< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

98/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: تتمه ای بر شرطیت عقل در متعاقدین /شروط متعاقدین /معاملات

خلاصه مباحث گذشته:

استاد در جلسه ی گذشته بعد از فراغ از بحث شرطیت عقل، به بیان نکاتی در تتمه ی این بحث پرداختند که آخرین نکته ی آن در این جلسه مطرح می شود و سپس وارد مباحث و عناوین دیگر مشابه جنون می پردازند.

بسم الله الرحمن الرحیم

1نکته آخر در تتمه بحث اشتراط عقل در متعاقدین

بعد از بحث از جهت رابعه که استدلال بر مدعی در شرطیت عقل نسبت به متعاقدین بود، نکاتی را عرض کردیم. نکته ی آخر این است که در برخی از آن استدلالات این جهت ذکر می شد که ادله ای که دال بر اشتراط رشد هستند، به اولویت دال بر اشتراط عقل هستند و در موارد که عقل وجود ندارد مثل جنون، معامله باطل است.

این استدلال برای اینکه فقیه بداند حکم در اینجا بطلان است، خوب است. أما به عنوان شرعی نمی تواند اثبات کند که شارع عقل را شرط قرار داده است. اگر اینچنین باشد که هر جا عقل نیست رشد نباشد، بنابراین شارع وقتی اشتراط رشد را جعل کرد، ممکن است خود را بی نیاز می بیند از اینکه بیاید علاوه بر آن شرطیت عقل را نیز جعل کند، بنابراین ممکن است به حسب قانون شرع فقط شرطیت رشد مجعول باشد و در کنار آن شرطیت عقل را شارع جعل نکرده باشد؛ بلی ما در مواردی که جنون وجود دارد می دانیم که رشد نیست، رشد به معنای قوه ی درک مصالح و مفاسد و سنجش بین مصالح و مفاسد است. کسی که مجنون است معمولا در مراتب عالیه اش، این مقدار را درک ندارد. بلی، گاهی مجنونی که جنونش شدید نباشد و مصالح هم مصالح پایین دستی باشد، می تواند مصلحت خود را درک کند و نمی توان گفت که رشد وجود ندارد. فی الجملۀ می توان گفت که از باب عدم رشد باطل است و اشتراط عقل را از این دلیل نمی توان استفاده کرد.

1.1مبنی بر احتیاط بودن اطلاق شرطیت عقل

آنچه مهم است در اینکه اگر بخواهیم فتوای ماتن رحمه الله را که شرطیت عقل را مطرح کردند، (سواء اینکه ولی او اذن بدهد یا ندهد یا تحت اشراف ولی باشد یا نباشد) مستدل کنیم، تنها دلیلی که می توان اقامه کرد همان دلیل رفع است با تقریبی که ذکر شد. بنابراین تا به حال چون حدیث رفع نیز از جهاتی محل کلام است، در اینجا می توان چنین تعلیقه ای بر فرمایش ماتن داشت که باید گفت که اطلاق اشتراط عقل مبنی بر احتیاط است؛ اگر بخواهیم حتی در جایی که معامله تحت اشراف ولی است، عقل را شرط بدانیم مبنی بر احتیاط است. نتیجه ی این بحث ها این شد که فتوای ماتن که شرطیت عقل را مطرح کرده است درست است لکن بخشی از آن مبنی بر احتیاط است.

1.2شرطیت عقل لحاظ شده در قانون مدنی کشور

در قانون مدنی که اکنون رایج در کشور است و مستند بسیاری از کار ها در محاکم و غیر محاکم است، و نویسندگان قانون مدنی هم عده ای شان آدم های ملّایی بودند. بعضی از فروعات را ما در این قانون مدنی می بینیم که حتی در کتب فقهی ما نیز مطرح نیست و باید دنبال دلیل آن گشت. حدأقل هفت نفر بودند که این کتاب را نوشتند و آدم های ملایی بودند. در قانون مزبور اینطور بحث را مطرح کرده اند که بعد از فصل اول که اقسام عقود و معاملات را مطرح می کنند، در فصل دوم شرایط اساسی برای صحت معامله را می گویند.

ماده ی 190: برای صحت هر معامله شرایط ذیل اساسی است، یعنی این ها شروط عامه است برای همه ی معاملات و عقود:1. قصد طرفین و رضای آن ها، اهلیت طرفین،3. موضوع معین که مورد معامله باشد. 4 مشروعیت جهت معامله، این شروط عامه است که باید در هر معامله ای باشد. مبحث دوم در أهلیت طرفین است که در ماده 210 می نویسد: متعاملین باید برای معامله اهلیت داشته باشند.

ماده 211: برای اینکه متعاملین اهلیت داشته باشند باید عاقل و بالغ و رشید باشند. بنابراین آنچه که به عنوان شرط در قانون مدنی ذکر شده است اهلیت داشتن است. بلوغ و عقل و رشد را زیر مجموعه ی این شرط واحد، یعنی اهلیت داشتن قرار داده اند.

در ماده ی 212 می نویسد: معامله با کسانی که عاقل و بالغ و رشید نیستند به واسطه ی عدم اهلیت، باطل است. بنابراین این قسمت قانون مدنی اینچنین ترتیب داده است. می توان در کتب فقهی نیز اینچنین ترتیب بحث را مطرح کرد که اول اهلیت را مطرح کنیم و بعد اموری را ذیل آن یادآور شویم.

مرحوم امام رحمه الله در تحریرالوسیلۀ و همجنین بسیاری از فقهاء در اشتراط عقل تفریع فرموده اند که بیع مجنون صحیح نیست:

«الثاني العقل،فلا يصح بيع المجنون»[1] .

در منهاج الصالحین نیز فرموده است:

« الثاني: العقل،فلا يصح عقد المجنون، و إن كان قاصدا إنشاء البيع»[2] .

فقط از شرط عقل احتراز به مجنون جسته شده است.

1.3خصوصیت یا عدم خصوصیت در مثال مجنون

حال بحث این است که ایا ذکر مجنون از باب مثال است یا اینکه خصوصیت دارد؟ اگر از باب مثال باشد ممکن است بگوییم مغمی علیه و سکران و مدحوش و همچنین کسی که در اثر تزریق ماده ی بی هوشی برای عمل جراحی بیهوش شده است. این ها همه داخل در همین شرط عقل می شود. یعنی خروج و احترازشان از آن ها به واسطه ی اشتراط عقل است، یا اینکه با عقل در اینجا فقط مجنون خارج می شود و بقیه داخل می ماند که این سوال پیش می آید که آن ها را به واسطه ی چه قیدی خارج می کنند؟ آیا بیع آن ها را صحیح می دانند یا اینکه به واسطه ی شروط دیگر آن ها را صحیح کرده اند.

ممکن است گفته شود ایشان به واسطه ی اشتراط قصد، مغمی علیه و سکران و مدهوش و مشابه آن را خارج کرده اند. به کلمات فقهاء که مراجعه می شود مختلف هستند، برخی عناوین دیگر را به واسطه ی قید عقل خارج کرده اند، برخی به واسطه ی قید قصد خارج کرده اند و برخی نیز به واسطه ی قید پنجم که ملکیت تصرف است خارج کرده اند. بنابراین در کلمات مردد است که این عناوین آخر به واسطه ی چه چیزی خارج می شوند.

2بررسی حکم عناوین شبیه به مجنون در مقام

مناسب است که ما ذیل همین بحث عقل عناوین دیگر را نیز ملاحظه کنیم:

2.1مغمی علیه

اول باید دید که فرق مغمی علیه با مجنون چیست؟

2.1.1بررسی کلام شهید أول رحمه الله

یک عبارتی صاحب مفتاح الکرامۀ از شهید اول نقل می کند که در هامش گفته اند در این کتب موجوده شهید اول این عبارت دیده نشده است لکن مفتاح الکرامۀ از ایشان نقل می کند:

« قال: النوم و السكر مغطّيان للعقل إجماعاً، و الجنون يزيل العقل إجماعاً، و اختلف في الإغماء فالأكثر أنّه مزيل لا مغطّ، لأنّ الاتّفاق وقع على أنّ الإغماء لا يقع على الأنبياء و يجوز وقوع النوم. و الفرق بين الجنون و الإغماء أنّ الجنون زوال عقل مستقرّ و لا يستلزم تعطيل الحواسّ، و الإغماء زوال عقل غير مستقرّ و يستلزم تعطيل الحواسّ انتهى»[3] .

خواب و مستی عقل را از بین نمی برند بلکه عقل را می پوشانند، در مورد اغماء اختلاف شده است که مزیل عقل است و یا اینکه صرفا عقل را می پوشاند، اگر بگوییم که اغماء مزیل عقل است با همان ادله ی شرطیت عقل می توان آن را خارج کرد و در غیر اینصورت نیاز به دلائل دیگری دارد.

ایشان می فرماید اغماء را غالبا مزیل العقل می دانند و چون مزیل العقل می دانند؛ علت این مطلب هم این است که همه ی علما اتفاق نظر دارند که انبیاء دچار اغماء نمی شوند ولی نوم برای آن ها واقع می شود، و عدم وقوع اغماء هم برای انبیاء به این خاطر است که ازاله ی عقل برای انبیاء ممتنع است، چرا که در این صورت اعتماد مردم نسبت به آن ها از بین می رود. بنابراین ایشان می گوید چون اجماع داریم بر اینکه اغماء بر انبیاء جایز نیست، کشف می شود که اغماء مزیل العقل است؛ چرا که اگر اغماء صرفا پوشاننده ی عقل بود برای انبیاء مانند نوم جایز بود.

خلاصه اینکه شهید می فرمایند اغماء و جنون هر دو مزیل عقل اند، لکن فرق هم دارند و آن عبارت است از اینکه جنون زوال عقل مستقر است و همچنین مستلزم تعطیل حواس نیست برخلاف اغماء که زوال عقل مستقر نیست و مستلزم تعطیل حواس است.

هدف از طرح این بحث این است که اگر حقیقت اغماء و جنون یکی دانسته شود، در صورت اشتراط عقل، قهرا مغمی علیه نیز خارج می شود.

2.1.1.1مناقشه در کلام شهید

دلیل ایشان مثبت مدعی نیست؛ ایشان فرموده است اجماع بر عدم جواز مغمی علیه شدن انبیاء است، اغماء اگر مزیل عقل نباشد جایز است.

جواب این اشکال این است که:

أولا: ممکن است مغطیان عقل اختلاف درجات داشته باشند، آن مغطی هایی که خیلی تغطیه می کنند ولو اینکه ازاله نمی کنند، ممکن است برای پیامبران جایز نباشد. حتی در برخی از ادله آمده است که نوم آن ها مانند نوم ما نیست. در حال نوم اینگونه نیست که به طور کلی منقطع شوند. اگر اتفاق داشته باشیم بر اینکه اغماء بر آنان جایز نیست ممکن است به دلیل این باشد که تغطیه ی شدید بر آن ها روا نباشد؛ بنابراین حتی اگر اصل اجماع را بپذیریم، هیچ دلیلی نداریم که ملاک اجماع مذکور این باشد که اغماء مزیل عقل است، شاید ملاک آن شدت تغطیه باشد.

ثانیا: صغرای این اجماع محرز نیست. اینکه اجماعی از فقهاء و متکلمین بر این مطلب منعقد باشد ثابت نیست. گرچه در مقام شهید شکی نیست و ایشان را لسان القدماء می نامند، معروف است که اگر کسی فتوای مشهور را بخواهد کشف کند دروس ایشان بسیار مفید است، ایشان واقف به کلمات اصحاب است لکن تمام کلمات اصحاب به دست ایشان نرسیده است؛ لذا اجماعی که ایشان ادعا می کند را نمی توان بر اساس حس دانست. بنابراین صغرای این اجماع محل تشکیک است.

ثالثا: برفرض که صغرای اجماع مذکور محرز باشد، ایا این اجماع در مسائل غیر شرعیه حجت است؟! اگر اجماع داشته باشیم که یکی از صفات انبیاء این است که اغماء بر آن ها طارئ نشود که از شرع تلقی شده باشد اشکالی ندارد ولی چون در مقام وجوه عقلیه وجود دارد که اغماء موجب نفرت مردم می شود و انبیاء را در معرض اشکال قرار می دهد، چون ادله ی عصمت وجود دارد ممکن است که مجمعین بدین جهت فرموده باشند. هرجا اجماع اینچنین شد که مدارک مجمعین مختلف باشد و ما بعضی از مدارک آن ها را مناقشه داشته باشیم، آن اجماع برای ما نمی تواند کاشف از قول معصوم و شارع باشد.

رابعا: برخی از موارد نقل شده است که گاهی در مناجات ها و نخلستان ها امیر المومنین علیه السلام به حالت بی هوشی می افتادند و در اثر درک عظمت خدای متعال به حالت بی هوشی مانند یک چوب خشک می افتادند. یا همان آیه ی شریفه ای که در مورد انبیاء کلمه ی صعق آمده است: ﴿فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقا﴾ً[4]

بنابراین دلیل مذکور واضح نیست بلکه شاید دلیل بر خلافش داشته باشیم. بلی اگر گفته شود که اغماء بر انبیاء وارد می شود این درست است که باید اغماء را مزیل عقل ندانیم؛ چرا که ازاله ی عقل در انبیاء حالتی است که ارتکاز متشرعی از آن إباء دارد[5] . در مرتکزات شیعی این است که زوال عقل و امثال آن بر اولیای دست اول روا نیست؛ بنابراین باید گفت که برخی اوقات غماء بر آنان طاری می شده است و اغماء هم نمی توان به معنای مزیل عقل باشد. لکن در عین حال می توان گفت که اغماء ممکن است به أنحاء مختلف باشد؛ اغماء ها یک جور نیستند. اغماء حالتی است که حواسّ تعطیل می شوند و یک حالت روانی خاصی برای شخص به وجود می آید. مناشی اغماء ممکن است مختلف باشد، برخی از مناشی آن ممکن است زوال عقل باشد، برخی از مناشی آن ممکن است تعطیۀ العقل باشد، اغمایی که بر حضرت موسی سلام الله علیه یا مولا امیر المومنین علیه السلام عارض می شده است[6] یا در لحظات اخر عمر رسول الله نسبت به پیامبر گرامی اسلام نقل شده است[7] ، این ها ممکن است به معنای این باشد که ارتباط یک مقداری کم رنگ می شود نه اینکه معاذالله زوال عقل باشد.

خلاصه اینکه دلیل شهید نمی تواند مورد قبول باشد و مثبت مدعای ایشان نیست.

 


[5] . استاد فرمودند مرحوم والد رحمه الله از آیت الله خزعلی نقل می کردند که ایشان فرموده بودند که یک وقتی من حضرت رضا سلام الله علیه را خواب دیدم که در قبر شریف هستند. دیدم که کف پای ایشان خیلی زرد است. در همان حالت خواب بر حسب عقائد شیعی بر ذهنم خلجان کرد که امام که از هر عیبی مبری است پس چگونه پای حضرت اینچنین است. تا این نکته به ذهنم خطور کرد امام جواب دادند که این اثر زهر مأمون است.
[6] تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج2، ص217. «عن عمرو بن الحمق قال دخلت على أمير المؤمنين ع حين ضرب على قرنه، فقال لي: يا عمرو إني مفارقكم، ثم قال: سنة [إلى‌] السبعين فيها بلاء قالها ثلاثا، فقلت: فهل بعد البلاء رخاء فلم يجبني و أغمي عليه، فبكت أم كلثوم فأفاق فقال: يا أم كلثوم لا تؤذيني- فإنك لو قد ترين ما أرى لم تبكي، إن الملائكة في السماوات السبع- بعضهم خلف بعضهم، و النبيون خلفهم، و هذا محمد ص أخذ بيدي و يقول: انطلق يا علي فما أمامك خير لك مما أنت فيه، فقلت: بأبي و أمي قلت لي: إلى السبعين بلاء- فهل بعد السبعين رخاء فقال: نعم يا عمرو، و إن بعد البلاء رخاء، و «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ».
[7] .الأمالی للصدوق، ص638. «ِ فَرُوِيَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي ذَلِكَ الْمَرَضِ كَانَ يَقُولُ ادْعُوا لِي حَبِيبِي فَجَعَلَ يُدْعَى لَهُ رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ فَيُعْرِضُ عَنْهُ فَقِيلَ لِفَاطِمَةَ امْضِي إِلَى عَلِيٍّ فَمَا نَرَى رَسُولَ اللَّهِ ص يُرِيدُ غَيْرَ عَلِيٍّ فَبَعَثَتْ فَاطِمَةُ إِلَى عَلِيٍّ ع فَلَمَّا دَخَلَ فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَيْنَيْهِ وَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ يَا عَلِيُّ إِلَيَّ يَا عَلِيُّ فَمَا زَالَ ص يُدْنِيهِ حَتَّى أَخَذَهُ بِيَدِهِ وَ أَجْلَسَهُ عِنْدَ رَأْسِهِ ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع يَصِيحَانِ وَ يَبْكِيَانِ حَتَّى وَقَعَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَرَادَ عَلِيٌّ ع أَنْ يُنَحِّيَهُمَا عَنْهُ فَأَفَاقَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ دَعْنِي أَشَمُّهُمَا وَ يَشَمَّانِي وَ أَتَزَوَّدُ مِنْهُمَا وَ يَتَزَوَّدَانِ مِنِّي أَمَا إِنَّهُمَا سَيُظْلَمَانِ بَعْدِي وَ يُقْتَلَانِ ظُلْماً فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مَنْ يَظْلِمُهُمَا...».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo