درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
91/09/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:دیه حارصة
بحث ما در باره دیات شجاج است، جراحاتی که بر سر و صورت وارد می شود، به آن میگویند:« شجاج»، ظاهراً این در حدود هشت تا، یا ده تاست،مرحوم کلینی به این نحو ضبط کرده است:
و قد عدّها فی الکافی بالنحو التالی:الحارصة، ثمّ الدامیة، ثمّ البازغعة، ثمّ الملاحمة، ثمّ السماق،ثمّ الموضحة، ثمّ الهاشمة، ثمّ المنقلّة، ثمّ الأمّة، ثمّ المأمومة، ثمّ الجائفة.
اولین چیزی را که آقایان از شجاج ذکر میکنند «الحارصة- بالمهملات، یعنی هیچ یک از حروفش نقطه ندارد» است.
البته در بعضی از نسخ: «الخارصة» است،یعنی «بالخاء المعجمة»،قهراً در بعضی از نسخ «الخرص» است،اردبیلی میگوید: «الجرحة»،من که کتاب لغت را نگاه کردم، معنای مناسب همان «حرص، بالمهملات،یعنی همهی حروفش بدون نقطه » است، خرص به معنای «قشر» است، قشر الجلد، غالباً موقعی که انسان ناخن دارد و با ناخنش گاهی جلد کسی را میکند، اما خارصة،من وقتی را لغت را گشتم،معنای مناسبی پیدا نکردم، حتی در سوره مبارکه الزاریات دارد که « قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ» ﴿١٠﴾ خرّاص به آدم های ظنّان و تخمین زن و حدس زن می گویند، یعنی آدمی که حدس می زند.
خلاصه مناسب همان حارص و حرصة،نه خارص و خرصة.
در هر صورت حارصه و حرص به معنای «قشر» است،اما خارصه و خرص به معنای تخمین است که مناسبت با اینجا ندارد،حتی به آدم حریص از این جهت حریص میگویند که به قدری در سوال کردن و طلب نمودن اصرار میکند اینگار پوست کلّهی انسان را از بسیاری سوال کردن میکند.
حال که معنای حارصه را دانستیم و نیز فهمیدیم که مناسب با «نحن فیه» حارصة است نه خارصه.
حال میپردازیم به دیه حارصه و اینکه دیه حارصة چه مقدار است؟ دیه حارصه یک شتر است،امام صادق (علیه السلام) میفرماید أرش الخدش در اسلام آمده، ارش الخدش همان حارصة است که دیهاش یک شتر است،در این زمینه روایت هم داریم که روایت منصور بن حازم است، بعضی میگویند خبر، و حال آنکه صحیحه است.
روایت منصور بن حازم
و باسناده (اسناد شیخ) عن محمد بن محمّد بن علیّ بن محبوب- ما دوتا ابن محبوب داریم، یک ابن محبوب داریم که همان حسن بن محبوب است، ایشان از رواتی است که از امام کاظم و امام هشتم روایت دارد، که در یکصدو پنجاه تولدش است، در سال دویست و سی چهار فوتش است،اما کسی که در این سند آمده،محمّد بن علیّ بن محبوب است،ایشان «ممّن لم یرو عنهم السلام،معاصر با ائمه بوده،اما بلا واسطه از آنها روایت ندارد،لی ثقه است، سند شیخ به محمّد بن علیّ بن محبوب صحیح است، روایت را از کتاب محمّد بن علیّ بن محبوب گرفته، سندش هم در آخر کتاب ذکر کرده است - عن أحمد بن محمّد- خالد یا عیسی،هر کدام که باشد، مسلّماً ثقه است- عن الحسن بن علیّ- حسن بن علیّ بن الوشّاء است،عن ظریف- ظریف بن نافع که ثقه است، بلی، اگر مراد از حسن بن علیّ بن الفضّال باشد، او جزء فطحی هاست و روایت می شود موثق، ولی بعید است که او باشد، در هر حال روایت معتبر است-،عن منصور بن حازم، عن أبی عبد الله علیه السلام: «فی الخرصة،شبه الخدش بعیر»الوسائل: ج 19، الباب2 من أبواب دیات الشّجاج و الجراح، الحدیث14،.
پس این روایت در حارصة قائل به بعیر و شتر واحد شد.
بیان شیخ طوسی
شیخ طوسی فرموده روایاتی که میگوید در حارصة بعیر است،گفته بعیر مربوط به دامیه است،»حارصة» آن است که فقط پوست را میکند، دامیه آن است که پوست را میکند و کمی هم وارد گوشت میشود و خون هم از آن بیرون میآید، منتها یا خون مانند اشک چشم بیرون میآید یا سیلان پیدا میکند، مرحوم شیخ بعیر واحد را به دامیه زده است،منتها نه بخاطر این روایت،بلکه به برکت دو روایت دیگر و الا این روایت حارصة را در مقابل دامیه قرار داده،در حارصه گفته بعیر واحد،در دامیه گفته بعیران.
البته نه این روایت،دو روایت دیگر داریم که از نظر سند به پایه این روایت نمیرسد.
روایت مسمع بن عبد الملک
1: و عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد ، عن محمد بن الحسن بن شمّون ، عن عبدالله بن عبدالرحمن الأصم ، عن مسمع بن عبدالملک ، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: قال أمیر المؤمنین(ع): «قضی رسول الله(صلّی) فی المأمومة ثلث الدیة ، و فی المنقّلة خمس عشرة من الابل ، و فی الموضحة خمساً من الابل ، و فی الدامیة بعیراً...،» همان مدرک،الحدیث6،
ایشان به برکت این دو روایت فرموده یک شتر مال دامیه است نه مال حارصه که کمی پوست را میکند.
ولی این روایت نمیتواند در مقابل روایت صحیحه عرض اندام کند،چرا؟ چون در سندش عبد بن عبد الرحمان الأصمّ است، شیخ نجاشی میفرماید این آدم ضعیف است،حتی بعضی نسبت کذّاب را هم به او دادهاند.
2:عن علیّ بن إبراهیم ف عن أبیه ، عن النوفلی ، عن السکونی عن أبی عبدالله(علیه السلام) ،« أنّ رسول الله(ص) قضی فی الدامیة بعیراً ، و فی الباضعة بعیرین و فی المتلاحمة ثلاثة أبعرة ف و فی السمحاق أربعة أبعرة» همان مدرک، الحدیث8،
این روایت هم اگر تک و تنها بود،حجت بود،ولی چون معارض دارد، از این رو نمیتواند حجت باشد ولذا ما روایت اول را که اقوی سنداً است میگیریم. بعید نیست که در استنساخ ها اشتباه صورت گرفته باشد،یعنی دامیه با حارصه اشتباه گرفته شده باشد.
بنابراین، روایت منصور بن حازم معتبر است ولذا میگوید: «و فی الحرصة شبه الخدش بعیر، و الدامیة بعیران».
ما در عین حالی که این دو روایت را تضعیف کردیم، ولی بعداً به این دو روایت عمل خواهیم کرد، یعنی ما به روایتی عمل میکنیم که میگوید: «بعیر واحد».
متن تحریر الوسیلة
الأول:الحارصة بالمهملات و المعبّر عنها فی النصّ بالحرصة،و هی الّتی تقشر الجلد شبه الخدش من غیر إدماء، و فیها بعیر، و الأقوی أنّها غیر الدّامیة موضوعاً و حکماً، و الرّجل و المرأة سواء فیها و فی أخواتها،و کذا الصغیر و الکبیر.
حضرت امام میفرماید روایاتی که دامیه را به معنای حارصة گرفتهاند،چندان درست نیست،بلکه دامیه غیر از حارصة است هم موضوعاً و هم حکماً، از نظر موضوع غیر هم هستند،چون در حارصة خون ریزی نیست،اما در دامیه خون ریزی است،حکم شان هم فرق میکند،چرا؟ چون در حارصة یک بعیر است و حال آنکه در دامیه دو بعیر میباشد نه یک بعیر.
آنگاه میفرماید زن و مرد در این حکم یکسانند،چرا؟ لأنّالمرأة تساوی الرجل إلی ثلث الدّیة، ولی ما هنوز به ثلث دیه نرسیدهایم،چون ثلث دیه، سی و سه تاست و حال آنکه دیه ما صد تاست که ثلثش سی و سه تا و خوردهای است،دیه ما صد تاست، ثلثش سی و تا و خوردهای است، «و الرجل و المرأة فیها و فی أخواتها- حتی در دامیه و حتی در چیز های دیگر- و کذا الصغیر و الکبیر،چرا؟ أخذاً بإطلاق الأدلة، دلیل مطلق است، مرأه فقط در ثلث به بالاتر فرق میکند،اما تا به ثلث نرسیده یکسان است..
خلاصه نظر امام از اینکه میفرماید حارصه غیر از دامیه است، میخواهد با این حرفش روایت مسمع و روایت سکونی را رد کند.
الثانی: الدامیة، و هی الّتی تدخل فی اللحم یسیراً و یخرج معه الدّم، قلیلاً کان أم کثیراً بعد کون الدخول فی اللحم یسیراً، و فیها بعیران.
مرحله دوم از شجاج دامیه است،دامیه از «دم» گرفته شده، یعنی جانی پوست طرف را زد و این ضربه به لحم و گوشت هم رسید و خون هم بالا آمد، چون اگر خون بالا نیاید، به آن دامیه نمیگویند. و یخرج معه الدّم، قلیلاً کان- به آن میگویند دامعه، از دمع میگیرند، دمع به معنای اشک چشم است- أم کثیراً یعنی دامیه، خلاصه فرق نمیکند که کم باشد یا زاید- بعد کون الدخول فی اللحم یسیراً، و فیها بعیران.
میزان در دامیه این است که وارد گوشت شود و لو قلیل و کم، منتها اشخاص فرق میکنند،بعضی ها پر خون هستند،خون شان بالا میزند و سیلان پیدا میکند،بعضیها کم خون هستند،یعنی دامعه هستند، مانند اشک چشم از آنان خون بیرون میآید، این جهت فرق نمیکند، میزان این است که وارد گوشت بشود، اما به شرط اینکه خیلی عمق پیدا نکند،چون اگر عمق پیدا کند، در آینده حکمش را بیان خواهیم کرد
دلیل مسئله
اولاً باید قبول کنیم که دامیه غیر از دامعه است، فرقش این است که در دامیه سیلان است، اما در دامعه سیلان نیست،دلیل این مسئله همان روایت منصور بن حازم است که سندش هم سند خوبی بود:« فی الخرصة،شبه الخدش بعیر و فی الدامیة بعیران» و اصحاب هم به این روایت عمل کردهاند، محقق در شرائع روشن تر میفرماید.
الثالث: المتلاحمة: و هی الّتی تدخل فی اللحم کثیراً، لکن لم تبلغ المرتبة المتأخرة، و هی السمحاق، و فیها ثلاثة أبعرة و الباضعة هی المتلاحمة.
متلاحمه از لحم مشتق است، متلاحمة آن است که پوست را کنده وارد گوشت شده و عمق هم در گوشت ایجاد کرد، عمق بیشتری پیدا کرد، البته آن عمقی که به مرحلهی بعدی برسد، گاهی عمقش کم است و گاهی عمقش بیشتر است،این درجایی است که عمقش بیشتر باشد، منتها نباید به مرحلهی بعدی که سمحاق است برسد.
حضرت امام میفرماید، باضعة، همان متلاحمه است، یعنی اگر در بعضی از روایات باضعة آمده که در آنجا سه شتر است،باضعة و متلاحمه یکی هستند، این را در جلسه آینده میخوانیم.
اما در متلاحمه سه شتر است،در روایت منصور در این مورد چیزی نیامده است، «و فی الباضعة و هی ما دون المسمحاق ثلاث من الإبل»،در روایت منصور که روایت صحیحه است، به جای کلمه متلاحمه چه آمده، الباضعة آمده است، حضرت امام میخواهد بگوید مصدر دلیل من همین است،مدرک من همین است، چرا؟ چون همین مسئله که در دامیه سه شتر است،در روایت مسمع و روایت سکونی آمده، و ما در قبلاً گفتیم که سند آنها ضعیف است،و لا اقل گفتیم معادل نیست، غرض اینکه کسی نگوید که شما در آنجا که به نفع تان است،میپذیرید، اما آنجا که به نفع شما نیست،رد میکنید،ما قبلاً همین دو روایت را رد کردیم، ولی در اینجا استناد میکنید؟
حضرت امام میفرماید من به این دو روایت استناد نمیکنم،استناد من به همان روایت منصور بن حازم است و در آنجا به جای کلمهی متلاحمه، کلمه الباضعة آمده است و باضعه و متلاحمه یک چیز هستند نه دو چیز.
در روایت منصور بن حازم این گونه آمده است: «فی الخرصة شبه الخدش بعیر، و فی الدامیة بعیران و فی الباضعة و هی ما دون السمحاق ثلاث من الإبل» متلاحمه و باضعة یکی هستند و مصدر ما همین روایت است.
بلی، در آن دو روایت آمده، یعنی در آن دو روایت روشن تر آمده، یکی روایت شش بود و دیگری هم روایت هشت.
قال أمیر المؤمنین(ع): «قضی رسول الله(صلّی) فی المأمومة ثلث الدیة ، و فی المنقّلة خمس عشرة من الابل ، و فی الموضحة خمساً من الابل ، و فی الدامیة بعیراً... و قضی فی المتلاحمة ثلاثة أبعرة» به جای باضعة،کلمه متلاحمه آمده است.
البته این به مقصود ما نزدیک تر است،ولی ما سندش را نپذیرفتیم.
منتها باید دانست که چرا به متلاحمه میگویند: متلاحمة،با اینکه خون فوران میکند،در عین حال میگویند متلاحمة؟
میگویند این از باب :«تفألّوا بالخیر تجدوه» به امید اینکه انشاء الله جوش خواهد خورد، یعنی بهم نزدیک خواهند شد و جوش خواهند خورد، یکنوع تفأل به خیر است.المتلاحمة، یعنی لحم ها بهم میخورد و خوب میشود.