< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله شبیری

75/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:موارد وجوب خمس

 

خلاصه درس قبل و اين جلسه:

مرحوم صاحب قاموس الرجال به خلاف اردبيلي كه قائل بودند به وحدت عنوانهاي كلبي و يشكري، مي‌فرمايند اين استظهار وحدت متقوّم به دو چيز است الف) تعبير يشكري از شيخ و نجاشي و تعبير كلبي از صدوق، از باب اختلاف نظر باشد يعني يك فرد بيشتر نيست كه همان عمار بن مروان مشهور و صاحب كتاب است و انما الاختلاف در اسم او است و در جواب اينكه چه اشكال دارد هر دو اسم درست باشد مي‌فرمايند امكان ندارد يك شخص داراي دو نسب متباين باشد و يشكري و كلبي از دو قبيله و بطن در طول هم نيستند تا امكان جمع شدن داشته باشد، و اما اينكه يك عنوان را نسب بدانيم و ديگري را ولاء يعني بگوييم عمّار يشكري النسب است مثلاً و كلبي الولاء، اينهم درست نيست زيرا كلبي و يشكري هر دو قبيله عربي‌اند و هيچگاه شخص عربي صاحب ولاء عربي ديگر نمي‌شود بلكه مولي در مقابل عربي است. ب) بايد قائل به سقطي شويم در نقل محمد بن سنان از عمار بن مروان زيرا هم طبقه محمد بن سنان، حسن بن محبوب است كه با واسطه ابو ايوب خرّاز از عمار نقل حديث مي‌كند.

و استاد تمام مطالب صاحب قاموس را ردّ مي‌كنند.

 

كلام صاحب قاموس الرجال

ايشان بعد از بيان استظهار خود از كلام مرحوم اردبيلي، مبني بر وحدت كلبي و يشكري مي‌فرمايند: «لا يمكن اتحادهما الاّ بان يكون يشكري و الكبي من باب اختلاف النظر و وقوع سقط في طريق الفهرست و النجاشي فانّ طريقهما محمد بن سنان و طريق المشيخة ابو ايوب الخرّاز».

ايشان مي‌فرمايند ظاهر كلام جامع الرواة يعني قول به وحدت نمي‌تواند درست باشد مگر اينكه دو چيز را ضميمه كنيم؛

اولاً: اينكه صدوق كلبي تعبير كرده[1] و نجاشي و شيخ، يشكري گفته‌اند، از باب اختلاف نظر در اسم صاحب كتاب است يعني به هر حال اين شخص كه صاحب كتاب و مشهور است يك نفر است و ثقه مي‌باشد ولي صدوق نامش را كلبي گفته و شيخ و نجاشي، يشكري گفته‌اند.

ثانياً اينكه محمد بن سنان كه در طريق شيخ[2] و نجاشي[3] بلا واسطه از عمّار بن مروان نقل حديث مي‌كند، نبايد درست باشد. و دراينجا بايد قائل به سقطي شويم زيرا همين كتاب را حسن بن محبوب كه هم طبقه محمد بن سنان است با يك واسطه نقل مي‌كند (چون مفروض اتحاد كلبي و يشكري است). اين توضيح كلام صاحب قاموس، حال آيا با اين بيان مي‌خواهند بگويند كه مردّد هستند در اين مسأله و توقف مي‌كنند و يا اينكه مي‌خواهند تعدّد عنوان را ترجيح دهند زيرا قول به وحدت لازم دارد كه بگوييم شيخ و نجاشي كه يشكري گفته‌اند اشتباه است و يا آنكه كلبي گفته اشتباه كرده، و نيز بايد قائل به سقط در سند شيخ و نجاشي شويم (با اينكه اصل، عدم وقوع خطا است).

 

نقد كلام صاحب القاموس‌

اينكه ايشان مي‌فرمايند بنابر اتحاد حتماً بايد قائل به سقط شويم، كاملاً نادرست است زيرا راوي كثير يا اكثر روايات عمار بن مروان، محمد بن سنان است كه در هيچ جا واسطه ندارد حال اگر حسن بن محبوب كه هم طبقه محمد بن سنان است با واسطه نقل مي‌كند آيا دليل بر سقط در همه روايات ابن سنان از ابن مروان است؟! خير زيرا معاصرين و هم طبقه‌هاي ابن سنان مثل محمد بن ابي عمير و جعفر بن بشير و علي بن نعمان و منخّل بن جميل[4] (و اشتباهاً در رساله ابي غالب زراري مُنخُل ضبط كرده) همگي بي واسطه از عمّار بن مروان نقل مي‌كنند و چه بسا بعضي از هم طبقه‌اي‌ها، به علت عدم درك مروي عنه، با واسطه نقل كنند مثلاً مرحوم بروجردي كه يك سال از آقا بزرگ طهراني‌رحمه الله بزرگتر بودند، براي نقل حديث از حاجي نوري‌رحمه الله از مرحوم آقا بزرگ استجازه نقل حديث كرده‌اند زيرا ميرزا حسين نوري را درك ننمودند.

و امّا دليل ايشان بر اينكه وحدت درست نمي‌شود مگر بنابر اختلاف نظر بين شيخ و نجاشي و بين صدوق در مشيخة، اين است كه يك فرد نمي‌تواند داراي دو نسب باشد، هم يشكري و هم كلبي زيرا با توجه به علم انساب و معرفت قبائل و بطون عرب، يشكري و كلبي قابل جمع با هم نيستند.

(كتب خوبي راجع به معرفت انسان و بطون عرب نوشته شده مثل كتاب قلقشندي عالم مصري در قرن نهم هجري كه آدم بسيار متتبع و معاصر فاضل مقداد سيوري بوده به نام نهاية الارب في معرفة انساب العرب كه كتاب خوبي است ولي متأسفانه خيلي مغلوط چاپ شده و بدتر از آن، صفحات كتاب پس و پيش شده و مصحّح كتاب متوجه اين قضيه نبوده و با همان خلل در ترتيب، كتاب را چاپ كرده است. همچنانكه منتقلة الطالبيّه (كه آن هم در انساب بني هاشم است) نيز دچار همين عدم ترتيب درست در صفحات، نگارش شده) يشكري‌ها، عدناني هستند چرا كه همگي منتهي مي‌شوند به ربيعه يا مضر كه دو قبيله معروف عرب هستند و اين دو پسران نزار بن معدّ بن عدنان‌اند. نزار جدّ پيغمبر صلي الله عليه و آله است و پسرش مضر نيز جدّ پيامبرصلي الله عليه وآله.

در بكر بن وائل نيز يشكري موجود است زيرا بكر نيز منتهي به ربيعه مي‌شود و در قيس عيلان نيز يشكري وجود دارد چرا كه منتهي به مضر مي‌شوند پس بالاخره يشكريها عدناني هستند ولي كلبي‌ها كه از قبيله بني كلب هستند قحطاني‌اند كه با عدناني‌ها قابل جمع نيستند و اگر عدناني هم باشند از ربيعه و مضر نيستند بلكه از دو فرزند ديگر نزار هستند يعني اثمار و اياد. پس بني كلب در صورت عدناني بودن يا از غير ربيعه و مضر هستند و يا از برادر نزار هستند كه قضاعه نام دارد (قضاعة بن معدّ بن عدنان) پس بني كلب با يشكري‌ها هيچگونه اتّحاد نسبي ندارند. حال سؤال پيش مي‌آيد كه چه اشكالي دارد قائل شويم كسي يشكري باشد نسباً و كلبي باشد ولاءاً، يعني يكي بيانگر نسب شخص باشد و ديگري بيانگر جهت ولاء؟

مرحوم صاحب القاموس در مقدمه جلد اول در ردّ اين اختلاف فرموده‌اند كه نمي‌شود يك شخص عربي، مولاي قبيله‌اي نيز باشد. بلكه هميشه مولي در مقابل عربي است و معلوم است كه كلبي و يشكري هر دو عربي هستند پس جمع بين كلبي در نسب و يشكري در ولاء يا بالعكس، امكان ندارد. و سه شاهد ذكر مي‌كنند براي تقابل بين مولا و عربي:

1. قال النجاشي[5] في حماد بن عيسي: هو «مولي و قيل عربي». كه عربي در مقابل مولا قرار گرفته

2. روي العامّة انّ رهطاً جاؤوا الي اميرالمؤمنين‌عليه السلام فقالوا السلام عليك يا مولانا فقال‌عليه السلام كيف اكون مولاكم و انتم قوم عرب فقالوا سمعنا النبي‌صلي الله عليه وآله يقول يوم غدير خمّ «من كنت مولاه فعلي مولاه».

3. روي الخاصّة[6] انّ مالك بن عطيّة قال للصادق‌عليه السلام انّي رجل من بجيل و اني ادين الله تعالي بانكم موالي و قد يسألني بعض من لا يعرفني فيقول ممّن الرجل فاقول من العرب ثمّ من بجيل فَعَلي في هذا اثم حيث لم اقل مولي لبني هاشم... ففي الجميع دلالة واضحة علي كون المولي غير العربي و امّا عدّ البرقي في خواصّ اميرالمؤمنين‌عليه السلام من مضر قنبراً و ابا فاضة و عبيد الله بن ابي رافع و سعداً و زاذان و كلهم كانوا موالي، ] از اين جهت فرموده موالي كه حقيقة موالي و غير عرب بوده‌اند ولي مضري شمردن آنها به جهت ولاء است نه نسب[ و بالجملة تقابلهما امر واضح و سپس ايراد مي‌كند به صاحب تنقيح المقال.

 

نقد كلام قاموس

مرحوم صاحب قاموس الرجال در اين بيانشان اشتباهاتي دارند.

اولاً: اينكه فرمودند عربي اصيل، مولاي هيچ قبيله‌اي از عرب نيست و لذا موالي در مقابل عربي است و استشهاد كردند به جملاتي از بزرگان فن و نيز روايات، به نحو مطلق درست نيست. توضيح اينكه گاهي مولي به قبيله‌اي خاصّ اضافه مي‌شود مثلاً مولي بني شيبان، يا مولي بني اسد يا... در اينجا منظور اين است كه شخص نسباً از بني شيبان نيست اما نسباً عرب است يا نه؟ ساكت مي‌باشد و در اين صورت محتمل است عرب نيز باشد كما اينكه شيخ[7] رحمه الله اولين عنواني را كه در رجالش ذكر مي‌كند اسامة بن زيد است كه كلبي است و مولي رسول الله‌صلي الله عليه وآله يعني با اينكه نسباً عرب است ولي مولي رسول الله نيز است. بله هرگاه مولي بدون مضاف اليه ذكر شود منظور مولي العرب است و در اين استعمال مولي در مقابل عربي است. اين دو نوع استعمال كلمه مولي منشأ تاريخي دارد. پيش از اسلام و در صدر اسلام چه بسا قبايل عرب با يكديگر جنگ مي‌كردند و كسي را از قبيله ديگر استرقاق مي‌نمودند در نتيجه جز موالي آن قبيله مي‌شد يا اينكه نسباً هم از بطون عرب بود. بعد از استرقاق هم كه آزادش مي‌نمودند باز اطلاق موالي آن قبيله بر آن اشخاص مي‌شد. اما در جنگهاي متأخر كه عربها با روم و ايران و جاهاي ديگر مي‌جنگيدند، كساني را كه اسير مي‌گرفتند، به طور مطلق بر آنها مولي (يعني مولاي عرب) اطلاق مي‌كردند.

و اما استشهاد به حديثي كه گروهي اميرالمؤمنين‌عليه السلام را خطاب كردند يا مولانا و حضرت فرمودند «كيف اكون مولي لكم و انتم قوم عرب»، تمسك به اين حديث براي اثبات مطلوب كه شخص عربي مولي نمي‌شود، چه وجهي دارد؟[8] زيرا حضرت‌عليه السلام نفي مولويّت از خودشان كردند نه از آن عربها يعني آنها نگفتند السلام عليك من مواليك تا نفي مولويّت از آنها كه عرب بودند مفيد در مقام باشد و يا حضرت نفرمود كيف اكون مولاكم و انا من العرب، تا باز نفي مولويت از خودشان باشد كه عربند تا باز مفيد در مقام باشد بلكه فرمودند من چگونه مولا هستم و حال آنكه شما عربيد. وجه استشهاد به حديث اين است كه كلمه مولي گاهي به معني مملوك آزاد شده به كار مي‌رود و گاهي به معني مالك و سيّد و در اين حديث مراد حضرت‌عليه السلام از مولا همين معني دوم يعني مالك است و چونكه ملكيّت مفهومي تضايفي است پس حتماً مملوكي نيز بايد تصوّر شود لهذا حضرت فرمودند من چگونه مالك شما مي‌شوم و شما مملوك من با اينكه شما عرب هستيد، با اين بيان ربط استشهاد به حديث با ما نحن فيه روشن مي‌شود. (و آنها جواب دادند بله، شما مالك حقيقي و معنوي ما هستيد چرا كه از رسول الله‌صلي الله عليه وآله شنيديم كه فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه).

جواب اين استشهاد هم روشن شد زيرا اسامة بن زيد با اينكه عرب است ولي مولاي رسول الله‌صلي الله عليه وآله نيز است يعني عبد و آزاد شده حضرت رسول‌صلي الله عليه وآله كه در نتيجه هم كلبي است و هم هاشمي، پس مراد حضرت از اينكه فرمودند چگونه من مالك شما مي‌توانم باشم با اينكه شما عرب هستيد (اشاره به قضيه خارجيه دارد) مقصودشان اين است كه من عبد عربي نداشته‌ام كه آزادش كنم و معلوم است كه دوره‌هاي بعدي مدّ نظر بوده نه اينكه عرب امكان ندارد كه عبد شود پس شما كه عربيد عبيد من نيستيد (و جنگي هم بين عربها در معرض وقوع نيست كه شما اسير شويد و عبيد من گرديد و من شماها را آزاد كنم بلكه جنگهاي بعدي همگي با عجمها بوده.)

در مورد استشهاد سوم ايشان هم در جلسه بعد بحث مي‌كنيم.


[1] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص498.. و ما كان فيه عن عمّار بن مروان الكلبيّ
[4] در درس بعدي شماره 85، استاد مي‌فرمايند كه ذكر منخّل در عداد راويان بلا واسطه عمّار، اشتباه است و مرتكب سهو شده‌ام. بلكه عمّار از او نقل مي‌كند.
[8] البته معلوم است که این جمله حضرت برای همین بوده که آنها خودشان اعتراف بکنند حضرت هم مقصود آنها را می‌فهمید می‌خواسته آنها خودشان به زبان بیاورند حدیث غدیر خم را.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo