< فهرست دروس

درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی

88/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موقعیت و جایگاه ائمه‌ی اهل بیت علیهم السلام در میان مسلمانان

غالبا در ذهن ما چنین جا افتاده که ائمه‌ی اهل بیت علیهم السلام از ترس جان خود تقیه می‌کردند، یعنی همه روایاتی که در باب تقیه داریم، حضرات برای حفظ جان خودشان تقیه کرده‌اند و روایات تقیه‌ای را صادر نموده‌اند، در حالی که اگر انسان مقداری روایات و تاریخ را مطالعه کند، می‌فهمد که ترس آنان هیچ گاه برای حفظ جان خودشان نبوده، بلکه برای حفظ جان سائل بوده که مبادا سائل گرفتار شود، از این رو آن حضرات بر طبق فتوای عامه فتوا می‌داده‌اند.

بنابراین،‌ هرگز فتوای حضرات برای حفظ جان خود شان نبوده، بلکه برای حفظ جان سائل بوده است.یعنی ائمه علیهم السلام نه ترس از سائل سنّی داشتند و نه از حاکم، چون سائل همیشه شیعه نبوده، بلکه تقیه‌ی شان برای حفظ جان سائل بوده چنانچه سائل شیعه بوده باشد، فلذا نه از سائل سنی ترس داشتند و نه از حاکم. چرا؟

چون ائمه‌ی اهل بیت علیه السلام در میان مسلمانان از جایگاه بلند و مقام شامخی بر خوردار بودند و در مسجد الحرام، در مسجد النبی و هم چنین در کوفه حوزه‌های درسی و حلقه‌های درسی داشتند.

مردم به آن حضرات مراجعه می‌کردند، آنچنان نبودند که آنان در مسائل شرعی از یک سائل سنی یا حاکم سنی بترسند، بلکه گاهی برای حفظ جان سائل شیعه که مبادا تظاهر به این فتوا کند و گرفتار بشود، از این رو فتوا به تقیه می‌دادند.

خیلی برای ما ناگوار است که در ذهن ما چنین جا گرفته است که حضرات برای حفظ جان خود شان تقیه می‌کردند، یا از سائل می‌ترسیدند یا از حاکم. و حال این گونه نبوده است یعنی از هیچکدام شان نمی‌ترسیدند، بلکه برای حفظ جان سائل شیعه تقیه می‌کردند.

بله! در یکجا از حاکم تقیه می‌کردند،کجا؟ آنجا که خط قرمز باشد، یعنی در مسائل حکومتی تقیه می‌کردند مانند حکم به روز عید، که حضرت مخالفت نکردند بلکه موافقت هم نمودند و روزه‌ی خود خود را خوردند.

در مسائل سیاسی که مربوط است به حکم حاکم، در آنجا برای حفظ جان خود تقیه می‌کردند، در سایر مسائل برای حفظ جان سائل شیعی تقیه می‌نمودند.

شناخت کاشف الغطاء از موقعیت و جایگاه ائمه اهل بیت علیهم السلام

اولین کسی که این حقیقت را به ما آموخته است مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء است، ایشان در اول کتاب کشف الغطاء می‌فرماید هر مذهبی برای خودش تلامیذی دارد و هر مذهب را باید از تلامیذ آن مذهب شناخت و یاد گرفت‌، حنفی‌ها،شوافع و مالکی‌ها هر کدام تلامیذی دارند و مذهب شان را باید از طریق تلامیذ شان شناخت، مذهب ائمه‌ی ما کمتر از مذهب آنها نبوده است، بلکه مذهب شان شایع بوده و باید از تلامیذ آن حضرات مذهب را بگیریم که همان شهرت فتوایی باشد و ائمه‌ی اهل بیت علیه السلام کمتر از این مذاهب چهارگانه اهل سنت نبوده است و می‌دانستند که ائمه اهل بیت علیهم السلام یک فتاوای خاصی در فقه دارند،‌ در خیلی از موارد که حضرات در مسجد نشسته‌ بودند، گاهی زایرین خانه خدا مشکل پیدا می‌کردند، خدمت حضرت می‌رسیدند و حضرت هم واقع را بیان می‌کردند.

این یکنوع تحقیق تاریخی دارد که از حوصله‌ی فرد بیرون است و باید چند نفر در این مسئله تحقیق کنند و موارد تقیه را روشن کنند که تقیه‌ی آن حضرات برای حفظ موقعیت و جان خود شان نبوده بلکه برای حفظ جان سائل شیعه بوده است بدون اینکه از سائل سنی یا حاکم ترسی داشته باشند. من مواردی را در این زمینه بیان می‌کنم تا مطلب بهتر روشن شود:

١. روی عبد الله بن محرز قال: سألت أبا عبد الله عن رجل أوصی إلیّ ، و هلک و ترک ابنته، فقال:

«أعط الابنة النصف، و اترک للموالی النصف، فرجعت ، فقال أصحابنا: لا و الله ما للموالی شیء ، فرجعت إلیه من قابل، فقلت له : أنّ أصحابنا قالوا : ما للموالی شیء ، و إنّما اتقاک ، فقال: «لا والله ما اتقیتک ،‌و لکنّی خفت علیک أن تؤخذ بانصف ، فإن کنت لا تخاف فادفع النصف الآخر إلی ابنته، فإن الله سیؤدّی عنک».(الوسائل : ٢٦، الباب ٥ من أبواب لا یرث الإخوة ، و لا الأعمام ، و لا العصبة ، الحدیث٧.)

عبد الله بن محرز می‌گوید من خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و گفتم مردی مرا وصی گرفته و مرده

البته این موارد را در ارث و غیر ارث. عبدالله بن محرز می گوید خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم و گفتم مردی مراد وصی کرده و مرده و یک دختر هم بیشتر ندارد؛ چه کنم؟ البته از نظر شیعه مطلب روشن است چون «الاقرب یمنع الأبعد، و اولوا الأرحام بعضهم ببعض» یعنی دختر مقدم است بر عصبه.

متأسفانه اهل سنت در اینجا بر خلاف این آیه، عمو، برادر و برادر زاده را در ردیف خواهر قرار داده اند.

حضرت طبق نظر اهل سنت جواب دادند و فرمودند نصفش را به دختر بده و نصف دیگرش را هم به عصبه.

این مرد می‌گوید من فتوا را گرفتم و در کوفه آمدم، شاگردان امام صادق و امام باقر علیهما السلام در آنجا فراوان بودند، من این حکم را برای آنها نقل کردم. آنها به من گفتند که: «اتّقاک» از تو تقیه کرده‌اند.

او (عبد الله محرز) می‌گوید من سال دیگر خدمت مشرف شدم و داستان را برای ایشان نقل کردم، حضرت فرمودند که من از تو نترسیدم بلکه برای تو ترسیدم که مبادا همه‌ی اموال را به دختر بدهی، آنگاه عموها و عمو زاده‌ها شکایت کنند و حاکم بفهمد که تو شیعه امام صادق علیه السلام هستی و این سبب گرفتاریت را فراهم کند. سپس حضرت پرسید که آیا تا کنون کسی نفهمیده؟ گفتم: نه! امام علیه السلام فرمودند که همه را به دختر بده. و این روایت متعدد است در کتاب ارث، هم از عبدالله بن محرز و هم از دیگری.

مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه کتابی دارد. ایشان می‌گوید در لبنان عده‌ای از سنی‌ها اسم شان را در دفتر اسناد رسمی شیعه ثبت می‌کنند، هر چند در واقع شیعه نیستند. چرا؟ بخاطر اینکه هر گاه مردند ارث شان طبق مذهب جعفری باشد و به اولاد شان برسد. نه اینکه نصفش به اولادشان برسد و نصف دیگرش را عموها و عموزاده‌ها ببرند.

شاهد دیگر این است که حضرت به علی بن یقطین فرمود که مانند اهل سنت وضو بگیر، این فتوای امام علیه السلام بخاطر ترس از خودش نبوده بلکه بخاطر ترس از خود علی بن یقطین بود که مبادا گرفتار شود.

از این رو در نامه‌ی خود فرمود که ترس و خطر از شما برطرف شده،و از الآن به بعد همانند شیعه ها وضو بگیرید.

عین همین فتوا را حضرت نسبت به داود زوربی هم دادند.

نظریه‌ی استاد

بنابراین, تحلیل ما این است که آن حضرات علیهم السلام فقط در مسائل سیاسی و به قول معروف آنجا که خط قرمز و احمر است تقیه می‌کردند، اما در سایر موارد برای حفظ جان شیعیان بوده است نه برای حفظ جان خود شان.

ولذا در خیلی از روایات داریم که: «التقیة ترس المؤمن» یعنی تقیه در واقع یک نوع زره و سپر برای مؤمن است.

(المشهور بین الباحثین هو ان تقیة الامام علیه السلام کانت حذراً من السائل أو الحاکم الجائر فلذلک کان یفتی علی وفق مذهب السائل حتی لا یثیر غضب الحاکم ضدّ الامام.

و لو صحّ هذا النوع من التقیة، فإنّما هو فی موارد قلیلة و لکن الأکثر هو التقیة خوفاً علی السائل – که مبادا سائل لطمه ببیند، آنجا «حذرا من السائل» بود اما اینجا عبارت عوض شد «خوفا علی السائل» -

و هذا ما کان یدفع الامام الی الافتاء علی وفق مذهب الحاکم، لئلّا یؤخذ السائل اذا اشتهر أنّه یعمل علی خلاف مذهبه، و لما ذکرنا شواهد فی غضون الاحادیث المرویة عنهم. نذکر منه ما یلی:

دو حدیث از عبدالله بن محرز است، حدیث اول را خواندیم، اینک حدیث دوم را متذکر می‌شوم :

2: روی عبدالله بن محمد بیاع القلانس(کلاه فروش) قال: اوصی الیّ رجل، و ترک خمسمائة درهم أو ستّمائة درهم، و ترک ابنةً؛ و قال: لی عصبة بالشام،(گفت من عمو و عمو زاده هم در شام دارم) فسألت اباعبدالله (علیه السلام) عن ذلک، فقال:

« أعط الإبنة النصف، والعصبة النصف الآخر، فلما قدمت الکوفة اخبرت اصحابنا، فقالوا اتّقاک، فأعطیت الإبنة النصف الآخر، ثمّ حججت، فلقیت أبا عبدالله (علیه السلام)، فأخبرته بما قال اصحابنا، و أخبرته أنّی دفعت النصف الآخر الی الإبنة، فقال: «أحسنت، إنّما أفتیتک مخافة العصبة علیک» الوسائل:26، الباب 5، من ابواب لا یرث الاخوة، و لا الاعمام، و لا العصبة، الحدیث 4». روایت سوم مال زراره است.

اشکال علمای اهل سنت بر شیعه

یکی از اشکالاتی که اهل سنت در این اواخر بر ما می‌گیرند این است که بیشترین روایات شما از زراره بن اعین است و خیلی روایت داریم که امام صادق علیه السلام زراره مذمت کرده، پس قسمتی از روایات شما از یک انسانی است که مورد ذم امام صادق علیه السلام.

جواب ما نیز قبول داریم که روایات از ناحیه‌ی امام صادق علیه السلام در ذم زراره وارد شده، ولی باید دانست که این روایات بخاطر حفظ جان زراره بوده تا او در میان مردم معروف به شیعه امام صادق علیه السلام نشود، از این رو امام علیه السلام پسر را خواست و به گفت به پدرت بگو که مذمت‌های من از شما بخاطر حفظ جانت است. چون زراره مانند ابوبصیر نبود، ابوبصیر یک آدم گمنامی بود، ولی زراره رئس قبیله بود و ریشه در کوفه و عراق داشت. قبلا مسیحی بودند و سپس اسلام آوردند. فلذا امام فرمود که من می‌ترسم مشهور به تشیع بشود و بلا بر سرش بیاورند. از این رو من در گاهی از او مذمت می‌کنم تا به گوش حاکم برسد که او از ما نیست.

پس معلوم می‌شود که تقیه‌ی ائمه اهل بیت علیهم السلام بخاطر حفظ جان سائل بوده نه برای حفظ جان خود شان.

٣. انّ زرارة بن اعین من اجلاء اصحاب الصادقین (علیهما السلام) و قد تلقی عنهما الحدیث قرابة خمسین سنة روی ابو بصیر عن ابی عبدالله (علیه السلام) انّه قال: «لولا زرارة لظننت أنّ احادیث ابی ستذهب» «رجال الکشی: 122، تحقیق السید احمد الاشکوری».

و قد تضافرت الروایات المادحة فی حقه و مع ذلک نری ان الامام اخذ یذمّه فی بعض المجالس الحافلة (در مجالس عمومی) بالموافق و المخالف، لینجو بذلک نفسه و نفیسه(جان و مالش) و لذلک لما ورد عبدالله بن زرارة، مجلس الامام قال له الامام:

«اقرّء منّی علی و الدک السلام و قل له إنّی اعیبک دفاعاً منّی عنک، انّ الناس و العدّو یسارعون الی کل من قرّبناه (هر کس که پیش ما مقرب است، علیه او قیام می‌کنند) و حمدنا مکانه لإدخال الاذی فیمن نحبّه و نقرّبه، و یرمونه لمحبتنا له و قربه ودنوه منّا، و یرون ادخال الاذی علیه و قتله و یحمدون کل من عبناه نحن، فإنّما اعیبک لأنّک رجل اشتهرت بنا و بمیلک الینا» «رجال الکشی 226، ترجمة زرارة»

علاوه بر این روایات دیگر هم هست، مثل روایت علی بن یقطین؛ روایت داود زوربی و دیگر روایات...

بله! ائمه اهل بیت علیهم السلام گاهی هم برای خودشان تقیه می‌کردند.

(نعم اذا انتهی الامر الی المسائل السیاسیة الّتی تثیر حساسیة الحاکم کالصیام فی یوم حکم بأنّه یوم فطراً، لم یکن للامام الاّ مماشاة الحاکم).

بعضی تعابیر که می‌گویند امام سجاد ، امام تبدار و بیمار، نسبت به امام (علیه السلام) بی احترامی است زیرا تصور می‌شود که که این امام بزرگوار هیچ حرکت علمی و ... نداشته است.

قال الشیخ کاف الغطاء : «و لیس مذهبنا اقلّ وضوحاً من مذهب الحنفیه، والشافعیة والحنبلیّة، والمالکیّة، والزیدیّة، والناووسیّة، والواقفیّة، والفطحیّة و غیرهم، فإن لکلّ طائفة طریقة مستمرّة یتوارثونها صاغراً بعد کابر، بل اهل الملل ممن عدا المسلمین علی بعد عهدهم عن انبیائهم الماضین لهم طرائق و سِیر یمشون فیها علی الاثر، و لا یصغون الی انکار من أنکر» کشف الغطاء:1/215.

التنبیه السادس: الفرق بین التقیة والنفاق

این آموزشها، آموزشهای فقهی، کلامی و یک مقدار هم مذهبی است. در کتاب‌هایی که اخیرا نوشته‌اند اعتراض می‌کنند که شیعه منافق است. چرا؟

می‌گویند: منافق کسی است که آنچه در زبان دارد غیر آن چیزی است که در دل دارد. پس شما (شیعه) منافق هستید (و إنّ المنافقین لفی الدرک الاسفل من النار).

جواب

در جواب عرض می‌کنیم که بین نفاق و بین تقیه (بعد المشرقین) است. چون منافق از نظر اصطلاح قرآن غیر از اصطلاحی است که شما برای منافق جعل کردید و می‌گویید منافق کسی است که در زبان چیزی بگوید و در دل چیز دیگری. بر خلاف اصطلاح شما، منافق از نظر قرآن کسی است که (یظهر الایمان و یبطن الکفر) این نفاق است. (اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله والله یشهد انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون) المنافقون: 1.

نفاق این است که (یظهر الاسلام و یبطن الکفر).

اما تقیه عکسش است، یعنی (یبطن الایمان و یظهر الخلاف) ایمان در دلش هست و کفر در زبانش است. جناب عمّار چه کرد؟ (ابطن الاسلام و اظهر الکفر) مؤمن قریش چه کار کرد، مؤمن آل فرعون چه کرد؟ (ابطن الایمان و اظهر الکفر). پس بین این دو (بعد المشرقین) است. او در باطن کافر است و در ظاهر مسلمان؛ اما تقیه کننده در باطن مسلمان است اما در ظاهر کافر؛ چرا؟ (حفظا لنفسه و نفسیه).

بله! شما یک اصطلاحی جعل کردید و گفتید که هر کسی زبانش با دلش یکی نباشد منافق است. این اصطلاح شماست‌، ما قرآن می‌خوانیم.

بنابراین؛ طبق تعریفی که قرآن از منافق دارد جناب عمار منافق نبوده، اما روی اصطلاح شما، نعوذ بالله جناب عمار نیز منافق است.

التنبیه السادس: الفرق بین التقیة و النفاق

(ربما یتصور أن التقیه من شعب النفاق، لأنّ النفاق اذا کان هو التظاهر بشیء علی خلاف العقیدة، والمتلبّس بالتقیة أیضاً یمارس عملاً أو قولاً علی خلاف العقیدة. فتکون التقیة من شعب النفاق.

الجواب: إنّ التقیة فی الکتاب والسنة عبارة عن اظهار الکفر و ابطان الایمان. أو التظاهر بالباطل و اخفاء الحق، فإذا کان هذا مفهومها فهی تقابل النفاق الوارد فی الکتاب والسنة حیث إنّ النفاق فیهما عبارة عن اظهار الإیمان و ابطان الکفر والتظاهر بالحق و اخفاء الباطل، فبین المفهومین، بعد المشرقین. یقول سبحانه: «إذا جائکَ المنافقون قالوا نشهد إنّک لرسول الله والله یعلمُ إنّک لرسوله والله یشهدُ إنّ المنافقین لکاذبونَ» «المنافقون:1».

فإذا کان هذا حدّ المنافق، فکیف یکون المتقی من اقسامه(منافق).

ان التقیة وردت فی الکتاب والسنة و أمر بها سبحانه و نبیه الأکرم «صلی الله علیه و آله» فلو کانت من شعب النفاق لکان أمراً قبیحاً، یستحیل علی الله سبحانه أن یأمر به قال سبحانه: «قل إنّ الله لا یأمر بالفحشاء أتقولون علی الله ما لا تعلمون» «الاعراف:28».

نعم من فسّر النفاق بمطلق مخالفة الظاهر، الباطن، صحّ له أن یجعل التقیة من أقسامه، لکن النفاق بهذا المعنی لیس قبیحاً مطلقا و إنّما یقبح إذا ابطن الکفر و اظهر الایمان، و یکون النفاق بهذا المعنی فی مقابل التقیة.

و اما تقیة الشیعة فلیس فی حدّ اخفاء الإیمان و التظاهر بالکفر – شیعه هم هرگز این کار را نمی‌کند، بلکه در یک رشته اصولی که با مخالف درگیریم در آن اصول تظاهر نمی‌کنیم. تقیه شیعه در ایمان و کفر نیست، بله! عمار تقیه‌اش در ایمان و کفر بود. اما شیعه با سنّی اختلافش در ایمان و کفر نیست، ولذا همیشه می‌گوییم «آمنّا بالله و آمنّا بالرسول» - بل یتظاهرون بالاصول والفروع التی یعتقدونها اذا سادت الحریّة علی البیئة (محیط) - اگر آزادی باشد، به طور واضح می‌گویند: «اشهد أنّ علی ولی الله» - و أمّا اذا انقلب الوضع، و اظهر الحاکم حساسیة بالنسبة الی بعض الفروع کالسجود علی التربة، أو اظهار الولاء للأئمة الاثنی عشر، أو اقامة المآتم للمضطهدین من آل البیت یوم العاشر و غیره، فلا محیص لهم الا المماشاة مع من صادر اصول الحریات الاولیة الّتی یتمتع بها عامة الانسان فی اقطار الارض و انحاء العالم)

امروز در جهان همگان فریاد آزادی سر می‌دهند ولو عملاً هم آزادی نباشد اما شعار آزادی را می‌دهند. اگر آزادی باشد، شیعه هرگز در اصول فرعی هم تقیه نمی‌کنند. اما به خاطر اینکه در بعضی مناطق آزادی نیست در این فروع تقیه می‌کنیم، والا در مسئله ایمان و کفر که اصلا اختلافی با هم نداریم تا از همدیگر تقیه کنیم.

اشکال

خیلی به ما اعتراض می‌کنند که شما که می‌گویید نه قسمت از دین ما تقیه است. «ان التقیة لفی تسعة اعشار الدین» نه قسمت از کتب اربعه تقیه است. یا می‌گویید: «لا دین لمن لا تقیة له»، پس تقیه از اصول دین شما است، پس اصول دین شش تا است.

جواب

اولاً؛ روایتی که می‌گوید: «إنّ التقیة فی تسعة اعشار الدین» روایتش ضعیف است و سندش ضعیف است چون در سندش ابوعمر اعجمی است و این آدم توثیق نشده فلذا این روایت را باید کنار گذاشت.

اما بقیه جنبه مبالغه‌ای و ترغیبی دارد. مثل این که شما به یک نفر که بر خلاف شما راه می‌رود، می‌گویید این راه را نرو، چون اگر این راه را بروی از دین بیرون می‌روی. حضرت برای حفظ جوانان پرشوری که ترس نداشتند و بی‌پروا خودشان را به کشتن می‌دادند، به اینها می‌گوید (لا ایمان لمن لا تقیة له) ایمان عملی، نه ایمان قلبی.

روایت (تسعة اعشار الدین التقیة) موضوعاً صحیح نیست، اصلاً‌ روایت ضعیف است. اما بقیه نفی ایمان قلبی نمی‌کند بلکه نفی التزام عملی می‌کند (فکم فرق) که ایمان را به ایمان قلبی تعبیر کنیم یا به معنای التزام عملی.br>حضرت می‌خواهد بگوید شما التزام عملی به ایمان ندارید. مثلا اگر کسی بگوید: (واسئل القریة) معلوم است که قریه جواب نمی‌دهد فلذا معنایش این است که: (واسئل اهل القریة)؛ در همه جا از این گونه مبالغه‌ها وجود دارد مانند: (اسد علیّ و فی الحروب نعامة) این شیر است، این من باب مبالغه است.

در جنگ تحمیلی عده‌ای خدمت امام می‌آمدند و اصرار می‌کردند دعا کن ما شهید شویم. این صلاح نیست که همه شهید بشوند. امام می‌فرمودند من دعا می‌کنم که خدا به شما ثواب شهید را بدهد. بی‌پروا به جنگ می‌رفتند و دنبال این بودند که فقط شهید شوند، و خیال می‌کردند که این کار خیلی خوبی است. البته در جایی که دین در خطر است باید خون داد تا این درخت بارور شود، این مسئلة‌ای نیست. اما اینکه بی جهت خودمان را به کشتن بدهیم نه عقلا خوب است و نه شرعا.

ائمه‌ی اهل بیت علیهم السلام برای جلوگیری از جوانان پرشوری که بی جهت خود را به کشتن می‌دادند ،این مطالب را می‌فرمودند.

((قد تضافر عن ائمة اهل البیت التأکید علی التقیة الی حدّ قالوآ: «التقیة دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیة له» و فی حدیث اخر « و لا دین لمن لا تقیة له»«الوسائل: 11، الباب 24 من ابواب الامر والنهی، الحدیث 3 و 4» مع أن اصول الدین لا تتجاوز الثلاثة: الایمان بالتوحید و النبوة والمعاد، و فی بعض الروایات اتیان الصلاة و ایتاء الزکاة و حج البیت، مع أنّ التقیة لیست منها)

پس این چیست که حضرت می‌گوید؟ می‌گوییم ایمان را در اینجا به معنای التزام عملی بگیرید، یعنی ایمان عملی ندارید و اگر ایمان عملی داشتید، خودتان را بی جهت به کشتن نمی‌دادید.

والجواب: أن الهدف من هذه التعابیر هو التأکید علی العمل لبالتقیة لأن کثیراً من شیعة الائمة «علیهم السلام» لا یحتاطون فیعرضون انفسهم و أموالهم للخطر من جانب السلطان الجائر، و ربّما یتسرعون الی ذلک بلا مبالاة تصوراً منهم أن هذا النوع من الاضطهاد شهادة فی سبیل الله، و لأجل استئصال هذه الفکرة الخاطئة (ریشه کن کردن این فکر ناصواب) من أذهان الشیعة أخذ الامام یخاطبهم بهذا النوع من التأکید).

این گونه روایات در کلام پیامبر هست مانند:

(لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد) پس باطل است؟ خیر!

بنابراین؛ ما این روایات را اگر معنا کنیم، التزام قطعی مراد نیست بلکه ایمان عملی مراد است.br>و کذلک فمن اسالیب المبالغه فی المقام قول المعصوم «علیه السلام»: «إن تسعة اعشار الدین فی التقیة» و فی السند الذی ذکره الکلینی لهذه الروایة ورد ابو عمر الاعجمی و لیس له فی الکتب الاربعة غیرها و هو لم یوثق» این روایت اگر صحیح باشد جوابش همان مبالغه است، ولی آوردیم که در سند ابو عمرو اعجمی گاهی ابو عمر به این توثیق نشده و عجیب است که ایشان همین یک روایت را دارد و معلوم می‌شود که این آدم اهل روایت و اهل مسائل فکری نبوده است.

تم الکلام فی التنبیه السابق.

التنبیه الثامن: التقیة تؤدی الی محق الدین

تنبیه هشتم یک اشکال است و آن هم این است که اگر شیعه همیشه تقیه کند، کم کم دینش از بین می‌رود، یعنی این گونه که شما دعوت به تقیه می‌کنید اگر واقعاً در ظاهر و باطن تقیه کنند، معنایش این است که کم کم اولاد و فرزندانشان دین واقعی را در دین ظاهری ببینند، مانند کشور یمن، یعنی شیعیان از بس که شوافع تقیه کرده‌اند، فاصله شیعیان یمن با اهل سنت خیلی کم است،‌اگر ما همیشه تقیه کنیم، سبب محو مذهب است. این اشکال را در جلسه‌ی آینده جواب خواهیم داد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo