درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
96/10/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقام ششم: «مراتب امربهمعروف (مرتبهی قلبی / تفسیر سوم / کتاب / آیه183 آلعمران)
به مناسبت نقد کلامی از بعضی بزرگان حکومت
گاهی در کلمات بعضی بزرگان حکومت ما کلماتی گفته میشود که قابل تحمل برای جامعهی شیعه به خصوص حوزهی علمیه نیست؛ ما نسبت به عقاید شیعه با هیچکس رودربایستی نداریم، و انقلاب ما برای این است که این ارزشها قوام پیداکند و همهجایی بشود؛ نباید گفته بشود: «امام هم قابل نقد است»، اگرچه مقصود این باشد که ائمه نمیگفتند: «حق نقد نداری انتقادکنی، ساکت شو»؛ نقد امروز، یعنی اشکال را باید بپذیری. نقد دربارهی ائمه، از طرف کسانی بودهاست که به مقامات آنها آشنا نبودهاند یا ریگی در کفششان بودهاست. ائمه، معصوم هستند و نقدی ندارند. ما نباید عقاید شیعه را مورد مناقشه قراربدهیم. و اگر قرار باشد این مطالب تکراربشود کما این که قبلاً این مطلب دربارهی امیرالمؤمنین گفته شدهاست، بدانند که حوزه در مقابل آنها برخواهدخواست. (تکبیر حضار)
شما باید خدا را شکرگزار باشید که این فرصت به شما داده شده که در حکومت الهی و اسلامی خدمتگزار باشید، شما بر طبق عقاید شیعه به اینجا رسیدید بر طبق ولایت فقیه به این جا رسیدهانید، ولی شما هر روز به یک جای ولایت فقیه اشکال میگیرید. معلوم است که درست درس نخواندهاید این که ما دائماً به طلبهها اصرارمیکنیم خوب درس بخوانید، کلام و فلسفه را خوب بخوانید، اصول و تفسیر را خوب بخوانید، به همین خاطر است که فردا از این حرفها نزنید. آدم بیسواد است که اینطور حرف نمیزند. مگر از عقاید شیعه باخبر نیستید؟! این چه حرفهایی است که میزنید؟! ما جانمان را برای ائمه کف دست گذاشتهایم.
خلاصه مباحث گذشتهدر بررسی تکلیف مرتبهی قلبی بودیم؛ تفسیر اول (وجوب امربهمعروف) و دوم (وجوب معروف)، از روایاتی که ذیل ابواب امربهمعروف واردشدهبود اثبات نشد، لکن از روایات ذیل باب «تسلیم» اثبات شد که تسلیم قلبی واجب است، و این وجوب، نسبت به تصدیق اجمالی «ما جاء به النبی و الأئمه» واجب مطلق است، و نسبت به تصدیق تفصیلی «تکلیف» یا «حجت بر تکلیف»، مشروط به حصول علم است.
امروز میخواهیم تفسیر سوم را بررسی کنیم.
قول سوم: عدم رضایت به حرام
تفسیر سوم، عدم رضا به فعل حرام و ترک واجب است؛ تکلیف مرتبهی قلبی، طبق این تفسیر، این است که انسان در قلبش راضی به فعل حرام و ترک واجب نباشد.
قائلصاحب جواهر این قول را به مرحوم سبزواری رحمهالله در «کفایه» نسبت دادهاست: «و في الكفاية بعدم الرضا بالفعل، و لعله لاستفاضة النصوص بأن الراضي بالحرام كفاعله، بل به علل قتل ذراري قتلة الحسين عليه السلام»[1] .
ولی به خود «کفایه» که مراجعه میکنیم، اندکی متفاوت است: «و يجبان بالقلب مطلقاً بأن لايرضى بفعل المنكر و بترك الواجب، و الظاهر أنّه يجب عليه إظهار ما يدلّ على إرادته ترك المنكر من فاعله و فعل المأمور من تاركه بأن يُظهر الكراهة في وجهه و يعرض عنه حين التكلّم و يهجره، و يدلّ عليه الأخبار الدالّة على تحريم الرضى بالحرام.»[2] . بنابراین مرحوم صاحب کفایه اینجور نیست که مرتبهی قلبی را بدون اظهار بداند، کأنّ مجموعهی مرکب از عدم رضایت و اظهار کراهت را واجب فرمودهاست. و لذا نسبتی که صاحب جواهر فرموده که عدم رضایتِ قلب است، شاید مطابق با فرمایش آن بزرگوار نباشد.
در هر صورت، این قول هم تفسیری است که قائلش، یا کفایه است یا لااقل فرضیهای است که ممکن است در این مقام گفته بشود. رضای به فعل حرام یا ترک واجب، آیا حرام است؟
برای وجوب این مطلب، به ادلهی ثلاثه استنادشده.
کتابدر اثبات این مطلب، به چند آیه تمسک شده که مهمترینش آیه183 سوره آل عمران است.
1- اِسناد قتل انبیا به خاطر رضایت﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[3]
عدهای از اهل کتاب استنکار از قبول رسالت پیامبر داشتند و میگفتند: در تورات خدا از ما عهدگرفته به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا این که یک قربانی برای ما بیاورد که در آتشی که از آسمان میآید، بسوزند یا کباب بشود. خداوند متعال میفرماید: به آنها بگو پیامبرانی قبل از من آمدند و همین درخواست شما را هم آوردند ولی چرا شما آنها را کشتید اگر راست میگویید؟!
استدلال ائمه به این آیهبه این آیهی شریفه امام صادق استدلال فرموده برای این که کسی که راضی به عملی باشد که از دیگران سرزده، آن فعل منسوب به او هم هست.
1- سمّاهم الله قاتلین برضاهمباب39 از ابواب کتاب امربهمعروف حدیث ششم: «وَ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَعَنَ اللَّهُ الْقَدَرِيَّةَ، لَعَنَ اللَّهُ الْحَرُورِيَّةَ، لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ، لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ، قُلْتُ كَيْفَ لَعَنْتَ هَؤُلَاءِ مَرَّةً وَ لَعَنْتَ هَؤُلَاءِ مَرَّتَيْنِ؟ فَقَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ زَعَمُوا أَنَّ الَّذِينَ قَتَلُونَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ»: حضرت فرمودند: عقیدهی اینها این است که کسانی که با ما مقاتله کردند و مثلاً سیدالشهداء یا امیرالمؤمنین را کشتند، اینها مؤمن هستند. «فَثِيَابُهُمْ مُلَطَّخَةٌ بِدِمَائِنَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»: پس لباس اینها آغشته به خونهای ماست تا روز قیامت؛ یعنی ذریه و نسل اینها هم شریک در این قتل محسوب میشوند؛ «أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ عَهِدَ إِلَيْنا إِلَى قَوْلِهِ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؟! قَالَ وَ كَانَ بَيْنَ الَّذِينَ خُوطِبُوا بِهَذَا الْقَوْلِ وَ بَيْنَ الْقَاتِلِينَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ، فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِينَ بِرِضَاهُمْ بِمَا صَنَعَ أُولَئِكَ.»[4] : بین کسانی که این درخواست را به پیامبر اکرم گفتند با قاتلین انبیاء، پانصد سال (و چه بسا بیشتر) فاصله بودهاست، ولی خدای متعال اینها را قاتل قلمداد فرمودهاست.
2- سمّاهم الله قاتلین لمتابعة هواهم و رضاهمحدیث پنجم باب39: «وَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ فِي قَوْلِ اللَّهِ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؛ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ هَؤُلَاءِ لَمْ يَقْتُلُوا، وَ لَكِنْ كَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِينَ قَتَلُوا، فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِينَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَ رِضَاهُمْ بِذَلِكَ الْفِعْلِ.»[5] . با این که خداوند متعال میداند اینها مباشرت به قتل نکردند، چرا اینها را قاتل میداند؟ به خاطر متابعت هوا و هوس، و رضایت به آن فعل.
3- إنما رضوا قتْل اولئک فسمّوا قاتلینحدیث چهاردهم از باب پنجم: «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَرْقَطِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِي: تَنْزِلُ الْكُوفَةَ؟ فَقُلْتُ نَعَمْ. فَقَالَ: تَرَوْنَ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ ع بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ؟»: حضرت فرودند: آیا قاتلین سیدالشهداء را میبینی؟ «قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا بَقِيَ مِنْهُمْ أَحَدٌ! قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً لَاتَرَى الْقَاتِلَ إِلَّا مَنْ قَتَلَ أَوْ مَنْ وَلِيَ الْقَتْلَ»: حضرت فرمودند: معلوم میشود تو قاتل را فقط کسی میدانی که یا مباشرتاً قتل میکند یا متولی قتل میشود و مثلاً امر به قتل کسی میکند. «أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِ اللَّهِ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَأَيَّ رَسُولٍ قَتَلَ الَّذِينَ كَانَ مُحَمَّدٌ ص بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ؟!»: این مردمی که در زمان پیامبر بودهاند، کدامشان پیامبری را کشتهاند؟! «وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عِيسَى رَسُولٌ»: درحالیکه بین حضرت عیسی و پیامبر هم اصلاً پیامبری نبودهاست، پس چطور ممکن است پیامبری را کشتهباشند؟! «وَ إِنَّمَا رَضُوا قَتْلَ أُولَئِكَ فَسُمُّوا قَاتِلِينَ»[6] : اینها چون به قتل پیامبران گذشته راضی هستند، خدای متعال نام اینها را در زمرهی قاتلین فرمودهاست.».
این روایت، دلالتش مهمتر از روایتهای قبلی است؛ در روایتهای قبلی ممکن است بگویید: «تفسیر تعبدی امام را میپذیریم»، اما امام اینجا میفرماید: شما از قرآن باید این را میفهمیدید.
4- إنما قیل لهم ابرَءوا مِن قتلهم فأبَواحدیث سیزدهم باب پنجم: «مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَاشِمٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؟! وَ قَدْ عَلِمَ أَنْ قَدْ قَالُوا وَ اللَّهِ مَا قَتَلْنَا وَ لَا شَهِدْنَا»: آنها قسم یادکردند که نه تنها نکشتهاند، بلکه حتی شاهد قتل هم نبودهاند! پس حتی از این باب که «نهیازمنکر نکردهاند» هم نمیشود قتل را به آنها نسبت بدهیم. «وَ إِنَّمَا قِيلَ لَهُمُ ابْرَءُوا مِنْ قَتَلَتِهِمْ فَأَبَوْا.»[7] : به آنها گفته شد «از قاتلین تبری بجویید»، ولی آنها اباکردند؛ کأنّ «اباکردن» ملازمهی قهری دارد با «رضایت». پس کسی که راضی به ترک واجب باشد، کأنّ کنندهی آن کار حرام یا تارک آن کار واجب خواهدبود.
ضعف اسناد این روایاتآیا از نظر فقهی میتوانیم به این استدلال ملتزم بشویم؟
هر یک از این روایات متأسفانه ضعف سند دارد؛ در تفسیر عیاشی است، و آن بزرگواری که این تفسیر را نوشته و به خیال «خدمت» اَسناد را حذف کرده تا حجمش کم بشود، خسارت بزرگی به عالم علم و فقه و تفسیر زدهاست؛ لذا روایات تفسیر عیاشی، تماماً از حجیت ساقط است. بر همین اساس، از جهت فقهی نمیتوانیم به این روایات استنادکنیم.
الا این که تعدد و تظافر این روایات، باعث اطمینان بشود به این که: «این مطلب، بدون کم و کاست از معصومین صادرشدهاست.»، البته این مسأله (اطمینان) شخصی است.
این که میگوییم: «ثقه باشد»، نه یعنی فقط تحرز عمدی از کذب داشته باشد؛ بلکه باید دارای ضبط متعارف باشد و قاطی نکند و کم و زیاد نکند و حرف را همانطور که شنیده نقل کند. همین امروز بسیار است حرفهایی که از هم نقل میکنند ولی طرف آن حرف را نزدهاست.[8] لذا «ثقة» در کتب رجالی، اقوی از «عدلٌ» است؛ اگرچه از «ثقةٌ» برنمیآید که هیچ فسقی ندارد؛ در کتب رجالی اگر بگویند: «عدلٌ»، باید به ضمیمهی اصالتالسلامه وثاقتش را اثبات کنیم.
سؤال: آیا شهادت عیاشی برای ما کافی نیست؟
پاسخ: عیاشی شهادت نداده، مثل کافی نیست که شهادت داده این روایات کافی شدهاست.
استظهار از این آیهاگر از این روایات غمض عین کنیم، آیا از آیهی شریفه میتوانیم یک مطلب فقهی استفاده بکنیم و بگوییم: «اگر کسی راضی به گناهی بود، مثل کسی است که آن گناه را انجام داده.»؟
ظاهراً نمیتوانیم احکامی که بر مثلاً قتل مترتّب است مثل منع ارث و موجب قصاص و دیه بودن را به کسانی که راضی به آن قتل هستند نیز تعمیم بدهیم، بلکه این اِسناد، یک اسناد عرفی است. الآن هم ممکن است به یک حزبی بگوییم: «چرا این حرف را زدید؟!»، درحالیکه فقط یک نفرشان گفتهاست. وقتی عمل بعض اجزای یک مجموعه را به کل نسبت میدهیم، مقصود این نیست که همهتان انجام دادهاید، مقصود مذمت پشتیبانیشان از همدیگر است؛ همین همفکربودن و پشتیبانیکردن، مبرِّر اِسناد است.
از نظر عرفی، در «اسناد» ادنی مناسبت کفایت میکند؛ مثلاً﴿لاتبدین زینتهن إلا نسائهن﴾ منظور از «زنانِ زنان»، زنان همکیشِ آن زنان است، از این جهت گفته: «زنان آنها»، بنابراین عرفاً ادنی مناسبت کفایت میکند برای اسناد.
ممکن است الآن به مردم بگوییم: «مگر شما نبودید که از اسلام دفاع کردید؟!»، درحالی که همه از ایران دفاع نکردند، اما این اسناد، یا به این خاطر است که دیگرانی که دفاع نکردند مضمحل در دفاعکنندگان هستند، یا به خاطر پشتیبانی از آنهاست.
پس وقتی فعل یک نفر از یک مجموعه را به کل آن مجموعه اِسنادمیدهیم و مذمتشان میکنیم، مقصود مذمت مجموعه بر آن عمل نیست، بلکه مقصود مذمت پشتیبانی و عدم ابراز تبرّی از اشتباه آن شخص است.[9]
نتیجه: استدلال به نفس آیه تمام نیستبنابراین از نفس این آیه نمیتوانیم استفاده کنیم که مثلاً راضی به یک گناه هم فاسق است و مثلاً اگر راضی به قتل است مستحق قصاص است یا مستحق حد است، بنابراین از مجرد آیه نمیتوانیم استفاده کنیم که رضایت به گناه، حرام است.
اگر این فهم ما بر اساس تفسیر است، باید اَسناد روایات تمام باشد. و اسناد این روایات، علی مسلک المشهور اشکال دارد. اما بر اساس مسلک مختار (حجیت روایات کافی) باید به روایت عیاشی که در کافی آمده (روایت اولی که خواندیم) مراجعه کنیم ببینیم: «آیا دلالتش تمام است یا نه؟».
آیهی بعدی 157شعراست، مطالعه بفرمایید برای جلسهی بعد: ﴿قَالَ هذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ ﴿155﴾ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿156﴾ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ ﴿157﴾ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿158﴾.