< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: دیه دو پا و رجلان
 بحث ما راجع به دیه اعضای انسان بود که قسمت زیادی از آنها را بررسی کردیم و رسیدیم به دیه دو پا (رجلان) فلذا فعلاً بحث ما در رجلان است، رجلان (دو پا) از هر نظر حکم یدین (دو دست) را دارد،زیرا رجلان و دو پا به عنوان دو عضو بارز در انسان شناخته می‌شود‌،جایی که دو ابرو (حاجبین) به عنوان دو عضو بارز در انسان مطرح باشد، رجلان به طریق اولی عضو بارز محسوب می‌شود و چون در بدن انسان متعدد است، قطعاً دوتایش دیه کامل دارد و یکی نصف دیه را دارد، البته رجل و مرأة (یعنی مرد و زن) در مقدار و اندازه دیه فرق می‌کنند، یعنی در مرأة (زن) دیه هردو پا پانصد دینار است و دیه یک پا دویست پنجاه دینار، اما در رجل و مرد،‌دیه هردو پا هزار دینار است و دیه یک پا (رجل واحد) پانصد دینار می‌باشد.
 حد رجلان (دو پا) مانند یدان (دو دست) است، مثلاً مچ انسان ید است، مرفق هم ید محسوب می‌شود، منکب هم ید است، اگر کسی هر دو دست دیگری را از مچ قطع کند،دیه کاملة دارد، و اگر از مرفق و یا از منکب هم قطع کند،باز همان دیه را دارد، رجل و پا نیز چنین است، ولی اولین مرحله‌اش ساق است، «ساق» مفصلی است که پای سارق و دزد از آنجا بریده می‌شود، اولین مرحله‌ی پا (رجل) همان مفصل ساق است که پا را از ساق جدا می‌کند. متن تحریر الوسیلة
 التاسع عشر: الرجلان
 المسألة الأولی: فی الرجلین الدّیة کاملة، و فی کلّ منهما نصفها، و حدّهما مفصل الساق.
 اگر در این مسئله حتی روایت هم نداشته باشیم،قوانین کلی در اینجا حاکم و کافی است
 خلاصه اگر ما راجع به رجلین هم دلیل نداشته باشیم، همان روایات عامه برای ما کافی است،یعنی روایت عبد الله بن سنان و روایت هشام بن سالم.
  رجلین (دو پا) در واقع حکم یدین را پیدا می‌کند در تمام مسائل.
 فی الرجلین الدّیة کاملة- چون شاخص هستند- و فی کلّ منهما نصفها، و حدّهما مفصل الساق. اولین مرحله‌اش مفصل الساق است کما اینکه در دست هم اولین مرحله‌اش مچ است.
 در دو پا،‌دیه کامل است، و در هر یک از آنها نصف دیه می‌باشد، و حدّ پاها مفصل ساق است.
 مسئله دوم
 
 حضرت امام (ره) می‌خواهد خلاصه گیری کند فلذا می‌فرماید همان فروعی را که در یدان (دو دست) داشتیم در اینجا هم بیاورید، یعنی لازم نیست که ما دوباره فروع یدین (دو دست) را در اینجا تکرار کنیم، فرع یدین این بود:
 گاهی جانی دست کسی را از مچ ‌قطع می‌کرد، گاهی از مرفق و گاهی از عضد یا منکب قطع می‌کرد، اگر از مچ قطع کند، یک دیه دارد، و اگر مرفق یا منکب قطع کند، باز هم یک دیه دارد، یعنی دیه تکرار نمی‌شود،‌از بالا قطع کند، کأنّه دیه مال ید است، «ید» هم نسبت به مچ صدق می‌کند و هم نسبت به مرفق و منکب.
 اگر جانی دست کسی را کمی بالاتر از مچ یا بالاتر از مرفق قطع کرد،باید یک دیه بدهد بخاطر مفصل، بالاتر از مچ یا بالاتر از مرفق حکومت دارد.
 اگر از مرفق قطع کند، دیه دارد و اگر مقداری هم از بازو را ملحق کند، حکومت دارد.
 اگر جانی دست کسی را از إصبع قطع کند، اصبع هم دیه کاملة داشت، هر اصبع هم سه انملة داشت، ابهام دو جور بود، گاهی می‌گفتند سه تا انمله دارد، ولی حضرت امام فرمودند دوتا.
 خلاصه اینکه ما هر چه را که در ید پیاده کردیم،‌در رجلان (دو پا) هم پیاده می‌شود.
 اگر جانی پای کسی را از مفصل ساق قطع کرد،‌دیه دارد،اگر مقداری هم از ساق را قطع کرد، آن حکومت دارد.
 اگر جانی، پای کسی را از رکبه و زانو قطع کرد، یک دیه است، اگر کمی بالاتر را قطع نمود، بالاترش حکومت دارد.
 همچنین اگر جانی، انگشتان پای کسی را قطع کرد،دیه کامله دارد، یک انگشت عشر دیه را دارد، هر انگشتی منقسم می‌شود به سه انملة، مگر انگشت ابهام (شست) که ینقسم إلی أنملتین.
 هیچکدام از اینها منصوص نیست، ولی فقهای ما رجلین را با تمام مراحلش به یدین عطف کرده‌اند ، چرا؟ چون بعید است که واقعاً‌ اختلاف در احکام داشته باشند، یعنی بعید است که یدین با رجلین در احکام اختلاف داشته باشند، کأنّه آقایان قائل به تنقیح مناط هستند، مناط در نظر اینها واضح بوده،‌از این رو رجلین را به یدین عطف کرده‌اند وحال آنکه دراینها روایات نیست.
 متن تحریر الوسیلة
 البحث ههنا کالبحث فی الیدین من مفصل الرکبة أو من أصل الفخذین، و فی کل واحدة منهما- من الرجلین- ، وفی قطع بعض الساق مع مفصله ، و کذا فی قطع شخص من مفصل الساق- او باید دیه بدهد- و آخر بعض الساق- او باید حکومت بدهد نه دیه- فالکلام فیهما واحد.
 دلیل مسئله
 قبلاً گفتیم که این مسئله منصوص نیست، یعنی در این زمینه روایت نداریم، فلذا عطف بر یدین می‌کنیم،یعنی بحث در اینجا مانند بحث در دو دست است در قطع از مفصل زانو یا از اصل رانها، و در هریک از آنها، و در قطع قسمتی از ساق با مفصل آن.
 و هم چنین در قطع شخصی از مفصل ساق و قطع شخص دیگر قسمتی از ساق را. پس کلام در هردو یکی می‌باشد.
 اگر پا را قطع کرد و یک تکه از ساق را هم قطع نمود، آن حکومت دارد، یکی پا را از مفصل قطع کرد، شخص دیگری آمد مقداری از ساق را قطع نمود، اولی باید دیه بدهد،‌دومی باید حکومت بدهد و کذا شخص من مفصل الساق، او باید دیه بدهد، و آخر بعض الساق، او باید حکومت بدهد.
 الفرع الثانی: ما هو حدّ الرّجل؟
 قال الشیخ: مفصل الساق و القدم، و هو الذی یقطع من السارق عندهم، فإن قطعها من نصف الساق ففیهما دیة رجل و حکومة.
  پا دیه دارد، ساق حکومت دارد.
 و حاصله أنّ ما یقطع من السارق هو حدّ الرجل
 الموضوع للدیة هو قطع الرّجل من المفصل، فلو جنی بأکثر من ذلک، کالصور التالیة حکمش مانند حکم ید است-:
 1. القطع من مفصل الرکبة.
 2. القطع من أصل الفخذین.
 3. قطع واحدة منهما. دوتا را قطع نمی‌کند، بلکه یکی را قطع می‌کند.
 4. قطع بعض الساق مع مفصله.
 5. قطع شخص من مفصل الساق، و آخر بعضاً من الساق.
 تمام این صور پنجگانه در ید گذشت، اگر از مفصل ببرد، دیه دارد، بیش از مفصل باشد، حکومت دارد، ضمناً جزء تابع کل است، در جایی که دست را از مچ ببرد،از نظر حکم مانند جایی است که از مرفق ببرد، حکمش را در ید خواندیم.
 مسئله سوم
 مسئله ثالثه را هم بیان کردیم، یعنی رجل (پا) را عطف بر ید (دست) می‌کنیم، مثلاً در «رجل» ‌کف خودش دیه دارد، اگر کف را ببرد، یک دیه دارد، اما اگر کف را قطع نکند و فقط انگشتانش را ببرد، مثل این می‌مانند که دست را نبرد، بلکه فقط انگشتانش را ببرد، انگشتان پا،‌حکم انگشتان دست را دارد.
  متن تحریر الوسیلة
  المسألة الثالثة: فی أصابع الرجلین منفردة دیة کاملة- اما اگر ضمیمه کف شد، دیگر دیه ندارد، یعنی دیه‌اش با دیه کف یکی می‌شود- و فی کلّ واحدة منها عشرها ، و دیة کلّ إصبع مقسومة علی ثلاث أنامل بالسویة إلّا الإبهام فانّها مقسومة فیها علی اثنین.
 مسئله چهارم
 
 اگر کسی دست زائدی داشت، و جانی دست زائد را با دست اصلی قطع کرد، نسبت به اصل دیه می‌دهد و بر زائد حکومت است.
 اما اگر دست اصلی را قطع نکرد،بلکه فقط دست زائد را قطع کرد، در اینجا حکومت است، به شرط اینکه جنایت بر آن صدق بکند. عیناً همان احکام ید را در اینجا پیاده کنید، باید توجه داشت که این مطلب را که گفتیم از باب عمل به قیاس نیست، بلکه علم به تنقیح مناط است، چون رجلین در بدن انسان کمتر از یدین نیست، همان گونه که یدین در زندگی انسان نقش مهمی دارد، رجلین هم همان نقش را دارد.
 پس در تمام مراحل، حکم شان واحد است.
  متن تحریر الوسیلة
  المسألة الرابعة: الکلام فی الرجل الزائدة کالکلام فی الید الزائدة ، و کذا فی الأصابع.
 بنابراین، هر چه را در ید خواندیم، در رجل هم پیاده می‌کنیم.
 العشرون: الأضلاع
 «أضلاع» جمع ضلع است که در فارسی به «اضلاع» می‌گویند:«دنده»
 اضلاع استخوانی است مستطیل و در عین حال انحنا دارد، طرف چپ انسان است و طرف راست انسان است، منتها یک طرف هشت تاست، طرف دیگر هفت تاست.
 در اینکه ضلع حتماً دیه دارد، جای بحث نیست،‌چون عضو روشنی است.
 در کتاب ظریف دارد:« خالط القلب من الأضلاع»،یعنی ضلع هایی که با قلب مخلوط بشود، می‌گویند ضلعی که با قلب مخلوط است، دیه هر دنده‌اش بیست و پنج دینار است، اما هر ضلعی که با قلب مخلوط نباشد، در آن ده دینار است،‌ولی مشکل اینجاست که خالط از نظر تشریح، ضلع «لا یخالط القلب»، زیرا ضلع اطراف قلب است نه اینکه مخالط با قلب باشد فلذا نسبت به آن خالط معنا ندارد، فلذا حضرت امام می‌فرماید،‌»خالط» نیست،‌بلکه حاط است ( حاط، یحوط و احاطة) یعنی نسخه‌ای که «خالط» نوشته غلط است، صحیحش «حاط» است
 خلاصه ما دو جور دنده (ضلع) داریم:
 الف: یک دنده داریم که در اطراف قلب است.
  ب: یک دنده هم داریم که در طرف ذراع واقع شده‌اند، حتی در طرف چپ هم یک دنده‌های داریم که طرف ذراع است، تنها دنده های راست نیست تا بگوییم قلب در آنجا نیست، حتی در آنجا که در طرف چپ واقع شده‌اند، اضلاع بر دو قسمند:
 1: قریب من القلب
  2: بعید عن القلب.
 این یک احتمال بود که بیان شد.
 ولی حضرت امام (ره) احتمالات متعددی را نقل می‌کند، منتها باید توجه داشت که ما یک «قصّ» داریم که جمعش قصاص است، «قصّ» به استخوان سینه می‌گویند که ارتباطی به دنده ندارد، «قصّ» غیر از «ترقوة» است.
 یک «ترقوة» داریم که در جلسه آینده بحث خواهیم کرد، ولی فعلاً بحث ما در دنده هاست و دنده هم بر دو قسم است، یک قسمش نزدیک قلب قرار گرفته (قسم قریب من القلب و قسم بعید عن القلب) قسم دیگر دورتر از قلب واقع شده‌اند، حاط به آن دنده هایی می‌گویند که دورتر از قلب واقع شده‌اند (بعید عن القلب)، دنده‌های راست همه‌اش بعید است، ولی دنده های چپ است که بعضی بعید است و بعضی هم قریب.
 حضرت امام چند احتمال دارده است.
 متن تحریر الوسیلة
  المسألة الأولی: عن کتاب ظریف بن ناصح:« و فی الأضلاع فیما خالط القلب من الأضلاع إذا کسر منها ضلع فدیته خمسة و عشرون دیناراً، إلی أن قال: وفی الأضلاع ممّا یلی العضدین دیة کلّ ضلع عشرة دینانیر إذا کسر و بمضمونه أفتی الأصحاب و لا بأس بذلک- حکم روشن است، ولی موضوع روشن نیست- و لکن لم یظهر المراد منه.
  فلذا ایشان چند تا احتمال می‌دهد:
 1: فهل التفصیل بین الجانب الّذی یلی القلب و الجانب یلی العضد- یعنی فرق بگذاریم بین دنده‌ای که نزدیک قلب است با دنده‌ای که نزدیک عضد و بازو قرار گرفته-
 2: أو التفصیل بین الضلع الّذی یحیط بالقلب و غیره.
 3: أو التفصیل بین الأضلاع فی جانب الصّدر و القدام و غیرها ممّا یلی العضدین إلی الخلف.
  اضلاعی که به سینه نزدیک است و اضلاعی که به عضد و بازو- یعنی به پشت- نزدیک می‌باشد.
 4: و یحتمل الصحیف و کان الأصل فیماحاط القلب من حاط یحوطه، أی حفضه و حرسه.
 5: أو کان الأصل فیما أحاط القلب؟
 پس روشن می‌شود آنکه در اطراف قلب و حافظ قلب است و باعث می‌شود که قلب لطمه نبیند، اهمیت شان بیشتر است، اما آنهایی که در سمت راست واقع شده‌اند یا آنکه در سمت چپ قرار گرفته‌اند، ولی از قلب دورتر هستند، در آن کمتر است، یعنی دیه شان کمتر است.
 فالأقوی فی الأضلاع الّتی تحیط بالقلب من الجانب الأیسر فی کلّ منها خمسة و عشرون، و أمّا فی غیرها فالاحتیاط بالصّلح لا یترک سیما بالنسبة إلی ما یجاور المحیط بالقلب فی جانب الأیمن، و إن کان القول بعدم وجوب الزائد علی عشرة دنانیر فی غیر الضلع المحیط لا یخلو من قریب.
 «علی ایّ حال»من فکر می‌کنم یک احتمالی از شهید ثانی نقل کردیم که ایشان همان خالط را گرفته.
  عبارت شهید ثانی
 و هناک أحتمال آخر ذکره الشهید الثانی، و قال: المراد من المخالطة القلب و عدمها، کونه فی الجانب الّذی فیه القلب، کما أنّ عدم المخالطة خلاف ذلک- شهید ثانی می‌گوید دنده هایی که سمت چپ است، دیه‌اش بیست و پنج دینار است، اما دنده هایی که در سمت راست واقع شده‌اند، دیه‌اش ده دینار است، «خالط» یعنی دنده هایی که در سمت چپ واقع شده‌اند، «لم یخالط»، یعنی دنده هایی که در سمت راست قرار گرفته‌اند، ولی حضرت این احتمال را بیان نفرمود و حال آنکه این احتمال وجود دارد- فالضلع الواحد إن کسر من جهة القلب ففیه أعلی الدّیتین بیست و پنج دینار- و إن کسر من الجهة الأخری ففیه أدناهما، فیستوی فی ذلک جمیع الأضلاع.
 ظاهراً این احتمال، احتمال بعیدی نباشد،«‌خالط القلب» یعنی احاطه کند، «لم یخالط» یعنی در سمت راست باشد و نکته‌اش هم این است که آنجا چون جای حساسی است، قلب حساس است و مناط حیات انسان است، حافظ و نگهبان آن خیلی مهم است.
 و الظاهر أنّ الأضلاع علی قسمین، فمنها ما یتّصل بعظم القصّ- به استخوان سینه متصل است،‌دنده‌ است،‌اما به استخوان سینه متصل است- و هی الّتی تحیط بالقلب، و منها ما لا یتّصل بالقصّ و إنّما یتصل بعضها ببعض و هی الأضلاع السائبة (مهملة) الکاذبة و هی لیست بمحیطة بالقلب، و هی الّتی تلی العضدین.
 دنده ها بر دو قسمند،‌یک قسمش متصل به استخوان سینه است، اینها احاطه قلب کرده، یک قسم دنده هایی داریم که آزاد است،سائبة، یعنی آزادند، مسائبه، یعنی آزادند، در قرآن کریم آمده است که:« و لا سائبة» آن شتری را که ده شکم زاییده بود، رها می‌کردند، یعنی نه بار می‌گرفتند و نه سواری از او می‌گرفتند، همانطوری به بیابان رها می‌کردند، البته این خودش یکنوع ظلم نسبت به این حیوان بوده،‌چون در بیابان ممکن است گاهی آب و علق گیرش نیاید، «سائبة» یعنی مهملة.
 بنابراین، دنده ها را بر دو قسم تقسیم می‌کنند، یک قسم آنها متصل به استخوان سینه است، قسم دیگر متصل نیست ولذا محیط نیست.
 دیدگاه استاد سبحانی
 در هر صورت من این دو احتمال را بهتر می‌دانم، یکی احتمال شهید ثانی که بگوییم سمت چپ دیه‌اش زیاد تر از سمت راست است یا احتمال آخر را بگیریم و بگوییم ضلع هایی که به عظم و استخوان سینه متصل است،‌دیه‌اش بیشتر است، اما یک دنده هایی داریم که مهمل و رها هستند مانند دنده های سمت راست فلذا دیه‌اش کمتر است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo