< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

91/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دیه اهل ذمه و مقدار آن

در مسئله سی ام گفتیم که دیه اهل ذمه هشتصد درهم است، ولی چهار فرع دیگر هم در آن مسئله وجود دارد که اینک بیان می‌کنیم:

فروع چهار گانه

اصل مسئله این است که دیه اهل ذمه هشتصد،درهم است، در اینجا چهار فرع دیگر وجود دارد.

فرع اول

اگر دیه اهل ذمه هشتصد درهم شد، این مال رجل و مرد است، پس زن ذمیه دیه‌اش چهار صد درهم می‌باشد، باید بدانیم که دلیل این مسئله چیست؟

دو دلیل می‌شود برایش اقامه کرد: الف:یکی اینکه در روایت قرب الاسناد دارد که: ثمانمائة کلّ رجل منهم، اگر روایت قرب الاسناد را ملاحظه کنیم، در آنجا کلمه رجل آمده، پس ‌در روایت قرب الاسناد دارد:‌ثمانمائة کلّ رجل منهم در فقه الرضوی داشت

دیة الذّمی ثمانمائة درهم و المرأة علی هذا الحساب أربعة مائة درهم تصریح کرده به این مسئله

بنابراین، اگر گفتیم دیه مرد ذمی هشتصد درهم است، پس دیه زن ذمی چهارصد درهم می‌باشد،‌چرا؟ به دلیل:

الف: در روایت قرب الاسناد چهار صد آمده، و هکذادر فقه الرضوی تصریح کرده که دیه مرد ذمی هشتصد درهم و دیه زن ذمی چهارصد درهم است.

بیان استاد سبحانی

ب: من یک نظر دیگری هم دارم و آن اینکه این احکام مال طبیعت رجل و طبیعت مرأة است، اگر در مسلمان مقدار دیه هزار دینار است،و زن پانصد دینار ، طبیعت زن این است که دیه‌اش نصف دیه مرد باشد، چون ذمی دیه‌اش هشتصد درهم است، پس طبیعتاً دیه زن ذمی هم باید بشود: چهار صد درهم، در حقیقت حکم مال طبیعت است.

فرع دوم

فرع دوم راجع به دیه اطراف و اعضای ذمی است، قبل گفتیم که دیه ذمی هشتصد درهم است،ید و دست ذمی دیه‌اش چه مقدار است؟ دیه‌اش به همان قیاس است که در مسلمان بود،‌در مسلمان هر چیزی که جفت است، دوتایش یک دیه کامل دارد، یکدانه‌اش نصف دیه، عین این مسئله را در ذمی هم پیاده می‌کنیم، دیه ذمی هشتصد درهم است، یک دستش می‌شود: چهار صد درهم، دو دستش می‌شود: هشتصد درهم، زن ذمیه هم دیه‌اش چهار صد درهم است، یک دستش می‌شود دویست درهم، دو دستش می‌شود چهار صد درهم، چرا؟ چون این قاعده، قاعده طبیعت است، یعنی طبیعت رجل و مرأة در مسلم و غیر مسلم یکسان است،‌تفاوت شان در مقدار است.

فرع سوم

فرع سوم اینکه:دیة الرجل و المرأة تساوی فی الأعضاء، در مسلمان، زن تا ثلث با مسلمان مساوی بود، وقتی که از ثلث تجاوز می‌کرد، بر می‌گشت به نصف، عین این قاعده در ذمی و ذمیة نیز جاری است، یعنی: الذمیة یساوی الذمی إلی الثلاث، إذا تجاوز یرجع إلی النصف، چرا؟ چون این قاعده، قاعده طبیعة الرجل و المرأة است، یعنی طبیعت رجل و مرأة چنین اقتضا دارد ، تفاوت فقط در مقدار دیه است، مقدار دیه در مسلمان بالاست و در ذمی پایین، اما سائر مسائل یکسان است، حکم، حکم طبیعة الرجل و المرأة است.

فرع چهارم

اگرجانیدر اشهر الحرم کسی را بکشد، قهراً یک ثلث اضافه می‌شود‌(یغلّظ) ، عین این مسئله در ذمی هم است، اگر ذمی را در اشهر الحرم بکشند، یک ثلث بر دیه او اضافه می‌شود، چرا؟ چون این حکم طبیعت قتل در اشهر الحرم است.

پس تفاوت در مقدار دیه است، اما بقیه مسائل، حکم طبیعت است، در رجل و مرأه و در تغلیظ.

المسألة الحادیة و الثلاثون

لا دیة لغیر أهل الذمّة من الکفّار، الخ.

فروع مسئله

الف : حضرت امام می‌فرماید، ذمی دیه دارد، اما غیر ذمی دیه ندارد، غیر ذمی گاهی معاهد است،معاهد کافری است که با کشور اسلام پیمان بسته، یا اینکه محارب است، یا هیچکدام از اینها نیست، خلاصه دیه فقط مال ذمی است و غیر ذمی دیه ندارد.

ب : فرع دوم این است که اگر کسی ذمی بود و از ذمی بودن بیرون آمد، یعنی خیانت به مسلمانان کرد، مثلاً آشکارا و علنی شراب خورد یا با زن مسلمان زنا نمود،‌این هم از ذمی بودن بیرون می‌آید و دیه ندارد.

پس معلوم شد که غیر از ذمی، سایر کفار خواه معاهد باشد یا محارب و یا غیر اینها دیه ندارند، و همچنین کسی که ذمی بوده و از ذمی بودن در آمده، چرا؟ می‌گویند اصل عدم دیه است، ولی این اصل محل بحث است، چون اصل در دماء احترام است،‌دماء محترم است، زیرا خلقت خلقت انسان است.

بله! اگر آیه و روایات در این زمینه داشتیم، کاملاً در مقابلش تسلیم بودیم و حق اعتراض نداشتیم، اما اگر آیه و روایت نباشد، با این وجود بگوییم اصل عدم دیه است، امیر المؤمنین در نامه‌ای که به مالک اشتر نوشته، می‌فرماید: الناس صنفان، إمّا أخ لک فی الدین أو نظیرک فی الخلق، وقتی که خدا می‌فرماید من أحسن الخالقین هستم، آن وقت بگوییم کافر غیر ذمی را کشتن، مثل سگ و گربه کشتن است، همانطور که سگ و گربه دیه ندارد،‌اینها هم دیه ندارند، این با اصل سازگار نیست.

روایت إسماعیل بن الفضل

ما ناچاریم که سراغ روایت برویم، یکدانه روایت داریم و من از آن روایت هردو را استفاده کردم، یعنی هم آنکس که ذمی نباشد مانند معاهد و محارب یا اصلاً‌ کاری به این کار ها ندارد، و هم آنکش که در ابتدا ذمی بوده، ولی از ذمی بودن بیرون آمده است.

عن إسماعیل بن الفضل، قال:سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن دماء المجوس و الیهود و النّصاری، هل علیهم و علی من قتلهم شیء إذا غشّوا المسلمین و أظهروا العداوة و الغشّ؟ قال: لا،إلّا أن یکون متعوّداً لقتلهم همان مدرک،‌الباب16 من أبواب دیات النفس، الحدیث1،

من از این روایت هردو را فهمیدم،‌هم اولی که اصلاً ذمی،‌از اول ذمی بوده،و هم غیر ذمی را، مانند: محارب، معاهد و کافری که اصلاً یک آدم بی طرف است، هم دومی را فهمیدیم، چطور فهمیدیم؟ چون حضرت می‌فرماید همین که ذمی از ذمی بودن بیرون آمده، معلوم می‌شود که غیر ذمی، احترامی ندارد ، سواء کان ذمیّا و خرج عن الذمیة أو لم یکن من أول الأمر ذمیّاً، معاهد است یا محارب، همین که حضرت در دومی می‌فرماید اگر از ذمی بودن خارج شدند، دیگر احترام ندارند، ما از این انتزاع قاعده کلیه می‌کنیم و می‌گوییم: لیس لغیر الذمی احترام،‌خواه غیر ذمی از اول ذمی بوده و از ذمی بودن خارج شده،کما اینکه متن روایت این است، یا اینکه ازاول ذمی نبوده، البته حضرت یک صورت را استثنا کرده،إلّا أن یکون متعوّداً یعنی به یهودی کشی و نصرانی کشی عادت کرده باشد، در آنجا می‌فرماید دیه است، یا لا اقل تعزیری است.

من عرض می‌کنم،‌مورد دیگری هم است،‌در این مورد انسان بیاید یک یهودی معاهد را یا کافر بی طرف را بکشد در حالی که حالت جنگ نیست، اقلاً تعزیر تعذیبی است، یعنی آنچنان نیست که بگوییم کشتن یک غیر ذمی با کشتن سگ و گربه و مگس یکسان است، لا اقل تعزیر دارد.

بنابراین، باید در این مسئله یک کمی انعطافی بحث کنیم نه چکشی. چکشی این است که بگوییم ذمی احترام دارد، اما غیر ذمی هیچگونه احترام ندارد، ولی از آن طرف می‌بینیم که بشر است و بشر احترام دارد و فعلاً محارب نیست، یا یک آدم بی طرفی است، بگوییم هیچ احترامی ندارد، مشکل است.

این روایت را پیدا کردیم و این روایت خوبی است،شخص ‌در ابتدا ذمی بوده، ولی فعلاً از ذمی بودن خارج شده، حضرت می‌فرماید قتلش اشکالی ندارد، میزان ذمی بودن و غیر ذمی بودن است، غیر ذمی فرق نمی‌کند که ذمی بوده و غیر ذمی شده یا از بیخ و ریشه غیر ذمی بوده، یک قاعده کلیه را انتزاع کنیم. از اینجا می‌فهمیم که غیر ذمی دیه ندارد،‌ولی در عین حال حضرت یک صورت را استثنا می‌کند،‌مگر اینکه این آدم یک آدم مفسدی باشد که بی جهت انسان ها را می‌کشد.

من یک چیزی اضافه می‌کنم، همین جایی که این آ‌دم دیه ندارد، ولی در عین حال تعزیر لازم است و الا بگوییم یک انسانی را کشته و هیچ اثری ندارد، معنا ندارد،‌مگر اینکه دشمن باشد و مسئله جنگ.

ج: فرع سوم، حال اگر شخص در ابتدایامر ذمی بود، یهودی بود و نصرای شد، یا نصرانی بود ولی یهودی شد، اینها احترامش محفوظ است، باز از ذمه بودن در نیامده، پس امام (ره) در این مسئله، سه فرع را ذکر کرد:

الف: غیر ذمی دیه ندارد

ب : اگر ذمی از ذمی بودن در آمد، احترام ندارد.

ج: اگر ذمی یهودی است و از یهودیت به مسیحیت گرایید یا بالعکس، این احترام دارد.

دو فرع اول، دلیلش همان روایت اسماعیل بن فضل است، اگر کسی عمل به قانون اسلام نکند و به قرار دادی که با اهل ذمه بسته‌است عمل نکند،یخرج عن الذّمی،ولذا در روایت داریم اگر اهل ذمی، با زن مسلمان زنا کند ولو زن مجرد، کشته می شود(یقتل)، چرا؟ به جهت اینکه به قانون اسلام عمل نکرده،‌باید حریم مسلمانان را حفظ کند، بنابراین،‌اهل ذمه دیه ندارد، ذمی هم اگر از ذمی بودن خارج بشود، باز هم دیه ندارد، بلی! اگر ذمی، ذمی دیگر بشود، احترامش محفوظ است.

القول فی موجبات الضمان

ما تا کنون در باره مقدار دیه بحث می‌کردیم، حال می‌خواهیم ببینم که ضمان دیه با کیست و چه کسی ضامن دیه می‌باشد، بحث های پشین در باره این بود که دیه چه مقدار است، حالا می‌خواهیم ببینیم که ضامن این دیه کیست؟

حضرت امام دو مبحث دارد:

: المبحث الأول فی المباشرة،

2: المبحث الثانی فی التسبیب. گاهی از اوقات شخصی مباشر قتل است، گاهی از اوقات انسان مباشر نیست بلکه مسبب است، مبحث اول راجع به مباشر است،‌مبحث دوم راجع به تسبیب می‌باشد.

معنای مباشرت و اینکه به چه کسی می‌گویند مباشر

مراد از مباشرت چیست(ما هو المراد من المباشرة)؟ انسان خیال می‌کند که مباشرت این است که باید طرف را با دستش بگیرد و خفه کند، و حال آنکه مباشر منحصر به این نیست، بلکه اعم است، مباشر این است که آلت دارد، ولی آلت محکوم این فرد است،آلت خودش فاقد شعور است، اراده از خود ندارد، اراده مال من است، بنابراین،‌اگر کسی با هفت تیر به مغز دیگری بزند، این قتلش قتل مباشری است و حال آنکه با دستش خفه نکرده، بلکه با هفت تیر کشته، ولی چون هفت تیر فاقد شعور است، و گناهی ندارد، تمام گناه مال انسان است، یا اینکه یکی را از بلندی به چاه پرتاب کند، این قتل هم مباشری است و حال آنکه با دستش نکشته، یا او را در آتش یا در دریا بنیدازد، همه اینها قتل های مباشری است، چرا؟ چون مباشر این نیست که با دستش کسی را خفه کند، مباشر این است که عرفاً مستند با او باشد،‌آلت بخاطر فقد شعور مؤثر نباشد، همه تاثیر با انسان باشد، حضرت امام می‌فرماید در مباشرت ممکن است آلتی در کار نباشد، ممکن است آلتی در کار باشد، ولی در عین حال این را قتل مباشری می‌شمارند، کالقتل بالسهم، القتل بالإحراق و الإغراق، همه اینها قتل مباشری است، خلاصهعرف وسائط را نادیده می‌گیرند، تمام وسائط را الغا می‌کنند و به شخص مستند می‌کنند، مثلاً با هفت تیر هدف قرار دادن، یا از بالا انداختن، یا در دریا غرق کردن، وجودش کالعدم است، تمام گناه را روی انسان مرید است: المراد من الماشرة

المسألة الأولی: المراد بالمباشرة أعم من أن یصدر الفعل منه بلا آلة کخنقه بیده (خنق، به معنای خفه کردن است) أو ضربه بها أو برجله فقتل به، أو بآلة کرمیه بسهم و نحوه أو ذبحه بمدیة- به ضمّ میم و سکون دال، چاقو و کارد- أو کان القتل منسوباً إلیه بلا تأول عرفاً کإلقائه فی النار أو غرقه فی البحر أو إلقائه من شاهق، إلی غیر ذلک من الوسائط التی معها تصدق نسبة القتل إلیه.

چون این آلات فاقد شعورند و تمام کارش به وسیله فاعل شاعر است، آن وسائط و آلات نادیده گرفته می‌شود، فلذا نمی‌گویند چاقو این آدم را کشت یا تیر این آدم را کشت، آتش یا آب این آدم را کشت، آب، آتش و سهم و ...، بخاطر فقد شعور،‌نقشی در این مسئله ندارد.

و حصیلة الکلام أنّه لا یشترط فی الفعل المباشری عدم توسط الآلة بین الفاعل و الفعل بل تصدق المباشرة معها لما عرفت من أنّ الآلة یغفل عن تأثیر العرف لأجل کونها عدیمة الشعور.

المسألة الثانیة: لو وقع القتل عمداً یثبت فیه القصاص، و الکلام ههنا فی ما لا یقع عمداً، الخ،

بحث ما در اینجا در قتل عمد است یا در شبه العمد یا در خطأ؟ در قتل شبه العمد و خطأ است، چون کتاب دیه را می‌خوانیم.

میزان قتل عمد، شبه العمد و خطا

ما قبلاً میزان قتل عمد و شبه العمد و خطأ را بیان کردیم، در اینجا باز تکرار می‌کنیم،‌قتل عمد این است که شخص قتل را قصد کند یا اینکه آلت قتاله باشد، أحد الأمرین کافی در صدق العمد ، مثلاً کسی را با مشت به قصد کشتن می‌زند، هر چند مشت کشنده نیست،‌ولی این آدم به قصد کشتن زده، این قهراً می‌شود: قتل عمد، یا فعل قتاله باشد یا جانی قصد کشتن طرف را داشته باشد.

شبه العمد این است که فعل و آلت قتاله نیست، ولی این آدم(جانی) وقوع الفعل علی الانسان را قصد کرده، قصد ضرب انسان را کرده، آلت قتاله نیست، اما این جانی قاصد ضرب مجنی علیه بود، آلت قتاله نیست، اما این آدم قاصد ضرب مجنی علیه بود، منتها این ضرب منتهی به قتل شد،‌این شبه العمد است، چون فعل قتاله نیست، اما جانی قاصد وقوع الفعل بر مجنی علیه بود.

پس درشبه العمد فعل قتال نیست، جانی قصد قتل را هم ندارد، اما فعل را قصد کرده، وقوع الفعل راعلی هذا الشخص قصد کرده، مثلاً سیلی می‌زند به عنوان انتقام، اما قصد قتل را ندارد، آلت هم قتاله نیست، اما قاصد زدن انسان است.

از این بیان روشن می‌شود که در قتل خطئی اصلاً آلت قتاله نیست و اگر هم قتاله باشد، مطرح نیست،‌چون این آدم اصلاً انسان را قصد نکرده بود،‌بلکه می‌خواست پرنده‌ای را شکار کند، اتفاقاً به یک انسانی اصابت کرد، به این می‌گویند قتل خطأ،در قتل خطا اصلاً قصد وقوع فعل بر انسان را ندارد، بلکه می‌خوانست پرنده‌ای را بزند،‌متاسفانه به انسانی خورد و او را کشت.

متن تحریر الوسیله

لو وقع القتل عمداً یثبت فیه القصاص، و الکلام ههنا فی ما لا یقع عمداً، نحو أن یرمی غرضا (هدف) فاصاب إنساناً أو ضربه تأدیباً فاتفق الموت و أشباه ذلک ممّا مرّ الکلام فیها فی شبیه العمد و الخطأ المحض.

فرق بین خطای محض و شبه العمد این شد که در شبه العمد وقوع الفعل علی المقتول مقصود است، اما درخطای محض اصلاً وقوع الفعل علی المقتول مقصود نیست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo