< فهرست دروس

درس رجال آیت الله شبیری

جلسه 34

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کلامی حول ابن غضائری و بررسی موارد نقض

گفتیم ابن غضائری در رجال خود از احمد بن عُبدون روایت نقل می کند و گفتیم که این علامت آن است که مراد از ابن غضائری احمد است نه پدر او حسین.

همچنین در ترجمه ی احمد بن علی ابو العباس رازی می گوید: کان ضعیفا و حدثنی ابی رحمه الله انه کان فی مذهبه ارتفاع. این نیز اماره است بر اینکه مؤلف کتاب حسین بن عبید الله نیست زیرا جایی سراغ نداریم که حسین از پدرش مطلبی نقل کرده باشد. این در حالی است که احمد، شاگرد پدرش حسین بوده است و احمد و نجاشی نزد حسین تلمذ می کردند. حتی احمد گویا تقدمی بر نجاشی داشته و به همین دلیل نجاشی در مواردی از رجال خود از احمد روایت می کند مثلا در مورد علی بن محمد بن شیران می گوید: من و او نزد احمد بن الحسین می رفتیم. گویا منزل احمد، محل رفت و آمد بوده است و او دارای شخصیتی علمی بوده است. به هر حال نجاشی گاه می گوید که او و احمد با هم از کسی تلمذ کرده اند و گاه در بیش از بیست مورد مطالبی را از احمد نقل می کند. مثلا در ترجمه ی علی بن حسن بن فضال و بعد از بیان کتاب های او می گوید: قرأ احمد بن الحسین (این کتاب ها را) علی احمد بن عبد الواحد فی مدة سمعتها معه. یعنی احمد بن الحسین نزد استاد خود احمد بن عبد الواحد آن کتابها را می خواند و او گوش می کرد تا در صورت غلط آن را اصلاح کند و نجاشی نیز در این مجلس حضور داشت و مستمع بوده است. احمد بن الواحد همان احمد بن عبدون است.

این همان چیزی است که در سابق هم گفتیم که برای انتساب یک کتاب به مؤلف، اگر کسی منقولات یک کتاب و تاریخ تألیف آن را در نظر بگیرد، دلیلی هم بر عدم آن وارد نشود و حرج و تعدیلی از آن در سایر کتب وارد نباشد و مخصوصا اگر کتاب از کتب مهم باشد، انسان جزم پیدا می کند که این کتاب به مؤلف آن منسوب می باشد. بنا بر این کتاب رجال ابن غضائری به احمد منسوب است نه به پدرش حسین.

بنا بر این اینکه شهید ثانی فرموده است که کتاب مزبور مال حسین بن عبید الله است و نجاشی آن را نقل می کند، اشتباهی است که از ایشان رخ داده است.

مخصوصا که نجاشی (همان گونه که گفتیم) در موارد متعددی از احمد بن الحسین مطالبی نقل می کند و وقتی به رجال ابن غضائری مراجعه می کنیم می بینیم که مطلب فوق در رجال او وجود دارد

مثلا نجاشی در مورد خيبري بن علي الطحان می گوید: كوفي، ضعيف في مذهبه، ذكر ذلك أحمد بن الحسين، يقال في‌ مذهبه ارتفاع‌
بعد در کتاب ابن غضائری آمده است: خيبري بن علي الطحان كوفي ضعيف الحديث غال المذهب،
یا اینکه نجاشی در مورد جعفر بن محمد بن مالک الفزاری می گوید: قال أحمد بن الحسين كان يضع الحديث وضعا و يروي عن المجاهيل،
بعد در کتاب ابن غضائری می خوانیم: كذاب متروك الحديث جملة ، و كان في مذهبه ارتفاع و يروي عن الضعفاء و المجاهيل، و كل عيوب الضعفاء مجتمعة فيه.
اگر مشابه این مطالب که نجاشی از آن سخن می گوید: منتسب به استاد احمد که حسین بن عبید الله است می بود، مناسب این بود که نجاشی از استاد خود نقل کند نه از احمد که همطراز او بوده است. مخصوصا که نجاشی از استاد خود حسین، مطالب مختلفی نقل می کند ولی وقتی در موارد فوق از احمد نقل می کند این علامت آن است که کتاب غضائری منسوب به احمد است نه حسین.

در جای دیگری از رجال نجاشی در ترجمه ی احمد بن ابی عبد الله برقی می خوانیم: قال أحمد بن الحسين رحمه الله في تاريخه توفي أحمد بن أبي عبد الله البرقي في سنة أربع و سبعين و مائتين. در کتب سابق، تاریخ را در کتب رجال مندرج می کردند. یا مثلا تاریخ بغداد در مورد رجال است و مقدار کمی از تاریخ بغداد در آن منعکس است. همچنین است تاریخ بخاری و مانند آن.

بنا بر این از عبارت فوق نجاشی ممکن است استفاده شود که مراد او از تاریخ احمد بن الحسین الغضائری همان فهرست احمد بن الحسین باشد که به دست نجاشی رسیده است. شاید نجاشی قبل از فوت احمد بن الحسین از آن استنساخ کرده باشد و یا شاید از صفحاتی از آن یادداشت برداری کرده باشد. یا اینکه بگوییم هرچند آثار احمد بن الحسین توسط ورثه ی او نابود شده است ولی قبل از نابودن شدن کسی از آنها نسخه برداری کرده باشد و ورثه ی او اصل کتب را از بین برده باشند. یا اینکه شاید نقل شیخ در مورد از بین رفتن کتب او صحیح نبوده باشد.

البته این نکته را باید توجه داشت که اگر ضمیر در (تاریخه) به احمد بن الحسین بر گردد می توان مطلب فوق را استفاده کرد که فهرست احمد بن الحسین به دست نجاشی رسیده باشد ولی اگر ضمیر در (تاریخه) به احمد بن ابی عبد الله برقی بر گردد مراد این است که احمد بن الحسین در مورد تاریخ وفات برقی آن مطلب را گفته است. در این صورت مطلب فوق از آن استفاده نمی شود.

به هر حال در رجال نجاشی در ترجمه ی احمد بن حسین بن عمر بن یزید آمده است که احمد از پدرش فلان مطلب را نقل می کند و یا اینکه نجاشی و او نزد حسین که پدر احمد است درس خوانده است و مجموع نکاتی که در بالا گفتیم موجب اطمینان می شود که کتاب مزبور به احمد بن حسین بن عبید الله غضائری منتسب است.

با این حال، تا زمانی که تضعیفات ابن غضائری در جایی که مربوط به غلو و انکار حدیث است نمی تواند برای ما حجّت و قابل اعتماد باشد زیرا این موارد، اجتهادی است و اشتباه در آن زیاد رخ می دهد.

وحید بهبانی نیز این نکته را متذکر می شود که گاه در مورد یکی از روات گفته شده است که اهل غلو بوده است و بعد خود آن راوی مطلبی نقل می کند که بر خلاف غلو است. مثلا می گوید من و فلان کس راجع به الوهیت ائمه اختلاف کرده با هم بحث داشتیم و گفتیم بهتر است از این را از خود امام معصوم بپرسیم. نزد یکی از معصومین علیه السلام مشرف شدند و در را که زدند، امام علیه السلام از پشت در پاسخ فرمود: لا بل عباد مکرمون. یعنی نسبت الوهیت به ما صحیح نیست و ما بنده ی خدا هستیم. بنا بر این این روایت نافی غلو است. بعد عده ای گفته اند که همین روایت دلیل بر غلو فرد می باشد زیرا به امام علیه السلام نسبت علم غیب داده است.

بنا بر این وقتی در مسأله ی غلو تا این حد اختلاف عقیده وجود داشته است نمی توان به صرف وجود رمی به غلو در یک کتاب رجالی به آن اعتماد کرد.

نتیجه اینکه متفرداتی که ابن غضائری به تنهایی آنها را تضعیف می کند نمی تواند منشأ تضعیف باشد.

یکی از موارد نقض محمد بن حجاج است که شیخ در مورد او گفته شده است که او منکر الحدیث است: در کتاب شیخ نیز دو نفر به نام محمد بن الحجاج ذکر شده است یکی المدنی است که در مورد او نوشته شده است: مات سنة احدی و ثمانین و مائه منکر الحدیث. و دیگری محمد بن الحجاج اللخمی کوفی است که شیخ در مورد او می فرماید: نزل بغداد

ما بعد از مراجعه به کتب دست اول که شیخ از آنها نقل می کند (و حتی اگر شیخ مطالبی را از رجال ابن عقده اخذ کرده باشد، ابن عقده خود از آن کتب نقل کرده است) و یکی از آنها رجال بخاری است (صاحب صحیح بخاری) مشاهده می کنیم که ترجمه ی حال محمد بن حجاج را نقل می کند. همچنین ابن حِبّان در کتاب خود به نام مجروحین[1] ترجمه ی او را ذکر می کند. در تاریخ بغداد که نویسنده ی آن معاصر شیخ است و در کتاب سمعانی نیز و لسان المیزان و موارد دیگر نیز ترجمه ی او ذکر شده است.

از مجموع آنها این نکته استفاده می شود که شیخ دچار سهو شده است. زیرا شیخ گاه از محمد بن الحجاج اللخمی سخن می گوید و گاه از مدنی. ولی از عبارات کتب رجال فوق استفاده می شود که این دو یک نفر هستند و همان محمد الحجاج اللخمی همان کوفی است که ساکن بغداد بوده و وفات او در همان سال 181 بوده است.

همچنین از مجموع آنها این نکته به دست می آید که عبارت منکر الحدیث که شیخ ذکر کرده است از کتب رجال سابق اخذ شده است و این عبارت در رجال بخاری و سایر کتبی که فوق ذکر کردیم وجود دارد حتی کتب دیگر غالبا این عبارت را از بخاری که مقدم بوده است اخذ کرده اند. واضح است که مناط منکر الحدیث بودن نزد عامه با آنچه نزد شیعه بوده است متفاوت می باشد.

با این بیان محمد بن الحجاج را نیز نمی توان از موارد نقض محسوب کرد.

ابان بن عثمان: رجال کشّی در مورد او می گوید که او ناووسی بوده است.

به طور محقق ذکر ناووسی در مورد ابان صحیح نیست. در بعضی از نسخ به جای آن قادسیة آمده است مثلا محقق اردبیلی در مجمع البرهان در کتاب کفالت این گونه تعبیر کرده است. در چاپ اول رجال کشّی نیز که بین چند نسخ جمع کرده است هم آمده است: کان من الناووسیه و کان من القادسیه.

به هر حال ناووسیه چه تصحیف قادسیه باشد یا غیر آن به هر حال یقینا ناووسیه غلط است. ناووسیه کسانی بودند که امام صادق علیه السلام را امام آخر می دانستند و قائل بودند که او وفات نکرده است و امام هفتمی بعد از او نیست. این عده قائل به الوهیت امام صادق علیه السلام بوده جزء غلات محسوب می شدند.

ابان بن عثمان هرگز جزء این دسته نبوده است زیرا اولا حتی در یک مورد از مواردی که شیخ در تهذیب و استبصار از ابان نقل می کند در روایت او خدشه نکرده است. همچنین در فهرست و رجال شیخ در مورد او جرحی مبنی بر اینکه او ناووسی بوده باشد وجود ندارد. حتی صدوق در فقیه نسبت به او چیزی نمی گوید. حتی ابن ابی عمیر هنگام برشمردن مشایخ خود، ابان بن عثمان را در صدر مشایخ خود ذکر می کند. بعید است اگر او قائل به الوهیت امام صادق علیه السلام باشد این نکته در جایی منعکس نشده باشد.

از آن سو می بینیم که نجاشی و شیخ در مورد او گفته اند که او از ابا الحسن علیه السلام روایت نقل کرده است. روایت او از امام علیه السلام از باب مخالفت و احتجاج با امام علیه السلام نبوده است بلکه روایتی است که نشان می دهد او در مقام استفاده از امام علیه السلام بوده است.

با این حال، قاموس الرجال می گوید که ما برخورد نکردیم که او از ابو الحسن علیه السلام روایت کرده باشد.

آیت الله خوئی نیز به چنین روایتی از او اشاره نمی کند.

با این حال ما به این روایت دست یافتیم. در معانی الاخبار این روایت وجود دارد:

عن أبان الأحمر (که همان ابان بن عثمان است.) قال سأل بعض أصحابنا أبا الحسن ع عن الطاعون يقع في بلدة و أنا فيها (و من هم در آن بودن) أتحول عنها (از آن شهر باید خارج شوم؟) قال نعم قال ففي القرية و أنا فيها أتحول عنها قال نعم قال ففي الدار و أنا فيها أتحول عنها قال نعم قلت (ابان می گوید که من خدمت حضرت عرض کردم) و إنا نتحدث أن رسول الله ص قال الفرار من الطاعون كالفرار من الزحف (مانند فرار از جنگ است که نباید از آن فرار کرد.) قال إن رسول الله ص إنما قال هذا في قوم كانوا يكونون في الثغور في نحو العدو فيقع الطاعون فيخلون أماكنهم و يفرون منها فقال رسول الله ص ذلك فيهم‌ (یعنی افرادی در نقاط حساس بودند و مرزها در مخاطره بوده که بعضی به سبب احتمال طاعون آن اماکن را ترک می کردند که رسول خدا (ص) از آن نهی فرمود.)[2]
از روایت فوق استفاده می شود که ابان در محضر امام علیه السلام حضور داشته است. اگر او امامت ابی الحسن علیه السلام را قبول نداشت روایت رسول خدا (ص) را برای او نقل نمی کرد تا جواب را از امام علیه السلام دریافت کند.

در جای دیگر از معانی الاخبار می خوانیم: فضالة عن أبان قال ذكر بعضهم عند أبي الحسن ع فقال بلغنا أن رجلا هلك على عهد رسول الله ص و ترك دينارين فقال رسول الله ص ترك كثيرا قال إن ذلك كان رجلا يأتي أهل الصفة فيسألهم فمات و ترك دينارين. (یعنی در مقابل اهل صفة که هیچ نداشتند، دو دینار مال کثیر محسوب می شود.)[3]
ظاهر این روایت این است که ابان در محضر امام ابو الحسن علیه السلام بوده است و این سؤال را مطرح کرده و امام علیه السلام جواب داده است. حتی اگر او در خود جلسه حضور نداشته باشد ولی نقل عبارت فوق حاکی از این است که او به کلام حضرت اعتماد داشته است و این با انکار حضرت سازگار نیست.

عن أبان قال سئل أبو الحسن ع عن رجل يقتل الحية (ماری را کشت) و قال له السائل إنه بلغنا أن رسول الله ص قال من تركها تخوفا من تبعتها فليس مني (اگر کسی ماری را ببیند و بترسد که مار او را دنبال کند و در عین حال او را نکشد از من نیست.) قال إن رسول الله ص قال و من تركها تخوفا من تبعتها فليس مني فأما حية لا تطلبك و لا بأس بتركها.[4]

این روایت نیز مانند روایات سابق است که یا ابان در مجلس بوده است و سؤال کرده است و یا اینکه اگر در مجلس نبوده است به عبارت حضرت اعتماد داشته است.

به هر حال وقتی دیده می شود که اجلاء اصحاب از ابان روایت های بسیاری نقل کرده اند که حاکی از آن است که آنها نزد ابان تلمذ کرده اند بسیار بعید است که او ناووسی بوده باشد.

حتی در عده ی شیخ آمده است که اصحاب نسبت به غلات به هیچ یک از روایات آن عمل نمی کردند حتی اگر ثقه بوده باشند. اما راجع به غیر امامی می گوید که اگر ثقه باشد اصحاب به روایات آنها عمل می کردند. اما اگر کسی غلات باشد هرگز به روایات او عمل نمی شده است. از این رو وقتی اجلاء بسیار از ابان بن عثمان روایت می کنند علامت آن است که او هرگز اهل غلو نبوده است.

مخصوصا که کتاب کشّی اولا دارای اغلاط کثیره است و ثانیا نسخه های مختلفی از آن وجود دارد بنا بر این هرگز نمی توان به ادعای کشّی مبنی بر اینکه او ناووسی بوده است اعتماد کرد.

علامه نیز اشتباه دیگری مرتکب شده است و گاه او را فطحی و گاه واقفی نامیده است و او ظاهرا عبارت کشّی را دیده است و فی الجمله می دانسته که او انحراف مذهب دارد و از این رو به الفاظ مختلفی از آن تعبیر کرده است مخصوصا که این فرقه ها با هم شباهات بسیاری دارند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo