درس خارج فقه آیت الله هاشمی شاهرودی
93/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : مقصود از کفر در روایات
روايت چهارم:
روایت ديگرى كه ممكن است براى مدعاى مشهور - كه قائلند منكر ضرورى كافر است - به آن استناد شود روايت عبدالرحيم قصير است.
)عَلِى بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ: كَتَبْتُ مَع عَبْدِ الْمَلِكٍِ بْنِ أَعْيَن إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهعليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ فَكَتَبَ إِلَي مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِى الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْكُفْرُ دَارٌ فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِى أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلالَأَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِى الْكُفْرِ وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِى الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ)[1]
روایت عبدالرحمن قیصر در وسائل:
اين روايت در وسايل نيز به صورت تقطيع آمده است و به ذيل روايت استدلال شده است كه اگر شخصى حكم را انكار و جحد نمود كافر مىشود (وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَال أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِىالْكُفْرِ) و گفته مىشود كفر در اين روايت به معناى خروج از نحله اسلام است ولذا دلالتش از اين جهت روشن تر است كه فقط كافر را ذكر نكرده است بلكه فرموده است از اسلام خارج مىشود.
بحث سندی در روایت:
البته در سند اين روايت (عبدالرحيم قصير) توثيق ندارد ولى ابن ابى عمير از او به سند صحيحى روايت نقل كرده است كه در تفسير قمى در تفسير سوره (ن و القلم)[2] آمده است هر چند در برخى نسخههاى چاپ شده تفسير، عبدالرحمان القصير ذكر شده ليكن در نسخههاى صحيح و نسخه موجود نزد صاحب تفسير برهان و غيره عبدالرحيم القصير ذكر شده كه همان صحيح است بدين ترتيب عبدالرحيم القصير به همين عنوان مطلق توثيق مىشود و احتمال تعدد عبدالرحيم ميان ابن روح و ابن عتيك ضررى به اين توثيق نمىزند زيرا كه نقل ابن ابى عمير از همين عنوان مطلق است كه ممكن است به هريك از آن دو منصرف باشد؛ در اين روايت هم همانگونه است علاوه بر اين كه احتمال وحدت دو عنوان قوى است.
بحث دلالی روایت:
اما نسبت به دلالت حديث گفته مىشود كه ذيلش ناظر به خروج منكر حكم خدا از اسلام است )وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِى الْكُفْرِ( ولى اين استدلال تمام نيست زيرا كه:
دلیل عدم تمامیت دلالت روایت:
اولاً:
اين روايت اعم از مدعاى مشهور است زيرا كه مدعاى مشهور كفر منكر حكم ضرورى است نه هر حكمى و اين روايت از اين جهت مطلق است و شامل معاصى كبيره و معاصى صغيره هر دو شده است )فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِى أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ( و همچنين فقط استحلال را بيان نكرده بلكه حرام دانستن حلال را هم ذكر كرده است )أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ( و اين معناى بسيار وسيعى از انكار حكم مىشود كه يقينا مقصود مشهور نيست چون آنها در خصوص انكار ضروريات و يا كبائر، مدعى اين نكته هستند نه در همه احكام.
ثانياً:
در روايت قيد ديگرى هم هست و آن جمله (وَ دَانَ بِذَلِكَ) كه بدان معناست كه شخص، آن تحليل يا تحريم را هم دين خود قرار دهد و شايد معناى اين جمله اين باشد كه افرادى كه دين تازهاى براى خود جعل مىكنند از اسلام خارج مىشوند كه بعيد نيست ناظر به اديان اهل البدع و زنادقه باشد مثل دين بهاييت در امروز كه ورود به آنها قطعاً كفر و خروج از اسلام است و در حقيقت انتحال دين جديدى است.
ثالثاً:
بعيد نيست اين روايت هم ناظر به كفر جحود باشد نه كفر مقابل اسلام كه كفر جحود در روايات زيادى وارد شده است كه به معناى قبول نكردن يك حكم و عدم تسليم آن است نه تكذيب كردن حكم زيرا كه كفر جحود به معناى تسليم نشدن و قبول نكردن مىباشد مثل جحود ابليس كه خدا را تكذيب نكرد بلكه حكمش را قبول نداشت كه در روايات عديده و در قرآن از آن به كفر تعبير شده است يعنى تارةً كسى حكمى را قبول دارد ولى به آن عمل نمىكند كه اين كفر جحود را ندارد و تارةً آن حكم را قبول ندارد و تسليم آن هم نمىشود كه اين غير از تكذيب رسالت است مثل كسانى كه امامت حضرت علىعليه السلام و ائمه اطهارعليهم السلام را انكار مىكردند و قبول نداشتند و تسليم نبودند با اين كه مىدانستند اين امامت و ولايت وجود دارد و نمىخواستند پيامبرصلى الله عليه وآله را - العياذ بالله - تكذيب كنند بلكه فقط نمىخواستند تسليم آن شوند كه اين، نوعى حالت استعلاى بر حاكم است و اين در قرآن و در روايت، كفر محسوب شده و كفر به اين معنا زياد استعمال شده است كه كفر جحود است و غير از انكار رسالت و يا وحدانيت خداست
مثال:
در صحيحه زراره آمده است (وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهعليه السلام قَالَ: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا)[3]
و اين همان كفر جحود است نه خروج از اسلام و ارتداد و همچنين در رابطه با عدم قبول يا جحد ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام آمده است.
)أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِى الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْقُرَشِيُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى الْخَشَّابُ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ زُرْعَةَ، يَعْنِي ابْنَ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِعليه السلام رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلى الله عليه وآله انَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) نَصَب عَلِيّاً عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًّا، وَ مَنْ عَدَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ غَيْرِهِ كَانَ مُشْرِكاً، وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّار)[4]
و اين كفر جحود است كه ابليس هم به آن دچار شده بود با اين كه وحدانيت خدا را قبول كرده ولى تسليم امر الهى به سجده بر آدمعليه السلام نبوده است و آن را قبول نداشت و به حكم خدا اعتراض داشت كه اين مرتبهاى از كفر است و غير از خروج از هويت اسلامى و يا تكذيب رسالت است و وقتى در روايات تتبع مىكنيم مىيابيم كه به كسانىكه در مقابل حكم الهى تسليم نيستند و آن را قبول ندارند كافر اطلاق مىشود.
روايت پنجم:
روايت عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ هست كه مىفرمايد: (مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَىعليه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْحَجَ عَلَى أَهْلِ الْجِدَةِ فِى كُل عَامٍ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَل وَ لِلَّهَ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي عَنِ الْعالَمِينَِ- قَالَ قُلْتُ: فَمَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ قَالَ لَا وَ لَكِنْ مَنْ قَالَ لَيْسَ هَذَا هَكَذَا فَقَدْ كَفَرَ)[5]
در اين صحيحه آمده است كه بايد اشخاص مستطيع هر ساله به حج بروند كه در مفهوم آن اختلاف شده است و صدر اين صحيحه بر آن دلالت دارد سپس امامعليه السلام به آيه حج تمسك كرده است و سائل اين آيه را شنيده است كه در ذيلش آمده است (فَمَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ) لهذا سؤال مىكند كه آيا صرف نرفتن مستطيع كفر است و حضرت مىفرمايد كسى كه ترك كند و انكار هم بكند و بگويد اين حكم اين گونه نيست كافر شده است.
بحث در سند روایت:
اين روايت از نظر سند صحيحه هست و از نظر دلالت هم گفته شده است كه دلالتش روشن است بر اينكه كسى كه وجوب حج را انكار كند كافر است و دلالت مىكند بر اين مطلب كه منكر ضرورى كافر است زيرا كه هر چند در مورد حج است ولى عرفاً الغا خصوصيت مىشود و گفته مىشود كه نكته آن است، كه وجوب حج از ضروريات و مسلمات اصل اسلام است پس به همه احكام ضرورى تعميم داده مىشود كه انكار آنها هم موجب كفر است ليكن اين استدلال نيز ناتمام است زيرا كه :
اولاً:
مراد از اين كفر هم همان كفر جحود است و روايت ناظر است به كسى كه وجوب حج را قبول نداشته باشد و به معناى عدم تسليم به آن است و لااقل از اجمال از اين ناحيه است.
ثانياً:
اگر مقصود از كفر نفى و تكذيب قرآن و يا اسلام باشد روايت اطلاق ندارد كه براى مشهور نافع باشد چرا كه در روايت فرض شده كه منكر وجوب حج را فهميده و مىدانسته زيرا كه سوال سائل از اين است كه آيا مجرد معصيت و مخالفت كردن و حج نرفتن كافى است در كفر يا خير؟ و اين ناظر نيست به كسى كه شبهه دارد بلكه ناظر به عالم به اين حكم و اين آيه است و همچنين ظهور صحيحه در تفسير كفرى است كه در ذيل آيه آمده است كه نسبت به كسانى است كه مخاطب آيه هستند و علم به اين حكم دارند كه تكذيب آن مستلزم تكذيب رسالت و قرآن است كه چنين شخصى على القاعده هم كافر و خارج از اسلام است پس اگر روايت را بر كفر جحود و عدم تسليم و قبول وجوب حج حمل كرديم نه تكذيب آن، پاسخ اول تمام مىشود و اگر برتكذيب قرآن يا وجوب حج حمل كرديم چون كه شخص مىداند اين حكم وجود دارد و در قرآن آمده است فلذا تكذيب آن مستلزم عدم اقرار به رسالت و تكذيب رسالت است و على القاعده چنين شخصى منتحل اسلام نيست.
استدلال ششم :
ديگر استدلال به خود آيه حج است كه در ذيل آيه حج آمده است (وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيعَنِ الْعالَمِينَ) كه در اين جا به آن استدلال شده است كه از آنجا كه اين ذيل مربوط به صدرش مىباشد يعنى وجوب حج پس ناظر به كسى است كه اين حكم را قبول نداشته و به آن عمل نمىكند و آن را كفر محسوب كرده است و كفر هم به معناى خروج از اسلام است و اگر كسى بخواهد الغا خصوصيت كند مىتواند به مطلق انكار حكم ضرورى تعدّى كند.
اشكال :
اين استدلال هم تمام نيست چون كه
اولاً:
قبلاً عرض شد كه عنوان كفر موضوع آثار نيست بلكه خروج از انتحال اسلام موضوع است كه معنايى متشرعى است نه لغوى و معناى لغوى كفر، ستر و يا انكار و جحود است .
ثانياً:
كه ذيل آيه (وَ مَنْ كَفَرَ) كفر را موضوع قرار داده است نه محمول كه اگر محمول بود مىتوان گفت چنانچه به معناى خروج از اسلام باشد آيه به آن حكم كرده ليكن كفر در آيه موضوع مفروغ الوجود قرار داده شده است كه معنايش آن است كه اگر كسى كافر شد و بدان سبب حج را ترك كرد به خودش ضرر زده و به خدا ضرر نمىنزند و محمول آن اين است كه (فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي عَنِ الْعالَمِينَ) حال اينكه اين كفر به چه نحو انجام مىگيرند و سببش چيست نمىشود اين مطلب را از آيه استفاده كرد، چرا كه آيه آنرا مفروغ عنه قرار داده است .
ثالثاً:
ظاهر آيه براساس فهم عرفى و مناسبات حكم و موضوع در اين آيه آن است كه مقصود از كفر در ذيل همانگونه كه در لغت درا ين موارد استعمال شده است كفران نعمت است و يا جحد و عدم قبول و تسليم حكم است يعنى آنچه مناسب با ذيل آيه است يكى از اين دو معناست يعنى كفران نعمت ؛ زيرا كه خداوند به آنها مال و استطاعت داده و حج را بر مردم قرار داده است كه به نفع خود مردم است و ترك آن كفران اين نعمت بزرگ است كه در تفسير عياشى روايتى هم بر اين تفسير ذكر كرده است.
روایت ابی اسامه:
) وَ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ- مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا - قَالَ سَأَلْتُهُ مَا السَّبِيلُ قَالَ يَكُونُ لَهُ مَا يَحُجُّ بِهِ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ عُرِضَ عَلَيْهِ مَالٌ يَحُجُّ بِهِ فَاسْتَحْيَا مِنْ ذَلِكَ قَالَ هُوَ مِمَّنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ وَ إِنْ كَانَ يُطِيقُ الْمَشْيَ بَعْضاً وَ الرُّكُوبَ بَعْضاً فَلْيَفْعَلْ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللَّهِ وَ مَنْ كَفَرَ أَ هُوَ فِي الْحَجِّ قَالَ نَعَمْ قَالَ هُوَ كُفْرُ النِّعَمِ وَ قَالَ مَنْ تَرَك)[6]
و روايت صحيحه على بن جعفر مناسبت با معناى دوم - يعنى كفر جحود و انكار - دارد بنابراين مقصود از اطلاق كفر بر تارك حج كه در ذيل آيه ذكر شده است يا به مناسبت كفران نعمت است و يا به مناسبت انكار و جحود، كفر جحودى است
صحیحه معاویه بن عمار:
البته در صحيحه معاوية بن عمار آمده است كه كفر يعنى ترك (الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهعليه السلام قَال: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجَ الْبَيْت مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ هَذِه لِمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مَال وَ صِحَّةٌ وَ إِنْ كَانَ سَوَّفَهُ لِلتِّجَارَةِ فَلَا يَسَعُهُ فَإِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ إِذَا هُوَ يَجِدُ مَا يَحُجُّ بِهِ وَ إِنْ كَانَ دَعَاهُ قَوْمٌ أَنْ يُحِجُّوهُ فَاسْتَحْيَا فَلَمْ يَفْعَلْ فَإِنَّهُ لَا يَسَعُهُ إِلَّا الْخُرُوجُ وَ لَوْ عَلَى حِمَارٍ أَجْدَعَ أَبْتَرَ وَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ كَفَرَ قَالَ يَعْنِى مَنْ تَرَكَ.)[7]
لهذا به اين صحيحه استدلال شده است كه كفر در آيه به معناى مجرد ترك است كه البته قهراً اگر آيه را اين گونه معنا كرديم معارض مىشود با روايت على بن جعفر كه قائل بود منظور از كفر در آيه، مجرد ترك نيست بلكه انكار و كفر جحودى است و شايد اطلاق كفر هم به معناى مجرد ترك خلاف معناى لغوى و متشرعى هر دو باشد.
اشکال:
ليكن اين مطلب صحيح نيست زيرا كه مقصود روايت معاوية ابن عمار معنا كردن مفهوم كفر در آيه نيست و نمىخواهد بگويد كفر در مفهوم ترك بكار رفته است و انكار جحود و يا كفران نعمت را نفى كند بلكه مىخواهد تاكيد كند كه همان ترك حج مصداق كفر در آيه قرار داده شده است به جهت اهميت و ركن بودن و از شرايع اسلام بودن حج، به قرينه آنچه كه درصدر صحيحه آمده است كه در آن تصريح شده كه اگر انسان تسويف كرد و حج را ترك نمود ولو به جهت تجارت تا فوت كرد، با يكى از شرايع اسلام مخالفت كرده است،
روایت در تفیسر عیاشی:
همچنين در سند ديگرى در تفسير عياشى همين متن از معاوية بن عمار نقل شده و در آن آمده است.
(مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ- مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا - قَالَ هَذَا لِمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مَالٌ وَ صِحَّةٌ فَإِنْ سَوَّفَهُ لِلتِّجَارَةِ فَلَا يَسَعُهُ ذَلِكَ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ- إِذَا تَرَكَ الْحَجَّ وَ هُوَ يَجِدُ مَا يَحُجُّ بِهِ وَ إِنْ دَعَاهُ أَحَدٌ إِلَى أَنْ يَحْمِلَهُ فَاسْتَحْيَا فَلَا يَفْعَلُ فَإِنَّهُ لَا يَسَعُهُ إِلَّا أَنْيَخْرُجَ وَ لَوْ عَلَى حِمَارٍ أَجْدَعَ أَبْتَرَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ - قَالَ وَ مَنْ تَرَكَ فَقَدْ كَفَرَ قَالَ وَ لِمَ لَا يَكْفُرُ وَ قَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ- يَقُولُ اللَّهُ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِ - فَالْفَرِيضَةُ التَّلْبِيَةُ وَ الْإِشْعَارُ وَ التَّقْلِيدُ فَأَيَّ ذَلِكَ فَعَلَ فَقَدْ فَرَضَ الْحَجَّ وَ لَا فَرْضَ إِلَّا فِي هَذِهِ الشُّهُورِ الَّتِي قَالَ اللَّهُ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ)[8]
در اين نقل روشن است كه مقصود آن نيست كه لفظ كفر در ذيل آيه در مفهوم ترك استعمال شده است بلكه مقصود همان كفر بودن چنين تركى است چون كه به نوعى مخالفت با يكى از شرايع بوده و جحود آن است كه همان كفر جحود و انكار است كه با مفاد صحيحه على بن جعفر كاملاً موافق است و هيچگونه تعارضى ندارد و بدين ترتيب ثابت مىشود كه دليلى بر مدعاى مشهور نداريم و اين بحث تمام مىشود.
روايت چهارم:
روایت ديگرى كه ممكن است براى مدعاى مشهور - كه قائلند منكر ضرورى كافر است - به آن استناد شود روايت عبدالرحيم قصير است.
)عَلِى بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ: كَتَبْتُ مَع عَبْدِ الْمَلِكٍِ بْنِ أَعْيَن إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهعليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ فَكَتَبَ إِلَي مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِى الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْكُفْرُ دَارٌ فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِى أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلالَأَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِى الْكُفْرِ وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِى الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ)[1]
روایت عبدالرحمن قیصر در وسائل:
اين روايت در وسايل نيز به صورت تقطيع آمده است و به ذيل روايت استدلال شده است كه اگر شخصى حكم را انكار و جحد نمود كافر مىشود (وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَال أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِىالْكُفْرِ) و گفته مىشود كفر در اين روايت به معناى خروج از نحله اسلام است ولذا دلالتش از اين جهت روشن تر است كه فقط كافر را ذكر نكرده است بلكه فرموده است از اسلام خارج مىشود.
بحث سندی در روایت:
البته در سند اين روايت (عبدالرحيم قصير) توثيق ندارد ولى ابن ابى عمير از او به سند صحيحى روايت نقل كرده است كه در تفسير قمى در تفسير سوره (ن و القلم)[2] آمده است هر چند در برخى نسخههاى چاپ شده تفسير، عبدالرحمان القصير ذكر شده ليكن در نسخههاى صحيح و نسخه موجود نزد صاحب تفسير برهان و غيره عبدالرحيم القصير ذكر شده كه همان صحيح است بدين ترتيب عبدالرحيم القصير به همين عنوان مطلق توثيق مىشود و احتمال تعدد عبدالرحيم ميان ابن روح و ابن عتيك ضررى به اين توثيق نمىزند زيرا كه نقل ابن ابى عمير از همين عنوان مطلق است كه ممكن است به هريك از آن دو منصرف باشد؛ در اين روايت هم همانگونه است علاوه بر اين كه احتمال وحدت دو عنوان قوى است.
بحث دلالی روایت:
اما نسبت به دلالت حديث گفته مىشود كه ذيلش ناظر به خروج منكر حكم خدا از اسلام است )وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِى الْكُفْرِ( ولى اين استدلال تمام نيست زيرا كه:
دلیل عدم تمامیت دلالت روایت:
اولاً:
اين روايت اعم از مدعاى مشهور است زيرا كه مدعاى مشهور كفر منكر حكم ضرورى است نه هر حكمى و اين روايت از اين جهت مطلق است و شامل معاصى كبيره و معاصى صغيره هر دو شده است )فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِى أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ( و همچنين فقط استحلال را بيان نكرده بلكه حرام دانستن حلال را هم ذكر كرده است )أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ( و اين معناى بسيار وسيعى از انكار حكم مىشود كه يقينا مقصود مشهور نيست چون آنها در خصوص انكار ضروريات و يا كبائر، مدعى اين نكته هستند نه در همه احكام.
ثانياً:
در روايت قيد ديگرى هم هست و آن جمله (وَ دَانَ بِذَلِكَ) كه بدان معناست كه شخص، آن تحليل يا تحريم را هم دين خود قرار دهد و شايد معناى اين جمله اين باشد كه افرادى كه دين تازهاى براى خود جعل مىكنند از اسلام خارج مىشوند كه بعيد نيست ناظر به اديان اهل البدع و زنادقه باشد مثل دين بهاييت در امروز كه ورود به آنها قطعاً كفر و خروج از اسلام است و در حقيقت انتحال دين جديدى است.
ثالثاً:
بعيد نيست اين روايت هم ناظر به كفر جحود باشد نه كفر مقابل اسلام كه كفر جحود در روايات زيادى وارد شده است كه به معناى قبول نكردن يك حكم و عدم تسليم آن است نه تكذيب كردن حكم زيرا كه كفر جحود به معناى تسليم نشدن و قبول نكردن مىباشد مثل جحود ابليس كه خدا را تكذيب نكرد بلكه حكمش را قبول نداشت كه در روايات عديده و در قرآن از آن به كفر تعبير شده است يعنى تارةً كسى حكمى را قبول دارد ولى به آن عمل نمىكند كه اين كفر جحود را ندارد و تارةً آن حكم را قبول ندارد و تسليم آن هم نمىشود كه اين غير از تكذيب رسالت است مثل كسانى كه امامت حضرت علىعليه السلام و ائمه اطهارعليهم السلام را انكار مىكردند و قبول نداشتند و تسليم نبودند با اين كه مىدانستند اين امامت و ولايت وجود دارد و نمىخواستند پيامبرصلى الله عليه وآله را - العياذ بالله - تكذيب كنند بلكه فقط نمىخواستند تسليم آن شوند كه اين، نوعى حالت استعلاى بر حاكم است و اين در قرآن و در روايت، كفر محسوب شده و كفر به اين معنا زياد استعمال شده است كه كفر جحود است و غير از انكار رسالت و يا وحدانيت خداست
مثال:
در صحيحه زراره آمده است (وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهعليه السلام قَالَ: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا)[3]
و اين همان كفر جحود است نه خروج از اسلام و ارتداد و همچنين در رابطه با عدم قبول يا جحد ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام آمده است.
)أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِى الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْقُرَشِيُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى الْخَشَّابُ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ زُرْعَةَ، يَعْنِي ابْنَ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِعليه السلام رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلى الله عليه وآله انَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) نَصَب عَلِيّاً عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًّا، وَ مَنْ عَدَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ غَيْرِهِ كَانَ مُشْرِكاً، وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّار)[4]
و اين كفر جحود است كه ابليس هم به آن دچار شده بود با اين كه وحدانيت خدا را قبول كرده ولى تسليم امر الهى به سجده بر آدمعليه السلام نبوده است و آن را قبول نداشت و به حكم خدا اعتراض داشت كه اين مرتبهاى از كفر است و غير از خروج از هويت اسلامى و يا تكذيب رسالت است و وقتى در روايات تتبع مىكنيم مىيابيم كه به كسانىكه در مقابل حكم الهى تسليم نيستند و آن را قبول ندارند كافر اطلاق مىشود.
روايت پنجم:
روايت عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ هست كه مىفرمايد: (مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَىعليه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْحَجَ عَلَى أَهْلِ الْجِدَةِ فِى كُل عَامٍ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَل وَ لِلَّهَ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي عَنِ الْعالَمِينَِ- قَالَ قُلْتُ: فَمَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ قَالَ لَا وَ لَكِنْ مَنْ قَالَ لَيْسَ هَذَا هَكَذَا فَقَدْ كَفَرَ)[5]
در اين صحيحه آمده است كه بايد اشخاص مستطيع هر ساله به حج بروند كه در مفهوم آن اختلاف شده است و صدر اين صحيحه بر آن دلالت دارد سپس امامعليه السلام به آيه حج تمسك كرده است و سائل اين آيه را شنيده است كه در ذيلش آمده است (فَمَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ) لهذا سؤال مىكند كه آيا صرف نرفتن مستطيع كفر است و حضرت مىفرمايد كسى كه ترك كند و انكار هم بكند و بگويد اين حكم اين گونه نيست كافر شده است.
بحث در سند روایت:
اين روايت از نظر سند صحيحه هست و از نظر دلالت هم گفته شده است كه دلالتش روشن است بر اينكه كسى كه وجوب حج را انكار كند كافر است و دلالت مىكند بر اين مطلب كه منكر ضرورى كافر است زيرا كه هر چند در مورد حج است ولى عرفاً الغا خصوصيت مىشود و گفته مىشود كه نكته آن است، كه وجوب حج از ضروريات و مسلمات اصل اسلام است پس به همه احكام ضرورى تعميم داده مىشود كه انكار آنها هم موجب كفر است ليكن اين استدلال نيز ناتمام است زيرا كه :
اولاً:
مراد از اين كفر هم همان كفر جحود است و روايت ناظر است به كسى كه وجوب حج را قبول نداشته باشد و به معناى عدم تسليم به آن است و لااقل از اجمال از اين ناحيه است.
ثانياً:
اگر مقصود از كفر نفى و تكذيب قرآن و يا اسلام باشد روايت اطلاق ندارد كه براى مشهور نافع باشد چرا كه در روايت فرض شده كه منكر وجوب حج را فهميده و مىدانسته زيرا كه سوال سائل از اين است كه آيا مجرد معصيت و مخالفت كردن و حج نرفتن كافى است در كفر يا خير؟ و اين ناظر نيست به كسى كه شبهه دارد بلكه ناظر به عالم به اين حكم و اين آيه است و همچنين ظهور صحيحه در تفسير كفرى است كه در ذيل آيه آمده است كه نسبت به كسانى است كه مخاطب آيه هستند و علم به اين حكم دارند كه تكذيب آن مستلزم تكذيب رسالت و قرآن است كه چنين شخصى على القاعده هم كافر و خارج از اسلام است پس اگر روايت را بر كفر جحود و عدم تسليم و قبول وجوب حج حمل كرديم نه تكذيب آن، پاسخ اول تمام مىشود و اگر برتكذيب قرآن يا وجوب حج حمل كرديم چون كه شخص مىداند اين حكم وجود دارد و در قرآن آمده است فلذا تكذيب آن مستلزم عدم اقرار به رسالت و تكذيب رسالت است و على القاعده چنين شخصى منتحل اسلام نيست.
استدلال ششم :
ديگر استدلال به خود آيه حج است كه در ذيل آيه حج آمده است (وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيعَنِ الْعالَمِينَ) كه در اين جا به آن استدلال شده است كه از آنجا كه اين ذيل مربوط به صدرش مىباشد يعنى وجوب حج پس ناظر به كسى است كه اين حكم را قبول نداشته و به آن عمل نمىكند و آن را كفر محسوب كرده است و كفر هم به معناى خروج از اسلام است و اگر كسى بخواهد الغا خصوصيت كند مىتواند به مطلق انكار حكم ضرورى تعدّى كند.
اشكال :
اين استدلال هم تمام نيست چون كه
اولاً:
قبلاً عرض شد كه عنوان كفر موضوع آثار نيست بلكه خروج از انتحال اسلام موضوع است كه معنايى متشرعى است نه لغوى و معناى لغوى كفر، ستر و يا انكار و جحود است .
ثانياً:
كه ذيل آيه (وَ مَنْ كَفَرَ) كفر را موضوع قرار داده است نه محمول كه اگر محمول بود مىتوان گفت چنانچه به معناى خروج از اسلام باشد آيه به آن حكم كرده ليكن كفر در آيه موضوع مفروغ الوجود قرار داده شده است كه معنايش آن است كه اگر كسى كافر شد و بدان سبب حج را ترك كرد به خودش ضرر زده و به خدا ضرر نمىنزند و محمول آن اين است كه (فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي عَنِ الْعالَمِينَ) حال اينكه اين كفر به چه نحو انجام مىگيرند و سببش چيست نمىشود اين مطلب را از آيه استفاده كرد، چرا كه آيه آنرا مفروغ عنه قرار داده است .
ثالثاً:
ظاهر آيه براساس فهم عرفى و مناسبات حكم و موضوع در اين آيه آن است كه مقصود از كفر در ذيل همانگونه كه در لغت درا ين موارد استعمال شده است كفران نعمت است و يا جحد و عدم قبول و تسليم حكم است يعنى آنچه مناسب با ذيل آيه است يكى از اين دو معناست يعنى كفران نعمت ؛ زيرا كه خداوند به آنها مال و استطاعت داده و حج را بر مردم قرار داده است كه به نفع خود مردم است و ترك آن كفران اين نعمت بزرگ است كه در تفسير عياشى روايتى هم بر اين تفسير ذكر كرده است.
روایت ابی اسامه:
) وَ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ- مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا - قَالَ سَأَلْتُهُ مَا السَّبِيلُ قَالَ يَكُونُ لَهُ مَا يَحُجُّ بِهِ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ عُرِضَ عَلَيْهِ مَالٌ يَحُجُّ بِهِ فَاسْتَحْيَا مِنْ ذَلِكَ قَالَ هُوَ مِمَّنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ وَ إِنْ كَانَ يُطِيقُ الْمَشْيَ بَعْضاً وَ الرُّكُوبَ بَعْضاً فَلْيَفْعَلْ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللَّهِ وَ مَنْ كَفَرَ أَ هُوَ فِي الْحَجِّ قَالَ نَعَمْ قَالَ هُوَ كُفْرُ النِّعَمِ وَ قَالَ مَنْ تَرَك)[6]
و روايت صحيحه على بن جعفر مناسبت با معناى دوم - يعنى كفر جحود و انكار - دارد بنابراين مقصود از اطلاق كفر بر تارك حج كه در ذيل آيه ذكر شده است يا به مناسبت كفران نعمت است و يا به مناسبت انكار و جحود، كفر جحودى است
صحیحه معاویه بن عمار:
البته در صحيحه معاوية بن عمار آمده است كه كفر يعنى ترك (الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهعليه السلام قَال: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجَ الْبَيْت مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ هَذِه لِمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مَال وَ صِحَّةٌ وَ إِنْ كَانَ سَوَّفَهُ لِلتِّجَارَةِ فَلَا يَسَعُهُ فَإِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ إِذَا هُوَ يَجِدُ مَا يَحُجُّ بِهِ وَ إِنْ كَانَ دَعَاهُ قَوْمٌ أَنْ يُحِجُّوهُ فَاسْتَحْيَا فَلَمْ يَفْعَلْ فَإِنَّهُ لَا يَسَعُهُ إِلَّا الْخُرُوجُ وَ لَوْ عَلَى حِمَارٍ أَجْدَعَ أَبْتَرَ وَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ كَفَرَ قَالَ يَعْنِى مَنْ تَرَكَ.)[7]
لهذا به اين صحيحه استدلال شده است كه كفر در آيه به معناى مجرد ترك است كه البته قهراً اگر آيه را اين گونه معنا كرديم معارض مىشود با روايت على بن جعفر كه قائل بود منظور از كفر در آيه، مجرد ترك نيست بلكه انكار و كفر جحودى است و شايد اطلاق كفر هم به معناى مجرد ترك خلاف معناى لغوى و متشرعى هر دو باشد.
اشکال:
ليكن اين مطلب صحيح نيست زيرا كه مقصود روايت معاوية ابن عمار معنا كردن مفهوم كفر در آيه نيست و نمىخواهد بگويد كفر در مفهوم ترك بكار رفته است و انكار جحود و يا كفران نعمت را نفى كند بلكه مىخواهد تاكيد كند كه همان ترك حج مصداق كفر در آيه قرار داده شده است به جهت اهميت و ركن بودن و از شرايع اسلام بودن حج، به قرينه آنچه كه درصدر صحيحه آمده است كه در آن تصريح شده كه اگر انسان تسويف كرد و حج را ترك نمود ولو به جهت تجارت تا فوت كرد، با يكى از شرايع اسلام مخالفت كرده است،
روایت در تفیسر عیاشی:
همچنين در سند ديگرى در تفسير عياشى همين متن از معاوية بن عمار نقل شده و در آن آمده است.
(مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ- مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا - قَالَ هَذَا لِمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مَالٌ وَ صِحَّةٌ فَإِنْ سَوَّفَهُ لِلتِّجَارَةِ فَلَا يَسَعُهُ ذَلِكَ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ- إِذَا تَرَكَ الْحَجَّ وَ هُوَ يَجِدُ مَا يَحُجُّ بِهِ وَ إِنْ دَعَاهُ أَحَدٌ إِلَى أَنْ يَحْمِلَهُ فَاسْتَحْيَا فَلَا يَفْعَلُ فَإِنَّهُ لَا يَسَعُهُ إِلَّا أَنْيَخْرُجَ وَ لَوْ عَلَى حِمَارٍ أَجْدَعَ أَبْتَرَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ - قَالَ وَ مَنْ تَرَكَ فَقَدْ كَفَرَ قَالَ وَ لِمَ لَا يَكْفُرُ وَ قَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ- يَقُولُ اللَّهُ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِ - فَالْفَرِيضَةُ التَّلْبِيَةُ وَ الْإِشْعَارُ وَ التَّقْلِيدُ فَأَيَّ ذَلِكَ فَعَلَ فَقَدْ فَرَضَ الْحَجَّ وَ لَا فَرْضَ إِلَّا فِي هَذِهِ الشُّهُورِ الَّتِي قَالَ اللَّهُ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ)[8]
در اين نقل روشن است كه مقصود آن نيست كه لفظ كفر در ذيل آيه در مفهوم ترك استعمال شده است بلكه مقصود همان كفر بودن چنين تركى است چون كه به نوعى مخالفت با يكى از شرايع بوده و جحود آن است كه همان كفر جحود و انكار است كه با مفاد صحيحه على بن جعفر كاملاً موافق است و هيچگونه تعارضى ندارد و بدين ترتيب ثابت مىشود كه دليلى بر مدعاى مشهور نداريم و اين بحث تمام مىشود.