذکره الذهبی فی بدء ترجمته، و لکنّه یذکر فی حقّه ما یدلّ علی فسقه، حیث قال: عن أوس بن خالد قال: کنت إذا قدمت علی أبی محذورة سألنی عن سمرة، و إذا قدمت علی سمرة سألنی عن أبی محذورة، فقلت لأبی محذورة فی ذلک، فقال: إنی کنت أنا و هو و أبو هریرة فی بیت فجاء النبی(ص) فقال: «آخر کم موتاً فی النار»، فمات أبو هریرة، ثمّ مات أبو محذورة. انطباق پیدا کرد بر سمرة بن جندب.[4] و معنی ذلک انّ سمرة آخر من مات منهم.
و روی عن ابن طاووس و غیره أنّ النبی(ص) قال لأبی هریرة و سمرة بن جندب و آخر: (( آخر کم موتاً فی النار )) فمات الرجل قبلهما، فکان إذا أراد الرجل أن یُغیض أبا هریرة، یقول: مات سمرة، فیُغشی علیه و یصعق، فمات قبل سمرة.
ثمّ قال: و قتل سمرة بشراً کثیراً،. و نقل عن عامر بن أبی عامر، قال: کنّا فی مجلس یونس بن عبید فقالوا: ما فی الأرض بقعة نشفت من الدم مثل ما نشفت هذه – یعنون دار الإمارة – قُتِل بها سبعون ألفاً، فسألت یونس، فقال: نعم من بین قتیل و قطیع، قیل من فعل ذلک؟ فقال: (( زیاد – زیاد بن أبیه - و ابنه – عبید الله بن زیاد - و سمرة بن جندب )).
ثم نقل عن أبی بکر البیهقی أنّه قال: نرجو له بصحبته.[5] قوله: بقعة نشفت من الدم، شربت الدم یقال: نشف الثوبُ العرق: شربه.
و ذکر ابن الأثیر ما نقلناه عن الذهبی و قال: سکن البصرة و کان زیاد یستخلفه علیها إذا سار إلی الکوفة، و یستخلفه علی الکوفة إذا سار إلی البصرة فکان یکون فی کل واحدة منهما ستة أشهر، إلی آخر ما ذکر.[6]
روی الطبری فی حوادث سنة 50 هـ، قال: عن محمد بن سلیم قال: سألت أنس بن سیرین، هل کان سمرة قتل أحداً؟ قال: و هل یحصی من قتله سمرة بن جندب، استخلفه زیاد علی البصرة، و أتی الکوفة فجاء و قد قتل ثمانیة آلاف من الناس، فقال له: هل تخاف أن تکون قد قتلت أحداً بریئاً؟ قال: لو قتلت إلیهم مثلهم ما خشیت. اولاً این روایت اهل سنت در کتاب عاریه ذکر کردهاند، ثانیاً، راوی آن سمرة بن جندب است که حالاتش را خواندیم که چه کسی بوده است.
پرسش بی پاسخ
اگر پرسیده شود شما که میگویید صحابه من اولهم إلی آخرهم عادل هستند، پس اینها چه کسانی هستند، آیا همه اینها دروغ است که ذهبی و طبری نقل میکند؟
جواب درستی ندارند، فقط میگویند ما در باره صحابی بحث نمیکنیم.
اگر از آنها بپرسیم علی (علیه السلام) با طلحه و زبیر جنگ کردند، شما در این باره چه میگویید؟ میگویند ما در باره آنها بحث نمیکنیم، آنها حساب شان با خود شان است.
پرونده دیگر از سمرة بن جندب
در زمان معاویه بازار جعل حدیث داغ شد، آخوند های درباری که پول بگیرند و جعل حدیث کنند، زیاد بود فلذا در باره عثمان جعل حدیث فراوان است، در باره عثمان به قدری جعل روایت کردند که همه فهمید، یعنی به قدری شور بود که خان هم فهمید، از این رو بخش نامه کرد و گفت حدیث در باره عثمان بس است، یک مقداری هم در باره شیخین روایت کنید، جعل حدیث فراوان است و یکی از جعلان حدیث همین سمرة بن جندب است، معاویه گفت من یک مبلغی به تو میدهم،این دوتا آیه را از نظر شأن نزول عوض کن.
1؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ».[7]
و از مردم، کساني هستند که گفتار آنان، در زندگي دنيا مايه اعجاب تو ميشود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شديد ميکنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه ميگيرند. (اين در حالي است که) آنان، سرسختترين دشمنانند.
« وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيفْسِدَ فِيهَا وَيهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يحِبُّ الْفَسَادَ».[8]
(نشانه آن، اين است که) هنگامي که روي برميگردانند (و از نزد تو خارج ميشوند)، در راه فساد در زمين، کوشش ميکنند، و زراعتها و چهارپايان را نابود ميسازند؛ (با اينکه ميدانند) خدا فساد را دوست نميدارد.
2؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».[9]
عضي از مردم (با ايمان و فداکار، همچون علي (ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودي خدا ميفروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
آیه دوم در حق امیر المؤمنان (علیه السلام) است، ما کار به به آیة اول نداریم، یعنی کار به آیه «وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ» نداریم، ولی آیه دوم «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
این آیه مبارکه در حق علی نازل شده، کی؟ موقعی که جای پیغمبر خوابید،هنگامی که پیغمبر اکرم میخواست به سمت مدینه برود، باید جای پیغمبر اکرم یک نفر بخوابد تا فکر کنند که آن حضرت درخانه است و جای دیگر دنبالش نگردند، امیر المؤمنان (علیه السلام) در جای پیغمبر خوابید فلذا این آیه ناز شد: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» کلمهی «شراء» در این آیه به معنای باع است، یعنی فروختن، نه خریدن.
نوع مفسرین گفتهاند در حق علی (علیه السلام) است، اما آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ» مشخص نیست، که باره چه کسی نازل شده است.
معاویه گفت: من یک صد هزار دینار میدهم، آیه مدح را بگو در حق عبد الرحمان بن ملجم نازل شده،آیه دیگر در حق علی (علیه السلام) است.
سمرة بن جندب رو کرد به معاویه و گفت: جناب معاویه! این کار دین فروشی است، قیمتش کم است، معاویه گفت من قیمت را بالا میبرم، یعنی دویست هزارش میکنم، باز قبول نکرد تا رسید به چهارصد هزار دینار و قبول کرد. چهارصد هزار دینار گرفت و این دو آیه را تحریف کرد و گفت آیه مدح در حق عبد الرحمان بن ملجم نازل شده، آیه دوم (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) در حق ابی تراب علی بن ابی طالب نازل شده است.
یک نفر در آنجا اعتراض نکرد که عبد الرحمن در موقع مرگش سی و سه (33،) سال داشت، یعنی در زمان رحلت پیغمبر اکرم سه ساله بوده،چطور آیه در حق او نازل شده است؟ محققین نقل میکنند که ایشان (سمرة بن جندب) این دو آیه تحریف کرد و شأن نزولش را تغییر داد.
«علی أی حال» این روایت از نظر سند قبول نیست،آنچه را که من به شما میگویم،عصاره چیزی است که از استادم مرحوم آیة الله حجت شندیم،ما کتاب بیع را خدمت ایشان خواندیم، ایشان قهرمان این مسائل بود.
البته اجمالش از ایشان بود و تفصیلش از ما، پس سند روایت بی خود است،اما در عین حال حضرت امام میفرمود، عبارت،عبارت معصوم است، ولو «سمرة بن جندب» یک آدم این جوری است، اما عبارت، عبارت فصیحی است، ایشان یک آدم روشنی بود ولذا میفرمود در زبان فارسی میگویند: دست،دست را میشناسد.
«علی ای حال» سندش همان بود که بیان شد،ولی در عین حال مضمون قوی است، یعنی همه فقها به مضمون آن عمل کردهاند.
قاعدهای که الآن موضوع بحث ما میباشد، قاعده «علی الید ما أخذت حتّی تؤدی» است، قاعده اول، قاعده اتلاف بود «من أتلف مال الغیر فهو له ضامن»،ولی در اینجا قاعده علی الید را میخوانیم، ابتدا فهرست بحث های آینده را اجمالاً توجه کنید، در این بحث ها چند مطلب بیان خواهد شد.
1؛ یک بحث این است که ما نباید دو قاعده را با هم مخلوط کنیم، یک قاعده داریم بنام: «قاعدة الید»، قاعده دیگر داریم بنام«علی الید ما أخذت حتی تؤدّی»، قاعده ید در فصل اول بود که دلالت بر ملکیت میکرد وکاشف موضوع بود، ولی در اینجا قاعده «علی الید» را میخوانیم که ضمان آور است.
2؛ در فصل دوم، راجع به مدرک این قاعده بحث خواهیم کرد، یعنی در این جهت بحث میکنیم که قاعده «علی الید ما أخذت حتّی تؤدّی» مدرکش چیست، و بحث مفصلی در این مورد داریم.
3؛ بحث سوم ما راجع به سند این روایت است که آیا از نظر سند چگونه است؟
4؛ بحث چهارم در باره این است که اگر این روایت از پیغمبر اکرم صادر بشود، این در مورد عاریه بوده، از نظر اهل سنت این روایت در مورد عاریه است، و حال آنکه ما در عاریه قائل به ضمان نیستیم، سند این روایت و مضمون این روایت در کتابهای اهل سنت در مورد عاریه است و حال آنکه ما در عاریه قائل به ضمان نیستیم.
5؛ بحث پنجم در باره توجیه این مسئله است که چگونه میشود عین خارجی در ذمه انسان باشد، چون عین خارجی ظرفش خارج است، ذمه مال کلیات است،چگونه میگویند :«علی الید ما أخذت حتی تؤدّی»؟ میگویند عین در ذمه است، عین ظرفش خارج است، ذمم مال کلیات است،چگونه آقایان میگویند عین در ذمه است؟
6؛ بحث ششم راجع به قواعدی است که این قاعده را تاکید میکند.
7؛ بحث دیگر این است که آیا «علی الید ما أخذت حتی تؤدی» مال جایی است که کسی سبب تلف بشود،اما اگر من مال کسی را گرفتم، زلزله آمد و او را از بین برد، آیا باز من ضامن هستم یا نه؟ یا من مال کسی را گرفتم و در بهترین جا هم گذاشتم، اما آفات سماوی آمد و او را از بین برد، آیا باز هم من ضامن هستم یا نه؟
8؛ بحث دیگر این است که گاهی من منافع را استیفاء میکنم، مثلاً اسب کسی را سوار میشوم، اجاره میدهم،ولی گاهی منافع مستوفات نیست، من اسب یا ماشین کسی را حبس میکنم و نگه میدارم، آیا فقط ضامن منافع مستوفات است یا ضامن منافع غیر مستوفات هم است.
9؛ بحث دیگری که خواهیم داشت این است که :«ضمان المثلی بالمثل و ضمان القیمی بالقیمة»، مدرک این مسئله چیست؟
10؛ بحثی هم در این جهت خواهیم داشت که میزان در مثلی بودن چیست و میزان در قیمی بودن چیست؟ سابقاً آقایان میگفتند که پارچه از قبیل قیمیات است، ظروف از قبیل قیمیات است، ولی در عصر ما از مثلیات است، یعنی هم ظرف مثلی است و هم پارچه مثلی است، کارخانه ها میتوانند هر روز پارچه های یکنواخت تولید کنند.
11؛ یکی از بحث ها این است که اگر مثل پیدا نمیشود مگر به قیمت گران، تکلیف من در اینجا چیست، آیا اگر مثلی پیدا نشد، آیا تبدیل به قیمت میشود یا تبدیل به قیمت نمیشود.
12؛ آخرین بحث این است که آن دو قاعده را اجمالاً مطرح میکنیم، آن دو قاعده کدام است؟
ما یضمن بصحیحه، یضمن بفاسده، ما لا یضمن بصحیحه، لا یضمن بفاسده.
این فهرست بحث ما در این مسئله است، اجمالاً عرض کردیم تا تفصیلاً وارد بشویم.
بررسی سند روایت
سند این قاعده در کتب ما وجود ندارد، یعنی نه در کتب اربعه و نه در غیر کتب اربعه سندی برای این روایت در کتب ما نیست،اما در کتب اهل سنت است، ولی دقت کنید که سند در کتب آنها است، اما موردش عاریه است و این خیلی عجیب است
1: روی أبو داود السجستانی الأزدی( 202 – 2075 ه ) فی باب (( فی تضمین العاریة )) - در همان زمان که اسلام منتشر می شد، عرب ها در مناطق مختلف ایران آمدند و در آنجا سکونت پیدا کردند، خصوصاً در بخش سیستان و بلوچستان، که طائفه سکونت پیدا کردند، طائفه شیعه، طائفه نواصب، و عجیب این است که در آنجا (سیستان و بلوچستان) هردو طائفه بوده است، ابوداود سجستانی (سیستانی) از سیستان و بلوچستان،منتها از قبیله «أزد» است که یکی از قبائل عرب میباشد، اهل سنت دوتا صحیح دارند، چهارتا سنن، دوتا صحیح شان عبارت است از : صحیح بخاری و صحیح مسلم، سنن شان چهار تاست که دوتایش الآن میخوانیم، سنن ابوداود- بسنده عن الحسن عن سمرة عن النبی(ص)، قال: (( علی الید ما أخذت حتی تؤدیه )) ثم إن الحسن نسی فقال: هو أمینک لا ضمان علیه».[1] فتوا داده و از آن طرف هم حدیث نقل کرده است،معلوم میشود که اهل سنت این حدیث را در باب عاریه آوردهاند.
2: روی الترمذی( 209 – 279 هـ )- ترمذ،یک منطقهای است در خراسان بزرگ، علی الظاهر الآن ترمذ در ازبکستان است - فی باب (( ما جاء فی أن العاریة مؤدّاة )) عن قتادة عن الحسن عن سمرة عن النبی(ص) قال: (( علی اید ما أخذت حتی تؤدیه ))، قال: ثمّ نسی الحسن فقال: «فهو أمینک لا ضمان علیه»، یعنی العاریة. هردو محدث این حدیث را در باب عاریه نقل کرداند که به اتفاق شیعه در عاریه ضمان نیست مگر به افراط و تفریط.
قال: أبو عیسی – کنیهی ترمذی است - ( المؤلّف ): هذا حدیث حسن صحیح. و قد ذهب بعض أهل العلم من أصحاب النبی(ص) و غیرهم إلی هذا. و قالوا: یضمن صاحب العاریة. و هو قول الشافعی و أحمد.
و قال بعض أهل العلم من أصحاب النبی(ص) و غیرهم: لیس علی صاحب العاریة ضمان إلا أن یخالف. و هو قول الثوری و أهل الکوفة. و به یقول إسحاق.[2]
3: روی ابن ماجة ( 207 – 275 هـ ) فی باب العاریة، عن قتادة عن الحسن عن سمرة أن رسول الله(ص) قال: (( علی الید ما أخذت حتی تؤدیه )).[3]
تا اینجا روایات بود، در سه تا سنن وارد شده، سنن چهارم، سنن نسائی است، نسائی اهل خراسان است.
و یقع الکلام فی مقامین:
الأول: فی سند الحدیث.
الثانی: فی دلالته.
بررسی سند حدیث
ما در این جلسه در سند روایت بحث می کنیم تا برسیم به دلالت، در سند حدیث بقیه را رها می کنیم، مثلاً أبوداود، از اول تا حسن، تا سمره، ترمذی از فلان تا حسن، قبل ها را رهام، حسن را هم رها می کنیم، بر گردیم به آخرین نفری که این حدیث را از پیغمبر اکرم نقل کرده است، آنکس که از پیغمبر اکرم نقل کرده، سمرة بن جندب است، یعنی صاحب داستان «لا ضرر و لا ضرار» پیغمبر فرمود چنین و چنان کن، به حرف حضرت گوش نداد این حدیث خیلی مشکلات دارد، ذهبی قهرمان کتاب رجال است، بزرگترین رجالی اهل سنت از نظر متاخرین ذهبی است، قبلاً رجالی هایی بزرگی دارند، ولی در قرن هشتم بزرگترین رجالی آنها ذهبی است، صاحب کتاب میزان الاعتدال، اول میگوید که سمرة جزء اصحاب پیغمبر اکرم است، میگوید همین مقداری که این آدم از اصحاب پیغمبر اکرم است، یک شرفی دارد، ویک کرامتی دارد، ما میگوییم این حرف درست است، یعنی اگر کس که محضر پیغمبر اکرم را درک کرده،« له شرف و له کرامة» اما مجرد اینکه حضور پیغمبر اکرم را درک کرده، آیا این کافی است؟
دیدگاه اهل سنت در باره صحابه
اهل سنت در باره صحابه یک عقیده خاصی دارند و میگویند همه شان عادلند، نه تنها عادل هستند، بلکه معصوم هستند، البته به زبان نمیگویند که معصوماند، اما عملاً میگویند معصوماند، چرا؟ چون حاضر نیستند که بر یک صحابی حتی یک گناهی را ثابت کنند، میگوییم نمیگوییم که عادلند، عادل گاهی گناه میکند؟ بلی، یک گناهی برای صحابه ثابت کنید، حاضر نیستند که ثابت کنند، حاضرند که پشت سر انبیا صد ها مطلب باطلی را نقل کنند، تفسیر طبری را نگاه کنید که در باره سلیمان و داود چه چیزهای نقل نکرده است، که واقعاً شرم آور است.
مثلاً میگوید داود پشت بام رفت، چشمش به خانه یکی از افسرانش افتاد، زنش را دید که خیلی زیباست، عاشق آن زن شد در حالی که افسر خودش در جبهه جنگ میکرد، با این زن رابطه بر قرار کرد،بعداً به فرماندهانش گفت این افسر را در خط مقدم بفرستید تا کشته شود تا من با زن او ازدواج کنم، در مقدم قرار دادند و او کشته شد، خیلی حاضرند که علیه انبیا مطالبی را نقل کنند و رد بشوند،اما نسبت به صحابه محال است که یک کلمهی را نقل کنند و رد نکنند.
نقاط ضعف سمرة بن جندب
جناب سمرة بن جندب دوتا نقطه ضعف دارد که عرض میکنم.
الف؛ پیغمبر اکرم به سه نفر فرموده که :« أخرکم أهل النار»، ابوهریرة است، سمرة است، یکی دیگر هم ابو محذوره است، پیغمبر اکرم فرمود:« آخرکم موتاً فی النار» ابوهریره میگفت: ابومحذروه فوت کرده، ابومحذوره فوت کرد، فقط دو نفر شان زنده بودند، ابوهریرة میگفت سمرة زنده است یا زنده نیست، میترسید که اگر او بمیرد،کلام پیامبر اکرم در حق این آدم محقق بشود، اتفاقاً ابوهریرة فوت کرد، سمرة بن جندب آخرین نفر بود که فوت کرد، پیغمبر اکرم فرمود: «أخرکم موتاً فی النار» و سمرة آخر آنهاست، ابومحذورة جلوتر فوت کرد، بعداً ابوهریرة در سال پنجاه و هشت هجری فوت نمود، بعداً سمرة فوت کرد، پس چطور میشود حدیثی که سمرة نقل میکند و پیغمبر اکرم در حق او فرمود:« آخرکم موتاً فی النار» و تطبیق بر این آدم کرد.
ب؛ دوم در دوران حکومت معاویه،زیاد ابن أبی استاندار دو استان بود، یکی استان بصرة، دیگری هم استان کوفه، هر موقع خودش در کوفه بود، سمرة را میفرستاد در بصرة، هر موقع خودش در بصرة بود، سمرة را میفرستاد در کوفه،این آدم در همان دار الأمارة کوفه صد ها نفر را سر به نیست کرده و کشته،راوی میگوید به او گفتم،تو این همه انسان را کشتی، هیچ پروا نداشتی؟ در جواب گفت اگر مثل اینها را هم میکشتم پروا نداشتم، اینها را ذهبی و دیگران نقل کرده است.
بنابراین،روایی که پیغمبر اکرم در حق میفرماید:« أخرکم موتاً اهل النار» و این آدم آخرین نفر از آن سه نفر بوده است، آدمی که در دار الأمارة صد ها نفر را کشته، میشود به حدیث او گوش کرد ؟
أما الأول، أعنی دراسة السند، فمع قطع النظر عن سائر من ورد فی الاسناد، فیکفی فی سقوطه أنّ الراوی هو سمرة بن جندب بن هلال الفزاری الذی یعرّفه الذهبی فی تاریخه بقوله: له صحبة و روایة و شرف، ولیّ إمرة الکوفة و البصرة خلافة لزیاد، و کان شدیداً علی الخوارج و قتل منهم جماعة، فکان الحسن و ابن سیرین یُشینان علیه –بدگویی میکردند، در بعضی از نسخه کردهاند، یثنیان علیه ثنا میگفتند و این غلط است، بلکه پشت سرش بدگویی میکردند، گاهی اشتباه صورت میگیرد. تاریخ الإسلام، الجزء الخاص بحوادث عهد معاویة، ص 231، وجدنا العبارة (( یثنیان )) و هو تصحیف، و الصحیح ما ذکرناه، بقرینة ما سیمرّ علیک ممّا أورده الطبری فی تاریخه. و ما ذکره نفس الذهبی.
هذا ما یذکره الذهبی فی بدء ترجمته، و لکنّه یذکر فی حقّه ما یدلّ علی فسقه، حیث قال: عن أوس بن خالد قال: کنت إذا قدمت علی أبی محذورة سألنی عن سمرة، و إذا قدمت علی سمرة سألنی عن أبی محذورة، فقلت لأبی محذورة فی ذلک، فقال: إنی کنت أنا و هو و أبو هریرة فی بیت فجاء النبی(ص) فقال: «آخر کم موتاً فی النار»، فمات أبو هریرة، ثمّ مات أبو محذورة. انطباق پیدا کرد بر سمرة بن جندب.[4] و معنی ذلک انّ سمرة آخر من مات منهم.
و روی عن ابن طاووس و غیره أنّ النبی(ص) قال لأبی هریرة و سمرة بن جندب و آخر: (( آخر کم موتاً فی النار )) فمات الرجل قبلهما، فکان إذا أراد الرجل أن یُغیض أبا هریرة، یقول: مات سمرة، فیُغشی علیه و یصعق، فمات قبل سمرة.
ثمّ قال: و قتل سمرة بشراً کثیراً،. و نقل عن عامر بن أبی عامر، قال: کنّا فی مجلس یونس بن عبید فقالوا: ما فی الأرض بقعة نشفت من الدم مثل ما نشفت هذه – یعنون دار الإمارة – قُتِل بها سبعون ألفاً، فسألت یونس، فقال: نعم من بین قتیل و قطیع، قیل من فعل ذلک؟ فقال: (( زیاد – زیاد بن أبیه - و ابنه – عبید الله بن زیاد - و سمرة بن جندب )).
ثم نقل عن أبی بکر البیهقی أنّه قال: نرجو له بصحبته.[5] قوله: بقعة نشفت من الدم، شربت الدم یقال: نشف الثوبُ العرق: شربه.
و ذکر ابن الأثیر ما نقلناه عن الذهبی و قال: سکن البصرة و کان زیاد یستخلفه علیها إذا سار إلی الکوفة، و یستخلفه علی الکوفة إذا سار إلی البصرة فکان یکون فی کل واحدة منهما ستة أشهر، إلی آخر ما ذکر.[6]
روی الطبری فی حوادث سنة 50 هـ، قال: عن محمد بن سلیم قال: سألت أنس بن سیرین، هل کان سمرة قتل أحداً؟ قال: و هل یحصی من قتله سمرة بن جندب، استخلفه زیاد علی البصرة، و أتی الکوفة فجاء و قد قتل ثمانیة آلاف من الناس، فقال له: هل تخاف أن تکون قد قتلت أحداً بریئاً؟ قال: لو قتلت إلیهم مثلهم ما خشیت. اولاً این روایت اهل سنت در کتاب عاریه ذکر کردهاند، ثانیاً، راوی آن سمرة بن جندب است که حالاتش را خواندیم که چه کسی بوده است.
پرسش بی پاسخ
اگر پرسیده شود شما که میگویید صحابه من اولهم إلی آخرهم عادل هستند، پس اینها چه کسانی هستند، آیا همه اینها دروغ است که ذهبی و طبری نقل میکند؟
جواب درستی ندارند، فقط میگویند ما در باره صحابی بحث نمیکنیم.
اگر از آنها بپرسیم علی (علیه السلام) با طلحه و زبیر جنگ کردند، شما در این باره چه میگویید؟ میگویند ما در باره آنها بحث نمیکنیم، آنها حساب شان با خود شان است.
پرونده دیگر از سمرة بن جندب
در زمان معاویه بازار جعل حدیث داغ شد، آخوند های درباری که پول بگیرند و جعل حدیث کنند، زیاد بود فلذا در باره عثمان جعل حدیث فراوان است، در باره عثمان به قدری جعل روایت کردند که همه فهمید، یعنی به قدری شور بود که خان هم فهمید، از این رو بخش نامه کرد و گفت حدیث در باره عثمان بس است، یک مقداری هم در باره شیخین روایت کنید، جعل حدیث فراوان است و یکی از جعلان حدیث همین سمرة بن جندب است، معاویه گفت من یک مبلغی به تو میدهم،این دوتا آیه را از نظر شأن نزول عوض کن.
1؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ».[7]
و از مردم، کساني هستند که گفتار آنان، در زندگي دنيا مايه اعجاب تو ميشود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شديد ميکنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه ميگيرند. (اين در حالي است که) آنان، سرسختترين دشمنانند.
« وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيفْسِدَ فِيهَا وَيهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يحِبُّ الْفَسَادَ».[8]
(نشانه آن، اين است که) هنگامي که روي برميگردانند (و از نزد تو خارج ميشوند)، در راه فساد در زمين، کوشش ميکنند، و زراعتها و چهارپايان را نابود ميسازند؛ (با اينکه ميدانند) خدا فساد را دوست نميدارد.
2؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».[9]
عضي از مردم (با ايمان و فداکار، همچون علي (ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودي خدا ميفروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
آیه دوم در حق امیر المؤمنان (علیه السلام) است، ما کار به به آیة اول نداریم، یعنی کار به آیه «وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ» نداریم، ولی آیه دوم «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
این آیه مبارکه در حق علی نازل شده، کی؟ موقعی که جای پیغمبر خوابید،هنگامی که پیغمبر اکرم میخواست به سمت مدینه برود، باید جای پیغمبر اکرم یک نفر بخوابد تا فکر کنند که آن حضرت درخانه است و جای دیگر دنبالش نگردند، امیر المؤمنان (علیه السلام) در جای پیغمبر خوابید فلذا این آیه ناز شد: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» کلمهی «شراء» در این آیه به معنای باع است، یعنی فروختن، نه خریدن.
نوع مفسرین گفتهاند در حق علی (علیه السلام) است، اما آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ» مشخص نیست، که باره چه کسی نازل شده است.
معاویه گفت: من یک صد هزار دینار میدهم، آیه مدح را بگو در حق عبد الرحمان بن ملجم نازل شده،آیه دیگر در حق علی (علیه السلام) است.
سمرة بن جندب رو کرد به معاویه و گفت: جناب معاویه! این کار دین فروشی است، قیمتش کم است، معاویه گفت من قیمت را بالا میبرم، یعنی دویست هزارش میکنم، باز قبول نکرد تا رسید به چهارصد هزار دینار و قبول کرد. چهارصد هزار دینار گرفت و این دو آیه را تحریف کرد و گفت آیه مدح در حق عبد الرحمان بن ملجم نازل شده، آیه دوم (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) در حق ابی تراب علی بن ابی طالب نازل شده است.
یک نفر در آنجا اعتراض نکرد که عبد الرحمن در موقع مرگش سی و سه (33،) سال داشت، یعنی در زمان رحلت پیغمبر اکرم سه ساله بوده،چطور آیه در حق او نازل شده است؟ محققین نقل میکنند که ایشان (سمرة بن جندب) این دو آیه تحریف کرد و شأن نزولش را تغییر داد.
«علی أی حال» این روایت از نظر سند قبول نیست،آنچه را که من به شما میگویم،عصاره چیزی است که از استادم مرحوم آیة الله حجت شندیم،ما کتاب بیع را خدمت ایشان خواندیم، ایشان قهرمان این مسائل بود.
البته اجمالش از ایشان بود و تفصیلش از ما، پس سند روایت بی خود است،اما در عین حال حضرت امام میفرمود، عبارت،عبارت معصوم است، ولو «سمرة بن جندب» یک آدم این جوری است، اما عبارت، عبارت فصیحی است، ایشان یک آدم روشنی بود ولذا میفرمود در زبان فارسی میگویند: دست،دست را میشناسد.
«علی ای حال» سندش همان بود که بیان شد،ولی در عین حال مضمون قوی است، یعنی همه فقها به مضمون آن عمل کردهاند.
[1] سنن
أبی داود: 3/296، الحدیث 3561.
[2] سنن
الترمذی: 3/566، الحدیث 1266. (أبوعیسی کنیه
ترمذی است).
[3] سنن
ابن ماجة: 2/802، الحدیث 2400.
[4] سیرة
أعلام النبلاء: 3/183 – 185.
[5] سیر
أعلام النبلاء: 3/183 – 185.
[6] أُسد
الغابة: 2/354.
[7] سوره
بقرة، آیه 204.
[8] سوره
بقرة، آیه 205.
[9] سوره
بقرة،207.