< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الصلوة

89/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ماهيت و حقيقت عدالت

مرحوم آية الله بروجردي در حدود يك هفته در باره اين حديث( حديث ابن أبي يعفور) بحث كرد، بالأخرة اين حديث از احاديث مهم است، از اين رو بايد در آن دقت شود، من عصاره آنچه را كه اساتيدم ياد گرفته‌ام در اينجا آورده‌ام، منتها به صورت سهل التناول.

بنابراين، بايد حديث را از نو بخوانيم، رواي سوال مي‌كند:

1: «بم تعرف عدالة الرّجل بين المسلمين حتّي تقبل شهادتهم لهم و عليهم؟

راوي در اينجا از كاشف و اماره بر عدالت سوال مي‌كند، ولي حضرت فوراً از آنجا جواب نمي‌دهد بلكه از حقيقت عدالت را (كه ملكه است) در دو بخش تفسير مي‌كند مي‌كند و مي‌فرمايد:

2: «أن تعرفوه بالستر به كسر سين، به معناي حيا ست- والعفاف عفاف هم عبارت از اين است كه انسان بالذات خود داري كند از قبايح-، و كفّ البطن و الفرج و اليد و اللسان»

3: «و يعرف باجتناب الكبائر الّتي أوعد الله عليها النار من شرب الخمر و الزنا و الرّبا و عقوق الوالدين و الفرار من الزحف».

حقيقت عدالت در اين دو بخش خلاصه شده است:

الف: انساني باشد معروف به ستر و عفاف و كفّ بطن از قبايح،

ب: علاوه براين، از گناهاني كه در قرآن يا سنت به آن وعده آتش داده شده اجتناب كند.

ما معتقديم كه اين دو فراز، جواب سوال سائل نيست، بلكه مربوط است به بيان حقيقت عدالت، چرا؟ بخاطر چهارمي، چون در فراز چهارمي مي‌فرمايد:

«و الدّلالة علي ذلك كلّه أن يكون ساتراً لجميع عيوبه»، در چهارمي كلمه‌ي دلالت را به كار مي‌برد وحال آنكه در دومي و سومي كلمه‌ي «عرفان» را به كار برده است، در فراز چهارم و پنجم جواب سائل را مي‌دهد و مي‌فرمايد دو راه براي شناخت عادل است:

الف: أن يكون ساتراً لجميع عيوبه»، يعني عيب‌هاي او مستور باشد.

ب: و يكون منه التعاهد للصلوات الخمس». ديگر اينكه اين آدم در جماعت مسلمين حاضر بشود، فلذا ما (بر خلاف ديگران ) اين حديث را اين گونه معنا مي‌كنيم.

به بيان ديگر ما معتقديم كه حضرت متوازن صحبت كرده است، يعني هر چند سوال سائل از اماره و كاشف است، ولي حضرت مصلحت ديده كه ابتدا حقيقت عدالت را براي او روشن كند و سپس اماره و كاشف آن را بيان نمايد.

بنابراين، فراز دوم و سوم در بيان حقيقت عدالت است، اما چهارمي و پنجمي راجع به دليل و كاشف بر آن حقيقت است، دليل من اين است كه حضرت بيانش را عوض مي‌ كند، يعني در دومي و سومي كلمه‌ي عرفان را به كار مي‌برد و حال آنكه در چهارمي و پنجمي كلمه‌ي دلالت را به كار برده است، معلوم مي‌شود كه دومي و سومي براي بيان حقيقت عدالت است، چهارمي و پنجمي براي بيان اماره و كاشف است.

توضيح مطلب

إذا علمت ذلك فلنرجع إلي توضيح الفقرة الثانية و الثالثة، فنقول: قوله: «أن تعرفوه بالستر به كسر سين، به معناي حيا ست-:فالستر فيها بمعني الحياء، و في اللسان: رجل مستور، و ستير أي عفيف، و يقال ما لفلان ستر و لا حجر، فالستر:‌الحياء، مي‌گويند فلاني نه حيا دارد و نه عقل، «حجر» به معناي عقل است، فالستر :‌الحياء، و الحجر:‌العقل. والعفاف عفاف هم عبارت از اين است كه انسان بالذات خود داري كند از قبايح، يعني از چيز‌هاي كه نزد عقلا زشت و قبيح است پرهيز كند، چيز‌هاي كه نزد عقلا زشت است عبارتند:

1: شكم خوارگي، يعني آدمي است كه فقط بنده‌ي شكم است.

2: بنده فرج و شهوت است،

3: دستش به سوي اموال مردم دراز است.

4:زبانش به عرض و آبروي مردم دراز است، هر چهار تا در حقيقت مفهوم عفاف را براي ما روشن مي‌كند.

پس ما با اين بيان خود در حقيقت فقره‌ي دوم را روشن كرديم.

آنگاه حضرت فقره‌ي دوم را بيان مي‌كند و مي‌فرمايد:

«و يعرف باجتناب الكبائر الّتي أوعد الله عليها النار من شرب الخمر و الزنا و الرّبا و عقوق الوالدين و الفرار من الزحف».

در فقره‌ي دومي محرمات عقلائيه را بيان مي‌كند كه شرع هم موافق است، در فقره‌ي سوم محرمات شرعي را بيان مي‌نمايد.

در واقع امام صادق عليه السلام در يك عبارت كوتاه توانسته است كه براي ما حقيقت عدالت را معنا كند و بفرمايد حقيقت عدالت قائم به اين است كه اولاً حيا داشته باشد، ثانياً از قبائح عقلائي اجتناب كند، ثالثاً از چيز‌هاي كه خدا حرام كرده اجتناب كند، يعني

پايه‌ي عدالت حيا است، پايه‌ عدالت اجتناب از قبائح عقلائي است و نيز پايه‌ي عدالت اجتناب از محرماتي است كه خدا وعده‌ي آتش داده است مانند: ربا، ترك صلات و ...،

حيا مقدمه‌ي آنها است، يعي آدمي كه حيا داشته باشد،‌سبب مي‌شود كه به دنبالش اين چيز‌ها بيايد، اما عفاف است، عفاف از عفت است، قرآن در اين زمينه بهترين تعبير را دارد و مي‌فرمايد كساني هستند كه تمكن مالي دارند فلذا زن مي‌گيرند، ولي افرادي هم وجود دارند كه فاقد تمكن مالي مي‌باشند و توان زن گرفتن را ندارند، از خود عفت به خرج مي‌دهند، عفت خودراي از چيز‌هاي است كه انسان برايش كاري ميسوري نيست، عفت غير از غير «ستر» است، ستر به معناي حياست، عفت در حقيقت خود داري از كار‌هاي قبيح يا كار‌هاي كه نمي‌تواند‌ «وليستعفف الّذين لا يجدون نكاحاً».

پس تا اينجا با حقيقت عدالت آشنا شديم، و من هنا يعلم، آيا عدالت ملكه است يا اينكه يك حالت نفساني است كه مي‌آيد و مي‌رود، مثلاً الآن از چيزي ترسيدم، دو ساعت ديگر اين ترسم از بين مي‌رود.

اما ملكه اين گونه نيست، بلكه ريشه در نفس انسان دارد و به اين زودي از نفس زايل و كنده نمي‌شود.

عدالت از منظر صاحب جواهر

اما صاحب جواهر بسيار خودش را به آب و آتش زده تا عدالت را از قبيل ملكه نداند،‌ولي به نظر ما عدالت از قبيل ملكه است، «ستر» به معناي حياست،‌ حيا از قبيل ملكه است نه از قبيل حالت. البته حيا هم داراي مراتبي است، يعني كم و زياد دارد.

عدالت يك ملكه‌ و حالت خدا ترسي است كه انسان را از از ارتكاب بر كبائر و اصرار بر صغاير باز مي‌دارد.

بنابراين،‌ ما عدالت را از قبيل ملكه مي‌دانيم، چون ستر به معناي حياست، عفاف ملكه است، قهراً بايد در درون انسان يك واقعيتي باشد كه او را از اين كار‌ها باز بدارد.

فرق عادل با معصوم

فرق عادل و معصوم ‌عليه السلام اين است كه در معصوم مطلقا ممكن نيست كه گناه كند، اما عادل ممكن است گاهي گناه كند، مثلاً غيبت كند يا غيبت را گوش بدهد، اما اين عمل بر خلاف فطرتش است، عمل را انجام مي‌دهد، و لي فوراً پيشمان مي‌شود، افرادي هستند كه مثل ريگ دروغ مي‌گويند بدون اينكه پشيمان بشوند يا در ته دل ناراحت بشوند، در مقابل افرادي هم داريم كه هر گاه دروغ بگويند، در عين حال در درون شان انفعال احساس مي‌كنند، اين عدالت است، آدمي كه مثل ريگ دروغ مي‌گويد بدون اينكه پروا داشته باشد،‌اين اصلاً عادل نيست.

ولي انسان عادل ممكن است يك روزي هم يك دورغي بگويد يا يك غيبتي بكند، يا يك كار خلافي را هم انجام بدهد، اما هم موقع عمل از درون ناراحت است و هم بعد از عمل نادم و پشيمان است و هذا هو الفرق بين المعصوم و العادل، معصوم يك علم الهي دارد كه او را در مقابل گناه بيمه مي‌كند.

مثلاً اگر كسي را به يك ستوني ببندند و به او بگويند اگر به نامحرم نگاه كردي،‌ حتماً اعدام مي‌شوي، آيا يك چنين آدمي نگاه مي‌كند يا نه؟‌ حتماً نگاه نمي‌كند، چون مي‌داند كه نگاه كردن همان و اعدام شدن همان.

معصوم يك چنين حالتي دارد و به تعبير بهتر يك چنين علمي به واقعيات دارد، به گونه‌اي كه آتش را مي‌بيند، جنهم و بهشت را هم مي‌بيند، در مقابل گناه بيمه است ولذا ما عصمت را از مراحل علم معصوم مي‌دانيم يعني علم به عواقب گناه.

اما انسان عادل يك چنين علمي ندارد، بلكه يك ملكه دارد كه نود درصد يا كمتر و بيشتر دور گناه نمي‌گردد، ولي گاهي پايش مي‌لزد و مرتكب گناه مي‌شود،اما هنگام گناه دوتا اثر دارد، اولاً يكنوع حالت انفعالي در خود احساس مي‌كند و مي‌بيند كه مرتكب خلاف مي‌شود، بر خلاف آدم‌هاي كه سرمايه و كار شان دروغ است و از دروغ گفتن شان كيف مي‌كنند و لذت مي‌برند، ولي آدم عادل ممكن است دروغ بگويد، اما از درون ناراحت، و بعداً پشيمان مي‌شود.

فقره‌ي چهارم روايت

4:«و الدّلالة علي ذلك علي ذلك كلّه أن يكون ساتراً لجميع عيوبه، و يكون منه التعاهد للصلوات الخمس»

سوال

سوال من اين است كه حضرت براي شناخت عادل، چرا دو راه معين كرده يا يك راه دو شاخه؟

جواب

چون گناهان انسان دو نوع است:

الف: گناهاني كه در خلوت و در درون خانه صورت مي‌گيرد، به گونه‌اي كه ديگران نمي‌فهمند كه آيا اين آدم مرتكب گناه مي‌شود يا نمي‌شود؟

حضرت مي‌فرمايد همين مقداري كه بروز نكند كافي است، يعني يا عيب ندارد و گناه نمي‌كند يا اگر هم عيب داشته، ولي بروز نكند كافي است، زيرا راهي بر اطلاع و پي بردن نداريم، از طرفي تفتيش عورات مردم حرام است، چيز‌هاي كه در درون خانه افراد صورت مي‌گيرد، ديگران حق ندارند كه تفتيش كنند تا ببينند كه فلان كس در درون خانه‌اش چه مي‌كند، تفتيش در اين موارد حرام است، حضرت در يك چنين جايي مي‌فرمايد شما مكلّف به واقع نيستيد، همين مقداري كه پوشش دارد كافي است، يعني يا ندارد يا اگر دارد، تحت پوشش است كافي است. ‌

ب: بعضي از گناهاني داريم كه انسان مي‌تواند درك كند كه آيا اين آدم انجام مي‌دهد يا نه،‌مانند نماز، «نماز» از چيز‌هايي است كه مربوط به خانه نيست، و لذا در قسمت دوم مي‌فرمايد اقلاً اين آدم در نماز جماعت حاضر بشود تا ديگران بفهمند كه اين آدم اين اعمال را انجام مي‌دهد.

پس اعمال انسان بر دو قسم است: قسمي كه در خلوت و درون خانه انجام مي‌گيرد، در اينجا تفتيش حرام است مگر اينكه يك مصلحت برتري باشد و حاكم شرع هم اجازه بدهد «و الدّلالة علي ذلك علي ذلك كلّه أن يكون ساتراً لجميع عيوبه»،

يعني همين كه نديديم براي ما كافي است.

قسم ديگر از گناهان داريم كه راه بر آنها داريم، مثلاً نمي‌دانيم كه فلان كس مصلّي است يا مصلّي نيست، يعني نماز مي‌خواند يا نمي‌خواند، اقلاً ببينيم كه آيا در نماز جماعت حاضر مي‌شود يا حاضر نمي‌شود؟

يك كسي كه اصلاً در جماعت و مراسم عبادي حاضر نمي‌شود، به او نمي‌توان عادل گفت، چون لعل كه اصلاً مصلي نباشد و نماز نخواند.

اما اينكه زكات و حج را نگفته، علتش اين است كه زكات را حاكم شرع مي‌گيرد، حج هم در تمام عمر يك مرتبه واجب مي‌شود آنهم براي كساني كه استطاعت پيدا كنند.

در هر صورت ما روايت اين گونه معنا كرديم.

نعم أن صاحب الجواهر أتعب نفسه في نقد هذه النظرية عدالت را از قبيل ملكه نمي‌داند- وبسط الكلام، و أكثر ما ذكره غير تام بالنظر إلي ما ذكرنا.فما هو المنقول عن العلّامة و الشهدين من تفسير العدالة بالملكة و أنّ حسن الظاهر كاشف عنه هو المتعيّن .

فقد خرجنا بالنتيجة التالية: أنّ العدالة ملكة نفسانية تقوم بالستر(حيا) والعفاف و امتلاك البطن و الفرج و اليد و اللسان عن الخروج عن حدّ الاعتدال، كما أنّها تقوم بالاجتناب عن الكبائر الّتي أوعد الله عليها النار.

و لا يصل الإنسان إلي هذا المقام إلّا إذا كان فيه ملكة تصدّه عن القبائح العقلية (العقلائية) و الشرعية‌.

و التعبير بالكفّ و الاجتناب دليل علي أنّ ابتعاد الإنسان عن القبائح و المعاصي لا لعدم القدرة علي الاقتراف أو لعدم وصول اليد إليها، بل لوجود ملكه تصده عن القبيح و الحرام رغم كونه قادراً علي اقتراف هذه الأعمال لكنّه يكون في منأي (بعد) عنها.

ما تا اينجا روايت ابن أبي يعفور را معنا كرديم، و تنها دليلي كه در روايات ما راجع به تفسير عدالت آمده، همين روايت است.

بله! يك مشت رواياتي داريم كه اين روايت را توضيح بيشتر مي‌دهد و ما آنها را در جلسه‌ي آينده خواهيم خواند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo