< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

92/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تبیین و توضیح قاعده الإقرار العقلاء علی أنفسهم جائز
بحث ما در باره قواعدی است که موضوع را ثابت می‌کنند، یعنی کاشف موضوع اند، در این جلسه بحث ما در باره قاعده:«إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» است، ما در این قاعده مسائلی داریم که به تدریج بحث خواهیم کرد، ولی در این جلسه فقط مفردات قاعده را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
آیا این قاعده در کتب اهل سنت هم آمده؟
قبل از آنکه مفردات قاعده را معنا کنیم، باید ببینم که آیا این قاعده در کتب اهل سنت هم هست یا نیست.، در کتاب های ما به همین صورت آمده که معروف است، یعنی «إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز».
ولی مرحوم آیة الله کاشف الغطاء در آن کتابی تحریر المجلة ‌در آنجا دو جور نقل می‌کند:« اقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» گاهی دارد: «إقرار العقلاء علی أنفهسم نافذ» یعنی به جای کلمه‌ی «جائز» کلمه‌ی «نافذ» را به کار برده است.
اما در کتب اهل سنت قاعده به شکل دیگر است، آنها این قاعده را چنین نقل می‌کنند:« المرأ مؤاخذ بإقراره» ولی تعبیر ما بهتر از تعبیر آنهاست. خلاصه آنها (اهل سنت) می‌گویند:« المرأ مأخوذ بإقراره»، منتها نمی‌گویند که این اقرار علی نفع است یا علی ضرر، مگر اینکه بگویند در کلمه‌ی اقرار ضرر خوابیده است، در هر حال این تعبیر ماست که: «إقرار العقلاء علی أنفهسم جائز أو نافذ».
اما تعبیر آنها این است: «المرأ مؤاخذ بإقراره»‌.
آیا قاعده :«الاقرار العقلا علی أنفسهم جائز» شرعی است یا عقلایی؟
آیا قاعده «الاقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» شرعی است یا عقلایی؟
«علی الظاهر» قول اول درست است، یعنی این قاعده یک قاعده عقلایی است، آدم عاقل هیچگاه به ضرر خودش اقرار نمی‌کند، مگر دیوانه باشد یا سکران و الا آدم عاقل «بما هو عاقل» هیچگاه به ضرر خودش اقرا نمی‌کند، اگر اقرار می‌کند یکی از دو انگیزه را دارد، اگر مرد الهی است، بخاطر ترس از خدا اقرا می‌کند، اگر الهی نیست، وجدان دارد.
بنابراین، کسانی که اقرار می‌کنند،‌مبدأ اقرار شان یکی از دوچیز چیز است:
الف؛ خوف الهی، یعنی بخاطر خوف از خدا الهی اقرار می‌کنند که متدینین چنین هستند.
ب؛ وجدان انسانی و فطرت، یا اگر متدین هم نباشند، دارای فطرت انسانی ‌اند، وجدان آزادی دارند که آنها را وادار می‌کند و می‌گوید من از فلانی بدهکارم، یا من فلان کار را انجام داده‌ام.
بنابراین، اگر «اقرار العقلا» نافذ است، مبدأش یکی از دو چیز است، یا خوف از خداست و یا ناشی از وجدان و فطرت سالم است ولذا عقلا این قاعده را اخذ کرده‌اند، شرع مقدس هم این قاعده را امضا کرده، فلذا ما نباید دنبال تأسیس بگردیم، شاید غالباً این قواعد مخصوصاً در باب معاملات عقلایی است، یعنی عقلای عالم این قواعد را بر گزیده‌اند چون در زندگی شان مفید است، شرع مقدس هم امضا کرده است.
من عرض کردم که آدم عاقل هیچگاه بر ضرر خودش اقرار نمی‌کند مگر اینکه یکی از این دو جنبه را داشته باشد، یعنی حالت خدا ترسی یا حالت وجدانی، افرادی در دنیا پیدا می‌شوند که ممکن است به مبدأ معتقد نباشند، به روز قیامت معتقد نباشند، اما هنوز وجدان خودش را از دست نداده‌اند، آن فطرت انسانی او را وادار می‌کند که از روی عدالت حرف بزند، البته فطرت چیز خوبی است ولی کافی نیست، خیال نشود که انسان با فطرت می‌تواند جامعه را اداره کند، قرآن مجید هم می‌فرماید، ما خیر و شر را برای انسان معرفی کردیم، ولی وجدان تا حدی می‌تواند کارساز باشد، مادامی که مسئله قیامت و خوف از خدا نباشد، فطرت چند قلم را اداره می‌کند، بقیه را باید ترس از خدا باشد. قرآن کریم می‌فرماید: «وَ هَدَیْناهُ اَلنَّجْدَیْنِ ».[1]
یعنی خیر و شر را بر انسان آموختیم، این همان فطرت انسانی است.
پس معلوم شد که تعبیر ما غیر از تعبیر اهل سنت است، چون تعبیر ما عبارت است:« اقرار العقلاء علی أنفسهم جائز أو نافذ» اما تعبیر اهل سنت این است: «المرأ مؤاخذ بإقراره».
مطلب دوم این بود که این قاعده، یک قاعده عقلایی است، شرعی به آن معنای تاسیسی نیست، ولی شرع مقدس هم آن را امضا کرده،‌علت اینکه عقلا این قاعده را پذیرفته‌اند خیلی روشن است، چون آدم عاقل هرگز علیه خود اقرار نمی‌کند مگر اینکه راست باشد، راست بودنش هم به این است که یا از خدا می‌ترسد یا از وجدان خودش الهام می‌گیرد.
معنای اقرار
مطلب سوم این است که معنای کلمه‌ی «اقرار» چیست؟ «قرّ، یقرّ» به معنای «ثبت و یثبت» است، قرآن مجید می‌می‌فرماید: « وَ مَثَلُ كلَِمَةٍ خَبِیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ».[2]« مَا لَهَا مِن قَرَارٍ» أی ما لها من ثبات».
در آیه دیگر می‌ فرماید:« و إنّ الآخرة هی دار القرار»[3].«هی دار القرار، أی دار الثبات.»
بنابراین، کلمه اقرار از:« قرّ یقرّ» مشتق است که به معنای «ثبت یثبت» است.
چرا به اقرار، اقرار می‌گویند؟ چون «مقرِّ» می‌خواهد «مقرّ به» را در دادگاه تثبیت کند و بگوید فلان بدهکاری را دارم، یا فلان عمل را انجام داده‌ام، کأنّه می‌خواهد «مقرّ به» تثبیت کند یا نزد حاکم یا نزد طرف یا نزد فرد دیگر.
العقلاء، کلمه‌ی عقلا در مقابل مجانین است، عاقل، یعنی کسی که آن قوه مدرکه را دارد، در مقابل مجانین که آن قوه مدرکه را ندارند و در مقابل کسی که بالذات عاقل است اما بالعرض مجنون هستند مانند آدم های مست و سکری، چون آدم سکری بالذات عاقلند و حال آنکه بالعرض مجنون‌اند، آن هم خارج است.
پس کلمه اقرار و عقلا را معنا کردیم، با قی ماند کلمه «علی أنفسهم»، علی أنفسهم در مقابل خیر است، اقرار باید بر ضرر باشد تا از اقرار کننده بپذیرند، اما اقرار به خیر فایده ندارد،‌چون قاعده عقلا در جایی است که انسان علیه خودش اقرار کند نه به نفع خودش.
معنای جائز
آیا کلمه «جائز» به معنای مباح است،کما اینکه می‌گویند فلان چیز جایز است، یا جایز به معنای نافذ است؟ مسلماً به معنای نافذ است. چرا؟ به قرینه «علی أنفسهم»، یعنی « علی أنفسهم» قرینه بر این است که مراد از جائز، جواز تکلیفی نیست، بلکه جواز وضعی است، و الا اگر جواز را مقابل حرمت بگیرید، «علی أنفسهم» نمی‌خواهد، تنها علی أنفسهم نیست، بلکه من می‌توانم علیه دیگری هم اقرار کنم، اقرار من حرام نیست، اگر واقعاً جائز به معنای ضد حرام باشد،«‌علی أنفسهم» قید زاید است،‌ چون جواز مخصوص «علی أنفسهم» نیست، بلکه هم «علی أنفسهم» را می‌گیرد و هم علی غیر أنفسهم را، ولذا ناچاریم که جواز را در اینجا به معنای نافذ بگیریم، کما اینکه این مسئله را در آیه مبارکه داریم، « أَحلَّ اللهُ البَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا ».[4]
خداوند داد و ستد را حلال و ربا را حرام گردانیده است
أحلّ‌ الله البیع» کلمه‌ی «أحل» به معنای حلیت تکلیفی نیست، که در مقابل حرمت باشد، حلال به معنای نافذ است، ‌مرحوم آیة الله گلپایگانی می‌فرمود:« أحلّ» به معنای گذرا است، «أحل الله البیع» یعنی بیع را گذرا قرار داده و نافذ، پس روشن شد که کلمه‌ی جائز به معنای نافذ است نه به معنای جواز تکلیفی، چنانچه کلمه «احل» هم به معنای حلیت تکلیفی نیست بلکه به معنای گذرا و حلیت وضعی است.
همان گونه که می‌دانید کلمه‌ی «علی أنفسهم» ظرف است، ظرفی است که برای خودش متعلق می‌خواهد، متعلقش چیست؟ آیا متعلق به کلمه اقرار است، «إقرار العقلاء علی أنفسهم» یا اینکه متعلق به جائز است، اقرار العقلاء علی أنفهسم، یا «إقرار العقلاء جائز علی أنفسهم» یعنی علی أنفهسم را در آخر قرار بدهیم و جای شان را عوض کنیم.
ممکن است کسی بپرسد که فرق این دوتا چیست؟
اگر انسانی بگوید: فلانی! این زید بچه‌ی من است، این یک جنبه ضرری دارد و یک جنبه نفعی، جنبه ضرری دارد، چون باید نفقه‌اش را بدهد، جنبه‌ی نفعی‌اش این است که اگر او بمیرد،‌من از او ارث می‌برم، اگر «ما علی أنفسهم» متعلق اقرار بگیریم، اینجا را شامل است. چرا؟ چون اقرار العقلاء علی أنفسهم، این به ضرر من است، نافذ مطلقا، سواء کانت النتیجة علی نفعی أو علی ضرری، نفوذ مطلق است، همین مقداری که اقرار بر ضرر شد، اقرار به ضرر حجة و نافذ مطلقاً سواء کان بنفعی أو علی ضرری.
پس اگر «علی أنفسهم» متعلق به اقرار شد، اقرار مضیق می‌شود، اما «نافذ» مطلق می‌شود، اقرار العقلاء اقرار کردند علیه خود شان، هذا نافذ مطلقا سؤاء کان علی نفعهم أو علی ضررهم.
بر خلاف اینکه بگوییم: «علی أنفسهم» متعلق به نافذ أو جائز است، اقرار العقلاء جائز أو نافذ علی أنفهیم، یعنی فقط باید نفقه‌اش را بدهد، اما اینکه از او هم می‌تواند ارث ببرد، حق ارث بردن را ندارد. چرا؟ چون نافذ و جائز را از اول مقید کردیم. در رسائل خواندیم:« ضیق فم الرکیة» یعنی دهانه چاه را تنگ بگیر، معنای این جمله این نیست که از اول گشادش کن و بعداً تنگش کن، بلکه می‌گوید از اول دهانه چاه را تنگ بگیر، اگر بگوییم «علی أنفسهم» متعلق به اقرار است، اقرار باید علیه باشد، نتیجه مطلق است، نافذ مطلقاً نتیجه مطلق است، اما اگر بگوییم «علی أنفسهم» متعلق اقرار نیست، بلکه متعلق به جائز و نافذ است، در این صورت نفوذ می‌شود مقید، و می‌گوید فقط نفقه‌اش را بده، اما اگر مرد، حق ندارد که از او ارث ببرد. فرقش همین بود که بیان گردید.
آقایان می‌گویند اگر متعلق به اقرار باشد، در این مورد نفقه می‌دهد و اگر هم بمیرد، ارث هم می‌برد، اما اگر بگویید متعلق به اقرار نیست، بلکه متعلق به نافذ و جائز است، نفوذ دائره‌اش مضیق است، فقط باید نفقه‌اش را بدهد، اما ارث نمی‌برد.
دیدگاه استاد سبحانی
ولی من فکر می‌کنم که نتیجه در هردو یکی است، یعنی همانطور که اگر متعلق به نافذ شد،‌نفوذ دائره‌اش مضیق می‌ شود،یعنی نافذ در صورت ضد، هکذا اگر متعلق به اقرار شد، بگوییم اقرار العقلاء علی أنفسهم، ولی در عین حالی که متعلق به اقرار است، نفقه را باید بدهد، اما ارث نمی‌برد، یعنی با اینکه متعلق به اقرار است، و نافذ هم مطلق است، ولی مع الوصف من معتقدم که نفقه را باید بدهد بدون اینکه ارث ببرد، یعنی ارث نمی‌برد. چرا؟ چون در اول جلسه گفتیم که:« هذه قاعدة عقلائیة» این یک قاعده عقلائیه است و منشأ قاعده عقلائیه یا خوف از خداست یا وجدان انسانی، هردو می‌گویند فقط نفقه را بدهد، اما گر مرد، ارث می‌بری، در آنجا این دو انگیزه نیست، نه انگیزه الهی در آنجاست و نه انگیزه وجدانی.
پس اینکه ما قاعده قاعده عقلائی گرفتیم، فرق نمی‌کند خواهد متعلق به اقرار باشد یا متعلق به نافذ، البته اگر متعلق به جائز و نافذ شد که معلوم است، دائره جواز مقید و محدود است،‌اما اگر متعلق به اقرار گرفتیم، هر چند دائره جواز مطلق است، اما پایه قاعده را باید به دست آورد، پایه قاعده یکی از دو چیز است، یا خوف خداست و یا وجدان بیدار است و هردو فقط نفقه را می‌گیرد، و اما اگر ارث ببرد،‌نه در آنجا مسئله خوف الهی مطرح است و نه وجدان انسانی.
بنابراین، لا فرق بر اینکه خواه متعلق به اقرار باشد و خواه متعلق به جائز و نافذ، وظاهر کلام می‌رساند که به اقرار متعلق است .چرا؟ لأنّ الأقرب یمنع الأبعد، در عین حالی که متعلق به اقرار است، نفوذش فقط در ضرر است نه در نفع، یعنی در نفع نافذ نیست. چرا؟ چون پایه قاعده یا خوف از خداست یا وجدان انسانی، و هردوی این دوتا مربوط است به ضرر نه به نفع.
إن قلت: به چه منابست شما بین لازم و ملزوم تفکیک قائل شدید، مگر نگفتید این بچه من است، اگر با اقرار ثابت شد که بچه من است،‌ولد دوتا حکم دارد، یکی اینکه باید نفقه‌اش را بدهم، دیگری هم وراثت است، به چه مناسبت شما احد الحکمین را از حکم دیگر جدا کردید، تفکیک لازم از لازم دیگر معنا ندارد، اگر گفتید «علی انفسهم» متعلق به اقرار است و نافذ هم مطلق است، حق ندارید دائره مضیق به نفقه کنید. چرا؟ چون موضوع که ثابت شد، تمام آثارش بار می‌ شود، تمام آثارش کدام است؟ یکی نفقه است و دیگری هم ارث است.
«یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِن کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ یَکُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَآؤُکُمْ وَأَبناؤُکُمْ لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیما حَکِیمًا».[5]
اگر ولد مرد و فوت کرد،« وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ».
چرا نتواند ارث ببرد، بلکه ارث هم می‌برد.این «إن قلت» بود، نظر این «إن قلت» را مرحوم شیخ در باب استصحاب هم دارد، که گاهی در استصحاب بعضی از آثار بار است و بعضی از آثار بار نیست، این مطلب را برای جلسه آینده مطالعه کنید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo