< فهرست دروس

درس رجال آیت الله شبیری

جلسه 33

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رجال غضائری و بررسی یونس بن ذبیان

بحث در ابن غضائری در رجال است و گفتیم که او چهار کتاب داشته است دو جلد از آن در فهرست بوده است دو جلد آن در رجال که علامه و ابن داود و قهپایی از آن اسم می برند البته ابن داود و قهپایی فقط از یک کتاب سخن می گویند که همان کتاب مذمومین اوست ولی علامه از کتاب دیگر رجال او نیز اسم می برد که در مورد ممدوحین می باشد.

علامه در یک جا در خلاصه در ترجمه ی سلیمان نخعی می فرماید: و قال ابن الغضائري سليمان بن هارون النخعي أبو داود يقال له كذاب النخع روى عن أبي عبد الله عليه السلام ضعيف جدا، و قال في كتابه الآخر سليمان بن عمر أبو داود النخعي يروي عن أبي عبد الله ع حدثني أحمد بن محمد بن موسى قال حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال كان أبو داود النخعي يلقبه المحدثون كذاب النخع ثم قال في هذا الكتاب حدثني محمد بن الحسين بن محمد بن الفضل قال حدثني عبد الله بن جعفر بن درستويه...[1]

در ترجمه ی عمر بن ثابت می فرماید: ضعيف جدا قاله ابن الغضائري و قال في كتابه الآخر عمر بن أبي المقدام ثابت العجلي مولاهم الكوفي طعنوا عليه من جهة و ليس عندي كما زعموا و هو ثقة.[2]

به نظر می آید که وقتی علامه از کتاب دیگر او سخن می گوید، همان کتاب دوم رجال او باشد نه کتاب فهرست (که شیخ در فهرست خود می فرماید که کتاب فهرست غضائری و سایر کتب اصلی او از بین رفته است. از عبارت فوق علامه استفاده می شود که دو کتاب رجالی ابن غضائری استنساخ شده است هرچند کتاب اصلی او به گفته ی شیخ از بین رفته است.)

سپس علامه در ترجمه ی محمد بن مصادف (که به اشتباه مصادیق چاپ شده است) می فرماید: اختلف قول ابن الغضائري فيه ففي أحد الكتابين أنه ضعيف و في الآخر أنه ثقة و الأولى عندي التوقف فيه[3]

اینکه این کتاب رجال از حسین بن عبید الله غضائری است یا منسوب به پسر او احمد است به نظر ما منسوب به پسر است و شهید ثانی آن را به اشتباه به حسین منتسب می داند و هیچ شاهدی بر مدعای شهید نیست.

علامه در ترجمه ی اسماعیل بن مهران سکونی می فرماید: و قال الشيخ أبو الحسين أحمد بن الحسين بن عبيد الله الغضائري (ره) إنه يكنى أبا محمد ليس حديثه بالنقي‌...[4]

عین این عبارت در رجال قهپایی از ابن غضائری (احمد) ذکر شده است بنا بر این کتاب رجال مزبور منسوب به احمد است نه پدر او حسین. علامه نیز آن را به احمد نسبت می دهد.

همچنین در کتاب ابن غضائری اسانیدی وجود دارد که تأیید می کند که این کتاب تألیف احمد است نه پدر او حسین. مثلا او می گوید: حدثنی ابی و مطالبی را از پدرش نقل می کند این در حالی است که اگر نویسنده ی کتاب حسین بود، پدر او عبید الله بود و حال آنکه در هیچ جا ذکر نشده است که عبید الله از علماء بوده و یا کسی از او چیزی نقل کرده باشد. ولی حسین بن عبید الله از علماء بوده است و احمد و شیخ و نجاشی از شاگردان حسین بن عبید الله بودند.

همچنین در ترجمه ی مفضل بن صالح در کتاب ابن داود و خلاصه ی علامه و معجم الرجال آمده است: حدثنا احمد بن عبد الواحد و حدیثی را نقل می کند. احمد بن عبد الواحد از مشایخ شیخ طوسی و معاصر حسین بن عبید الله است و این در حالی است که حسین بن عبید الله روایتی از او نقل نمی کند ولی احمد بن حسین در طبقه ی شاگردان احمد بن عبد الواحد هستند و از او حدیث نقل می کنند.

در ترجمه ی حال سلیمان بن نخعی که در بالا ذکر شده است آمده است: حدثني أحمد بن محمد بن موسى... او همان ابن صلت اهوازی است که استاد شیخ طوسی بوده است و هم طبقه های احمد بن حسین از او روایت نقل می کنند و حسین بن عبید الله از او روایت نقل نمی کند.

همچنین محمد بن الحسين بن محمد بن الفضل به ظن قوی در طبقه ی مشایخ شیخ است (هرچند خودش جزء مشایخ شیخ نیست.) این نشان می دهد که نویسنده ی کتاب مزبور احمد باشد نه حسین.

نکته ی دیگر این است احمد بن طاوس که کتاب ابن غضائری را در اختیار داشته، طریقی به این کتاب نداشته و فقط به نسخه ای که گفته شده است به ابن غضائری منسوب بوده است دست یافته بنا بر این نمی توان به آن کتاب اعتماد کرد.

به تعبیر مرحوم شیخ آقا بزرگ، این کتاب توسط یکی از مخالفین شیعه نوشته شده است و او به سبب تخریب شیعه آن را نوشته و به ابن غضائری نسبت داده و منتشر کرده است.

ما می گوییم: اشخاصی که با رجال سر و کار دارند، مخصوصا مؤلف کتاب قاموس الرجال که در عصر حاضر در امر رجال بی نظیر است و حتی نسبت به بعضی جهات بر سابقین نیز تقدم دارد، بر این عقیده است که به دقت کتاب ابن غضائری، هیچ کتاب رجالی ای نگاشته نشده است. این کتاب بسیار دقیق است و وقتی منقولات آن را با کتب دیگر مقایسه می کنیم مشخص می شود که انسانی خبره و مطلع آن را نگاشته است.

بنا بر این بسیار بعید است که نگارنده ی این کتاب فرد دیگری بوده باشد و بعد نام خود را منتشر نکرده و به نام ابن غضائری منتشر کرده باشد. بنا بر این به این احتمال نمی توان اعتماد کرد، مخصوصا که وقتی به مشایخ ابن غضائری مراجعه می کنیم می بینیم که همان کسانی هستند که او در کتاب خود از آنها نام می برد. مضافا بر اینکه کتاب او بسیار دقیق و عالمانه است.

مثلا اگر کسی به کتاب کشاف برخورد کند بعد ببیند که مطالب کتاب از نظر علمی می تواند به مؤلف آن منسوب باشد، تاریخ، مشایخ و سایر قرائن نیز با تاریخ و مشایخ صاحب کشاف مطابق است. از آن طرف، دلیل قانع کننده اینکه بگوید کتاب مزبور منسوب به کشاف نیست وجود ندارد. اینها موجب می شود که انسان اعتماد کند که این کتاب به کشاف منسوب است. غالب کتاب هایی که در دنیا به افرادی منسوب است به این گونه نیست که سلسله سند داشته باشد با این حال غالبا در انتساب آنها به مولفینشان تردید نمی کنند.

بنا بر این وقتی شیخ آقا بزرگ ادعا می کند که این کتاب از یکی از اهل سنت است نمی توان به ادعای ایشان ترتیب اثر داد.

نهایت چیزی که می توان بیان کرد این است که ما، بین منقولات کتاب غضائری قائل به تفصیل هستیم. مسائلی که مربوط به غلو و امثال آن مانند منکر الحدیث است را نمی توان از ابن غضائری قبول کرد و نه تنها شهادت ابن غضائری بلکه شهادت افراد دیگر را نیز نمی توان در این مورد قبول کرد. زیرا از شرایط پذیرفتن شهادات در این موارد این است که موضوع، از امور محسوسه باشد و یا اگر از امور غیر محسوسه است از مبادی قریب به حس باشد که در آن خطا کمتر رخ دهد. این در حالی است که مسأله ی غلو و شبیه آن بسیار محل اختلاف است، گاه کسی چیزی را دلیل بر غلو می داند ولی دیگری آن را عین دین تلقی کرده است.

بله اگر ابن غضائری ادعا کند که فلانی واقفی و مانند آن است می توان از او قبول کرد زیرا این از قبیل امور مرتبط به حس است و فرد متتبعی مانند ابن غضائری کمتر در آن اشتباه می کند ولی در مورد غلو و امثال آن نمی توان چنین گفت.

همچنین اگر کسی نفی غلو کند آن را هم نمی توان به سادگی پذیرفت. بنا بر این اگر ابن غضائری در ادعای غلو در مورد کسی منفرد باشد و یا ادعای او با کلام رجالی دیگری معارضه کند نمی توان به راحتی از او قبول کرد.

از یکی از فضلاء که تحت تأثیر کتب سنی ها و امثال آن بود نقل شده است که می گفته در بین اصحاب ائمه دو مکتب جداگانه وجود داشته است. یک دسته افراد ملا و با سواد بودند مانند زراره و محمد بن مسلم و مانند آن.

گروه دیگر افرادی مانند معلی بن خنیس و یونس بن عبد الرحمان و جابر جعفی و مفضل بن عمر و محمد بن سنان و امثال آنها بودند که سنخ روایات آنها با دیگران فرق دارد و عباراتی دارند که به نظر بعضی غلو آمیز بوده است.

نتیجه اینکه او می گفت که این دسته از افراد یا از باب جهالت و بی سوادی و یا از باب جهالت احادیثی نقل کرده اند که افراد دسته ی اول آن را نقل نمی کنند بنا بر این روایات این دسته قابل استناد و عمل نیست.

جواب این است که این مطلب که گروه دومی روایاتی نقل کرده اند که گروه اول این سنخ از روایات را نقل نکرده اند کلام درست است ولی علت اینکه یک سری از احادیث تندی که دسته ی دوم نقل می کنند در احادیث طائفه ی اول نیست به این جهت نیست که گروه اول امانت دارد بودند ولی گروه دوم نبودند بلکه به سبب این است که گروه اول، در جایگاهی بودند که با جایگاه گروه دوم فرق داشته است. زراره از خاندان سنی بوده است، دو برادر او تا آخر عمر سنی بودند و بعدها بیت زراره شیعه شده است یعنی ابتدا خواهر یا یکی از برادرهای او (بنا بر اختلافی که در این مورد وجود دارد) شیعه شدند و بعد شیعه وارد بیت آنها شده است. همچنین محمد بن مسلم نیز در میان اهل سنت بوده است و محمد بن خربوذ کسی است که اهل سنت شاید بیشتر از شیعه از او روایت کرده اند.

اما کسانی بودند که با اهل سنت سر و کار نداشتند در نتیجه با مسائل تقیه و مانند آن درگیر نبودند. به این جهت امام علیه السلام نمی توانسته یک سری احادیث را به زراره و گروه اول بیان کند در نتیجه امام علیه السلام یک سری از مطالب سرّی را به گروه اول نمی گفتند.

مثلا در رجال کشّی آمده است که امام علیه السلام پسر زراره (عبید الله بن زراره) را طلب می کند و می فرماید: سلام من را به پدرت برسان و بگو: انما أعیبک دفاعا منی علیک و اینکه مثل تو مثل سفینه ی خضر است که خضر آن را خراب کرد تا اصل آن محفوظ بماند و توسط ملک غصب نشود.

بنا بر این امام علیه السلام به سبب خطری که در مورد گروه اول وجود داشت یک سری از مطالب را به آنها نمی گفت زیرا چه بسا ممکن بود نتوانند آن را مخفی نگه دارند و بیان کنند و در نتیجه در خطر بیفتند. بنا بر این اگر امام علیه السلام یک سری از عبارات را به گروه اول بیان نمی کرده به سبب همین مطلب بوده است نه اینکه آنها را اهل سر نداند و یا اینکه گروه دوم در این امر دچار غلو شده باشند.

بنا بر این اگر ابن غضائری در مورد کسی می گوید که او منکرات را نقل می کند به این جهت بوده است که او روایات مخفی را که دیگران بی خبر بودند نقل می کرد از این رو ثابت نیست که صرف منکر الحدیث بود و یا اهل غلو بودن موجب قدح باشد و ما به آن ترتیب اثر دهیم.

بنا بر این علاوه بر نه مورد قبل، صبّاح مُزَنی را می توان اضافه کرد که ابن غضائری او را تضعیف کرده است که در نتیجه ده مورد می شود. ابن غضائری متن شناس بوده است و متون روایات افراد را بررسی می کرده و بعد با اجتهاد خود استنباط می کرده که آن متون قابل نقل بوده است یا نه. او در این مورد معیارهای خاص خود را داشته که اگر روایات کسی با آن تطبیق نمی کرد قائل به ضعف او می شد. از این رو اگر ابن ابی عمیر و صفوان و بزنطی از این ده نفر روایت می کنند و ابن غضائری هم قائل به ضعف آنها شده است نمی توان تضعیف او را کافی دانست. البته مخفی نیست که ابن غضائری بعضی از اینها را واقفی معرفی کرده باشد، این را می توان از او قبول کرد زیرا شهادت به واقفی بودن مانند غلو، اجتهادی نیست.

بر این اساس در مورد یونس بن ذبیان که یکی از آن ده نفر است می گوییم: بعضی ضعف او را مسلم فرض کرده بودند. ما در سابق دو جواب از آن دادیم و جواب سوم این است که اصل ضعیف بودن او مشخص نیست. هرچند نجاشی و مانند آن او را تضعیف کرده اند ولی مدرک نجاشی، همان چیزی است که در رجال کشّی آمده است. در رجال کشّی روایاتی در بعضی از آنها صحیح السند است در ضعف او وارد شده است. اگر این روایات واقعا از یونس صادر شده باشد یقینا دلیل بر غالی بودن یونس است. ولی در مقابل، در سرائر، از جامع بزنطی روایت شده است که او از هشام بن سالم روایت می کند: قال سألت أبا عبد الله ع، عن يونس بن ظبيان فقال رحمه الله و بنى له بيتا في الجنة كان و الله مأمونا على الحديث.
آیت الله خوئی می فرماید: ما طریقی به جامع بزنطی نداریم و به روایت فوق نمی توانیم اعتماد کنیم.

می گوییم: جامع بزنطی از کتب معروف بوده است و علامه و محقق در کتب خود به روایات جامع استناد می کنند. هرچند این کتاب به دست ما نیامده است ولی به دست ابن ادریس رسیده است و از عبارات سرائر استفاده می شود که به نظر او این کتاب به بزنطی منسوب بوده است. کتاب بزنطی قبل از کافی از کتب مرجع شیعه بوده است. صاحب سرائر نیز به عبارتی مانند منسوب به بزنطی و امثال آن تعبیر نمی کند که نشان می دهد انتساب کتاب مزبور به بزنطی نزد او مسلم بوده است.

علامه و مانند آن که ساکن حله بودند و بعد از ابن ادریس بودند آنها نیز به کتاب مزبور اعتماد کرده اند. نمی توان گفت که جامع بزنطی یک کتابی ساختگی بوده و نسخه ای جعلی از آن به دست این افراد افتاده باشد.

بنا بر این روایت کشّی هرچند صحیح السند است ولی اولا متعارض به روایت سرائر است و حتی ابن ابی عمیر مشایخ خود را ثقه می داند و به وثاقت آنها شهادت می دهد. حتی اگر روایت کشّی با جامع بزنطی متعارض باشد روایت جامع را می توان مقدم دانست زیرا هم واسطه های موجود در روایت بزنطی کمتر است و هم نجاشی در مورد کشّی می گوید که کتاب او حاوی اغلاط کثیره ای بوده است. بسیار دیده شده است که او سهوا فرد دیگری را به جای کسی دیگر ذکر کرده است. ولی بزنطی بلا واسطه از هشام بن سالم که از اجلاء است روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می کند بنا بر این روایت او مقدم می باشد.

مضافا بر اینکه از یونس بن ذبیان روایات بسیاری نقل شده است و اجلاء اصحاب از او روایت کرده اند بنا بر این بعید است آن روایتی که در کشّی است که حاوی کفریات عجیب و غریبی است واقعا به یونس بن ذبیان منسوب باشد. بنا بر این ضعف یونس بن ذبیان ثابت نمی باشد.


[1] رجال علامه طبع حیدریه، ص225.
[2] رجال علامه طبع حیدریه، ص241.
[3] رجال علامه طبع حیدریه، ص256.
[4] رجال علامه طبع حیدریه، ص8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo