درس خارج فقه آیت الله شبیری
کتاب البیع
92/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی
احادیثی با مضمون حدیث رفع قلم
راجع به حدیث رفع قلم و احادیث دیگری که مرتبط با این حدیث است، در باب خمس به صورت مفصل بحث کردیم. در اینجا هم به برخی از آن ابحاث به مقدار درس امروز اشاره میکنیم.
در مباحث فقهی اولیه از علمایی مانند ابن ابی عقیل، ابن جنید، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و بعد از ایشان به این حدیث در ابواب مختلف از صلاة تا دیات و قصاص تمسک کردهاند. حتی اشخاصی مانند ابن ادریس هم که خبر واحد عادل را حجت نمیدانند هم به این حدیث استدلال کردهاند.
شیخ مفید هم ظاهراً از کسانی است که خبر واحد را حجت نمیداند، ولی ایشان هم به این حدیث تمسک کرده است. از تمسک همهی فقهاء به این حدیث اینطور استفاده میشود که این روایت مؤید به روایات دیگری در مسئله است که از مجموع آنها تسلّم بین طائفه استفاده میشود.
در برخی از مباحث ابن ادریس دیدم که ایشان به حدیث رفع تمسک کرده و میفرماید: «الحدیث مجمع علیه» و دعوای اجماع بر عمل به این حدیث میکند.
در این مسئله روایات دیگری وجود دارد که با ضمیمه شدن آن روایات، اطمینان حاصل میشود که مضمون حدیث رفع قلم از معصوم صادر شده است. البته اگر نسبت به صدور خود این روایت هم اطمینان برای ما حاصل نشود، ولی با ضمیمه شدن روایات دیگر، صدور مضمون این روایت از معصوم برای ما ثابت میشود.
حدیث رفع قلم طبق سندی که ما داریم، در چند جا مثل خصال و دعائم و ارشاد شیخ مفید نقل شده است. البته آن روایتی را که ما در بحث خمس معنی کردیم، ظاهراً عبارت سند اشتباه معنی شده است.
سند روایت این است که: «فی الخصال حدّثنا الحسن بن محمد [بن] السّکونىّ»، البته بنده مراجعه نکردم که ببینم «بن» هم دارد یا نه، «المزکّى بالکوفة». در بحث خمس ما این عبارت را اینطور معنی کردیم که این شخص کسی بوده است که اهالی کوفه او را تزکیه کرده و در آن محیط به وثاقت شناخته شده است، ولی به احتمال قوی «بالکوفة» ظرف برای «حدثنا» است، یعنی «حدّثنا الحسن بن محمد [بن] السّکونىّ المزکّى بالکوفة»، به عبارت دیگر: «حدّثنا بالکوفة». پس بنابراین «بالکوفة» به «حدثنا» میخورد و ظرف برای آن است نه اینکه قید برای «مزکی» بوده و کوفیین او را تزکیه کرده باشند.
کلمهی «مزکی» را هم میتوانیم به دو گونه بخوانیم: هم میتوانیم به صورت «مزکَّی» و هم به صورت «مزکِی» بخوانیم. گاهی اوقات کسانی هستند که در محاکم قضائی تزکیه شدهاند و قول آنها مورد قبول واقع میشود. گاهی اوقات هم اشخاصی در محاکم هستند که شأن تزکیهی اشخاص را دارند.
جدّ پدری ما مرحوم آقا سید عنایتالله از شاگردان مرحوم آخوند قربانعلی زنجانی بوده که محکمه قضائی خیلی مهم داشته است، ایشان هم مسلم العدالة و مزکِی بوده و راجع به عدالت اشخاص شهادت میداده است.
بنابراین عبارت «المزکی» را دو گونه میتوانیم بخوانیم و ظاهراً صدوق از این شخص در کوفه سماع حدیث کرده است، زیرا صدوق برای أخذ حدیث به اماکن مختلف شدّ رحال میکرده است.
مظنون عبارت از این است که این شخص سنی باشد و این تعابیر قضائی هم در بین سنیها معمول بوده است.
بنابراین «حدثنا» این شخص، «قال حدّثنا محمّد بن عبداللّه الحضرمىّ»، که او هم توثیق نشده است و ظاهراً هم امامی نیست، «قال حدّثنا إبراهیم ابن أبى معاویة»، او هم سنی است و در کتب سنیها آمده است، «قال حدّثنا أبى عن الأعمش عن أبى ظبیان»، غیر از اعمش دیگران در نزد ما ثابت نیستند.
البته اگر سنیها ـ علی اختلاف مشاربهم ـ همه شخصی را توثیق کرده باشند و از ناحیهی علمای ما هم معارضی نباشد، شاید بشود روایتش را پذیرفت، ولی این مطلب ثابت نیست که سنیها بالاتفاق این اشخاص را توثیق کرده باشند و این امکان هم هست که توثیق برخی از سنیها بر اساس مسلکهایی باشد که ما آن مسلکها را قبول نداریم.
تعبیر روایت اینطور است که: «عن أبى ظبیان قال أتى عمر بامرأة مجنونة قد فجرت، فأمر عمر برجمها فمرّوا بها علىّ بن أبی طالب علیه السلام فقال ما هذه فقالوا مجنون قد فجرت فأمر بها عمر أن ترجم فقال لا تعجلوا». امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: عجله نکنید!
«فأتى عمر فقال أما علمت أنّ القلم رفع عن ثلاثة عن الصّبىّ حتّى یحتلم و عن المجنون حتّى یفیق و عن النّائم حتّى یستیقظ؟». این عبارت خصال هست.
در دعائم الاسلام این روایت اینطور نقل شده است: «أنّه بلغه عن عمر انّه أمر بمجنونة زنت لترجم»، عمر دستور رجم این زن را به اتهام زنا صادر کرد، «فأتاه علىّ علیه السلام فقال أما علمت انّ اللّه رفع القلم عن ثلاثة عن النّائم حتّى یستیقظ و عن المجنون حتّى یفیق و عن الصّغیر حتّى یکبر». البته تعبیر «عن الصّغیر حتّى یحتلم» یک قدری عوض شده است.
«عن الصّغیر حتّى یکبر و هذه مجنونة قد رفع اللّه عنها القلم فأطلقها عمر»، عمر زن را آزاد کرد و دید که اشتباه فاحشی کرده است. این هم نقل دعائم است.
«و فی ارشاد المفید رحمه الله روى أنّ مجنونة على عهد عمر فجر بها رجل فقامت البیّنة علیها بذلک فأمر عمر بجلدها الحدّ فمرّ بها أمیر المؤمنین علیه السلام فقال ما بال مجنونة آل فلان تقتل»، این زن را میبردندکه بر او اجرای حدّ کنند. در راه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با آنها برخورد کرده و فرمود: این دیوانهی فلان قبیله است و به چه علتی میخواهند او را بکشند؟ «فقیل له إنّ رجلًا فجر بها و هرب»، شخص زانی فرار کرده و مزنیّبها مانده است. از این عبارت معلوم میشود که اکراهی در بین نبوده است، زیرا از ناحیهی کراهت بحثی نشده است.
«و قامت البیّنة علیها» زانی فرار کرده و این زن هم کأنّ قبول کرده است که مختار بوده و بیّنه هم بر او قائم شده است.«فأمر عمر بجلدها».
نقل مفید با نقل دعائم و خصال تفاوت دارد. در آن دو نقل وارد شده است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیش عمر رفته و به او اعتراض کرد و عمر هم دستور داد آن زن آزاد شود، ولی در نقل مفید اینطور وارد شده است که: «فقال لهم ردّوها إلیه»، حضرت فرمود که این زن را پیش عمر بفرستید و بگویید که: «أما علمت أنّ هذه مجنونة آل فلان و أنّ النّبیّ صلى الله علیه و آله قال رفع القلم عن المجنون حتّى یفیق أنّها مغلوبة على عقلها و نفسها فردّت الى عمر و قیل له ما قال أمیر المؤمنین علیه السلام فقال فرّج اللّه عنه»، یعنی «فرج الله عن امیرالمؤمنین (علیهالسلام)»، عمر چنین دعایی کرده است.
بعد هم در ادامه دارد که: «لقد کدت أن أهلک فی جلدها فدرأ عنها الحدّ».
یکی از ابوابی که در کتاب الغدیر مرحوم امینی آمده است، «نوادر الاثر فی علم عمر» است که در آن اشتباهات عمر بیان شده است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در خطبهی شقشقیه به کثرت اشتباهات عمر اشاره کرده وخطای او را زیاد دانسته است.
خلاصه اینکه در «نوادر الاثر فی علم عمر» این مسئله به صورت مفصل بحث شده است.
به هر حال راجع به خطاهای قضائی عمر و عدم صلاحیت علمی او، از طرق مختلف عامه روایاتی وارد شده است.
بنابراین هیچ کدام از این اسنادی که ذکر شده است، قابل پذیرش نیست، ولی در عین حال علماء این حدیث را پذیرفتهاند. علت این امر هم عبارت از این است که روایتهای دیگری به همین مضمون وارد شده است که برخی از آنها صحیح و برخی برای تأیید خوب است. بنابراین از مجموع این روایات اطمینان به صدور مضمون این حدیث حاصل میشود.
پرسش:...
پاسخ: یک مطلبی که در این روایت هست، عبارت از این است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) متذکر خطای عمر شده است و این مطلب مدحی برای حضرت و دلیلی بر بیسوادی و بیاطلاعی عمر است و سنیها بر اساس موازین خود خیلی حاضر به نقل چنین روایاتی نیستند، ولی مع ذلک چون مسئله روشن است، این روایت را نقل کردهاند.
علمای ما هم مثل ابن ادریس و امثال ایشان به همین جهت به طور بتّی این روایت را نقل کردهاند.
پرسش: این روایت در منابع اهل سنّت هم آمده است؟
پاسخ: به طور مفصل و به اسانید مختلف آمده است که در کتاب الغدیر به آنها اشاره شده است. برخی از طرق نقل این روایت در کتب عامه عبارت از ابو داود در سنن، ابن ماجه در سنن، حاکم در مستدرک، بیهقی در سنن کبری، ابن اثیر در جامع الاصول که از همهی اینها اطمینان به ثبوت مفاد حدیث حاصل میشود. بعلاوه این قضیه (دستور به رجم مجنونه) در کتاب اختصاص در مباحثات مؤمنالطاق با ابوحنیفه هم آمده است. طریقش هم یعقوب بن یزید بغدادی عن محمد بن ابیعمیر است. ما اسناد دیگر این قضیه و مشابهاتش را به طور مفصل ذکر کردهایم.
در روایت مرسلهی زراره اینطور وارد شده است که: «علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسى، عن یونس، عن بعض أصحابه، عن زرارة قال: سألت أبا جعفر علیهالسلام عن المستضعف فقال: فهم الصبیان، و من کان من الرجال و النساء على مثل عقول الصبیان مرفوع عنهم القلم». أبی جعفر علیهالسلام این مطلب را فرموده است و بر اساس مبنای مشهور در بین علماء ـ که مراسیل اصحاب اجماع را حجت میدانند ـ و توثیق شدن علی بن ابراهیم و محمد بن عیسی، نقل مرسل یونس حجت خواهد بود و بر اساس مبنای مشهور مشکلی در سند این روایت نیست.
البته ما این مطلب را برای صحت سند کافی نمیدانیم، ولی این حدیث با سه طریق دیگر هم نقل شده است که این طرق معتبر، بلکه صحیح میباشد.
یک حدیث در معانی الاخبار است که: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ جَمِیعاً عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ ... وَ الصِّبْیَانُ وَ مَنْ کَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلَى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْیَانِ مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ».
روایت زراره در اینجا به صورت مسند نقل شده است و در این سند هم دو چیز مورد بحث بود که ما سابقاً گفتیم که این دو اشکالی ندارد. یکی از این دو مورد حسین بن حسن ابان است و دیگری هم موسی بن بکر که ما قبلاً هم گفتیم که اشکالی راجع به این دو مورد وجود ندارد.
به طرق مختلف دیگر هم این روایت به صورت مسند نقل شده است. یکی از این نقلها عبارت از این است که: «یحیی بن ابی عمران عن یونس بن عبدالرحمن عن حماد بن عثمان عن ابن طیار»، که عبارت از حمزة بن محمد طیار است، «عن ابی جعفر (علیه السلام) قال سألته عن المستضعف فقال: ... فهم الصبیان، و من کان من الرجال و النساء على مثل عقول الصبیان و من رفع عنهم القلم».
از مجموع این روایات اعتبار سند حدیث رفع قلم استفاده میشود.
یک روایت هم روایت ابی البختری است که ربیب حضرت صادق سلام الله علیه بوده است و ما گفتیم که ابی البختری تضعیف شده است، ولی ظاهر عبارت نجاشی این است که کتابی که او از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده است، معتمد است.
پرسش: بعضی ابوالبختری را کذاب شمردهاند.
پاسخ: بله، گفتهاند که کذاب است، ولی در عین حالی که دروغگوست، مشایخ این کتاب او را نقل کردهاند.
پرسش: از کجا بفهمیم که روایت محل بحث ما از این کتاب است؟
پاسخ: اگر شخص کذّاب باشد، دلیلی وجود ندارد که اشخاص از او نقل حدیث بکنند و همین نقل روایت قرینه بر این است که از کتاب امام صادق علیهالسلام نقل شده است والا چنین چیزی متعارف نیست که از شخص کذّاب نقل حدیث بکنند.
این روایت هم هست که: «عن جعفر، عن أبیه، عن علی علیهم السلام أنه کان یقول فی المجنون و المعتوه الذی لا یفیق، و الصبی الذی لم یبلغ: عمدهما خطاء تحمله العاقلة، و قد رفع عنهما القلم».
چند روایت دیگر هم در این باب وجود دارد مثل روایت عمار ساباطی و روایت سلیمان بن حفص ـ که ما این روایت را قبول نداریم ـ و با مراجعه به مجموع این روایات میتوانیم بگوییم که این روایت از نظر سند اشکالی ندارد و باید از جهت دلالت مورد بحث قرار بگیرد.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
راجع به حدیث رفع قلم و احادیث دیگری که مرتبط با این حدیث است، در باب خمس به صورت مفصل بحث کردیم. در اینجا هم به برخی از آن ابحاث به مقدار درس امروز اشاره میکنیم.
در مباحث فقهی اولیه از علمایی مانند ابن ابی عقیل، ابن جنید، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و بعد از ایشان به این حدیث در ابواب مختلف از صلاة تا دیات و قصاص تمسک کردهاند. حتی اشخاصی مانند ابن ادریس هم که خبر واحد عادل را حجت نمیدانند هم به این حدیث استدلال کردهاند.
شیخ مفید هم ظاهراً از کسانی است که خبر واحد را حجت نمیداند، ولی ایشان هم به این حدیث تمسک کرده است. از تمسک همهی فقهاء به این حدیث اینطور استفاده میشود که این روایت مؤید به روایات دیگری در مسئله است که از مجموع آنها تسلّم بین طائفه استفاده میشود.
در برخی از مباحث ابن ادریس دیدم که ایشان به حدیث رفع تمسک کرده و میفرماید: «الحدیث مجمع علیه» و دعوای اجماع بر عمل به این حدیث میکند.
در این مسئله روایات دیگری وجود دارد که با ضمیمه شدن آن روایات، اطمینان حاصل میشود که مضمون حدیث رفع قلم از معصوم صادر شده است. البته اگر نسبت به صدور خود این روایت هم اطمینان برای ما حاصل نشود، ولی با ضمیمه شدن روایات دیگر، صدور مضمون این روایت از معصوم برای ما ثابت میشود.
حدیث رفع قلم طبق سندی که ما داریم، در چند جا مثل خصال و دعائم و ارشاد شیخ مفید نقل شده است. البته آن روایتی را که ما در بحث خمس معنی کردیم، ظاهراً عبارت سند اشتباه معنی شده است.
سند روایت این است که: «فی الخصال حدّثنا الحسن بن محمد [بن] السّکونىّ»، البته بنده مراجعه نکردم که ببینم «بن» هم دارد یا نه، «المزکّى بالکوفة». در بحث خمس ما این عبارت را اینطور معنی کردیم که این شخص کسی بوده است که اهالی کوفه او را تزکیه کرده و در آن محیط به وثاقت شناخته شده است، ولی به احتمال قوی «بالکوفة» ظرف برای «حدثنا» است، یعنی «حدّثنا الحسن بن محمد [بن] السّکونىّ المزکّى بالکوفة»، به عبارت دیگر: «حدّثنا بالکوفة». پس بنابراین «بالکوفة» به «حدثنا» میخورد و ظرف برای آن است نه اینکه قید برای «مزکی» بوده و کوفیین او را تزکیه کرده باشند.
کلمهی «مزکی» را هم میتوانیم به دو گونه بخوانیم: هم میتوانیم به صورت «مزکَّی» و هم به صورت «مزکِی» بخوانیم. گاهی اوقات کسانی هستند که در محاکم قضائی تزکیه شدهاند و قول آنها مورد قبول واقع میشود. گاهی اوقات هم اشخاصی در محاکم هستند که شأن تزکیهی اشخاص را دارند.
جدّ پدری ما مرحوم آقا سید عنایتالله از شاگردان مرحوم آخوند قربانعلی زنجانی بوده که محکمه قضائی خیلی مهم داشته است، ایشان هم مسلم العدالة و مزکِی بوده و راجع به عدالت اشخاص شهادت میداده است.
بنابراین عبارت «المزکی» را دو گونه میتوانیم بخوانیم و ظاهراً صدوق از این شخص در کوفه سماع حدیث کرده است، زیرا صدوق برای أخذ حدیث به اماکن مختلف شدّ رحال میکرده است.
مظنون عبارت از این است که این شخص سنی باشد و این تعابیر قضائی هم در بین سنیها معمول بوده است.
بنابراین «حدثنا» این شخص، «قال حدّثنا محمّد بن عبداللّه الحضرمىّ»، که او هم توثیق نشده است و ظاهراً هم امامی نیست، «قال حدّثنا إبراهیم ابن أبى معاویة»، او هم سنی است و در کتب سنیها آمده است، «قال حدّثنا أبى عن الأعمش عن أبى ظبیان»، غیر از اعمش دیگران در نزد ما ثابت نیستند.
البته اگر سنیها ـ علی اختلاف مشاربهم ـ همه شخصی را توثیق کرده باشند و از ناحیهی علمای ما هم معارضی نباشد، شاید بشود روایتش را پذیرفت، ولی این مطلب ثابت نیست که سنیها بالاتفاق این اشخاص را توثیق کرده باشند و این امکان هم هست که توثیق برخی از سنیها بر اساس مسلکهایی باشد که ما آن مسلکها را قبول نداریم.
تعبیر روایت اینطور است که: «عن أبى ظبیان قال أتى عمر بامرأة مجنونة قد فجرت، فأمر عمر برجمها فمرّوا بها علىّ بن أبی طالب علیه السلام فقال ما هذه فقالوا مجنون قد فجرت فأمر بها عمر أن ترجم فقال لا تعجلوا». امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: عجله نکنید!
«فأتى عمر فقال أما علمت أنّ القلم رفع عن ثلاثة عن الصّبىّ حتّى یحتلم و عن المجنون حتّى یفیق و عن النّائم حتّى یستیقظ؟». این عبارت خصال هست.
در دعائم الاسلام این روایت اینطور نقل شده است: «أنّه بلغه عن عمر انّه أمر بمجنونة زنت لترجم»، عمر دستور رجم این زن را به اتهام زنا صادر کرد، «فأتاه علىّ علیه السلام فقال أما علمت انّ اللّه رفع القلم عن ثلاثة عن النّائم حتّى یستیقظ و عن المجنون حتّى یفیق و عن الصّغیر حتّى یکبر». البته تعبیر «عن الصّغیر حتّى یحتلم» یک قدری عوض شده است.
«عن الصّغیر حتّى یکبر و هذه مجنونة قد رفع اللّه عنها القلم فأطلقها عمر»، عمر زن را آزاد کرد و دید که اشتباه فاحشی کرده است. این هم نقل دعائم است.
«و فی ارشاد المفید رحمه الله روى أنّ مجنونة على عهد عمر فجر بها رجل فقامت البیّنة علیها بذلک فأمر عمر بجلدها الحدّ فمرّ بها أمیر المؤمنین علیه السلام فقال ما بال مجنونة آل فلان تقتل»، این زن را میبردندکه بر او اجرای حدّ کنند. در راه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با آنها برخورد کرده و فرمود: این دیوانهی فلان قبیله است و به چه علتی میخواهند او را بکشند؟ «فقیل له إنّ رجلًا فجر بها و هرب»، شخص زانی فرار کرده و مزنیّبها مانده است. از این عبارت معلوم میشود که اکراهی در بین نبوده است، زیرا از ناحیهی کراهت بحثی نشده است.
«و قامت البیّنة علیها» زانی فرار کرده و این زن هم کأنّ قبول کرده است که مختار بوده و بیّنه هم بر او قائم شده است.«فأمر عمر بجلدها».
نقل مفید با نقل دعائم و خصال تفاوت دارد. در آن دو نقل وارد شده است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیش عمر رفته و به او اعتراض کرد و عمر هم دستور داد آن زن آزاد شود، ولی در نقل مفید اینطور وارد شده است که: «فقال لهم ردّوها إلیه»، حضرت فرمود که این زن را پیش عمر بفرستید و بگویید که: «أما علمت أنّ هذه مجنونة آل فلان و أنّ النّبیّ صلى الله علیه و آله قال رفع القلم عن المجنون حتّى یفیق أنّها مغلوبة على عقلها و نفسها فردّت الى عمر و قیل له ما قال أمیر المؤمنین علیه السلام فقال فرّج اللّه عنه»، یعنی «فرج الله عن امیرالمؤمنین (علیهالسلام)»، عمر چنین دعایی کرده است.
بعد هم در ادامه دارد که: «لقد کدت أن أهلک فی جلدها فدرأ عنها الحدّ».
یکی از ابوابی که در کتاب الغدیر مرحوم امینی آمده است، «نوادر الاثر فی علم عمر» است که در آن اشتباهات عمر بیان شده است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در خطبهی شقشقیه به کثرت اشتباهات عمر اشاره کرده وخطای او را زیاد دانسته است.
خلاصه اینکه در «نوادر الاثر فی علم عمر» این مسئله به صورت مفصل بحث شده است.
به هر حال راجع به خطاهای قضائی عمر و عدم صلاحیت علمی او، از طرق مختلف عامه روایاتی وارد شده است.
بنابراین هیچ کدام از این اسنادی که ذکر شده است، قابل پذیرش نیست، ولی در عین حال علماء این حدیث را پذیرفتهاند. علت این امر هم عبارت از این است که روایتهای دیگری به همین مضمون وارد شده است که برخی از آنها صحیح و برخی برای تأیید خوب است. بنابراین از مجموع این روایات اطمینان به صدور مضمون این حدیث حاصل میشود.
پرسش:...
پاسخ: یک مطلبی که در این روایت هست، عبارت از این است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) متذکر خطای عمر شده است و این مطلب مدحی برای حضرت و دلیلی بر بیسوادی و بیاطلاعی عمر است و سنیها بر اساس موازین خود خیلی حاضر به نقل چنین روایاتی نیستند، ولی مع ذلک چون مسئله روشن است، این روایت را نقل کردهاند.
علمای ما هم مثل ابن ادریس و امثال ایشان به همین جهت به طور بتّی این روایت را نقل کردهاند.
پرسش: این روایت در منابع اهل سنّت هم آمده است؟
پاسخ: به طور مفصل و به اسانید مختلف آمده است که در کتاب الغدیر به آنها اشاره شده است. برخی از طرق نقل این روایت در کتب عامه عبارت از ابو داود در سنن، ابن ماجه در سنن، حاکم در مستدرک، بیهقی در سنن کبری، ابن اثیر در جامع الاصول که از همهی اینها اطمینان به ثبوت مفاد حدیث حاصل میشود. بعلاوه این قضیه (دستور به رجم مجنونه) در کتاب اختصاص در مباحثات مؤمنالطاق با ابوحنیفه هم آمده است. طریقش هم یعقوب بن یزید بغدادی عن محمد بن ابیعمیر است. ما اسناد دیگر این قضیه و مشابهاتش را به طور مفصل ذکر کردهایم.
در روایت مرسلهی زراره اینطور وارد شده است که: «علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسى، عن یونس، عن بعض أصحابه، عن زرارة قال: سألت أبا جعفر علیهالسلام عن المستضعف فقال: فهم الصبیان، و من کان من الرجال و النساء على مثل عقول الصبیان مرفوع عنهم القلم». أبی جعفر علیهالسلام این مطلب را فرموده است و بر اساس مبنای مشهور در بین علماء ـ که مراسیل اصحاب اجماع را حجت میدانند ـ و توثیق شدن علی بن ابراهیم و محمد بن عیسی، نقل مرسل یونس حجت خواهد بود و بر اساس مبنای مشهور مشکلی در سند این روایت نیست.
البته ما این مطلب را برای صحت سند کافی نمیدانیم، ولی این حدیث با سه طریق دیگر هم نقل شده است که این طرق معتبر، بلکه صحیح میباشد.
یک حدیث در معانی الاخبار است که: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ جَمِیعاً عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ ... وَ الصِّبْیَانُ وَ مَنْ کَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلَى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْیَانِ مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ».
روایت زراره در اینجا به صورت مسند نقل شده است و در این سند هم دو چیز مورد بحث بود که ما سابقاً گفتیم که این دو اشکالی ندارد. یکی از این دو مورد حسین بن حسن ابان است و دیگری هم موسی بن بکر که ما قبلاً هم گفتیم که اشکالی راجع به این دو مورد وجود ندارد.
به طرق مختلف دیگر هم این روایت به صورت مسند نقل شده است. یکی از این نقلها عبارت از این است که: «یحیی بن ابی عمران عن یونس بن عبدالرحمن عن حماد بن عثمان عن ابن طیار»، که عبارت از حمزة بن محمد طیار است، «عن ابی جعفر (علیه السلام) قال سألته عن المستضعف فقال: ... فهم الصبیان، و من کان من الرجال و النساء على مثل عقول الصبیان و من رفع عنهم القلم».
از مجموع این روایات اعتبار سند حدیث رفع قلم استفاده میشود.
یک روایت هم روایت ابی البختری است که ربیب حضرت صادق سلام الله علیه بوده است و ما گفتیم که ابی البختری تضعیف شده است، ولی ظاهر عبارت نجاشی این است که کتابی که او از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده است، معتمد است.
پرسش: بعضی ابوالبختری را کذاب شمردهاند.
پاسخ: بله، گفتهاند که کذاب است، ولی در عین حالی که دروغگوست، مشایخ این کتاب او را نقل کردهاند.
پرسش: از کجا بفهمیم که روایت محل بحث ما از این کتاب است؟
پاسخ: اگر شخص کذّاب باشد، دلیلی وجود ندارد که اشخاص از او نقل حدیث بکنند و همین نقل روایت قرینه بر این است که از کتاب امام صادق علیهالسلام نقل شده است والا چنین چیزی متعارف نیست که از شخص کذّاب نقل حدیث بکنند.
این روایت هم هست که: «عن جعفر، عن أبیه، عن علی علیهم السلام أنه کان یقول فی المجنون و المعتوه الذی لا یفیق، و الصبی الذی لم یبلغ: عمدهما خطاء تحمله العاقلة، و قد رفع عنهما القلم».
چند روایت دیگر هم در این باب وجود دارد مثل روایت عمار ساباطی و روایت سلیمان بن حفص ـ که ما این روایت را قبول نداریم ـ و با مراجعه به مجموع این روایات میتوانیم بگوییم که این روایت از نظر سند اشکالی ندارد و باید از جهت دلالت مورد بحث قرار بگیرد.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»