درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی
88/10/20
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در جایی است که تقیه حرام باشد، مورد اول این بود که اگر تقیه منجر به خون ریزی بشود، یعنی اگر من بخواهم تقیه کنم، باید خون مسلمانی را بریزم،یا عرض و آبروی کسی را ببرم(هر چند عرض منصوص نیست) چون غرض از تقیه این است که خونها محفوظ باشند، اما اگر بخواهیم به وسیلهی تقیه خون ریزی کنیم،این نقض غرض است، مورد دوم که محل بحث ما شد این است که تبری از امیر المؤمنان چگونه است؟
ما در این مورد دو دسته از روایات را خواندیم، دستهی اول میگفت که شما می توانید به من سب و فحش بدهید، اما تبری نکنید حتی اگر به قیمت جان شما تمام شود،در این مورد چند روایت داشتیم و گفتیم که این روایات غالبا از نظر سند ضعیف میباشند و نمیتوان به آنها اعتماد نمود.
دستهی دوم از روایات میگفت، شما مخیر هستید، یعنی همان گونه که جناب عمار مخیر بود، شما نیز مخیر هستید، در حقیقت اجازه میداد که تبری کنیم و کشته نشویم.
دستهی سوم میگوید هر گز امیر المؤمنان نفرموده است که اگر از شما تبرّی خواستند، شما تبری نکنید، هر چند به قیمت جان شما تمام بشود و کشته بشوید، این دروغ است، چون امیر المؤمنان فرموده اگر از شما طلب تبری کردند، بدانید که من «ولدت علی الفطرة»، نه اینکه فرموده باشد،«فلا تتبرّؤوا منّی». روایاتی که در دستهی سوم آمده، گروه اول را تکذیب میکنند.
به عبارت دیگر گروه سوم دلالت بر وجوب تبری میکند، یعنی اگر گفتند از علی علیه السلام تبری بجویید و در غیر این صورت کشته میشوید، تبری جستن واجب است،یعنی تبری کنید تا جان شما محفوظ بماند و کشته نشوید.
پس روایات بر سه دسته و گروهند، قسم اول تبری را تحریم میکرد،قسم دوم انسان را مخیر میگذاشت بین تبری و بین قتل. اما قسم سوم میگوید تبری کنید تا کشته نشوید، امام صادق علیه السلام تکذیب میکند و میفرماید هرگز امیر المؤمنان نفرموده است که: «فلا تتبرؤوا منّی» هرچند در روایات صنف اول آمده است که: «فلا تتبرؤوا منّی» ولی امام صادق علیه السلام میفرماید که این روایات مورد اعتماد نیست و روایات مکذوبه هستند، یعنی آنها را به حضرتش بستهاند، وحق هم با گروه سوم است.چرا؟ زیرا چه فرق میکند بین سب و تبری،که سب جایز باشد اما تبری جایز نباشد؟! اگر قلبی باشد، هیچکدام جایز نیست یعنی نه سبّ جایز است و نه تبرّی،اگر لسانی و زبانی است،هردو جایز است. بنابراین،چه فرق است بین سب و تبرّی ؟!
اگر واقعا قلبی باشد، نباید هیچ کس به آن حضرت سب کند یا از آن حضرت تبرّی بجوید، زیرا تبرّی و سبّ قلبی موجب کفر و خروج از اسلام است و طرف را در زمرهی ناصبین قرار میدهد، اما اگر فقط لفظی باشد، تبری و سب لفظی اشکال ندارد، چون از انکار رسالت بالاتر و برتر نیست،جناب عمار انکار رسالت کرده یعنی همه چیز را انکار کرد،قرآن هم نازل شد و اشکالی ندارد «إلّا من اکره و قلبه مطمئن بالإیمان».
نظریهی استاد سبحانی
بنابراین، ما روایات دستهی سوم را معتبر میدانیم، چون روایات اول از نظر سند ضعیف است، روایات دوم هم نیم بند است. روایات سوم روشنگر این است که روایات اول مکذوبه هستند،یعنی از زبان علی علیه السلام دروغ بستهاند.نتیجه اینکه سب و تبرّی لسانی و زبانی اشکال ندارد، اما اگر قلبی باشد جایز نیست. اینک به روایات دستهی سوم میپردازیم:
و هناک صنف ثالث یدل علی وجوب البراءة منها
١. موثقة مسعدة بن صدقة قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام: «إنّ الناس یروون أنّ علیاً علیه السلام قال علی منبر الکوفة:« أیها الناس انّکم ستدعون إلی سبّی فسبّونی ، ثم تدعون إلی البراءة منّی فلا تبرؤوا منّی، فقال: «ما أکثر ما یکذب الناس علی علی علیه السلام ، ثم قال: إنّما قال: إنّکم ستدعون إلی سبّی فسبّونی ، ثم تدعون إلی البراءة منّی و إنّی لعلی دین محمد، و لم یقل: و لا تتبرؤوا منّی» ، فقال له السائل : أرأیت إن اختار القتل دون البراة؟ فقال: «و الله ما ذلک علیه (این درست نیست که تقیه نکند و خود را به کشتن بدهد) و ما له إلّا ما مضی علیه عمار بن یاسر حیث أکرهه أهل مکة و قلبه مطمئن بالإیمان، فأنزل الله عزوجل فیه:(إلّا من أکره و قلبه مطمئن بالإیمان) .فقال له النبی: عندها: یا عمار إن عادوا فقد أنزل الله عذرک و أمرک أن تعود إنّ عادوا».
و الروایة موثقة لا یعدل عنها إلّا بدلیل.
ما این روایات دستهی سوم را انتخاب کردیم و لذا روایات گروه اول را حمل بر برائت قلبی میکنیم و میگوییم اینکه روایات دستهی اول میگویند تبرّی نکنید،مرادش تبری قلبی است نه تبرّی لسانی و زبانی. دو روایت بعدی را حمل میکنیم بر تبرّی لفظی، این یک راه.
راه دوم این است که روایات دستهی اول را به طور کامل کنار بگذاریم، فقط روایات دستهی سوم را بگیریم و بگوییم تقیه در اینجا واجب است و تبرّی و سب لفظی اشکال ندارد.
مرحوم علامه مجلسی از کتاب «الغارات» ثقفی نقل میکند، صاحب کتاب «الغارات» در سال 286 فوت کرده، ایشان این کتاب را نوشت و گفت میخواهم این کتاب را در شهری پخش کنم که مردم آنجا عداوت علی علیه السلام را بیشتر از سایر مردم در دل دارند، چنین شهری در آن زمان شهر اصفهان بود، و لذا ایشان هم این کتاب را در آن شهر پخش کرد.
2. ما رواه العلامة المجلسی عن کتاب الغارات للثقفی عن الإمام الباقر، قال:
«خطب علیّ علیه السلام علی منبر الکوفة فقال:سیعرض علیکم سبّی و ستذبحون علیه، فإن عرض علیکم سبّی فسبونی و إن عرض علیکم البراءة منّی فإنّی علی دین محمد و لم یقل«فلا تبرؤوا منّی».
و از نظر محاسبات عقلی نیز روایات دستهی سوم صحیحاند ،چون تبری لفظی از علی علیه السلام بالاتر از تبرّی از نبی صلّی الله علیه و آله نیست. وقتی که بالاترش را اجازه دادند، حتما پایین ترش را نیز اجازه خواهند داد، مگر اینکه کسی «نعوذ بالله تبرّی قلبی کند، که آن مسئلهی دیگر است و موجب خروج از دین میشود.
٣. وروی عن الإمام الصادق أنّه قال: قال علیّ علیه السلام :«لیذبحنّ علی سبّی- أشار بیده إلی حلقه، ثم قال: فإن أمروکم بسبّی فسبّونی و إن أمروکم أن تتبرؤوا منّی فإنّی علی دین محمد، و لم ینههم عن إظهار البراءة، ثمّ قال: إنّه أباح لهم سبّه عند الإکراه لأنّّ الله تعالی قد أباح عند الإکراه التلفظ بکلمة الکفر فقال: (إلّا من أکره و قلبه مطمئن بالإیمان).
در این روایات ثلاثه اصرار بر این است که خود را به کشتن ندهید و تبرّی بجویید.
بنابراین،بهترین راه حل برای این سه دسته روایات این است که یا بین آنها جمع کنیم یا روایات دستهی اول را به کلی دور بیندازیم و طرح کنیم.
راه جمعش این است که اولی و دومی را حمل بر تبرّی قلبی نماییم، سومی را حمل کنیم بر تبری لسانی و زبانی، یا بگوییم اولی و دومی بی ارزش هستند و تمام ارزش در روایات دستهی سوم است، چون سومی اولی را تکذیب میکند.
سؤال و إجابة
سؤال
سؤال این است که اگر واقعا تبرّی واجب است، پس چرا میثم تمار تبرّی نکرد، عبید الله بن زیاد میثم را گرفت و از او خواست که از علی علیه السلام تبرّی کند، ولی تبرّی نکرد، به او گفتند اگر تبرّی نکنی، ترا به دار میزنیم، او در جواب گفت هرگز تبری نمیکنم هر چند به دارم بزنید، فلذا او را به دار زدند، یعنی دست و پای او را محکم به درخت خرما بستند تا بالای دار از گرسنگی و تشنگی بمیرد، او از این فرصت استفاده کرد و شروع کرد به گفتن فضائل و مناقب حضرت علیه السلام، برای خاموش کردن او، زبانش را از بیخ در آوردند، اگر واقعا تبری واجب است، پس چرا میثم تمار که از نزدکترین یاران علی علیه السلام است تبرّی نکرد؟! همچنین حجر بن عدی و همراهانش را معاویه در مرج الأزراء به شهادت رساند، مرج الأزراء یک نقطهای است در سوریه، ابتدا به آنان عرضه شد که از علی علیه السلام تبرّی بجویند و به او سب کنند،ولی آنها حاضر به تبرّی نشدند و همین سبب شد که معاویه در نیمهی شب آنها را به شهادت برساند، اگر واقعا تبری واجب است،پس چرا آنان تبری نکردند و حال آنکه بهتر از ما به احکام اسلامی آشنا بودند و سالها محضر علی علیه السلام را درک کرده بودند؟
جواب
مرحوم امام از این سؤال جواب داده و فرموده فرق است بین میثم تمار و بین یک فرد عادی و معمولی، یک فرد عادی و معمولی اگر تبرّی کند، سبب نمیشود که مردم از تشیع بیرون بروند، اما میثم تماری که از خصّیصین و از نزدکترین یاران علی علیه السلام است، اگر تبری کند، تبری او سبب میشود که گروهی در اصل تشیع متزلزل بشوند، پس فرق است بین یک فرد عادی و معمولی و بین میثم تمار، همچنین فرق است بین حجر بن عدی و یک فرد معمولی،یک فرد معمولی اگر تبرّی کند، فقط جنبهی فردی دارد، اما آدمی که ثابت قدم است و شب و روزش در کنار آن حضرت سپری شده و از اسم و رسمی بر خوردار شده است. چنین شخصی اگر از علی علیه السلام تبری کند، دیگران نیز در عقیدهی شان متزلزل می شوند و لذا تبری برای آنان حرام است.
در زمان رضاخان مردم را مجبور کردند که هر طایفهای با زنان برهنه و بدون حجاب بیایند و رژه بروند، فلذا یک روز درشته چیها آمدند و رژه رفتند، یک روز هم فلان گروه و طایفه مثلا همین کار را کردند، یک روز هم قرار بود که علما با زنان شان بیایند و وارد مجلس بشوند، مرحوم پدرم که از اولیاء الله بود همراه تعدادی از علما که در خانهی ما جمع شده بودند و یک نماز خاصی هم بلد بودند،گفتند بیاییم این نماز خاص را بخوانیم تا این مشکل حل بشود و ما از این گرفتاری نجات پیدا کنیم، همان نماز خاص را خواندند، تلگراف آمد که این مسئله لغو شد.
اگر در آن زمان مرحوم حاج شیخ که مرجع تقلید در ایران بود با همسر خود (آنهم با وضعی که آنها خواسته بودند) وارد مجلس فرمانداری میشد، اصلا دین از دل مردم زدوده میشد و مردم کم کم عقیدهی شان سست میگردید،در اینجا حاج شیخ باید آمادهی قتل و شهادت بشود، اما یک چنین کاری را نباید انجام بدهد، اما نسبت به مردم عادی و معمولی، یک چنین کاری اشکال ندارد، چون از کسی از آنها توقعی ندارد، اما اگر یک مرجع تقلید چنین کاری را انجام بدهد، این تاثیر منفی در جامعه میگذارد و مردم را نسبت به عقاید شان متزلزل و سست میکند، حتی پایین تر از مرجع تقلید، یعنی یک روحانی بزرگ استان، اگر او را وادار کنند بر شرب خمر، نباید شرب خمر کند هر چند اگر در این راه کشته بشود، اما سایر مردم را اگر وادار به شرب خمر کنند و بگویند یا باید شرب خمر بکنید یا شما را می کشیم، همه باید شرب خمر بکنند،اما یک روحانی بزرگ که از موقعیت و شهرتی در میان مردم بر خوردار است، نباید شرب خمر کند هر چند کشته بشود. یعنی تقیه بر او در یک چنین مواردی حرام است.
بنابراین، جناب میثم تمار و جناب عمار یاسر و سایر بزرگان، حسابش از حساب مردم عادی جداست، چون اگر به افراد عادی پیشنهاد بشود که یا قمار بازی کن یا ترا میکشیم؟ او باید تقیه کند و قمار بزند، اما اگر به یک مرجع تقلید چنین پیشنهادی را بکنند، او نباید قمار بزند هر چند منجر به قتلش بشود. چرا؟ چون سبب زوال دین از دل مردم میشود و لذا تقیه بر او در چنین جایی حرام است. البته حضرت امام با آن بیان زیبائی که داشت،این مسئله را بیش از این پرورش میداد.
یا اگر به یک عالمی پیشنهاد کنند که کعبه را خراب کن یا یک کتابی در رد اسلام بنویس و در این غیر این صورت ترا میکشیم، او نباید این کار را بکند.
یا به یک مرجع پیشنهاد کند که بر خلاف کتاب الله و سنت رسولش فتوا بدهد،او نباید یک چنین فتوایی را بدهد.
بنابراین، فرق است بین یک فرد معمولی و عادی و یک مرجع تقلید، مرجع تقلید حق ندارد فتوا بر خلاف اسلام بدهد یا کتاب بر رد اسلام بنویسد و جان خود را نجات بدهد. ولذا حضرت امام (ره) و ما این موارد را از موراد حرمت تقیه میشماریم و ایشان در این انقلاب بزرگ نیز از این اصلی که برای ما گفته بودند،استفاده کردند. یعنی در آن زمان و شرائطی که ایشان(حضرت امام) این درس را به ما میدادند، ما متوجه نمیشدیم که ایشان یک فکر انقلابی هم دارند در یک زمانی، اما موقع انقلاب که مسائل به جای باریکی کشید، فرمود که اصل اسلام در خطر است و تقیه در چنین شرائط و زمانی حرام است «و لو بلغ ما بلغ».
در هر صورت باید افراد زمینه، شخصیت و ازرش خود را بسنجند و ببینند که اگر تقیه کنند، فقط ضرر فردی است یا ضرر جمعی، اگر ضرری جمعی داشت،تقیه حرام است و نباید تقیه کند هر چند کشته بشود.
در زمان رضاخان به یکی از علما پیشنهاد شد که باید شما هم در فلان مجلس با همسر و سایر اعضای خانواده خود (همان گونه که ما میخواهیم) وارد بشوید.
ایشان در نامهی خود به رضاخان نوشت که اعلیحضرت دو چیز بنده را در اختیار دارد،یکی جانم و دیگری مالم، اما سومی را من انجام نمیدهم، این نامهی ایشان در آن زمان همانند بمب در تهران صدا کرد.
سؤال
شخصیت عمار هم مهم بود، پس چرا از رسول خدا تبری کرد و تقیه نکرد.
جواب
عمار در آن زمان جوان بود و از یک چنین موقعیت و شخصیتی بر خوردار نبود ولذا جوانان قریش که رفیق و هم بازی با ایشان بودند، او را نجات دادند، شخصیت عمار بعدا ساخته شد.
الفصل الخامس
ترک التقیة فی العبادة و حکمها شرعاٌ
فصل پنجم در بارهی تقیه نسبت به عبادات و احکام است، مثلا کسی در بین مخالفین نماز میخواند و تقیه را ترک میکند، مثلا در مسجد الحرام تربت حسینی را در پیش روی خود نهاده و سجده بر تربت میکند، یا در مسجد الحرام به جای تکتّف، دست ها را باز میگذارد و دست باز نماز میخواند یا بجای اینکه مسح بر خفین کند، مسح بر بشره میکند.
به بیان جامع تر بر خلاف تقیه عملش را انجام میدهد،آیا عملش درست است یا نه؟ البته مثال تکتّف را شیخ میزند، ولی این مثال درست نیست، چون تکتّف را سه مذهب مستحب میدانند و آن سه مذهب عبارتند از: حنبلیها، حنفیها و شافعیها. اما مالکیها یا تکتّف را حرام میدانند یا مکروه. بنابراین، البته آنها به جای کلمهی تکتّف، از واژهی قبض و سدل استفاده میکنند، یعنی بجای «تکتّف» از کلمهی «قبض» استفاده میکنند، سدل هم به دست باز میگویند و کسی که دست باز نماز میخواند، میگویند سدل فی صلاته، یعنی دست باز نماز خواند.
پس مالکیها یا تکتّف را حرام میدانند یا میگویند تکتّف مکروه میباشد، علی أی حال مرحوم شیخ این مثال را آورده و ظاهرا این مثال مورد تقیه نیست، چون اگر کسی در میان مخالفین دست باز نماز بخواند، به او اعتراض نمیکنند زیرا مالکیها نیز دست باز نماز میخوانند. حتی اباضیها در عمان متکتفا نماز نمیخوانند بلکه مسدولا نماز میخوانند.
در هر صورت اگر کسی بر خلاف تقیه عمل کرد و سجده بر تربت حسینی نمود، یا مسح بر خفین نکرد و بر خلاف تقیه عمل را انجام داد،آیا عملش صحیح است یا نه؟
مرحوم شیخ در آخر متاجر یک رسالهی دارد و در آنجا میگوید اگر کسی ترک تقیه کرد و عمل را بر خلاف تقیه آورد، عملش صحیح است، اللّهم که قاعده مقتضی بطلان باشد، ایشان میگوید امر به تقیه سبب نمیشود که تقیه جزء عبادت بشود، یعنی اگر گفتهاند مکتّفا نماز بخوانید، این معنایش این نیست که تکتّف بشود جزء نماز، تا بگوییم این آدم جزء نماز را ترک کرده است. پس منبای شیخ این است که امر به تقیه هر چند امر است،ولی این سبب نمیشود که در متعلق عبادت اخذ شود،یعنی هرگز در متعلق عبادت اخذ نمیشود. از این رو نمیشود گفت که :صلّ متکتّفاٌ، جزء عبادت نمیشود ولذا اگر مسدولا نماز بخواند، این نمازش طبق واقع است. چرا؟ چون تکتّف برایش واجب تکلیفی بود نه واجب وضعی تا جزء نماز بشود، به گونهای که اگر نماز را دست باز خواند، بگوییم شما جزء نماز را ترک کردید مگر اینکه قاعده ایجاب کند بطلان را، کما اینکه إذا سجد علی تربة الحسینة، البته در اینجا جزء عبادت نیست، صلّ بغیر التربة،این جزء عبادت نیست،یا بگوییم: صلّ علی السجادة، «سجاده» به معنای فرش است نه آن سجادهای که اصطلاح ماست.
یعنی اگر گفتیم، صلّ علی السجادة، «سجاده» جزء واجب نمیشود، امر به تقیه جزء واجب نمیشود، ولی در عین حال نماز این آدم باطل است.چرا؟ چون سجده بر تربت در این شرائط حرام است و نهی در عبادت موجب فساد میشود، فسادش از این نظر نیست که امر به تقیه در متعلق واجب اثر میگذارد و متعلق واجب را مقید میکند، این گونه نیست، یعنی در متعلق امر اخذ نمیشود. به بیان دیگر اینها نواهی تکلیفی هستند نه نواهی وضعی. ولذا در متعلق نماز اثر نمیگذارند و اینها را جزء نماز نمیکنند، یعنی نه تکتّف را جزء نماز میکنند و نه سجده بر فرش را، اما در عین حال نمازش باطل است. چرا؟ چون سجده بر تربت در شرائط خوف حرام است و نهی در عبادات موجب فساد میباشد.
پس باید شیخ این چین فتوا بدهد که:«لو صلّی مسدولاٌ» نمازش درست است،اما «لو سجد علی تربة الحسینیة» در اینجا نمازش باطل است. ممکن است کسی سؤال کند که چه فرق است بین اولی و بین دومی؟ هردو یک وجه مشترک دارند و آن این است که هیچکدام از این نواهی در متعلق امر ایجاد جزئیت نمیکنند، یعنی نه تکتّف جزء است و نه سجده بر سجاده جزء است، ایجاد جزئیت نمیکنند، اما در عین حال اولی صحیح است، چون نهی ندارد، اما دومی باطل است. چرا؟ چون در حال خوف سجده بر تربت کرده و این حرام است و مایهی بطلان.
پس قاعدهی کلی در نزد شیخ این است که اگر کسی بر خلاف تقیه رفتار کرد،آیا عملش صحیح است یا نه؟ضابطه این است که این اوامر تقیهای در متعلق نماز، ایجاد جزئیت و ایجاد شرطیت نمیکند، که بگوییم شرطش تکتّف است یا شرطش سجده بر سجاده است، ایجاد جزئیت نمیکند ولذا تمام اعمالی که بر خلاف تقیه است، صحیح است مگر اینکه فساد از جای دیگر شروع بشود، مثل اینکه کسی سجده بر تربت کند،این حرام است و جزء عبادت در اینجا منهیعنه است و حرام، ما تا اینجا عبارت شیخ را توضیح دادیم، چون عبارت شیخ به این وضوحی نیست.
پس اگر از ما سؤال شود که نظر شیخ در این مورد که: «لو عمل علی وفاق التقیة» چیست؟
در جواب میگوییم اصل صحت است، چون این نواهی از قبیل نواهی تکلیفی است و لذا در متعلق عبادت ایجاد جزئیت وشرطیت نمیکند، یعنی سبب نمیشود که متعلق عبادت مقید بشود به تکتّف، یا مقید بشود در سجده بر فرش و سجاده، از آنجا که مقید نیست،پس اگر تکتّف یا سجده بر فرش را ترک کند، ضرری به نماز نمیزند، چون نماز مقید بر تکتّف و سجده بر فرش نیست. به بیان دیگر اوامر تقیهای ایجاد جزئیت و شرطیت در متعلق عبادت نمیکنند، مگر اینکه مشکل از جای دیگر پیدا شود مانند سجده بر تربت حسینی که خودش امر حرام است و امر در عبادت موجب فساد میباشد.
بقی هنا سؤال
من سوال را مطرح میکنم، سوال این است که:
جناب شیخ! اگر انسان در یک جایی است که باید مسح بر خفین یا جوراب کند، مثلا هوا سرد است و همهی اهل سنت مسح بر خفین میکنند، ولی این آدم مسح بر خفین نکند، و مسح بر بشره نیز نکند، یعنی نه مسح بر خفین کند و نه مسح بر بشره، و هردو را ترک کند، لازمهی فرمایش شما (شیخ انصاری) صحت وضوی این آدم است. چرا؟ چون مسح بر بشره ساقط است،زیرا فرض این است که حرام است، از آن طرف این آدم مسح بر خفین هم نکرده است، پس طبق نظر شما باید نمازش صحیح باشد و حال آنکه باطل است، یعنی احدی از فقها نگفته است که این نماز درست است.
پس بحث در آدمی است که وظیفهاش مسح بر خفین است، اما او مسح بر خفین نمیکند،و مسح بر بشره هم نمیکند، یعنی هردو را ترک میکند، طبق فرمایش شیخ این وضو صحیح است. چرا؟ چون مسح بر خفین ایجاد جزئیت و شرطیت در متعلق عبادت نمیکند، یعنی نمیگوید:« توضّأ مع المسح علی الخفین»، پس این وضو باید درست باشد. چرا؟ چون مسح بر بشره نکرده، بخاطر اینکه مسح بر بشره نکرده، ضرر ندارد چون حرام است و بر خلاف تقیه.
از این طرف هم که مسح بر خفین جزء وضو نیست، پس این وضو باید صحیح باشد و حال آنکه همه میگویند این وضو صحیح نیست.