درس خارج فقه استاد سیدجواد شبیری
97/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 234 سوره بقره /آیات عدّه در قرآن /کتاب العدد
خلاصه بحث جلسه گذشته و این جلسه:
استاد گرامی در جلسه گذشته تفاوت روز در حیض و صلوه مسافر را بیان کرده، به بررسی چند بحث در باره معنای حقیقی روز، شروع و پایان آن و... پرداختند. ایشان در این جلسه کلمات فقها در باره معنای یوم در احکام مختلف را بررسی میکنند.
بحث ما پیرامون این بود که کلمه یوم به معنای شبانه روز است یا در مقابل شب است؟ در دو مرحله بحث را دنبال میکنیم، یکی این که معنای حقیقی یوم چیست و دیگر این که آیا قرینه و نکته عامی که در تعیین مفاد یوم دخیل باشد وجود دارد یا نه.
ادعای اجماع در منتهی و تذکرهدر منتهی و تذکره ادعای اجماع یا عدم خلاف شده بر این که اقل حیض ثلاثة ایام بلیالیها است. در کشف اللثام آمده است: و اعتبر في المنتهى و التذكرة الليالي، فاعتبر ثلاثة أيام بلياليها كأبي علي یعنی ابن جنید و قد يفهم الإجماع من الكتابين و لعلّه غير مراد و لا دليل على الليلة الأولى. نعم ظاهر توالي الثلاثة دخول ما بينهما من الليلتين.[1] میفرماید ممکن است از عبارت منتهی و تذکره اجماع بر این که بلیالیها نیز هست برداشت شود و لعله غیر مراد. در ریاض هم به همین مطلب اشاره شده که روشن نیست از عبارت منتهی و تذکره اجماع فهمیده شود: إلّا أن يصح دعوى الإجماع المذكورة و فيها تأمل.[2] همچنین مستند[3] و جواهر[4] اصلاً تردید کردهاند که اجماعی ادعا شده باشد.
به نظر میرسد در اصل این که علامه در تذکره و منتهی ادعای اجماع کرده است نباید بحث کرد، بحث این است که منشأ این ادعا چیست. بعید نیست که استظهار ایشان مبنی بر این که مراد از کلمه یوم در این جور موارد یوم با لیله است، منشأ دعوای اجماع شده باشد. گاهی اجماع مستند به این است که خصوص این مسئله در کلمات اصحاب ذکر شده است و این جا قطعاً این طور نیست، چون در میان اصحاب غیر از ابن جنید و شیخ مفید در احکام النساء - که گفتیم فقها ناظر به کلام شیخ مفید; در احکام النساء نیستند - کسی تصریح نکرده که لیالی معتبر است. تعبیر ذخیرة المعاد این چنین است: و اعلم أن ظاهر الأصحاب أنّ الليالي معتبرة في الثلاثة و به صرّح ابن الجنيد.[5] به ظاهر اصحاب نسبت میدهد که مراد از روز در این جور موارد، روز همراه با شب است، پس نباید در اصل دعوای اجماع مناقشه کرد. در جامع المقاصد فرموده است: لا ريب أن اللّيالي معتبرة في الأيّام.[6] تعبیر لا ریب دارد. گویا چون مطلب برایشان مسلم است یا به دلیل استظهار خود، آن را به اصحاب نسبت دادهاند و الا مسلم است که علما به اعتبار لیالی تصریح نکردهاند.
یوم در صلوة مسافرما قرائنی ذکر کردیم برای این که مراد از یوم در حیض شبانه روز است و مرحوم وحید بهبهانی در صلوة مسافر هم چنین نظری دارد و میفرماید: الإتمام إنّما هو بنيّة إقامة عشرة أيّام تامّات بلياليها، كلّ يوم أربعة و عشرون ساعة، لأنّ ذلك هو المتبادر في أمثال المقام اصلاً متبادر همین 24 ساعت است. در ادامه میفرماید: و في الاجتزاء باليوم الملفّق من يومي الدخول و الخروج وجهان، أقربهما عندي الاجتزاء، لأنّه من الأفراد المتبادرة عرفا، و عدم الاجتزاء في الاعتكاف و العدّة- لو كان- فمن مانع خارجي من إجماع أو غيره.[7] این جا بحث لیالی متوسطه نیست. میفرماید مراد از یوم در امثال مقام 24 ساعت است. مخصوصاً این عبارت را آوردم که تصور نشود شبهای میانی مراد است.
در مفتاح الکرامه در بحث صلوة مسافر میفرماید: و المراد بالعشرة العشرة التامّة بلياليها كما صرّح به في «نهاية الإحكام و الروضة» و غيرهما. و في «التذكرة و الروض» و غيرهما عشرة أيّام تامّات فتأمّل.[8] گویا مراد اینها از ایام همان ایام بلیالیها باشد و ممکن است دو عبارت با هم تنافی نداشته باشند. بعد بحث در مورد کفایت یا عدم کفایت ملفق را آورده است. در جای دیگری این قید را نیاورده است، مثل این که خیلی واضح است که اگر عشره میگویند عشره تامه بلیالیها باشد. میفرماید: الثالث: أن يكون ترك ذلك لوضوحه و ظهوره كما ترك ذكر كون العشرة تامّة بلياليها.[9]
کلام صاحب جواهر; در خیار حیواندر باره این مطلب در جاهای مختلف بحث شده است. من یکی دو عبارت دیگر را میخوانم و بعضی نکات آقایان را اشاره میکنم و سپس مطلبی را که به ذهن خودم میرسد عرض میکنم.
یکی از جاهایی که در مورد این مطلب بحث شده است خیار حیوان است. مرحوم صاحب جواهر در خیار حیوان عبارت قابل توجهی دارد و نسبت به این مطلب هم خیلی مبتهج است و تعریضی به مخالفین دارد. ایشان میفرماید: و هي ثلاثة أيام كما عرفت قال بعض الأفاضل: بلياليها تحقيقا، لأنه الأصل في التحديد و الظاهر دخول الليلتين أصالة، فتدخل الثالثة، و إلا اختلف معنى الآحاد في استعمال واحد هر سه شب داخل است نه فقط لیلتین متوسطتین. بعضی گفتهاند لیلتین متوسطتین تبعاً داخل است، ایشان میفرماید اصالتاً داخل است. ظاهراً مراد از ثالثه در فتدخل الثالثه شب اول است و وقتی دو شب متوسط داخل شد چون معنای یوم آنها را میگیرد، شب اول هم داخل میشود. صاحب جواهر جواب میدهد: و فيه نظر، لان الظاهر دخول الليلتين المتوسطتين في الحكم، دون الاسم، إذ ليس اليوم لغة و شرعا و عرفا إلا البياض المقابل لليل، الا أنه لما فهم اتصال الخيار بالعقد في جميع أزمنة وقوعه ليلا أو نهارا إلى أن تحقق مصداق مضي ثلاثة أيام، دخل الليلتان و غيرهما لیله متوسطه داخل است بل الظاهر دخول المنكسر من اليوم كذلك أيضا زیرا ظاهر خیار این است که از ابتدا که عقد اتفاق میافتد تا وقتی که سه روز کامل نگذشته است این خیار ثابت است، به خاطر اتصالی که در این جور موارد استفاده میشود فإذا وقع العقد مثلا ظهر يوم الخميس، فالخيار متصل إلى أن يتحقق مصداق مضى ثلاثة أيام، و لا يكون ذلك إلا بانتهاء يوم الأحد، و هو غروب الشمس منه، و لو وقع في أول ليلة الخميس مثلا، فالخيار فيه إلى مضى الثلاثة اگر اول شب هم باشد آن شب حساب نیست و از اول روز حساب میشود، همچنین اگر وسط روز هم اتفاق افتاده باشد آن بخش روز محاسبه نمیشود. فتدخل الليلة في الحكم لا في اسم اليوم. بل هذا كاد يكون صريحقوله عليه السلام في صحيح ابن رئاب «فإذا مضت ثلاثة أيام فقد وجب البيع» إذ مفهومه ان العقد على الخيار إن لم تمض، فالمنكسر في النهار و الليل حينئذ داخلان في حكم البقاء على الخيار إلى حصول الغاية، لا في مفهوم الأيام المنافي للغة و الشرع و العرف، كدعوى صدق اليوم ملفق هم داخل نیست على الملفق من يوم آخر أو من الليل المنافية للثلاثة أيضا، و حينئذ فالخيار في الزيادة على الأيام الثلاثة مستفاد من دليل الخيار بالتقريب الذي ذكرناه فتأمل جيدا فإنه دقيق نافع في كثير من المقامات لم أجد من تنبه له، مع أنه بالتأمل في المقام و غيره يمكن القطع به لمن رزقه الله تعالى اعتدال الذهن.[10] اگر کسی این حرف را نزند کج سلیقه است.
بیان صاحب مدارک; در اعتکافایشان میفرماید لم اجد من تنبه له، بله تنبه صریح ندارد ولی اشارات آن در کلمات هست به خصوص در عبارتی از مدارک که در بحث 3 روز بودن اعتکاف میفرماید: و الظاهر أن المراد من الأيام النهار خاصة، لأنه حقيقة اللفظ و إن دخلت الليلتان الأخيرتان بدليل من خارج، و به قطع المصنف في المعتبر، قال: لأن دخول الليالي في الأيام لا يستفاد من مجرد اللفظ، بل بالقرائن. قبل از مدارک در معتبر نیز این مطلب آمده که لیالی متوسطه با قرائن استفاده میشود اما توضیح نداده که این قرائن چیست. و إلا فاليوم حقيقة ما بين طلوع الفجر إلى غروب الشمس، و الليلة ما عدا ذلك، و استعمال أحدهما في مسمّاه منضمّا لا يعلم بمجرد اللفظ. و حكى الشارح في المسألة قولا بدخول الليالي في الأيام، و أسنده إلى العلامة و جعله أولى، و استدل عليه باستعماله شرعا فيهما في بعض الموارد و بدخول الليل في اليومين الأخيرين شهید ثانی دو استدلال بیان کرده است، یکی این که استعمال شده است و دیگر این که در یومین الاخرین شب حتماً داخل است پس شب اول هم باید داخل باشد و هو استدلال ضعيف، فإن الاستعمال أعم من الحقيقة استعمال اعم از حقیقت است و دخول الليل في اليومين الأخيرين إنما استفيد من دليل من خارج كما ستقف عليه لا لدخولهما في مسمّى اليوم. فعلى الأول مبدأ الثلاثة طلوع الفجر چون روشن نیست که در اعتکاف ملفق کفایت کند بحث ملفق را این جا ندارد. بنا بر این که بگوییم اعتکاف از روز شروع میشود مبدأ ثلاثه از روز است فتكون النية مقارنة له أو متقدمة عليه، و على الثاني غروب الشمس اگر گفتیم شب داخل است از غروب شمس باید محاسبه شود و احتمل بعض الأصحاب دخول الليلة المستقبلة في مسمّى اليوم قول دیگر این است که شب بعدی داخل در مسمای یوم باشد و على هذا فلا تنتهي الأيام الثلاثة إلا بانتهاء الليلة الرابعة، و هو بعيد جدا، بل مقطوع بفساده.[11]
این استدلال که گاهی یوم در شبانه روز استعمال شده، باید این جور تقریب شود که این استعمال بلا قرینة است و تجوّز و عنایت در آن نیست. باید دید که واقعاً عنایت و مجاز احساس میشود یا نه. البته این استدلال از جهت دیگر ضعیف است و آن این که مسلم است که گاهی یوم در مقابل لیل استعمال میشود، اما حداکثر این است که بعضی وقتها که یوم در معنای اعم به کار رفته نیز حقیقت باشد و در نتیجه مشترک لفظی میشود. وقتی مشترک لفظی باشد، این که در اعتکاف خصوص شبانه روز اراده شده باشد نیازمند دلیل است، زیرا یکی از معانی یوم، روز در مقابل شب است، اگر نگوییم منحصر در این معنا است.
وضع تعینیمن فکر میکنم نباید تردید کرد که در اصل لغت یوم در مقابل لیل است. ولی با این حال ممکن است شخصی ادعا کند که در بعضی موارد وضع تعینی پیدا کرده است. گاهی میگوییم من چهل بهار از عمرم میگذرد. چهل بهار یعنی چهل سال. آیا این جا کلمه بهار به معنای خودش است یا به معنای سال است؟ آیا کلمه بهار مشترک لفظی است بین یک فصل و کل سال؟ معنای حقیقی بهار همان فصل خاص است ولی گاهی مجازاً در معنای سال اطلاق میشود، به نحو اطلاق جزء بر کل.[12] چهل بهار در دو مقام استعمال میشود. گاهی میگوید من چهل بهار از عمرم گذشته است و یک بهار به این قشنگی هنوز ندیدهام. این جا مشخص است که بهار به معنای واقعی خودش به کار رفته است. گاهی عنایت روی بهار نیست بلکه روی مدت عمر است و چهل بهار یعنی چهل فاصله بهار تا بهار بعدی بر من سپری شده است. جایی که تصریح میکند چهل بهار از عمرم گذشته است گرچه تولدش وسط پاییز است، بهار را به این علت میگوید که اول سال است. همین که سال از بهار شروع و به زمستان ختم میشود و آغاز بهار اول سال و پایان سال قبل است، ممکن است مصحح معنای ثانوی برای بهار یا مصحح تجوز در معنای بهار باشد. پس یک مثال این است که گاهی بهار مجازاً یا حقیقتاً به معنای سال به کار میرود، در جایی که خصوصیت بهار برایم مهم نیست.
یک مثال هم در مسافت بزنم. در مسافت کلمه میل به کار میرود و این به خاطر میلهها و ستونهایی بوده است که برای تعیین مسافت قرار میدادهاند. به طور مثال در راه کربلا گاهی میگویید کنار ستون چهارصدم بایست، این جا به فاصله کار ندارید و به خود ستون کار دارید. اما گاهی میگویید من چهارصد ستون حرکت کردم و میخواهید مسافت طی شده را تعیین کنید.
این دو استعمال با هم فرق دارد و هر دو استعمال هم وجود دارد. گاهی این دو با هم خلط شده است.
در روایات حجة الوداع پیغمبر 6 آمده است: حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْبَيْدَاءِ عِنْدَ الْمِيلِ الْأَوَّلِ فَصُفَّ لَهُ سِمَاطَانِ فَلَبَّى بِالْحَجِّ.[13] بعضی گفتهاند پیغمبر اکرم6 یک میلی ذی الحلیفه در بیداء محرم شد. اصلاً بیداء چسبیده به ذی الحلیفه است و ذی الحلیفه سربالایی است و منتهای سربالایی بیداء است که زمین صاف میشده است. پیامبر 6 در منتهی الیه ذی الحلیفه که اول بیداء بوده محرم شده است. اولین میلی که گذاشته شده بوده اول بیداء بوده است و اول بیداء آخر ذی الحلیفه است. میل در این جا یعنی میله و ستونی که آن جا بوده است نه به معنای مسافت یک میلی. بین میل به معنای یک میلی ذی الحلیفه یا میلی که آخر ذی الحلیفه است خلط شده است و این خلط اشتباهاتی را ایجاد کرده است. حرفهایی در مورد این مطرح شده است که چگونه پیغمبر6 در یک میلی ذی الحلیفه احرام بسته است در حالی که احرام باید در ذی الحلیفه باشد. گفتهاند احرامش را در ذی الحلیفه بسته است و آن جا جهر به تلبیه دارد. بحثهای خاصی کردهاند در حالی که اصلا احرام پیغمبر همان جا بوده و چون سر بالایی بوده است، پیغمبر برای این که بالا قرار بگیرند و همه جمعیت ببینند که حضرت چه طوری محرم میشوند در منتهی الیه سر بالایی که اشراف به جمعیت داشتهاند احرامشان را بستهاند.
میل مشترک لفظی است و دو معنا دارد. معنای اصلی آن ستون است و ستون را برای این گذاشتهاند که مسافتها را تعیین کنند. معنای دومش به تبع معنای اول ایجاد شده است. وقتی من میگویم پنج میل رفتم یعنی مسافتی را که از این میل تا میل بعدی است رفتهام. به خاطر کثرت استعمال در جایی که مراد مسافت است، میل در مسافت اطلاق شده است. بعید هم نیست که میل بر مسافت بین المیلین وضع تعیّنی پیدا کرده باشد که طبیعتاً اگر میل هم نکاشته باشند این هست. الآن میگویید قدر مسافت ثمانیه امیال است. مراد از ثمانیه امیال میل نیست و معنای مجازی هم نیست بلکه معنای حقیقی است، ولی حقیقی ثانوی یعنی حقیقیای است که به تبع حقیقی اول ایجاد شده است.