درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی
88/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال و إجابة
همان گونه که قبلا بیان کردیم، در اینجا اشکالی مطرح است و امروزه هم مطرح میکنند و میگویند آیاتی که دلالت بر جواز تقیه میکنند، موردش جایی است که مسلمان از کافر تقیه کند نه اینکه مسلمان از مسلمان تقیه کند. و تقیهی شیعه از کافر نیست بلکه از برادر مسلمانش است، بنابراین، این آیات هر چند ظاهر الدلالة باشند، باز هم به درد تقیهای که شیعه معتقدند نمیخورند، این اشکالی است که در کتابهای آنها است و میگویند تقیهی شیعه یک نوع نفاق است نه تقیه. اما اینکه فرق تقیه با نفاق چیست؟ این را در بحثهای آینده مطرح خواهیم کرد و در آنجا خواهیم گفت بین تقیه و نفاق، فرق زیادی وجود دارد.
اما جواب این مسئله، این است که اولا ملاک یکی است، یعنی همان ملاکی که در تقیهی مسلمان از کافر است، در تقیهی شیعه از غیر خودش نیز هست، ملاک در تقیهی مسلمان از کافر چیست؟ ملاک این است که اگر کافری از وضع مسلمانی آگاه شود، از هیچ گونه آزار و اذیت نسبت به او کوتاهی نخواهد کرد، عین همین ملاک در بارهی مسلمان است، یعنی اگر مسلمانی نسبت به مسلمان دیگر وضع خاصی دارد، یعنی عقاید یکی با عقاید دیگری تطبیق نمیکند، اعمالش با اعمال دیگری تطبیق نمیکند، اگر او از وضع این آگاه شود، در آزار و اذیتش کوتاهی نخواهد کرد،همان ملاکی که در تقیه از کافر است. در تقیهی مسلمان از مسلمان نیز هست. با اینکه اهل سنت قائل به قیاس، استحسان، سد الذرائع و فتح الذرائع هستند، اما در اینجا ملاک را فراموش کردهاند، احکام شرع تابع ملاکات است و شما هم الآن مسائل مصالح الشریعة و مقاصد الشریعة را مطرح میکنید، یکی از بحثهای که در میان اهل سنت بازارش داغ است، مسئلهی مقاصد الشریعة است.
به بیان بهتر یکی از بحثهای که آنها مطرح میکنند، مسئلهای است بنام مقاصد الشریعه،در حالی که در قدیم الأیام اشعری مذهب بودند و اصلا قائل به مصالح و مفاسد نبودند، ولی الآن آن را فراموش کردهاند و مسئلهی مقاصد الشریعه را مطرح میکنند و در این زمینه کتابها مینویسند و منتشر میکنند،اگر واقعا مسئلهی مقاصد الشریعه مطرح است، مقصود شریعت این است که جان انسان ضعیف در مقابل انسان قوی محفوظ بماند، مقصود شریعت این است، پس فرق نمیکند که این آدم ضعیف در مقابل کافر قرار بگیرد یا در مقابل مسلمان قرار بگیرد، پس ما در درجهی اول مسئلهی ملاک را مطرح میکنیم.
اگر کسی فرصت پیدا کند و کتابهای که آنها در بارهی مقاصد الشریعه نوشتهاند مطالعه بکند، خواهد دید که اینها اصل خود را فراموش کردهاند. چطور؟ چون اصل اینها اشعری هستند،و اشعری میگوید احکام تابع مصالح و مفاسد نیستند، ولی اینها این اصل را فراموش کردهاند ولذا امروزه برای جواب گفتن مسائل نو ظهور از راه مقاصد الشریعه وارد میشوند،البته مقاصد الشریعه در گذشته به صورت کم رنگ مطرح بود، ولی در عصر و زمان ما به صورت بسیار پر رنگ مطرح است، اگر مسئله، مسئلهی مقاصد الشریعه است، مقاصد الشریعه فرق نمیکند که مسلمان از کافر تقیه کند یا مسلمان از مسلمان تقیه نماید،هردو در این جهت یکی هستند، یعنی هردو ممکن است نسبت به مسلمانی بی رحم باشند. (این اولا).
ثانیاٌ خود جناب شافعی میگوید فرق نمیکند که مسلمان از کافر تقیه کند یا مسلمان از مسلمان دیگر تقیه نماید، یعنی همانطور که مسلمان باید از کافر بی رحم و ظالم تقیه کند، از سلطان ظالم مسلمان نیز تقیه کند و در این زمینه تعبیر زیبائی دارد و میگوید:«إذا تساوت الحالتان»، یعنی اگر حالت تقیهی مسلمان از کافر، مساوی باشد با تقیهی مسلمان از مسلمان، در این صورت از مسلمان ظالم هم باید تقیه کرد. هر چند من خودم این مطلب را در کتاب شافعی ندیدهام، ولی فخر رازی از ایشان نقل میکند.
1. یقول الإمام الرازی فی تفسیر قوله سبحانه: ( إلّا أن تتقوا منهم تقاة) ظاهر الآیة علی أن التقیة إنّما تحلّ مع الکفّار الغالبین، إلّا أن مذهب الشافعی- رضی الله عنه- أنّ الحالة بین المسلمین إذا شاکلت الحالة بین المسلمین و الکافرین، حلت التقیة محاماة عن النفس .
وقال: التقیة جائزة لصون النفس، و هل هی جائزة لصون المال؟ یحتمل أن یحکم فیها بالجواز لقوله: « حرمة مال المسلم کحرمة دمه» وقوله :« من قتل دون ماله فهو شهید».الراز،مفاتیح الغیب:1308 فی تفسیر الآیة. پس اولا از راه ملاک وارد شدیم، ثانیا گفتار امام شان شافعی را نقل کردیم،علاوه بر فخر رازی، جناب جمال الدین قاسمی از مرتضی یمانی،همین مطلب را نقل میکند
٢- ینقل جمال الدین القاسمی عن الإمام مرتضی الیمانی فی کتابه« إیثار الحق علی الخلق» ما هذا نصّه :« وزاد الحق غموضاً و خفاء أمران : أحدهما: خوف العارفین – مع قلّتهم – من علماء السوء وسلاطین الجور و شیاطین الخلق (هردو مسلمان هستند) مع جواز التقیة عند ذلک بنصّ القرآن، و إجماع أهل الأسلام، و ما زال الخوف مانعاً من إظهار الحق، همیشه خوف مانع از اظهار حق بوده است و این خوف بین مسلمانان بوده، و لا برح المحق عدوّاً لأکثر الخلق، همیشه محقّ در اقلیت است و مبطل در اکثریت، آنگاه ایشان حدیثی از ابوهریرة نقل میکند، البته این حدیث در بخاری است،ابوهریرة میگوید من از پیغمبر صلّی الله علیه و آله دو کوزه یا دو کیسه حدیث نقل کردم، در یکی از کیسهها را باز کردم، ولی در کیسهی دیگر را باز نکردم. چرا؟ چون اگر درش را باز کنم، میترسم که حلقوم مرا ببرند، پس معلوم میشود که ابوهریره هم اهل تقیه بوده است. و قد صحّ عن أبی هریرة – رضی الله عنه- أنه قال فی ذلک العصر الأول :« حفظت من رسول الله و عاءین ، أما أحدهما فبثثته فی الناس ، و أما الآخر فلو بثثه لقطع هذا الحلقوم».
ابوهریرة از چه کسی تقیه می کرد؟ یا از خلفا تقیه میکرده یا از امویها تقیه میکرده، پس تقیه همین است،اولا ملاک وارد شده، ثانیا گفتار شافعی و گفتار یمانی همین را تایید میکند. اکنون ببینیم که مراغی چه میگوید، مراغه در دو جا واقع شده است، یکی در آذر بایجان شرقی و در 18 فرسخی تبریز، یک مراغه هم در کشور مصر است و مراد از مراغی در اینجا، همان مراغهی مصر است و این آدم از مراغهی مصر بوده است.
٣. و قال المراغی فی تفسیر قوله سبحانه:( من کفر بالله من بعد إیمانه إلا من أکره و قلبه مطمئن بالإیمان) :و یدخل فی التقیة مداراة الکفرة و الظلمة و الفسقة ، و إلانة الکلام لهم،(ألان، یلین، إلانة، یعنی با آنها نرم صحبت کنیم، درشت صحبت نکنیم) و التبسم فی وجوههم (با چهرهی خندان و متبسم با آنها روبرو شویم)، و بذل المال لهم(به آنها پول بدهیم) ؛ لکفّ أذاهم و صیانة العرض منهم، و لا یعد هذا من الموالاة المنهی عنها، این از قبیل موالات حرام نیست، بل هو مشروع، فقد أخرج الطبرانی قوله :«ما وقی المؤمن به عرضه فهو صدقة». از میرزای شیرازی نقل شده است که من به دو گروه پول میدهم، یکی آنکس که دست مرا میگیرد، دیگری کسی که پایم را نگیرد، یعنی اذیت و آزار نکند، به اولی پول میدهم،چون در حقم احسان میکند و در سختی دستم را میگیرد، به دومی پول میدهم، برای اینکه پایم نگیرد و از شرش در امان بمانم. مطلبی از تابعین در این باره نقل کنیم که یکی از آنها محمد حنفیه فرزند امیر المؤمنین علیه السلام است، ایشان به بعضی از سر بازان اسلام (که با بنی امیه برای جهاد میرفتند) گفت : لا تفارق الأمة. إتق هؤلاء القوم (یعنی امویها) بتقیتهم و لا تقاتل معهم. با آنها باش،ولی به وسیلهی آنها کسی را نکش و از بین نبر.
قال الراوی : یعنی بی أمیة . قال: قلت و ما تقیتهم؟ قال تحضرهم ووجهک عند دعوتهم فیدفع الله بذلک عنک عن دمک و دینک و تصیب من مال الله الذی أنت أحق به منهم.
و قال ابن مسعود : ما من کلام یدرء عنّی سوطین من ذی سلطان (سلطان مسلمان) إلّا کنت متکلّما به . عبد الله ابن مسعود از صحابه است،ایشان میگوید هر کلامی که شلاق را از من دفع کند، من حاضرم آن کلام را به زبان جاری کنم، این همان تقیهای است که شیعه به آن معتقد میباشد.
و قد کان حذیفة یقول : فتنة السوط اشدّ من فتنة السیف، و قال السرخسی : فکان حذیفة ممن یستعمل التقیة .
و فی الروایات : قال جابر بن عبد الله : لا جناح علی فی طاعة الظالم إذا أکرهنی علیها.
پس ما تا اینجا روشن کردیم، همانطوری که از کافر میشود تقیه کرد، از مسلمان نیز میشود تقیه نمود و اگر شیعه تقیه میکند،با مبانی شما تطبیق میکند، یعنی مبانی جناب شافعی و مبانی امثال شافعی و هم چنین عبارتهای که از صحابه و تابعین نقل کردیم. همهی اینها گفتند در موقع خطر میتوان تقیه کرد، پس اینکه به ما اشکال میکنند و میگویند تقیهی شما از مسلمان است و این یک نوع نفاق است نه تقیه، این حرف با مبانی خود شان تطبیق نمیکند.
علت اینکه من این همه شواهد از صحابه و غیر صحابه آوردم، بخاطر این است که اهل سنت به صحابه خیلی احترام قائلند و اهمیت میدهند و در حقیقت صحابه در نظر آنها، همانند اهل البیت علیهم السلام است از نظر ما، یعنی همان گونه که قول اهل البیت برای حجت است، قول صحابه نیز برای آنان حجت میباشد، آنها میگویند مرجع علمی صحابه است،ولی ما میگوییم مرجع علمی اهل بیت است. اگر میبینید که ما کلمات صحابه را به عنوان شاهد آوردیم، برای این است که آنان را محکوم کنیم و بگوییم صحابهای که شما آن همه احترام و اهمیت برای گفتار شان قائلید، آنان نیز همان حرف ما را میگویند.
اهل سنت به نماز اول وقت خیلی مقید هستند، همین که یک ربع ساعت از زوال گذشت، به خواندن نماز ظهر شروع میکنند، اما نماز مغرب را سر وقتش میخوانند، ولی سلاطین جور (که بنا بود امام هم باشند) به نماز اول وقت چندان اهمیت نمیدادند، یک ساعت بعد برای نماز میآمدند، از این رو فقهای اهل سنت به مردم شان میگفتند، شما نماز خودتان را بخوانید، هر گاه سلطان جور برای نماز آمد،با او نیز نماز بخوانید.
و عن بریدة بن عمیرة: قال: لحقت بعبد الله بن مسعود ، فأمرنی بما أمره به رسول الله، أن أصلّی الصلاة لوقتها و اجعل صلاتهم تسبیحاً ، قال ابن عساکر: یعنی أنّ الأمراء إذا أخروا الصلاة أصلیها لوقتها ثم أصلی معهم نافلة مخافة الفتنة.
وروی أحمد فی مسنده عن أبی ذر أنّ رسول الله قال له : «کیف أنت إذا بقیت فی قوم یؤخّرون الصلاة ، ثمّ قال : صلّ الصلاة لوقتها ثمّ انهض فإن کنت فی المسجد حتّی تقام الصلاة فصلّ معهم».
إلی غیر ذلک مما یجده المتتبع فی غضون التاریخ أن المسلمین کانوا یتقون من السلاطین، و کان من مظاهر التقیة هو مسألة الزکاة .
قال أبان: دخلت علی الحسن (حسن بصری،ایشان عقیدهاش یک عقیده معتدل بود،یعنی شبیه معتزله، حجاج که از طرف امویها بود،اصرار بر جبر داشت و می گفت همین حالاتی که الآن وجود دارد، مقدر الهی است،یعنی مقدر است که گروهی زندانی باشند و گروهی بر مردم ریاست کنند، حسن بصری با این حرف مخالف بود،از این رو ایشان مدتی در زمان حجاج متواری بود) و هو متوار زمن الحجاج فی بیت أبی خلیفة فقال له رجل: سألت ابن عمر أدفع الزکاة إلی الامراء ؟ فقال: ابن عمر : ضعها فی الفقراء و المساکین فقال بی الحسن : ألم أقل لک إن ابن عمر کان إذا أمن الرجل قال: ضعها فی الفقراء و المساکین؟ اگر میدانست که جاسوس بنی امیه در آنجاست، حتما میگفت زکات را به امراء و سلاطین بدهید.
إلی هنا خرجنا بتلک النتیجه:
یعنی فرق نمیکند که تقیهی مسلم از کافر باشد یا تقیهی مسلم از مسلم دیگر باشد. چرا؟ اولا أخذا بالملاک، ثانیا بخاطر روایاتی که از صحابه و غیر صحابه بیان کردیم،مانند روایت ابوهریره. و همهی اینها حاکی از این است که اگر خوفی در کار باشد، تقیه مانع ندارد و مورد اینها فقط تقیهی مسلم از کافر نیست بلکه تقیهی مسلم از مسلم را هم میگیرد.
الآیة الثالثة:
قال سبحانه:«و إذ اعتزلتموهم و ما یعبدون إلّا الله فاووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته و یهِیّء لکم من أمرکم مرفقا» الکهف /16.
آیهای سوم که میشود به آن در بارهی تقیه استدلال کرد، آیهی اصحاب کهف است، اصحاب کهف مدتها جزء وزرای دقیانوس بودند، دقیانوس بت پرست بود، اینها جزء وزرای شان بودند، منتها اینها بعدا ملهم شدند و فهمیدند راه دقیانوس که همان بت پرستی باشد،راه غلط است، مدتی با دقیانوس و درباریانش مماشات کردند، ولی بعدا ملهم شدند که هر موقع از دقیانوس و درباریانش جدا شدند،به این غار پناه ببرند، مدتها با آنها در ظاهر بودند، اما در باطن با آنها نبودند، روایات داریم که اصحاب کهف مدتها از روی تقیه با آنها زندگی میکردند حتی در اعیاد آنها شرکت میکردند و زنار بر گردند شان می بستند، امام علیه السلام میفرماید خدا به اینها دو اصل داد، یک اصل اینکه مدتها در ظاهر با دقیانوس و همراهانش بودند، یک اصل هم اینکه بعدا از آنها جدا شدند و به غار پنها بردند.
نکتهی فقهی
اصحاب کهف در حدود سه صد سال و اندی در غار بودند،بعدا خداوند اینها را از خواب بیدار کرد تا نشان بدهد که بعث یک امر ممکن است، دنیا بدانند که بعث امر ممکن است، یعنی خدا میتواند انسانها را بمیراند و بعدا هم زنده کند، چنانچه اصحاب کهف را مدتها در خواب فرو برد و این خواب شبیه مردن و مرگ برای آنان بود، با این کارش ثابت کرد که بعث یک امر ممکن است، هنگامی که از خواب بیدار شدند،در خود شان احساس گرسنگی کردند و قرار شد که در بازار بروند و ما یحتاج شان را بیاورند، به آن افرادی که مامور رفتن به بازار شدند، گفته شد که بروید، منتها خیلی باریک و ظریف کار کنید تا شما را نشاسند، با رفتن در بازار سر آنان آشکار شد،چون دیدند که اینها سکهای آوردهاند که مربوط به سه صد سال پیش است، از این رو رد پای اینها را گرفتند، وقتی اینها ملتفت شدند که مردم از سر شان آگاه شدهاند، خداوند عالم آنان را میراند، مردم در کنار غار جمع شدند،گروهی گفتند اطراف این غار را دیوار بگیریم و در آن را ببندیم،خدا بهتر میداند که اینها چه کارهاند، این طایفه بت پرست بودند و نمیخواستند سر اصحاب کهف آشکار شود، گروه دیگر گفتند که ما بالای قبر اینها مسجد میسازیم و تبرک میجوییم، این بهترین دلیل است بر اینکه در جایی که یک انسان شریف دفن شده، میشود در کنارش مسجد بسازیم،چون وهابیها میگویند ساختن مسجد در جایی که قبر است حرام میباشد،این آیه بهترین دلیل است که نه تنها مسجد ساختن در کنار قبر حرام نیست،بلکه مطلوب هم است. این نیز دلیل است براینکه تقیه جایز است،چون اگر تقیه کار حرامی بود،خداوند اینها را مورد رحمت خود قرار نمیداد.
روی الکلینی عن درست الواسطی(این آدم ایرانی است واسمش هم درست است) قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: «ما بلغت تقیة أحد تقیة أصحاب الکهف،إن کانوا لیشهدون الأعیاد و یشدّون الزنانیر فأتاهم الله أجرهم مرتین» الوسائل: ج11 الباب 26 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث1.
اتفاقا امام صادق علیه السلام میفرماید کار جناب ابوطالب هم همانند کار اصحاب کهف بود.
و فی روایة ثالثة عن الصادق علیه السلام قال: أنّ جبرئیل علیه السلام نزل علی رسول الله صلّی الله علیه و آله فقال:یا محمد إنّ ربّک یقرؤک السلام، و یقول لک: إنّ أصحاب الکهف أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک،فآتاهم الله أجرهم مرّتین،و إنّ أباطالب أسرّ الإیمان و أظهر الشرک فآتاه الله أجره مرتین،و ما خرج من الدنیا حتی أتاه البشارة من الله بالجنّة» الوسائل: ج11 الباب 29 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث1. ابوطالب در حقیقت مومن آل قریش است.
الآیة الرابعة:
قال سبحانه: «و قال رجل من آل فرعون یکتم إیمانه أتقتلون رجلا أن یقول ربّی الله و قد جاءکم بالبیّنات من ربّکم و إن یک کاذبا فعلیه کذبه و إن یک صادقا یصبکم بعض الّذی یعدکم إنّ الله لا یهدی من هو مسرف کذّاب» غافر:28،
حق تعالی مومن آل فرعون را نجات داد،معلوم میشود که آل فرعون همه آمدند دریا، و همگی غرق شدند به این یک نفر.
بقیة هنا کلیمة
گاهی کلمهی تقیه به کار رفته، و حال آنکه تقیه نبوده بلکه توریه بوده، گاهی به توریه هم میگویند تقیه، ظاهرا این مجاز است، چون تقیه غیر از توریه است، مثلا در داستان حضرت یوسف، ظرف ملک را به امر ملک در بار بنیامین گذاشتند، آنگاه فریاد بر آوردند که : «أیتّها العیر إنّکم لسارقون»،روایت دارد که مراد از لسارقون،این نیست که آنان ظرف ملک را دزدیده باشند، بلکه مراد از «لسارقون» این است که شما قبلا یوسف را دزدیدید، میگویند: این تقیه است،وحال آنکه این تقیه نیست بلکه از قبیل توریه است،چطور تقیه نیست؟ چون تقیه آن است که ضعیف در مقابل قوی تقیه کند و حال آنکه در اینجا عکس است،یعنی قوی در مقابل ضعیف تقیه نموده، فلذا به این تقیه نمیگویند، اگر چنانچه به آن تقیه میگویند،گویا تقیه در اینجا به معنای توریه است.
روی الصدوق فی العلل عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: « لا خیر فیمن لا تیقة له» و قد قال یوسف: «أیّتها العیر إنّکم لسارقون»
حضرت در اینجا کلمهی تقیه را به کار برده است، ما نمیتوانیم به حضرت اشکال کنیم، بلکه میگوییم این تقیه به معنای تقیهی اصطلاحی نیست، بلکه به معنای توریه است. تا اینجا بحث ما از نظر آیات و رویات نبوی تمام شد.