< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

98/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: بررسی ثمرات/ استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد /مقدمه علم اصول

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد قرار دارد که أدله مدعیان امتناع استعمال لفظ در اکثر از معنا مورد بررسی قرار گرفته و در ادامه قول به عدم صحت استعمال لفظ در اکثر از معنا در عین امکان آن مورد بررسی قرار گرفت. در ادامه ثمرات مطرح شده در مورد استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

1ثمرات استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد

بحث در مواردی است که استعمال لفظ در اکثر از معنا در آنها مطرح شده است.

1.1الف: عدم امکان استفاده وجوب از امر متعلق به دو شیء، با وجود قرینه بر عدم وجوب در یک فرد

اولین مورد فرضی است که یک خطاب امر وجود داشته و نسبت به حصه‌ای از آن، دلیل بر استحباب وجود داشته باشد. به عنوان مثال تعبیر «أکرم کل عالم» در خطاب شارع وارد شده و دلیل وجود داشته باشد که اکرام عالم فاسق مستحب باشد. در این صورت أخذ به ظهور خطاب «أکرم کل عالم» برای اثبات وجوب اکرام عالم عادل مورد بحث واقع شده است.

در این مورد در جلسه پیشین بیان شد که اگر دلالت صیغه امر بر وجوب به دلالت وضعی باشد، یعنی صیغه امر در موارد وجوب در معنای وجوب استعمال شده و در موارد استحباب، در استحباب یا جامع طلب استعمال شود، لازمه اینکه «أکرم کل عالم» نسبت به عالم فاسق حمل بر استحباب شده و نسبت به عالم عادل بر وجوب حمل شود، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد خواهد بود که به نظر مشهور ممکن نیست و یا اینکه کماهو الصحیح خلاف ظاهر خواهد بود.

صاحب کفایه فرموده اند: در مثال «أکرم کل عالم»، تمسک به این خطاب برای اثبات وجوب اکرام عالم عادل جایز نیست؛ أعم از اینکه دلیل بر استحباب اکرام عالم فاسق وجود داشته باشد و یا اینکه اساسا در استحباب یا عدم استحباب اکرام او شک وجود داشته باشد. عدم جواز استفاده وجوب از خطاب «أکرم کل عالم» در صورت شک در استحباب اکرام عالم فاسق به این جهت است که مقتضای أصالة العموم در موضوع «أکرم کل عالم» این است که عالم فاسق نیز مشمول این خطاب است و مقتضای ظهور خطاب امر این است که مراد از آن وجوب است و بین این دو ظهور تعارض رخ می دهد و عملاً نمی توان وجوب اکرام عالم عادل را اثبات کرد.

به نظر ما با توجه به اینکه مبنای صحیح این است که دلالت صیغه امر بر وجوب به دلالت وضعی نبوده بلکه صیغه امر به اطلاق خود دلالت بر وجوب می کند، از حمل «أکرم کل عالم» بر استحباب در مورد عالم فاسق و حمل بر وجوب در مورد عالم عادل، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد رخ نمی دهد؛ چون مفاد صیغه امر جامع طلب است و وجوبی بودن طلب در مورد عالم عادل توسط مقدمات حکمت که دال دیگری است، فهمیده می شود.

1.1.1بررسی تفصیل امام قدس سره بین صیغه و ماده امر

امام قدس سره بین صیغه و ماده امر قائل به تفصیل شده اند. ایشان در مورد صیغه امر فرموده اند: خطاب امر دلالت وضعی و اطلاقی بر وجوب ندارد بلکه حجت عقلائی بر وجوب است[1] ، اما در مورد ماده امر قائل به وضع برای وجوب شده اند.[2]

لازمه تفصیل امام قدس سره این است که در محل بحث هم تفصیل داده شده و گفته شود که در مورد صیغه امر، حمل امر در بعض مدلول آن که عالم فاسق است، بر استحباب و حمل آن بر وجوب در مورد عالم عادل، مستلزم استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد نخواهد شد؛ چون معنای مستعمل فیه صیغه امر اصل طلب است، اما حجیت عقلائی صیغه امر بر وجوب، در صورتی است که دلیل بر ترخیص وجود نداشته باشد که در مورد عالم فاسق دلیل بر ترخیص وجود دارد و لذا صیغه امر حجت بر وجوب نخواهد بود، اما در مورد عالم عادل دلیل بر ترخیص در ترک وجود ندارد و لذا صیغه امر در مورد او حجت بر وجوب خواهد بود. اما در صورتی که ماده امر استعمال شده باشد، مثل اینکه تعبیر «آمرک باکرام العالم» بیان شده باشد، در صورتی که امر در مورد عالم فاسق حمل بر استحباب شود که استعمال مجازی است و در مورد عالم عادل حمل بر وجوب شود، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد خواهد شد.

همان طور که در بحث امر مطرح شده است، به نظر ما حتی ماده امر هم دلالت وضعی بر وجوب ندارد؛ چون امر به معنای فرمان نیست بلکه امر به معنای خواستن است که اطلاق خواستن که از مولی صادر شده باشد، اقتضای وجوب خواهد داشت.

1.2ب: حمل خطاب نسبت به بعض مدلول بر ارشادیت

مورد دوم برای استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد این است که خطابی نسبت به بعض مدلولش حمل بر ارشاد شود. به عنوان مثال خطاب «أطیعوا الله و الرسول» وجود داشته باشد که این خطاب نسبت به اطاعت خدای متعال ارشاد به حکم عقل است؛ چون تکلیف مولوی به اطاعت خدای متعال محال است. در این فرض حمل خطاب امر نسبت به «رسول اکرم» بر ظاهر خود که مولویت است، مورد بحث واقع شده است؛ چون برخی ادعاء کرده اند که حمل خطاب امر بر وجوب، مستلزم استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد خواهد شد که یک معنا ارشادیت و دیگری مولویت است.

1.2.1مناقشه

پاسخ ادعای ذکر شده این است که مولویت یا ارشادیت خطاب ربطی به معنای مستعمل فیه ندارد؛ چون به عنوان مثال مستعمل فیه در خطاب «أطیعوا الله و الرسول» بعث به اطاعت خدای متعال و نبی اکرم صلّی الله علیه وآله است، اما ارشادیت و مولویت مربوط به داعی استعمال است که داعی از بعث به اطاعت خدای متعال، ارشاد به حکم عقل است و داعی بعث به اطاعت نبی اکرم صلّی الله علیه وآله مولویت است که طبق این بیان، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد نخواهد بود بلکه تعدد داعی بر استعمال است که ربطی به اختلاف معنای مستعمل فیه ندارد.

با مطالب ذکر شده در مورد تعبیر «المؤمنون عند شروطهم» هم شرائط روشن خواهد شد؛ چون در این خطاب نسبت به شرط الفعل حکم تکلیفی به وفاء به شرط صورت گرفته است، اما در شرط النتیجه مانند شرط خیار یا شرط سقوط خیار که شرط وضعی است، این خطاب حکم تکلیفی نبوده بلکه ارشاد به نفوذ شرط است. طبق نکات ذکر شده فرضا بیان ذکر شده تمام باشد، نهایتا تعدّد داعی خواهد بود که داعی از بعث به وفای به شرط در مورد شرط الفعل ، اعمال مولویت بوده و در مورد شرط النتیجه ارشاد به نفوذ شرط خواهد بود که با محذوری مواجه نیست.

البته به نظر ما خطاب «المؤمنون عند شروطهم» اقتضای وفای عملی به شروط دارد که وفای عملی به هر شرط بحسب خود آن خواهد بود که وفای عملی به شرط الفعل اتیان به آن بوده و وفای عملی به شرط النتیجه ترتیب آثار عملی آن شرط النتیجه خواهد بود که در نتیجه مشکلی وجود نخواهد داشت.

1.2.2بررسی ادعای عدم تحقق استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد در صورت استفاده شدن از واو عطف

ممکن است در خصوص مورد اول و دوم ادعاء شود که اگر خطاب امر توسط واو عطف به دو فعل تعلق گرفته باشد، مانند «أطیعوا الله و الرسول» که مربوط به مورد دوم بوده و «اغتسل للجمعة و الجنابه» که مربوط به مورد اول است، واو عطف در قوه تکرار است و لذا معنای جمله به صورت «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول» یا «اغتسل للجمعه و اغتسل للجنابة» خواهد شد و با این بیان دیگر لفظ واحد نخواهد بود که از حمل امر به اطاعت خدای متعال بر ارشاد و امر به اطاعت نبی اکرم صلّی الله علیه وآله بر استحباب استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد رخ دهد و یا اینکه در مثال امر به غسل جمعه و جنابت هم حمل بر وجوب در مورد غسل جنابت و استحباب در مورد غسل جمعه موجب استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد شود.

به نظر ما مطلب ذکر شده صحیح نیست؛ چون اینکه واو عطف در قوه تکرار است، با تکرار بالفعل متفاوت است؛ چون به هر حال یک فعل استعمال شده و صرفا یک خطاب امر وجود دارد و لذا محذور استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد در اینجا قابل طرح است.

پاسخ استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد منحصر در مطالب ذکر شده است.

1.2.3ج: روایات دالّ بر وجود بطن برای قرآن کریم

مورد سوم از مواردی که بحث استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد در آن مطرح می شود، بحث وجود ظاهر و باطن برای آیات قرآن کریم است که در برخی روایات به این مطلب اشاره شده است. به عنوان مثال در روایتی تعبیر «یا جَابِرُ إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ ظَهْراً وَ لَيْسَ شَيْ‌ءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْهُ إِنَّ الْآيَةَ لَيَنْزِلُ أَوَّلُهَا فِي شَيْ‌ءٍ وَ أَوْسَطُهَا فِي شَيْ‌ءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ (كَلَامٌ مُتَصَرِّفٌ) عَلَى وُجُوهٍ»[3] آمده است که به صراحت علاوه بر ظاهر برای قرآن کریم وجود باطن را اثبات کرده است.

برخی به روایات ذکر شده استدلال کرده و بیان کرده اند که در آیات قرآن کریم که ظاهر و باطن وجود دارد، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد رخ داده است که یکی از معانی، معنای ظاهر و دیگری معنای باطن است و لذا این روایات دلیل بر جواز استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد خواهد بود.

1.2.4مناقشه

در مورد استدلال ذکر شده، پاسخ هایی ذکر شده است که در این مجال به چهار پاسخ اشاره می شود:

    1. پاسخ اول که از سوی صاحب کفایه مطرح شده، این است که محتمل است که مراد از بطن قرآن کریم معنایی باشد که مقارن با استعمال قرآن کریم در معنای خودش، مقصود و مراد جدّی خدای متعال بوده است، اما آیه قرآن در آن معنا استعمال نشده است. به عنوان مثال آیه شریفه ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ ﴾[4] به معنای عدم کم فروشی است، اما اینکه در روایات مطرح شده است که میزان امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که نباید حق ایشان ضایع شود، تفسیر به بطن قرآن کریم است و لذا وقتی قرآن کریم نهی از کم فروشی کرده است، در کنار این معنای ظاهری مراد جدی داشته است که مقارن استعمال این آیه شریفه در معنای خود بوده است. در نتیجه با توجه به اینکه آیه شریفه در معنای مقارن استعمال نشده است، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد رخ نمی دهد.[5]

به نظر ما کلام صاحب کفایه در حد احتمال قابل پذیرش است، اما توجه به این مطلب لازم است که هر معنای مقارن با استعمال لفظ که در ذهن متکلم قرار دارد، مراد نیست بلکه مقصود معنایی است که کلام به نحوی قابل انطباق بر آن باشد، ولو اینکه مستعمل فیه نباشد. بنابراین صرف اینکه متکلم در حین سخنرانی قصد داشته باشد که بعد از سخنرانی نماز جماعت هم بخواند، کافی نیست؛ چون نماز جماعت خواندن بطن سخنرانی او نیست. در نتیجه بطن معنایی است که در عین مستعمل فیه نبودن، کلام متکلم صلاحیت انطباق بر آن را داشته باشد.

    2. پاسخ دوم که این پاسخ هم از سوی صاحب کفایه ذکر شده این است که محتمل است بطن قرآن کریم به معنای لوازم خفی قرآن کریم باشد؛ چون هر کلامی ممکن است دارای لوازم خفی باشد که مخاطبین به سادگی ملتفت آن نشوند.[6]

در منتقی الاصول در اشکال به صاحب کفایه فرموده اند: طبق کلام صاحب کفایه وجود بطن برای قرآن کریم مدح آن نخواهد بود؛ چون چه بسا کلمات غیر قرآن کریم هم دارای لوازم خفی باشد، این در حالی است که ظاهر روایات دال بر وجود بطن برای قرآن کریم، مدح کردن قرآن کریم است.[7]

به نظر ما پاسخ کلام منتقی الاصول این است که اولاً: روشن نیست که این روایات برای مدح قرآن کریم وارد شده باشد و ممکن است که مقصود این روایات ترغیب به توجه به لوازم خفی قرآن کریم باشد که این نکته موجب ترغیب به تعلم لوازم خفی از اهل البیت علیهم السلام شود.

ثانیاً: فرضا این تعابیر مدح باشد، وجود لوازم خفی می تواند مدح باشد؛ چون قرآن کریم دارای لوازم خفی است که مهم و معتنی به است در حالی که بسیاری از کلمات دارای لوازم خفیِّ مهم نیست؛ در نتیجه وجود چنین لوازم خفی مدح خواهد بود.

    3. سومین توجیه در مورد روایات دال بر وجود بطن برای قرآن کریم، از سوی مرحوم استاد مطرح شده است. ایشان فرموده اند: ممکن است که مراد از بطن قرآن کریم کبریاتی باشد که این آیه شریفه صغرایی از صغریات آن کبری است. به عنوان مثال در روایات آیه شریفه ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[8] تفسیر به اهل البیت علیهم السلام شده است که این تفسیر نشانگر این مطلب است که مورد آیه مذکور، سؤال از علمای اهل کتاب بوده است که در مورد انسان بودن انبیای سابق امر به سوال از آنان شده است. اما با تفسیر اهل البیت علیهم السلام که مراد از اهل ذکر را ائمه علیهم السلام دانسته است، کشف می شود که کبرایی وجود دارد که بر مورد آیه و مورد تفسیر منطبق می شود که آن کبری رجوع به اهل خبره است و این مطلب بطن قرآن کریم خواهد شد.

    4. توجیه چهارم این است که مراد از بطن قرآن کریم مصداق های خفی برای آیات قرآن کریم باشد که عرف ملتفت به آنها نبوده است. به عنوان مثال آیه شریفه ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾ عام است که مصداق جلیّ آن کم فروشی است، اما مصداق خفی آن این است که در مورد ولی الله کم فروشی نشده و حق ولی خدا و از جمله امیرالمؤمنین که ولی الله الاعظم است، ضایع نشود. این مطلب مصداق خفی آیه شریفه است.

تاکنون چهار احتمال در مورد بطن قرآن کریم ذکر شد. اما احتمال دیگری وجود دارد که در مورد برخی بطون قابل طرح است. در برخی موارد بطن قرآن این گونه است که اساسا ظاهر آیه مراد نبوده است بلکه مراد جدی از آیه همان بطن بوده است. به عنوان مثال در مورد آیه شریفه ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ در صفحه 72 از جلد بیست و هفتم وسائل الشیعه به سند صحیح از ریان بن صلت از امام رضا علیه السلام نقل شده است: «قَالَ لِلْعُلَمَاءِ فِي مَجْلِسِ الْمَأْمُونِ- أَخْبِرُونِي عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِين‌ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا- فَقَالَتِ الْعُلَمَاءُ أَرَادَ اللَّهُ بِذَلِكَ الْأُمَّةَ كُلَّهَا فَقَالَ الرِّضَا ع بَلْ أَرَادَ اللَّهُ الْعِتْرَةَ الطَّاهِرَةَ- إِلَى أَنْ قَالَ الرِّضَا ع وَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ- فَقَالَتِ الْعُلَمَاءُ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى- فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع سُبْحَانَ اللَّهِ وَ يَجُوزُ ذَلِكَ إِذَنْ يَدْعُونَا إِلَى دِينِهِمْ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دِينِ الْإِسْلَامِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ- فَهَلْ عِنْدَكَ فِي ذَلِكَ شَرْحٌ بِخِلَافِ مَا قَالُوا يَا أَبَا الْحَسَنِ- قَالَ نَعَمْ الذِّكْرُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ أَهْلُهُ وَ ذَلِكَ بَيِّنٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ- حَيْثُ يَقُولُ فِي سُورَةِ الطَّلَاقِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ - فَالذِّكْرُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ أَهْلُهُ.» طبق این روایت امام رضا علیه السلام معنایی برای آیه ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ذکر کرده اند که خلاف ظاهر آیه است. بنابراین احتمال دیگر در مورد بطن قرآن این است که بر خلاف ظاهر آیه مراد جدی باشد که طبق این احتمال قطعا استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد رخ نخواهد داد؛ چون امام علیه السلام مستعمل فیه را ظاهر آیه ندانسته اند بلکه معنایی ذکر کرده اند که اهل دقت مراد جدی بودن آن را با قرائن دیگر خواهند فهمید.

بنابراین وجود بطن برای قرآن کریم به معنای استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد نیست.

1.3د: امکان انشای حمد، مدح یا قصد دعا در عین قصد قرائت

مورد چهارم برای استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد این است که کثیری از علماء از جمله شهید اول در ذکری فرموده‌اند: نمازگزار می تواند در هنگام قرائت آیه شریفه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين﴾ انشای حمد کرده و در مورد تعبیر ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ انشای مدح کند. در مورد آیه شریفه﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ نیز نمازگزار می تواند انشای دعا کند و در عین حال انشای حمد، مدح یا قصد دعا منافاتی با قصد قرآنیت نخواهد داشت.

اما شیخ طوسی فرموده اند: نماز گزار نمی تواند همراه با قصد قرآنیت، انشای حمد، مدح یا قصد داشته باشد؛ چون مستلزم استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد خواهد شد.

تقریب اشکال شیخ طوسی به این صورت است که قرائت قرآن کریم در صورتی بر خواندن الفاظ قرآن صادق خواهد بود که قصد حکایت الفاظ قرآن کریم وجود داشته باشد و لذا در صورتی که تعبیر ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين﴾ به کار برده شده و قصد حکایت از الفاظ قرآن وجود داشته باشد، صدق نخواهد کرد که قرآن خوانده شده است. بنابراین باید برای صدق قرائت قرآن کریم قصد حکایت الفاظ قرآن باشد. حال اگر در کنار آن قصد دعا هم صورت گیرد، از یک تعبیر دو قصد شده و استعمال در حکایت الفاظ و انشای حمد یا مدح یا دعا صورت گرفته است که استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است.

بنابراین شیخ طوسی جمع بین قصد قرائت قرآن و قصد انشای مدح یا حمد را جایز نداسته اند که کلام ایشان در مباحث آتی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo