درس خارج فقه استاد سیدجواد شبیری
96/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 229 سوره بقره /آیات عدّه در قرآن /کتاب العدد
خلاصه بحث جلسه گذشته و این جلسه:
استاد گرامی در جلسه گذشته احتمال معروف به معنای وصف خوب را مطرح و رد کردند و به بررسی معانی پنجگانه معروف در کلمات فقها و مفسران پرداختند. ایشان در این جلسه به بررسی معنای معروف در کتب تفسیر و لغت میپردازند و درباره برخی از معانی ذکر شده بحث میکنند.
دیروز در مورد عاشروهنّ بالمعروف صحبت کردیم و به نظرم رسید قسمتهایی از آن بحث را تکرار کنم، بعضی از بخشهایش را هم تغییر دهم و برخی نکاتی که دوستان اشکال کردهاند را مطرح کنم.
یکی از معناهایی که برای معروف در بعضی از کلمات وارد شده، کار خوب است. در مقدمه الادب میگوید: معروف کار نیک منکر کار بد.[1] گفتیم در آیه شریفه عاشروهنّ بالمعروف نمیتوان معروف را به معنای کار خوب گرفت چون معنا ندارد بگوییم با کار خوب معاشرت کنید. بعد به ذهنم رسید که کلمه معروف را نباید کار خوب معنا کرد گرچه بعضی این طور معنا کردهاند، بلکه معروف یعنی نیک که صفت غالبه است. صفت غالبه یعنی صفتی که معنای موصوفش هم در آن هست ولی حتماً نباید آن موصوف را کار گرفت و مثلاً میشود «وجه حسن» گرفت.
معنای معروف در کتب تفسیردر تفسیر تبیان ذیل امساکٌ بمعروف میفرماید: قوله معروف أي على وجه جميل سائغ في الشرع.[2] ممکن است بگوییم مراد از معروف نیک، جمیل و حسن است نه کار خوب. البته بعضی جاها مراد کار خوب است مثل امر به معروف، یعنی بستگی دارد که هر جا به چه شکلی استعمال شده باشد. معروف به معنای نیک در تفسیرهای بسیار قدیمی تا جدید ذکر شده است. در تفسیر مقاتل آمده است: عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ يقول صاحبوهن بإحسان.[3] ابن قتیبه در غریب القرآن میگوید: عاشروهنّ بالمعروف أی صاحبوهنّ مصاحبة جمیلة.[4] در تفسیر بحر العلوم که برای سمرقندی است چنین است: عاشروهنّ بالمعروف أی
صاحبوهنّ بالجمیل.[5] ذیل امساک بمعروف نیز در تفسیر مقاتل دارد: الطلاق مرّتان فامساکٌ بمعروف یعنی باحسان.[6] طبری در تفسیر جامع البیان از ضحاک نقل میکند: فی قوله فامساک بمعروف قال المعروف ان یحسن صحبتها و از ابن عباس نقل میکند: فإما أن يمسكها بمعروف فيحسن صحابتها.[7] ظاهراً تفسیر بمعروف است. تفسیر سمرقندی تعبیر کرده است: فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ، يعني إذا راجعها، يمسكها بمعروف، ينفق عليها، و يكسوها، و لا يؤذيها، و يحسن معاشرتها.[8] ظاهراً این یحسن معاشرتها معنای عامی است که همه آن مصادیق را میخواهد بیان کند. در تفسیر طبرانی آمده است: قوله تعالی فامساکٌ بمعروف أي عليكم إمساكهن بحسن الصحبة و المعاشرة إذا أردتم الرجعة.[9] و همین جور ذیل آیه ﴿صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً﴾[10] از زجاج نقل شده است: المعروف ما یستحسن من الافعال.[11]
معنای ما یستحسن در اینها آمده است ولی عرض کردم لازم نیست فقط ما یستحسن من الافعال بگیریم تا با آن مشکل مواجه شویم بلکه میتوانیم وجه حسن یا طریق حسن بگیریم. در جلسه قبل عرض کردیم معنایی که برای حسن هست اینجا تناسب ندارد و اگر هم آن باشد مستغنی از بحثهای دیگر نیست، زیرا باید معلوم شود حسن نزد چه کسی، نزد شرع، عقل یا عرف. اشکالی مطرح بود که حسن میتواند امری واقعی باشد و چرا حسن و قبح را فقط امری میدانید که باید شخصی نسبت به آن اظهار نظر کرده باشد و چرا آن را امر واقعی نمیگیرید؟ پاسخ این است که برداشت من از حسن و جمیل در کلمات مفسران، امر واقعیای که برای انسان مجهول باشد نیست مثلاً حسن ظاهراً به معنای مطابق با مصالح کلیّه نیست و اگر در بحثهای حسن و قبح عقلی هم به آن معنا گرفته شده باشد، حسن در استعمالات عرفی به معنای زیبا و پسندیده است. نگاههای افراد مختلف است و یکی این را میپسندد و زیبا میبیند و دیگری آن را و امر واقعی به آن معنا نیست. مثلاً حسن را در بحثهای اصولی، مطابق با مصالح کلیّه میدانند و این معنا برای عاشروهنّ بالمعروف خیلی مستبعد است که شما به نحوی که مطابق با مصالح کلیه است با زنهای خود رفتار کنید. از کجا بدانند که چه چیزی مطابق مصالح کلیه است؟ باید معنای این تعبیر این باشد که آن جوری که عقل خودتان درک میکند خوب است یا آن جوری که مردم خوب میدانند یا آن جوری که شارع خوب میداند رفتار کنید. اگر هم معنای خوبی واقعی هم داشته باشیم که کلمه حسن به آن معنا به کار رفته باشد، خیلی مستبعد است در این آیه به آن معنا باشد.
کلام لغویون درباره معروفخوب است در تکمیل عبارتهای مفسران، کلام لغویون را هم در بحث معروف بیاوریم. من دو مجموعه عبارت یکی از لسان العرب و یکی از معجم مقاییس اللغة آوردهام. در لسان العرب میگوید: المَعْرُوف: ضدُّ المُنْكَر. و العُرْفُ: ضدّ النُّكْر. يقال: أَوْلاه عُرفاً أَي مَعْروفاً. اولاه یعنی به آن معروفی داد. و المَعْرُوف و العَارِفَةُ: خلاف النُّكر. و العُرْفُ و المَعْرُوف: الجُود، و قيل: هو اسم ما تبْذُلُه و تُسْديه. اسم پولی که به دیگری میدهی معروف است. و المَعْرُوف: كالعُرْف. و قوله تعالى: وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً، أَي مصاحباً معروفاً. این عبارت میخواهد بگوید که این کلمه معروفاً بدل مفعول مطلق است. ممکن است بگویید مصدرش مصاحبه و مؤنث است، میگوید مصدر میمی میگیریم مصاحَبا معروفا.
در کلمات دیگر هم به این تصریح شده است. در عبارت زجاج هم هست. رسعنی در رموز الکنوز عبارتی را میآورد که ظاهراً همهاش را عبارت زجاج میخواهد بگیرد و البته ممکن است بخشی را هم خودش اضافه کرده باشد: قال الزجاج أی مصاحبا معروفا تقول صاحبه مصاحبا و مصاحبة و در ادامه میگوید: معنی المعروف ما یستحسن من الافعال.[12] در تفسیرهای دیگر هم مثل مجمع البیان آمده است که معروفاً وصف مصدر محذوف مصاحبا است.[13] میگویند صحاباً هم به معنای مصاحبة است مثل کاتب مکاتبا کتابا و مکاتبة. یا صحاب بگیرید یا مصاحب که مصدر میمی باشد.
ادامه عبارت لسان العرب چنین است: و قال الزجاج المعروف هنا ما یستحسن من الافعال. و قد تکرّر ذکر المعروف فی الحدیث این عبارت و قد تکرر ذکر المعروف فی الحدیث در لسان العرب هست ولی اصل آن برای نهایة ابن اثیر است.[14] و قد تکرر ذکر المعروف فی الحدیث و هو اسمٌ جامعٌ لکل ما عرف من طاعه الله و التقرب الیه و الاحسان الی الناس و کل ما ندب الیه الشرع و نهی عنه من الحسنات و المقبحات. نفهمیدم که ارتباط المقبحات با معروف چیست. و هو من الصفات الغالبة. صفات غالبه را در کتابهای نحوی توضیح دادهاند که در بعضی از صفات معنای موصوف هست و گویا جای وصف و موصوف با هم مینشیند. در بحث غیر منصرف هم صفات غالبه شبیه علم یکی از موجبات عدم صرف است. أی امرٌ معروفٌ بین الناس. کلمه امرٌ در آن هست. این همان نکتهای است که عرض کردم لازم نیست حتماً فعلٌ معروف بگیرید و ممکن است موصوف محذوفش را امرٌ معروف بگیرید.[15] و هو من الصفات الغالبة أَي أَمْر مَعْروف بين الناس إذا رأَوْه لا يُنكرونه. معروف را مردم میشناسند و المَعْرُوف: النَّصَفةُ و حُسْن الصُّحْبةِ مع الأَهل و غيرهم من الناس، و المُنكَر: ضدّ ذلك جميعه. و في الحديث: أَهل المَعْرُوف في الدنيا هم أَهل المَعْرُوف في الآخرة.[16]
مطلبی در معجم مقایس اللغه وجود دارد که جای دیگری هم تکرار نشده است و آن این است که علت اینکه معروف را معروف میگویند به اعتبار سکون و اطمینان نفس نسبت به آن است. میگوید: عرف. العين و الراء و الفاء أصلان صحيحان، يدلُّ أحدُهما على تتابُع الشىء متَّصلا بعضُه ببعض، و الآخر على السكون و الطُّمَأنينة. فالأوّل العُرْف: عُرْف الفَرَس. یا لفرس چون پشت سر هم هست و بعد در مورد عرف مثالهایی میزند به معنای چیزهایی که پشت سر هم هستند. و الأصل الآخر المَعرِفة و العِرفان. تقول: عَرَف فلانٌ فلاناً عِرفاناً و مَعرِفة. و هذا أمر معروف. و هذا يدلُّ على ما قلناه من سُكونه إليه، لأنَّ مَن أنكر شيئاً توحَّشَ منه و نَبَا عنْه. و من الباب العَرْف، و هى الرَّائحة الطيِّبة. و هى القياس، لأنَّ النَّفس تسكُن إليها. و العُرْف: المعروف، و سمِّى بذلك لأنَّ النفوس تسكُن إليه.[17]
البته این معنا در هیچ کتاب لغتی نیست و ظاهراً در کلمه معروف و عرف هم این معانی نخوابیده است ولی فکر میکنم علت این تفسیر ابن فارس، احساس طبعی او نسبت به این است که معروف نزد عارف بار مثبت دارد و معروف چیزی است که عارف آن را به خوبی میشناسد و نفس شناختن نیست. الآن ما کلمه معروف را برای چیزی که میشناسیم به کار میبریم و معروف فقط در مورد دوستان نیست بلکه در مورد دشمنان و همه چیزها است. اما ظاهراً در استعمالات معروف آن چیزی است که انسان به خوبی آن را میشناسد. معروف یعنی چیزی که انسان به آن رو میآورد و با آن آشنا است، در مقابل منکر که غریبه است.
نکته دیگری را هم ضمیمه کنم که کلمه معروف و منکر به این معنایی که هست شاید مفهوم اصل لغت نباشد و به تناسبات حکم و موضوع باشد و اصرار ندارم که بگویم در اصل لغت این معنا خوابیده است. این بار ارزشی مثبت فقط در کلمه معروف نیست و در بعضی از افعال نزدیک به اینها هم هست. در رجال در شرح حال بعضی میگویند یعرف منه و ینکر، یعنی بعضی از حدیثهای این آقا شناخته شده یعنی خوب، مقبول و پسندیده است، در مقابل ینکر یعنی حدیثی که قبولش ندارند و نادرست میدانند. همان بار ارزشی مثبت در یعرف و بار ارزشی منفی در ینکر وجود دارد. گویا در معروف وجه مثبت خوابیده است و همین وجه مثبت باعث شده است که ابن فارس در معجم مقاییس اللغه این کلام را بگوید. مثل اینکه چیزی که من با آن آشنا هستم به آن رو میآورم و توجه دارم.
رد معروف به معنای متعارفدر جلسه قبل عرض کردیم که مستبعد است که معروف در عاشروهنّ بالمعروف به معنای متعارف باشد. این تعبیر را در لابهلای کلمات بعضی از فقها دیدم که ابن ادریس تصریح کرده و به صورت اشاره در کلمات شیخ طوسی آمده بود ولی در کلمات لغویون، مفسران و قدما چنین تعبیری ندیدم. آن معنا علاوه بر اینکه سابقه ندارد، با عاشروهنّ بالمعروف هم تناسب ندارد. اگر عاشروهنّ بالمعروف در مقام نفی روش متعارفی در میان مردم باشد، نمیتوان گفت با روش متعارف با زنهای خود برخورد کنید. بحث تناسبات حکم و موضوع نیست. اگر بگوید حقوقش را رعایت کن یا به روش نیکو با او رفتار کن، عیب ندارد.[18] گاهی دعواها طرفینی است ولی خیلی وقتها رفتار ناخوشایند با همسر رسم بوده است و از این رو امساکٌ بمعروف به عنوان پیمانی که زن علیه مرد میگرفته مطرح است. چون مردها به زنها زور می گفتند و بدرفتاری میکردند میفرماید از اول بگویند که باید رفتار پسندیدهای داشته باشید و نباید رفتار ناگواری داشته باشید. غرضم این است که اگر نفس مرسومیت بخواهیم معنا کنیم درست نیست مگر اینکه مرسومیت را به چیزی که اماره بر حسن باشد برگردانیم. رفتار عمومیای که در تمام اعصار هست نشانگر این است که حقی ناشی از عقل سلیم در این مورد وجود دارد و این رفتارْ محقانه است. اگر آن باشد به ما یعرفه الناس بازگشت میکند که مرحوم علامه طباطبایی فرمود.
معروف به معنای مستحسن شرعیگفتیم اگر معنای معروف چیزی باشد که در شرع حق قائل شده است، در عاشروهنّ بالمعروف تناسب ندارد چون مثلاً زنش را میزده است و اگر بگویند با رفتار شرعی برخورد کن، از آن درنمیآید که نباید زنت را کتک بزنی و از کجا معلوم است که رفتار شرعی چیست. ما این اشکال را مطرح کردیم ولی به نظر میرسد که ممکن است اینجا بگوییم این اشکال وارد نیست. بعضی وقتها همین که قانونی را در موردی تطبیق میکنیم معنای خود آن قانون این است که صغری دارد. فرض کنید اینجا در مقام نهی از رفتاری ناپسند است و میگوییم آقا با رفتار شرعی با زنت برخورد کن، معنایش این است که این رفتار شما رفتار شرعی نیست و الا اگر رفتار شرعی بود که نمیگفت با رفتار شرعی برخورد کن. با تناسبات حکم و موضوع و اینکه این آیه در مقام ردّ سنّت جاریهای است، معنایش این است که این سنت جاریه شما خلاف شرع است.
از جهت استظهاری شاید بتوان گفت خیلی تناسب ندارد که اینجا مراد شرع باشد و روشنتر این است که مراد از عاشروهنّ بالمعروف احکام شرعی نباشد، چون تشخیص اینکه معاشرت شرعی چه چیزی است و چه چیزی نیست، خودش نیاز به بیان منفصلی دارد و ظاهر عاشروهنّ بالمعروف این است که مخاطبان از خود همین مطلب را درمیآورند و دیگر نیازی به بیانات منفصل دیگر نیست. مقداری ذوقی است و ممکن است کسی بپذیرد و دیگری نپذیرد. بعید هم نمیدانم که مراد از عاشروهنّ بالمعروف همین باشد یا مراد این باشد که به روش نیکو با زن برخورد کن چه مستحسن عقلاً یعنی عقل سلیم به نیکوییاش حکم میکند چه عرف متعارف به نیکوییاش حکم میکند، البته عقل سلیم و عرف متعارفی که شرع آن را رد نکرده باشد با توضیحاتی که در جلسه قبل بیان شد. فکر میکنم این متناسبتر باشد از اینکه مراد از عاشروهنّ بالمعروف بالوجه المعروف فی الشرع باشد.
اینکه گفتیم بعید است مراد از عاشروهنّ بالمعروف، معروف عند الشرع باشد به خاطر این است که ظاهر آیه این است که خود این آیه تکلیف مکلّفین را میخواهد روشن کند. به نظر میرسد که از این آیه نمیشود در امساکٌ بمعروف استفاده کرد، زیرا ممکن است تکیه الطلاق مرتان فامساکٌ بمعروف أو تسریحٌ باحسان روی تسریحٌ باحسان باشد نه امساکٌ بمعروف و میفرماید قانونی به شما میگویم که باید با زنتان با رعایت حقوق شرعیه رفتار کنید و اگر نمیخواهید حقوق شرعیهاش را رعایت کنید باید تسریحٌ باحسان کنید. خیلی روشن نیست که تأکید آیه روی قسمت امساک بمعروف باشد تا گفته شود تعریف نکرده که امساک بمعروف چه شکلی باید باشد. ممکن است تکیه آیه روی تسریحٌ باحسان باشد و گویا آیه میخواهد بفرماید اگر نمیخواهید حقوق شرعیه زنتان را رعایت کنید، حق ندارید او را نگه دارید و باید طلاق دهید. شاید به همین علت در روایات ما درباره امساکٌ بمعروف أو تسریحٌ باحسان بیش از همه روی تسریح تکیه شده است و شاید یک روایت هم پیدا نکنید که فقط امساکٌ بمعروف را معنا کرده باشد. یک روایت از ابوالقاسم فارسی درباره امساکٌ بمعروف داریم که آن هم تسریحٌ باحسان را نیز معنا کرده است. اکثر روایتها میفرمایند تسریحٌ باحسان تطلیقه ثالثه است و اگر کسی نمیخواهد امساک بمعروف کند باید تسریح باحسان کند. در کلمات مفسران هم همین هست.
بعضی از رفقا سؤال کردند که چرا به جای اینکه ذیل همین امساک بمعروف در کلمات آقایان مراجعه کنید در عاشروهنّ بالمعروف دنبال آن گشتهاید؟ عرض کردم من اول امساکٌ بمعروف را دیدم و دیدم خیلی مطلب ندارد و گفتم بروم جاهای دیگر را ببینم و شاید از آن جاها مطلبی پیدا کنم. علت اصلیاش این است که در آیه امساکٌ بمعروف أو تسریحٌ باحسان بیشتر تکیه آقایان روی تسریحٌ باحسان است. شاید همچنان که بیشتر بحث مفسران روی تسریحٌ باحسان است تکیه خود آیه هم روی تسریح باحسان باشد. بنابراین وقتی که در مقام بیان امساکٌ بمعروف نباشد، هیچ مانعی ندارد که مراد از امساک بمعروف حقوق شرعیه باشد اما اینکه حقوق شرعیه چیست را باید جاهای دیگر بیان کند که البته در همین مورد هم مقداری قبل و بعد همین آیه بعضی نکات در مورد امساکٌ بمعروف بیان شده است. در همین آیات بحث کسوة، نفقة و حقوق شرعیای که بعد از ازدواج به عهده مرد است اشاره شده است.
خود آیه امساکٌ بمعروف أو تسریح باحسان را باید مستقل از عاشروهنّ بالمعروف معنا کنیم. معنای روشنی به نظرم نیامد که مسلم بدانیم امساک بمعروف چیست. البته اینجا ندیدم که هیچ کس امساک بمعروف را متعارف بگیرد. معانی مختلفی در مورد امساک بمعروف مطرح کردهاند مانند رعایت حقوق شرعیه، حسن و جمیل.[19] میخواهم بگویم ممکن است کلمه معروف به معنای حسن باشد. تصور میکنم که هر سه احتمال مستحسن عند الشرع یا عقل یا عرف اینجا محتمل است و وجه روشن تعیین کننده وجود نداشته باشد. البته شاید بگوییم ظهور بدوی در این جور موارد این است که مراد شرع باشد. فعلاً نتیجه روشنی به ذهنم نرسیده است که وقتی شارع مقدس تعیین نکرد چه کسی باید استحسان را بسنجد، ضابط شرع است یا غیر شرع.