< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله شبیری

77/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه درس اين جلسه:

در اين جلسه عرض خواهد شد كه تقدّم اظهر بر ظاهر به نحوي كبروي دليل ندارد. و به نحو صغروي، هميشه عام و يا منطوق مصداق اظهر و نيز مطلق و يا مفهوم، مصداق ظاهر نيست فلهذا فرمايش آقاي خويي در تقديم عام بر مطلق در مقام تعارض به نحو كلي و دائمي، درست نيست.

كل ارض خربه مصداق انفال است چه اهلش جلاء وطن كرده باشند يا خير. و اين مصداقاً با القري التي خربت و انجلي اهلُها متفاوت است.

و اخذ به اطلاق «كل ارض لاربّ لها» براي اثبات انفال بودن اراضي مفتوحه عنوه‌اي كه عامره بوده‌اند و سپس خراب گشته‌اند، تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است كه بالاتفاق غلط است.

 

موضوع: حدود انفال

نقد نظر مرحوم آقای خوئی مبنی بر تقدّم عامّ وضعي بر مطلق

مرحوم آقاي خويي‌ در بحثهايشان، ارسال مسلّم كرده‌اند كه در تعارض عامّ و مطلق، عامّ مقدّم است زيرا ظهورش مستند به وضع است در حالي كه اطلاق ظهورش مستند به سياق است فلهذا ظهور عامّ اقوي از ظهور مطلق است.

اشکال مبنایی بر نظر مرحوم آقای خوئی

در حالي كه:

اولاً: اين مطلق به نحو كلّي درست نيست، چه بسا عموم‌هايي كه چندان قوي نيست و اطلاقهايي كه ظهور قوي دارند، مثلاً شما مي‌گوييد: همه اشخاص فلان شهر براي استقبال آمدند، در حالي معلوم است كه مراد استغراقِ عرفي است و گويا «الاّ ما استثني» در مضمون اين جمله اخذ شده است. و همچنين ظهور عموم، هميشه از ظهور مفهوم اقوي نيست.

ثانياً: فرضاً كه ما بپذيريم عام هميشه اظهر است از مطلق يا از مفهوم، حال چه دليلي بر تقديم اظهر بر ظاهر وجود دارد؟! آنچه كه انسان بالفطره مي‌يابد[1] (و سيره عقلاء نيز بر آن دلالت مي‌كند) اين است كه ظنّ اطميناني به مرادات در باب الفاظ و معاني، حجّت مي‌باشد مثل غالب محاورات روزمرّه‌اي كه ما داريم كه احتمال خلاف يا نمي‌دهيم و يا اينكه چندان ضعيف است كه اعتناء به آن نمي‌شود، و اگر اين احتمال خلاف قوي بود، مثلاً چهل درصد احتمال خلاف بدهيم، ديگر به چنين ظنّي عمل نمي‌كنيم، الاّ در جايي كه همان 60% احتمال موافق، حجّت باشد مثلاً دوران بين محذورين بوده در غير باب الفاظ و امّا در باب الفاظ اصلاً به احتمال 60 درصدي عمل نمي‌شود تا اينكه بگوييم اين اظهر بر ظاهري كه احتمال 40 درصدي است مقدم مي‌شود زيرا ادلّه مانعه عمل به ظنّ شامل چنين ظنوني نيز مي‌شود. پس كبرويّاً دليلي بر حجيّت چنين اظهري نداريم و صغرويّاً هم، چنين نيست كه عامّ هميشه مصداق اظهر و مطلق مصداق ظاهر باشد.[2] بله اگر چنين باشد كه غالب مطلق‌ها قيد خورده ولي غالب عمومها، تخصيص نخورده باشد، اين خود اماره‌اي است بر تقديم عامّ، و لكن چنين نيست بلكه عمومها نيز بسيار تخصيص خورده‌اند به نحوي كه گفته شده «ما من عامٍّ الاّ و قدخُصَّ».

اشکال بنایی بر مرحوم آقای خوئی

و لو سّلّم كه عام بر مطلق مقدّم مي‌شود از باب تقديم اظهر بر ظاهر، ما در جلسه قبل اشكالي به مرحوم آقاي خويي‌ داشتيم.

مرحوم آقاي خويي فرمودند كه از مصاديق انفال كه ملك امام‌عليه السلام مي‌باشد زمين موات و يا خراجي است كه اهلش جلاء وطن كرده باشند و از آن اعراض نموده باشند و مستند اين قيد را نيز موثقه اسحاق بن عمّار[3] ذكر كرده‌اند كه به وسيله آن اطلاق صحيحه حفص بن بختري[4] تقييد مي‌خورد و در نتيجه صِرف خراب بودن زمين را كافي نمي‌دانند كه از انفال بشود بلكه مقيد است به اعراض و انجلاء. اشكال ما بر مرحوم آقاي خويي‌ اين بود كه طبق مبناي خودشان بايد اينجا با صحيحه ابن البختري معامله عموم بكند. در حالي كه معامله مطلق كرده‌اند و آن را با موثقه اسحق بن عمّار تقييد زده‌اند.

در جلسه قبل توجيهي براي اين كلام مرحوم آقاي خويي‌ ذكر كرديم و آن اينكه ظهور «كل ارضٍ خربةٍ» اگر چه نسبت به افراد ارض، عموم لفظي است و لكن نسبت به زمان قبل از انجلاء و بعد از آن، اطلاق ازماني است و موثقه ابن اسحاق در واقع اين اطلاق را تقييد زده و نه عموم افرادي را، بله اگر تصريح شده بود: كل ارضٍ خربة في كلّ زمانٍ، مصداق عموم ازماني مي‌شد و موثقه اسحاق بن عمار مخصّص اين عموم بود ولي در روايت چنين چيزي نيست و لكن اين توجيه هم هميشه درست نيست، زيرا نسبت به زمينهايي كه خراب شده ولي اهلش جلاء وطن نكرده‌اند و نمي‌كنند، در اينجا عموم كل ارض خربه شامل اين زمين مي‌شود و اصلاً اطلاقي براي اين زمين منعقد نمي‌شود نسبت به قبل و بعد از انجلاء تا آنكه به دليل موثقه تقييد بخورد به بعد از انجلاء، مثل جايي كه مولا فرموده اكرم كل عالم و دليل ديگر مي‌گويد بمفهومِهِ كه لايجب اكرام عالمٍ لم يبلغ الثلاثين من عمره و تقييد مي‌زند اطلاق ازماني دليل عامّ را، حال اگر عالمي 20 ساله باشد كه مي‌دانيم به سي سال نمي‌رسد آيا وجوب اكرام دارد يا خير؟ در اينجا عموم كل عالم او را مي‌گيرد و چونكه اطلاق زماني نسبت به او نيست، تقييد هم معني ندارد. بنابراين اخراج چنين عالمي از تحت عموم و در ما نحن فيه اخراج ارضي كه انجلاء در آن محقق نمي‌شود از تحت عموم، از باب تخصيص خواهد بود.

تفاوت موضوع موثقه ابن عمّار و صحيحه ابن البختري

اشكال ديگر در كلام مرحوم آقاي خويي اين است كه باغضّ نظر از اشكال قبلي، اصلاً موثقه نمي‌تواند اطلاق ابن البختري را تقييد بزند زيرا موضوع متفاوت است. در آنجا ارض خربه است ولي در موثقه القري الّتي خربت و انْجَلي اهلُها است. خرابي زمين به خشك و غير قابل زرع شدنِ و كلاً غير قابل استفاده شدن آن است.

در حالي كه خرابي قريه به خرابي عمارتها و خانه‌هاي آن است سواء اينكه زمينها نيز لم يزرع شده باشند و يا هنوز آباد مانده‌اند. حال اگر خرابي قريه را مقيد به صورت انجلاء كرديم، دليل نمي‌شود كه خرابي ارض را هم مقيد به اين قيد كنيم و بعبارة اخري، قريه خرابي كه اهلش جلاء نكرده‌اند و زمينها آباد است، جزء انفال نيست و لكن در زمينهايي كه قريه ندارد و زمين لم يزرع شده، اينها مصداق انفال شده چه جلاء وطن شده باشد يا خير.

اشکالی دیگر

و اشكال سوّم اينكه آقاي خويي انجلي اهلُها را در موثقه ابن عمّار، تفسير كرده‌اند به اعتراض در جايي كه اين دليل ندارد. زيرا مفهوم عرفي جلاء وطن اين است كه به خاطر مثلاً خرابي قريه، به جاي آبادي رفته‌اند كه سُكني داشته باشد و لو اينكه هنوز از مسكن قبلي و زمينها، اعراض نكرده باشد بلكه غالباً چنين است كه مردم از قريه‌هاي خراب جلاء وطن مي‌كنند و همين غالب بودن قيد، تضعيف مي‌كند مسأله تقييد را، زيرا بعضي منكرند كه قيدِ غالب، ظهور در قيديّت داشته باشد و در صورت ظهور، چندان ظهور قوي نيست كه بتوان با او عامّ يا مطلق را تقييد زد، زيرا در اين قيود غالبي، ديگر ظهوري در احترازيّت باقي نمي‌ماند و در نتيجه در مورد قُراي خراب نيز مي‌گوييم كه اينها مطلقاً جز انفال است و قيد جلاء وطن توضيحي است نه احترازي يعني مي‌خواهد توضيح دهد كه مقصود خرابي موقّت نيست بلكه خرابي مستقر و شديدي است كه ديگر به درد نمي‌خورد و نوعاً و متعارفاً در چنين مواردي جلاء وطن مي‌شود.

صدق عنوان «ارض لا ربّ لها» بر زمین های موات بالعرض

کلام مرحوم آقای خوئی

مرحوم آقاي خويي فرموده‌اند كه عنوان كل ارضٍ خربة كه مصداق انفال است، به اطلاقش شامل زمينهاي خراجيه يعني زمينهاي مفتوحه بالحرب كه در حين حرب، عامره بوده ولي بعدها خراب گشته نيز مي‌شود و در نتيجه از ملك عموم مسلمين خارج شده و داخل ملك امام‌عليه السلام مي‌گردد و اين زمينها، همچنانكه مصداق ارض خربه مي‌شوند و جزء انفال، مصداق ارض لا ربّ لها نيز مي‌گردد و لهذا به دو عنوان مصداق انفال است و ربّ را در اين روايت به معناي مُصْلِح و كسي كه زمين را آباد مي‌كند، گرفته‌اند. ولي اين فرمايش نيز تمام نيست.

نقد کلام مرحوم اقای خوئی

زيرا اگر چه مصداقيّت اين زمينها براي عنوان «ارض خربه» اشكال ندارد و لكن در مصداقيت آن براي عنوان «لا ربّ لها» ترديد است زيرا ربّ معاني مختلفي دارد من جمله «مالك» كما اينكه عبدالمطلب‌عليه السلام فرمود: انا ربّ الابل و للبيت ربّ يحميه، در نتيجه بعد از خرابي اين زمينها، حكم به انفال شدن آنها تحت عنوان «لا ربّ لها» اخذ به عامّ در شبهه مصداقيّه خود عامّ است كه بالاتّفاق باطل است، زيرا بعد از خراب شدن اين زمينها شك داريم كه آيا از ملك عموم مسلمين خارج مي‌شود و مصداق لا ربّ لها يعني لا مالك لها مي‌گردد يا اينكه هنوز باقي در ملك مسلمين است؟ پس اصلاً در تطبيق «ارض لا ربّ لها» بر اين زمينها شك داريم.


[1] هر چند اين مطلب مخالف است با آنچه در مباحث اصولي به عنوان اصل مسلّم تلقي به قبول شده است و اينطور به ما القا شده كه بايد فكر خودمان را بااين قواعد و اصول موضوعه تطبيق دهيم در حاليكه خيلي از اين اصول قابل مناقشه‌اند و بايد از طريق مراجعه به فطرت مورد تنقيح و تجديد نظر قرار گيرند.
[2] بله هرگاه دليل انسداد تامّ شود، آنگاه به مطلق ظنون حتّي 51% نيز عمل مي‌شود ولي اين ديگر به باب الفاظ اختصاص ندارد در حاليكه اين آقايان بين باب الفاظ و ابواب ديگر فرق مي‌گذارند و ظهور غير اطميناني را فقط در باب الفاظ معتبر مي‌دانند. استاد مدظلّه.
[3] ابن عمّار: سألت ابا عبداللّه عن الانفال فقال‌عليه السلام: هي القري التي خربت و انجلي اهلها...، ح20، باب1، من ابواب الانفال.
[4] ابن البختري: عن ابي عبدالله‌عليه السلام قال: الانفال... و كل ارضٍ خربة...، ح1، باب1، من ابواب الانفال.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo