< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

92/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: میزان در رؤیت هلال

مقدمات لازم را بیان کردیم، اینک ادله کسانی را می‌خوانیم که وحدت افق را شرط می‌دانند تا بعداً برسیم به ادله آقایانی که وحدت افق را شرط نمی‌دانند.

ابتدا ادله این طرف را می‌خوانیم و در جلسه آینده هم ادله طرف مقابل را، آنگاه خودِ شما قضاوت کنید که دلیل کدام یکی از این دو طرف اقوی است. ادله قائلین به وحدت افق

این طرف (کسانی که وحدت افق را شرط می‌دانند) دو دلیل روشنی دارد.

دلیل اول

«خروج القمر من المحاق کشروق الشمس و غروبها»

کسانی که می‌گویند وحدت افق شرط است، تشبیه می‌کنند خروج قمر را از محاق (یعنی شب بیست و هشتم که کم کم محاق است و بعداً بیرون می‌آید، یعنی شب بیست و نهم یا سی‌ام،)‌خروج قمر از محاق مانند شروق شمس است که آفتاب از مشرق طلوع می‌کند ‌و در مغرب هم غروب می‌کند.

اول «مشبه به را بیان کنیم و سپس «مشبه» را.

اما مشبه به (که شروق شمس باشد) بیان کنم، آقایان می‌دانند که زمین ما کروی است،تقریباً کروی بودن زمین حسی است.

مثال

مثلاً موقعی که ماشین راه می‌رود،‌ اگر انسان خوب نگاه کند،‌می‌بیند که سیم‌های تلفن یا سیم های تلگراف تا یک نقطه روشن است، هر چه به پیش برویم به طرف سرازیری پیش پیش می‌رویم تا جایی که دیگر سیم و پایه‌ی آن دیده نمی‌شود،‌این نشان می‌دهد که زمین کروی است،‌چون اگر زمین مسطح می‌بود، با یک نگاه باید تمام آنچه که می‌تواند چشم ببیند، همه این ستون ها را باید یکسان ببیند و حال آنکه یکسان نمی‌بیند، بلکه سرازیر می‌بیند.

خلاصه شما وقتی از قم به طرف تهران می‌روید،‌این را ملاحظه کنید و اگر کسی هم اهل سفر دریایی است،‌اگر لب دریا بایستد،‌انسان می‌بیند وقتی که کشتی می‌آید، فقط سینه کشتی و یا یک گوشه کشتی پیداست تا اینکه نزدیک بیاید،‌وقتی خیلی نزدیک آمد همه پیکره کشتی پیدا می‌شود.

پس معلوم می‌شود که زمین کروی است،‌آب دریا هم کروی است، آب روی همین کره است و لذا اگر از دور نگاه کنیم کمی از کشتی پیداست، هر چه بیاید نزدیک تر،‌کم کم همه بدنه کشتی برای ما روشن می‌شود.

به بیان دیگر،کروی بدون زمین از نظر علم امروز یک چیزی واضح و روشنی است.

مثلاً در زمان ما که تلفن است،‌شما وقتی به خراسان تلفن می‌کنید، ‌به شما می‌گویند: الآن در خراسان مغرب است در حالی اینکه در اینجا (شهر قم) هنوز نیم ساعت به غروب مانده است.

بنابراین، زمین کرویاست و کروی بودن زمین خیلی روشن است.

خلاصه زمین مسطح نیست، بلکه کروی است.

«و العجب» اینکه من از شیخ قبلی «الأظهر» یک فتوای از او دیدم که می‌گوید زمین مسطح است نه کروی، شاید هر کس به کروی بودن زمین قائل بشود او را تکفیر کند، چرا؟ چون آسان ترین چیز برای آنها همان تکفیر است. چطور زمین کروی است؟ چون قرآن فرموده:« وَإِلَى الْأَرْ‌ضِ كَيْفَ سُطِحَتْ»[1] متاسفانه به عقلش نرسیده که بفهمد کلمه‌ی‌« سطحت» به معنای مسطح نیست،‌بلکه می‌گوید دارای سطح است‌،«کره» نیز برای خودش سطح دارد، یعنی همه اجسام دارای سطح هستند خواه کروی باشند یا مسطح.

در هر حال من یک فتوای از او دیدم که استناد کرده به این آیه و غیر این آیه،‌اتفاقاً در برخی از کتابهای ملا جلال سیوطی هم دیدم،‌سوطی یک کتابی در باره علم معنای و بیان دارد که ‌در آنجا هم دیدم که می‌گوید زمین مسطح است و به این آیه استدلال کرده است.

در هر صورت مستدل می‌گوید خروج قمر از محاق، مثل شروق شمس و غروب شمس است، همان گونه که شمس شروقاتی و غروباتی دارد، مثلاً آفتاب در مشهد غروب می‌کند در حالی که هنوز در اینجا آفتاب روشن است،‌مشهد برای خود غربی دارد و شرقی ، آفتاب در آنجا می‌زند در حالی که در کابل شب است، اما آنجا (مشهد) روز است، آفتاب در مشهد غروب می‌کند و حال آنکه در تهران روز است ولذا ما ‌به اندازه کره زمین مشارق و مغارب داریم.

پس همانطور که زمین برای خودش مشارق و مغاربی دارد، همان گونه که زمین برای خود شروقی دارد و مغارب هم دارد، هلال نیز چنین است، یعنی هر نقطه‌ای برای خودش هلالی دارد، ممکن است در قم ماه از محاق بیرون بیاید در حالی که در خراسان هنوز از محاق بیرون نیامده. چرا؟ چون سیرش از شرق به غرب است، هنوز در خراسان تحت الشعاع بوده، به مقدار یک درجه و دو درجه هم از تحت الشعاع بیرون نیامده، فلذا شروق هلال ندارد،‌ولی ما هلال داریم، همچنین است پشت سری های ما،‌یعنی پشت سری های ما نیز هر کدام موقع مغرب برای خودشان هلالی دارند.

‌پس تمام منقطه‌ها و ملت ها برای خود شان هلالی دارند، و برای خود شان غروبی دارند،‌اگر چنین است، پس باید هر کس تابع غروب و هلال خودشان باشد،‌این استدلالی است که قائلین به وحدت افق دارند.

نقد آیة الله بروجردی

مرحوم آیة الله خوئی این استدلال را مورد نقد قرار داده است، نقد ایشان را من عرض می‌کنم تا نظر خود را بیان کنیم.

‌ایشان می‌فرماید این قیاس مع الفارق است، ما نمی‌توانیم شروق شمس را با هلال ماه یکسان بگیریم‌.

چرا؟ می‌فرماید طلوع آفتاب «نسبة بین الشمس و الأرض»، طلوع آفتاب (که به آن می‌گوییم شروق) ‌نسبة بین الشمس و الأرض، چون این نسبت هست، «فکلّ الأرض له مشرق و مغرب». چرا؟ چون رابطه طلوع بین الشمس و الأرض است ولذا اراضی برای خودش مشارقی دارند و مغاربی، اگر هم قرآن فرموده:« فَلَا أُقْسِمُ بِرَ‌بِّ الْمَشَارِ‌قِ وَالْمَغَارِ‌بِ إِنَّا لَقَادِرُ‌ونَ»[2] صحیح است، اگر در آیه دیگر هم فرموده: «رَ‌بُّ الْمَشْرِ‌قَيْنِ وَرَ‌بُّ الْمَغْرِ‌بَيْنِ»[3] باز هم درست است. ‌چرا؟ چون نیم کره را در نظر گرفته، مثلاً نیم کره بالا مشرق و مغرب دارد، نیم کره پایین هم مشرق و مغرب دارد،‌حتی آیه‌ای که می‌گوید:

«وَلِلَّـهِ الْمَشْرِ‌قُ وَالْمَغْرِ‌بُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[4] جنس را اراده کرده.

بنابراین، شرق و شروق، طلوع آفتاب نسبة بین الشمس و الأرض،‌مادامی که اراضی متعدد است، چون کروی است، بر یک نقطه‌ای می‌تابد و در حالی در نقطه‌ی دیگر هنوز نتابیده، دو مرتبه بر آن نقطه می‌تابد و حال آنکه بر نقطه‌ی بعدی نتابیده،‌این در آنجا درست است.

‌اما هلال «نسبة بین القمر و الشمس» ولذا ارتباطی به زمین ندارد،‌البته همان گونه که می‌دانید بعد از هلال تربیع است، بعد از «تربیع» تثلیث است و بعد از «تثلیث» بدر است، می‌گوید تمام اینها «نسبة بین القمر و الشمس»، اگر کمی فاصله بگیرد،‌هلال است،‌بیشتر فاصله بگیرد،‌می‌شود:« تربیع»،یعنی یک چهارم آن قسم، و چنانچه بیشتر فاصله بگیرد، آفتاب می‌تابد می‌شود:« تثلیث»، و اگر به تمام معنا فاصله بگیرد،که یک طرف همه‌اش آفتاب باشد،‌این می‌شود:« بدر».

بنابراین،‌در هلال،‌تربیع،‌تثلیث و بدر،‌نسبة بین القمر و الشمس،‌وقتی که نسبت بین قمر و شمس شد، هلال چیه؟ تکوّن القمر، هسته بندی قمر،‌چه رقم هسته بندی؟ الآن همه‌اش تاریک است، آن طرف روشن است، این طرف که به سوی ماست تاریک است،‌یک قدری فاصله بگیرد، که بچرخد که یک مقدار از نور آفتاب بر آن ضلع بتابد تا بشود روشن، و این یک حقیقت سماوی است، این یک حقیقت تکوینی است،‌این قمر فاصله می‌گیرد،حرکت که می‌کند،‌یک بارکه‌اش با آفتاب روبرو می‌شود و می‌شود روشن، این حقیقت تکوینیه است سواء کان الأرض موجودة أولا، سواء أکان فی الأرض إنسان أو لاء؟ اصلاً کره زمین نباشد،‌این حقیقت است، ماه و قمر مادامی که در محاق است، آن طرفش روشن است،‌این طرف تاریک است، آن طرف هم خورشید هم که نور و شعاعش حتی اجازه دیدن آن جسم تاریک را هم به ما نمی‌دهد، این کمی که فاصله می‌گیرد، یک مقدار نورش می‌تابد،‌به او می‌گوییم:« هلال»، بیشتر فاصله می‌گیرد، می‌شود تربیع،‌بیشتر می‌فاصله می‌گیرد می‌شود تثلیث، همه‌اش رو به آفتاب می‌شود، می‌شود بدر،‌هذه حقیقة تکوینیة قائمة بین القمر و الشمس،‌شما باشید یا نباشد، این هلال است،‌حال که چنین است‌،اگر هلالی در یک نقطه تحقق جست، ماه را در تهران دیدند، در حقیقت هلال محقق شده است،حجت بر تمام شرق حتی بر افغانی های که دو ساعت از شب بر آنها رفته است،‌چین که حتی شش ساعت از شب رفته است،برای آنها حجت، برای غربی ها که حجت است،‌این را همه می‌گویند. چرا؟ چون زمین که از شرق به غرب می‌آید، کم کم آنها هم هلال را به تدریج می‌بینند، این حاصل بیان مرحوم خوئی است، اعلی الله مقامه.

خلاصه مطلب اینکه مستدل می‌گوید: خروج القمر عن المحاق کشروق الشمس و غروبها.

همانطور که شروق و غروب متعدد است، هلال هم متعدد است،‌این استدلال بود.

ایشان جوابش این بود که این قیاس مع الفارق بود، در شروق رابطة بین الشمس و الأرض،‌ولذا شروق مختلف است،‌اما هلال ارتباطی به زمین ندارد، هلال، تربیع،‌تثلیث، رابطة بین القمر و الشمس، این بستگی دارد که چه مقدارش رو به آفتاب باشد،‌شب بیست و هشتم آن طرف همه‌اش روشن است، چون آن طرف بدر است که نیستیم، این طرف تاریک است، شب بیست و نهم یا شب سی‌ام که کمی می‌چرخد، باریکه‌اش رو به آفتاب است،‌بیشتر بچرخد، ربعش رو به آفتاب است، بیشتر بچرخد، ثلثش رو به آفتاب است، تمام معنا بچرخد،‌همه آن طرف که رو بروی ماست،‌می‌شود نورانی. و هذه حقیقة کونیة و حقیقة تکوینیة سواء أکان إنسان أولا، سواء أکان أرض أولا، ایشان در مستند العروة به طور مفصل دارد.

بیان استاد سبحانی

ما نظر می‌دهیم، اصرار هم بر نظر خود نداریم، بلکه آن را واگذ ار به شما می‌کنیم.

ما می‌گوییم: همانطور که طلوع آفتاب نسبت به زمین دارد، هکذا هلال هم در عین حالی که نسبتی به آفتاب دارد،با زمین هم ارتباط دارد. ‌چرا؟ زیرا اگر فرض کنیم که اصلاً زمین نباشد‌،کره زمین نباشد، آدمی هم نباشد،‌ماه چه وضعی دارد؟ نصفش روشن است و نصف دیگرش تاریک،‌لا هلال ولا تربیع و لا تثلیث، اگر می‌بینید هلالی است، چون یک نسبتی با زمین پیدا می‌کند ولذا می‌گوییم یک کمی آنی که رو به ماست،‌کمی با آفتاب مقابل شده،روشن شده،‌بیشتر می‌گذراد، می‌گوییم آنی که رو به ماست، بیشتر با آفتاب روبرو شده،‌مقابله می‌گویند،‌روشن شده، اگر زمین نباشد، قمر یک حالت بیشتر ندارد، نصف او مستنیر است و نصفش مظلم، غایة ما فی الباب می‌چرخد، یعنی همیشه نصفش مضیء است و منصف دیگرش مظلم است، اگر روزی کسی به مریخ برود، قمر را مطالعه کند، قمر را در یک حالت خواهد دید، یا همیشه نصفش روشن است،‌نصفش هم تاریک،‌کسی در مریخ باشد یا کره نزدیک تر،‌هرگز این حالات برای او رخ نخواهد داد.

بنابراین،‌اینکه ایشان می‌گوید:« الهلال حادثة کونیة فضائیة»،‌روی چشم من،‌اما باید توجه داشت که ارتباطش تنها با شمس نیست، بلکه ارتباطش با ارض و من فی الأرض هم است.

این دلیل اول آقایان است و به نظر می‌رسد که دلیل محکمی است.

دلیل دوم قائلین به وحدت افق

دلیل دوم قائلین به وحدت افق، دلیل دوم شان این است، آنها می‌گویند قرآن مجید می‌فرماید:« يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ ».[5]

در شأن نزول این آیه می‌گویند از پیغمبر اکرم سوال کردند که چرا «ماه» اولش لاغر است، بعداً می‌شود تربیع،‌بعداً‌می‌شود تثلیث و بعداً می‌شود:« بدر؟ خداوند منان برای اینکه مقام الهی مقام وحی است و علم طبیعی نیست، آمد حکمتش را گفت، سببش را بیان نکرد،‌چون قرآن کتاب نجومی نیست، تا بگوید چرا هلال است،‌چرا تربیع است و چرا تثلیث، فلذا فقط حکمتش را گفت، گفت چنین کردیم: «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ » تا مردم بدهی و اجاره ها را و حج را و غیر حج را با این ماه بشناسند، آمدیم یک ماهی را بنام بیست و نه روز یا سی روز معین کردیم تا مردم بتوانند کار هایی زندگی را تنظیم کنند، اول ماه شهریه را بدهند، نیمه ماه تقسیم را بدهند، و هکذا و هکذا و ...، جواب به فلسفه شد نه جواب علت تکوینی.

بعضی از مفسرین چه می‌گویند؟

البته بعضی از مفسرین در اینجا توهین می‌کنند و می‌گویند صحابه لیاقت این را نداشتند که خدا علت را بگوید ولذا حکمت را گفته است.

‌ولی این گونه نیست چون قرآن تنها برای صحابه که نیامده، قرآن برای همه مردم إلی یوم القیامة آمده، حالا اگر آنان لایق نبود،‌حالا که این همه مسائل هست.

پس باید بگوییم بر اینکه قرآن کتاب طبیعی و جغرافیایی نیست، و شیمی نیست، قرآن کتاب هدایت است ولذا جواب به حکمت داده و فرموده: «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ »

این چطور دلالت دارد بر قول مشهور؟ « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ ».[6]

این کی میقات است،‌إذا رأی وقت الغروب، آیه را بر هر کس بخوانیم، «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ » کی؟ عند الغروب، ولذا هلال را که هلال می‌گویند، هلال از:« هلّ یهلّ» مشتق است،‌چون وقتی مردم ماه را می‌دیدند،‌هلهله می‌کردند سر و صدا راه می‌انداختند که ما ماه را دیدیم، « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ »[7] کی؟ نصف شب؟ نه، بلکه عند الغروب. این آیه وقتی نازل شد، همه مردم فهمیدند که: «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ » کی؟ عند الغروب، وقتی غروب شد،باید انسان وجه الاجاره را بدهد، بدهی و طلب را بدهید، کأنّه وقت الغروب دراینجا مقدر است،‌اگر این باشد،‌ناچار باید وحدت افق باشد،‌هلال باید عند الغروب هلال باشد، حالا اگر ما هلال را در قم و تهران دیدیم، هلال است، بگوییم جناب چینی ها که نصف شب در خواب هستید،ماه قمری شما داخل شد. چرا؟ «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ » ، آنان خواهند گفت که میقات للناس عند الغروب، الآن غروب نیست،‌چون بنده در بستر خواب هستم، متبادر از این آیه: «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ »، میقات عند الغروب است،‌و الا بگوییم یک رابطه‌ای است بین قمر و بین شمس،‌هلال شد، علاوه براینکه این خودش باطل شد، تنها کافی نیست، بلکه این جزء الموضوع است، جزء الموضوع است که بخشی از این هر چند به صورت یک نخ روشن بشود،این جزء الموضوع است،‌تمام الموضوع الهلال عند الغروب،‌موقع مغرب هلال باشد، يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ ، کی؟ عن الأهلة عند الغروب، «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ ».

پس آنی که میقات است، هلال تنها نیست، بلکه هلالی عند الغروب است ولذا اگر «ماه» ساعت پنج بعد از ظهر از تحت الشعاع بیرون بیاید، اما موقع غروب دیده نشود،اثر شرعی ندارد، باید هلالش عند الغروب باشد، ساعت پنج از محاق بیرون می‌آید، اما موقع غروب ما نبینیم این کافی نیست، «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»، الأهلّة المتحققة عند الغروب،‌من هم قبول دارم که هلال است، البته هر هلال را نمی‌گویم بلکه هلالی که عند الغروب باشد.

بنابر این،‌هر منطقه‌ای که در آنجا هلالی عند الغروب است،‌برای آنان حجت است ولذا اگر در مغرب ببینیم، برای شرق حجت نیست. ‌چرا؟ چون موقعی که ماه متولد شد، یعنی هلال عند الغروب شد،‌مال آنها غروب نبوده،‌بلکه مال آنها دو ساعت از شب گذشته بوده است،‌اما برود تا یونان و ترکیه، لبنان و بلغار حجت است، چرا؟ چون به تدریج که زمین از مغرب به شرق می‌آید،‌کم کم آنان هم به تدریج در موقع غروب خود شان ماه را می‌بینند، چون ماه متولد شده و زمین هم از غرب به شرق می‌رود، به تدریج برای آنها غروب های درست می‌شود فلذا آنها هم خواهند دید، اینکه ما می‌گوییم حجت است،‌نه اینکه اینجا غروب شد، آنها روزه‌ی خود شان را بخورند، نه این گونه نیست، بلکه اینجا که غروب شد، این حاکی از آن است که بچه‌ای که متولد است حدوثاً، بقاء هم در آنجا خواهد بود، تولدش در افق قم است،‌اما بقائش در افق های آینده و بعدی است، تا برسد به بلغار و غیر بلغار تا آنجا که مغرب زمین است، آنها می‌توانند ببینند ولذا ترک هایی آلمان از ما سوال می‌کردند که ما در ماه رمضان چه کنیم؟‌

آنان غالباً تابع ترکیه هستند‌،من در جواب آنان گفتم شما باید تابع قم باشید، اگر در قم ماه ثابت شد و متولد شد، معلوم می‌شود که حدوثش اینجاست،‌بقائش آنجاست تا برود پایانی که شب هست، برای آنها هم هلال است.

ادله قائلین به عدم وحدت افق

اولین دلیلی که این آقایان می‌آورند و می‌گویند وحدت افق شرط نیست، تمسک می‌کنند به اطلاق ادله بیّنة، چون در روایات داریم که بیّنة حجت است، من آن روایت را می‌خوانم،‌روایت این است:

صحیحه منصور بن حازم

1- و عنه، عن الحسن، عن صفوان، عن منصور بن حازم، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: «صم لرؤیة الهلال و أفطر لرؤیته و إن شهد عندک شاهدان مرضیان بأنّهما رأیاه فأقضه».[8]

اگر اول کار خورده باشی،‌این اطلاق دارد،‌اگر یک نفر از مصر آمد، چون مصر (نسبت به عراق) غربی است نسبت به عراق و گفت ما ماه را شب شنبه دیدیم، و حال آنکه ما شب یکشنبه ماه را دیدیم، حضرت می‌فرماید:

بر اینکه قضا کند، بیّنه اطلاق دارد سواء أکان افق بیّنه با افق ما یکی باشند، نصف النهار شان یکی باشد یا یکی نباشد.

یلاحظ علیه

این راجع به اول ماه است،‌اصلاً‌ در آن زمان امکان نداشته که کسی در مصر باشد و بیاید در عراق در ظرف یک روز و دو روز، این راجع به اول ماه است،فلذا می‌گوید اگر شما اول ماه خوردید،‌بیّنه گفت ما دیدیم،‌قضا بکن،‌معنایش این است که بیّنة دیروز یا پری روز دیده، نه اینکه بین حالا و بین بیّنة یکماه فاصله بوده،‌در آن زمان،‌در ظرف یک روز بیش از شصت کیلومتر بتوانند راه بروند،‌غالباً مسیر یومین عبارت بود از چهار فرسخ، چهار فرسخ، بیست و دو کیلومتر، فرض کنید چهل کیلومتر، فرض کنید این آقا در چهل کیلومتری ماه را دیده،آمده اینجا، می‌گوید قبولش کنید،‌مسلماً فاصله چهل کیلومتر تعدد افق نیست، بلکه وحدت افق است، این می‌گوید «شهدت البیّنة» یعنی بینه‌ای که در همان منطقه است، نه اینکه در یک منطقه‌ای قلیلی بوده،‌در مصر بوده غربی است برای شما که شرقی هستید حجت است، این گونه نیست، بینه آن روز حول و حوش همان روز بود، نه اینکه یک نفر در مصر.ماه را ببیند و بعد از یک ماه بیاید و بگوید من ماه را دیدیم، چون اگر کسی بخواهد از مصر بیاید به عراق، یکماه طول می‌کشد (با وسائل آن زمان)، فاصله زیاد است‌،این همان حول و حوشش را می‌گوید،‌اگر دوتا شاهد از حسن آباد آمدند و گفتند ماه را دیدیم، شما قبول کنید،‌نگویید حسن آباد شرقی است و ما غربی هستیم،نصف النهار تان یکی است،‌این روایات منصرف است به جایی که بیّنه با ذو البیّنه از نظر افق یا واحد هستند یا متقارب، بنابراین، اطلاق ادله بیّنه در اینجا کار ساز نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo