< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: دیه ذهاب عقل
 بحث ما در باره جنایت بر منافع است، اولین منفعتی که حضرت امام (ره) در اینجا مطرح می‌کنند عقل است، مثلاً اگر کسی در اثر جنایت عقل انسانی را از بین ببرد، دیه کاملة دارد، چرا؟ زیرا هر چیزی که در انسان واحد است، دیه کامله دارد.
 بنابر این، حتی اگر روایت هم نداشتیم،باز هم مطلب روشن بود که عقل دیه کاملة دارد، چون وقتی که دست، پا،‌چشم و امثالش دیه دارد، عقل به طریق اولی باید دیه داشته باشد.
  فرع دوم
 فرع دوم این است که آیا در نقصان عقل چه مقدار دیه است، یعنی عقل «مجنی علیه» کاملاً از بین نرفته، منتها کم شده، دیه‌اش چه مقدار است؟
  دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
  امام می‌فرماید در نقصان عقل ارش است، طبق نظر ایشان نمی‌توان در اینجا مسئله مساحت را مطرح کرد و عقل را اندازه گیری نمود که چه مقدارش در اثر جنایت از بین رفته، آیا نصفش از بین رفته یا کمتر و یا بیشتر؟ ،‌چرا؟ چون به نظر ایشان رسیده که نمی‌شود عقل را میزان کرد و اندازه گیری نمود که چند در صدش از بین رفته، آیا ده در صدش از بین رفته یا بیست در صدش و یا چهل در صد آن از بین رفته.
 بیان مرحوم شیخ طوسی
  مرحوم شیخ فرموده اگر مقدّر داشته باشد،‌ما نسبت به آن مقدر حساب می‌کنیم که نسبت به آن مقدر چه مقدار کم شده، مثلاً اگر یک روز دیوانه است و یک روز عاقل، معلوم می‌شود که نصفش از بین رفته.
 اشکال محقق بر بیان شیخ طوسی
 ‌مرحوم محقق بر شیخ اشکال کرده و گفته: جناب شیخ! این فرمایش شما در جایی درست است که بشود برایش مقدری درست کرد، ولی گاهی اصلاً برایش مقدری نیست،‌مثلاً همیشه می‌ترسد و همیشه وحشت دارد.
 آیا اشکال محقق بر شیخ وارد است؟
  ما می‌گوییم: جناب محقق! اشکال شما بر شیخ وارد نیست، چون خود شیخ این را در ذیل کلامش مطرح نموده و فرموده: بلی! اگر به نحوی باشد که همیشه می‌ترسد، این قابل تقسیط نیست، اینجا فقط باید ارش را داد.
  البته محقق مرد بزرگواری است، منتها نسبت به کلام شیخ تفحص و تحقیق نکرده و الا اگر تحقیق کرده بود و کلام ایشان را دیده بود، یک چنین اشکالی بر شیخ نمی‌کرد،‌چون شیخ می‌گوید اگر قابل تقدیر نباشد، در آنجا ارش است.
  عقل قابل قصاص نیست
 مسئله دیگری که مطرح می‌باشد این است که عقل قابل قصاص نییست « لا قصاص فی ذهابه و لا فی نقصانه» از جاهایی که فقط باید دیه داد و قصاص در آنجا راه ندارد، مسئله ‌عقل است،‌چرا؟ به جهت اینکه جایش را نمی‌دانیم، یعنی نمی‌دانیم جایگاه عقل کجاست، آیا جایگاه عقل مقدم دماغ است، یا عقب دماغ است، یا اینکه سمت راست دماغ می‌باشد؟ ظاهراً این «دلیل» یک دلیلی است که به درد زمان های گذشته می‌خورد نه به درد زمان و عصر کنونی، چون الآن پزشکان تمام مراکز را در مغز معین کرده‌اند، جایگاه حافظه را معین نموده‌اند و هکذا جایگاه هوش معین کرده‌اند.
 در هر صورت عمده این است که عقل قابل قصاص نیست، چون چه بسا یک عمودی را بر سر طرف بزنید، ممکن است او فوراً بمیرد، فلذا قابل قصاص نیست.
 به بیان روشن تر! نسبت به عقل آینده نگری نمی‌شود کرد، چون ‌ممکن است منجر به مرگ طرف بشود نه فقط ذهاب العقل.
 علاوه براین، بر فرض در عقل هم قصاص را جایز دانستیم و جانی را قصاص نمودیم و طرف را دیوانه کردیم، این زجری برایش نیست، زیرا‌ ما در جامعه دیوانه زیاد داریم، چه سود و فایده برای انسان می‌رسد که یک دیوانه دیگر هم بر جمع دیوانه ها بیفزاییم،‌فلذا معلوم نیست که اسلام چنین قصاصی را تجویز کند.
 المسألة الأولی: لا فرق فی ذهابه أو نقصانه بین کون السبب فیهما الضرب علی رأسه أو غیره و بین غیر ذلک من الأسباب، فلو فلو افرعه (بترساند) حتی ذهب عقله فعلیه الدّیة کاملة و کذا لو سحره.
  آیا این بحث فقط در جایی است که با عصا و یا عمودی بر سرش بزنند و ‌عقلش از بین برود، یا هر چیزی که سبب شود عقل طرف از بین برود، فرض کنید شخص تنها در خانه‌اش نشسته بود، یک مرتبه کسی با صدای مهیبی وارد خانه او شد و این کار سبب شد که ترس بر او غلبه پیدا کند و عقل خود را از دست بدهد؟ مسئله از این جهت فرق نمی‌کند، چون اسباب مهم نیست، بلکه مهم از بین رفتن عقل طرف است،‌چرا؟ بخاطر اطلاق دلیل، زیرا ما سبب را مقدس نمی‌دانیم، آنچه پیش ما مقدس است مسبب است، عقل این آدم از بین رفته،دیگر فرق نمی‌کند با چه وسیله‌ای از بین رفته باشد،یعنی فرق نمی‌کند شلاقش بزنند که چنین بشود یا یک عوامل دیگری را پیش بیاورند، فرض کنید که گرگ را وادار کنند که به او حمله کند، ولی موقعی که می‌خواهد او را بدرد، جلوی گرگ را می‌گیرد، باز این آدم عقل خود را از دست داده است فلذا در اینجا هم دیه هست.
 متن تحریر الوسیلة
 «‌لا فرق فی ذهابه أو نقصانه بین کون السبب فیهما الضرب علی رأسه،أو غیره، و بین غیر ذلک من الأسباب فلو افزعه (بترساند) حتی ذهب عقله فعلیه الدّیة کاملة و کذا لو سحره.
 البته بنا بر اینکه سحر موثر است، افرادی هستند که ساحرند و در اثر جادو گری و سحر انسانی را دیوانه می‌کنند، البته متجددین قائل به سحر نیستند، ولی از نظر قرآن سحر واقعیت دارد و اثر می‌گذارد، می‌فرماید:« فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّ‌قُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْ‌ءِ وَزَوْجِهِ ۚ وَمَا هُم بِضَارِّ‌ينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّ‌هُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ ۚ »
 در هر صورت سحر واقعیت دارد،‌منتها کاری حرام است. الآن کسانی هستند که از طریق تنویم مغناطسی، مثلاً ‌کسی را می‌خوابانند، البته آن آدمی که منوّم است قوی است، با یک نگاه بر چشمان او،‌کم کم او را تمرین و تلقین می‌کند و او می‌خوابد، سپس از او سوالاتی می‌کند و او هم جواب می‌دهد، البته بسیاری از جواب هایش باطل است و گاهی صحیح از آب در میاد، آیا این کار حلال است یا حرام؟
  آیا این داخل در سحر است یا داخل در سحر نیست، البته به شرط اینکه کشف مغیبات نکند، یعنی اسرار مردم را افشا نکند؟
 ‌الآن این مسئله در دنیا به صورت کشف حقایق آمده است، مثلاً می‌خواهند عالم غیب را از این راه کشف کنند، مخصوصاً غربی ها مثل ما نیستند که مقید به مبادی برهانی باشند، آنها می‌خواهند از طریق تجربه بفهمند که وراء این عالم،‌عالم ارواحی هست یا نه؟
  از این طریق صد سال است که مشغول کار و تلاش هستند.
 ‌آیا این کار حلال است یا حرام؟
  غربی ها می‌گویند این برای کشف عالم ارواح است، یعنی می‌خواهیم از این طریق با عالم ارواح تماس بگیریم،‌البته تعبیر آنها احضار ارواح است، ولی ما ‌تعبیر به احضار ارواح را غلط می‌دانیم فلذا تعبیر ما ارتباط با ارواح است‌.
 در هر صورت من که گاهی در جلسات شان بودم، غالباً جواب های شان ناقص و ناتمام و غیر صحیح بوده،‌البته گاهی هم صحیح بوده است.
 المسألة الثانیة: لو جنی علیه جنایة کمال لو شج رأسه أو قطع یده فذهب عقله لم تتداخل دیة الجنایتین، و فی روایة صحیحة إن کان بضربة واحدة تداخلنا، لکن أعرض أصحابنا عنها، و مع ذلک فالاحتیاط بالتصالح حسن.
 اگر جانی با شلاق بر سر کسی بزند یا دست او او را قطع کند، و ناگهان خرد و عقل خود را هم از دست بدهد، آیا باید دو دیه بدهد یا یک دیه؟
 مرحوم آخوند در کفایة الأصول مسئله تداخل در اسباب و مسببات را متذکر شده است،بدون اینکه برای آنها مثالی بزند، مثال ها همه‌اش در کتاب دیات است.
 دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
 ‌دراینجا حضرت امام از دو راه می‌فرماید تداخل نیست، بلکه هم باید دیه دست را بدهد و هم دیه عقل را، چرا؟ «لعدم التداخل فی الأسباب»، ظاهراً هر سبب، مسبب خاصی را می‌خواهد، تداخل دلیل می‌خواهد.
 نعم، «لو بال و نام» یک وضو کافی است، چرا؟ چون دلیل داریم، اما در جایی که دلیل نباشد، هر سببی،‌مسب خاصی را می‌خواهد.
 من این مسئله را خدمت ایشان دوبار خواندم، یک موقع طهارت را می‌گفت،‌یک موقع اصول را می‌گفت،‌تنها دلیل ایشان این بود که عرف در تکوین می‌بیند که آتش اثر دارد، آفتاب هم اثر دیگر دارد،‌در تکوین می‌بیند که اسباب تکوینی در هم متداخل نمی‌شوند،‌این سبب می‌شود که از ادله هم این را بفهمد که هر سببی، برای خودش مسبب خاصی دارد.
  البته ادله در کفایه فراوان است، ولی ‌ایشان همه آنها را رد می‌کرد، دلیل ایشان این بود که ذهن عرف با تکوین که آشنا شد، این زمینه ساز فهم روایات است، از روایات می‌فهمد که هر سبب، مسبب خاصی را می‌خواهد، اتفاقاً روایت هم داریم و روایت ابراهیم بن عمرو یمانی است، در آن روایت حضرت فرمود باید شش تا دیه بدهد.
 روایت ابراهیم بن عمرو یمانی
 ما رواه إبراهیم بن عمرو یمانی عنی الصادق علیه السلام قال:« قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی رجل ضرب رجلاً بعصا فذهب سمعه و بصره و لسانه و عقله و فرجه و انقطع جماعه و حیّ بستّة دیات» الوسائل: ج 19، الباب 6 من أبواب دیات المنافع، الحدیث1،
 پس کلام حضرت امام دو دلیل پیدا کرد، یک دلیل عقلی، نه عقلی فلسفی بلکه عقلی عرفی،‌عرف اسباب تشریعی را قیاس می‌کند به اسباب تکوینی، وقتی چیزی را در تکوین می‌بیند، این زمینه ساز می‌شود که روایت را هم مثل تکوین بفهمد، دلیل دومش روایت ابراهیم بن عمرو یمانی است.
 ولی در مقابل این روایت، دو روایت مخالف داریم، یکی صحیحة ابو عبیده حذّاء است.
 البته من فقط محل شاهد را می‌خوانم تا کمتر وقت ما گرفته شود و محل شاهد را هم می‌خوانم.
 صحیحه ابو عببده حذّاء
 1: محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد (خالد یا عیسی) این یک سند، می‌گویند حیلوله، و عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه جمیعاً ، عن ابن محبوب- چطور این دو سند از یک نفر نقل می‌کند؟ کتاب ابن محبوب در فقه است، کلینی نسبت به این کتاب،‌دوتا سند دارد، در حقیقت کتاب، کتاب ابن محبوب است، گاهی با سند اول نقل می‌کند و گاهی با سند دوم، یعنی به این کتاب ابن محبوب دوتا سند داریم- عن جمیل بن صالح، عن أبی عبیدة الحذّاء(اسمش کفّاش است و حال انکه فقیه است- قال : سألت أبا جعفر (علیه السلام) عن رجل ضرب رجلاً بعمود فسطاط علی رأسه ضربة واحدة فأجافه حتی وصلت الضربة إلی الدماغ فذهب عقله، قال:« إن کان المضروب لا یعقل منها أوقات الصلاة و لا یعقل ما قال و لا ما قیل له، فانه ینتظر به سنة فان مات فیما بینه و بین السنة أقید به ضاربه، و إن لم یمت فیما بینه و بین السنة و لم یرجع إلیه عقله أغرم ضاربه الدّیة فی ماله لذهاب عقله، قلت : فماتری علیه فی الشجّة شیئاً ؟ قال : لا ، لأنّه إنّما ضرب ضربة واحده فجنت الضربة جنایتین فألزمته أغلط الجنایتین و هی الدّیة، یعنی دیه کاملة...» الوسائل: ج 19، الباب 7 من أبواب دیات المنافع، الحدیث 1.
 سند این روایت هم صحیح است، حضرت می‌فرماید سبب اضعف ادغام می‌شود در سبب اقوی، شجّ سبب اضعف است، ادغام می‌شود در ذهاب عقل، سند هم صحیح است.
  روایت ابو حمزه ثمالی
 2: و باسناده عن الصفار، عن السندی بن محمد، عن محمد بن الربیع عن یحیی بن المبارک ، عن عبدالله بن جبلة ، عن عاصل الحناط، عن أبی حمزة الثمالی عن أبی جعفر قال: قلت له : جعلت فداک ما تقول فی رجل ضرب رأس رجل بعمود فسطاط فأمّه حتّی (یعنی) ذهب عقله ، قال:« علیه الدیة- نفرموده: علیه الدیتان- قلت : فانّه عاش عشرة أیام أو أقلّ أو أکثر فرجع إلیه عقله ، أ له أن یأخذ الدّیة ؟ قال: لا ، قد مضت الدّیة بما فیها ،
  قلت : فانّه مات بعد شهرین أو ثلاثة ، قال أصحابه : نرید أن نقتل الرجل الضارب؟ قال : إن أرادوا أن یقتلوه یردو الدیة ما بینهم و بین سنة ، فاذا مضت السنة فلیس لهم أن یقتلوه ، و مضت الدیة بما فیها» همان مدرک، الحدیث 2،
 این دو روایت حاکی از آن است که تداخل است، حالا چه کنیم،‌آیا آن دو دلیل را بگیریم، یکی دلیل عقلی حضرت امام که می‌گفت اسباب تکوینی زمینه ساز فهم روایت است، دیگری هم روایت ابراهیم بن عمرو یمانی، یا این دو روایت را بگیریم؟
 ببینیم در مقام تعارض چه باید کرد؟ باید دید که حضرت امام چه می‌گوید؟
 متن تحریر الوسیله
 لو جنی علیه جنایة کمال لو شج رأسه أو قطع یده فذهب عقله لم تتداخل دیة الجنایتین، و فی روایة صحیحة إن کان بضربة واحدة تداخلتا، لکن أعرض أصحابنا عنها، و مع ذلک فالاحتیاط بالتصالح حسن.
 اگر مرادش روایت ابو عبیده حذّاء باشد، صحیحه است و اگر مرادش روایت ابو حمزه ثمالی باشد، حسن است.
 بنابراین،‌این دو روایت حجت نیست، با این وجود اگر با همدیگر مصالحه کنند بهتر است.
 منتها باید اعراض ثابت بشود، تنها نمی‌شود به حرف صاحب جواهر اکتفا کرد، بلکه انسان باید کتب فقهی را ببیند که واقعاً آیا این دو روایت مفتابه نیست یا مفتابه است؟
 معلوم می‌شود که امام هم قاطع نبوده و لذا می‌فرماید: فالاحتیاط بالتصالح حسن.
 البته نوعاً فتوا که نقل می‌کنند، همان عدم تداخل است.
 المسأله الثالثة: لو ذهب العقل بالجنایة و دفع الدّیة ثمّ عاد العقل ففی ارتجاع الدّیة تأمل، و إن کان الارتجاع و الرجوع إلی الحکومة أشبه.
 عقلش در اثر جنایت از بین رفت و دیه عقلش را هم گرفت، ولی خوشبختانه عقل این آدم برگشت، آیا دیه را پس بگیرد یا نه؟
 علی الظاهر امثال این را خواندیم، امام فرمود هذه هبة جدیدة، فلذا ربط به جانی ندارد،‌خداوند منان به این آدم دوباره عقل داده، معنای این حرف این است که حق پس گرفتن دیه را ندارد، روایت ابو حمزه نیز همین مطلب را می‌رساند.
 بنابراین، احوط این است که دیه را پس نگیرد، البته اگر با همدیگر مصالحه کنند خیلی بهتر است. چون اگر بخواهد دیه را پس بگیرد، این آدم سرش شکسته، چند ماه دیوانه بود، نمی‌شود او را بدون چیز گذاشت ولذا اگر دیه پس گرفت،‌ناچار بنشیند و ارش به این طرف بدهند، البته دومی احوط است و اولی اقوی.
 المسألة الرابعة: مسئله چهارم این است که دیوانه می گوید من دیوانه است، جانی می‌گوید تو الآن دیوانه نیستی، عقلت بر گشته، اصلاً آیا یک چنین چیزی ممکن است که حضرت امام مطرح می‌کند؟ نه، بلکه باید بگوییم جانی می‌گوید عقلت بر گشته، اما ولی «مجنی علیه» می‌گوید دیوانه است، چون اگر دیوانه بگوید من دیوانه هستم، قولش حجت نیست، و لذا امام مسئله را این گونه مطرح نموده و فرمود:« لو اختلف الجانی و ولی المجنی علیه فی ذهاب العقل أو نقصانه فالمرجع أهل الخبرة ...، »

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo