درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
95/06/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرط علم برای آمروناهی (ادلة قول اول: شرط وجوب / دلیل سوم: روایت جعفریات / مناقشة صدوری دوم)
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در ادلهای بود که به آنها استدلال شده برای اثبات این که «علم» شرط وجوب است. دو دلیل را بررسی کردیم، دلیل سوم روایت کتاب جعفریات بود: «لَايَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَايَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ إِلَّا مَنْ كَانَ فِيهِ ثَلَاثٌ رَفِيقاً بِمَا يَأْمُرُ بِهِ رَفِيقاً بِمَا يَنْهَى عَنْهُ عَدْلًا فِيمَا يَأْمُرُ بِهِ عَدْلًا فِيمَا يَنْهَى عَنْهُ عَالِماً بِمَا يَأْمُرُ بِهِ عَالِماً بِمَا يَنْهَى عَنْهُ.». تقریب استدلال عرض شد، و مناقشة صدوری را جواب دادیم، اما دو اشکال دلالی پابرجاست.
مناقشة صدوری دوم: سند کتاب
این روایت، از نظر سند و صدور، ثابت نیست و حجت نیست؛ به خاطر وجوه متعدده:
اعتبار کتاب جعفریات
این کتاب جعفریات یا اشعثیات (چون «اشعث» لقب راویای است که از طریق او این کتاب منتشرشدهاست) یا موسویات (چون از موسیبناسماعیل بن موسیبنجعفر است)، ثابت نیست.
نظر بزرگان دربارة این کتاب
1- صاحب جواهر
صاحب جواهر در ص398 ذیل روایت «لایصلح الحکم و لا الحدود و لا الجمعة إلا بإمام[1] [2] » که از کتاب «جعفریات» نقل کرده، فرمودهاست: «المروي عن كتاب الأشعثيات لمحمد بن محمد بن الأشعث بإسناده عن الصادق عن أبيه عن آبائه عن علي عليهم السلام «لا يصلح الحكم و لا الحدود و لا الجمعة إلا بإمام»[3] الضعيف سندا، بل الكتاب المزبور على ما حكي عن بعض الأفاضل ليس من الأصول المشهورة بل و لا المعتبرة، و لم يحكم أحد بصحته من أصحابنا، بل لم تتواتر نسبته إلى مصنفه، بل و لم تصح على وجه تطمئن النفس بها، و لذا لم ينقل عنه الحر في الوسائل و لا المجلسي في البحار مع شدة حرصهما، خصوصا الثاني على كتب الحديث، و من البعيد عدم عثورهما عليه، و الشيخ و النجاشي و إن ذكرا أن مصنفه من أصحاب الكتب إلا أنهما لم يذكر الكتاب المزبور بعبارة تشعر بتعيينه، و مع ذلك فإن تتبعه و تتبع كتب الأصول يعطيان أنه ليس جاريا على منوالها فإن أكثره بخلافها، و إنما تطابق روايته في الأكثرية رواية العامة إلى آخره.»[4] .
میفرماید: این کتاب، از اصول مشهوره نیست، بلکه حتی این هم ثابت نیست که از اشعث است، مثل کافی کلینی نیست که به نحو تواتر است. «بل و لمتصح علی وجه تطمئن النفس بها»: نه تنها به نحو تواتر نیست، بلکه به هر نحو انسان به اطمینان نمیرسد. و لذا نه شیخ حر از ایشان نقل کرده و نه مرحوم مجلسی، با این که این دو بزرگوار حریص بودهاند که از هر کتاب معتبری حدیث نقل کنند. و بعید است که این کتاب هم به دست آنها نرسیده باشد. و بیشتر روایات این کتاب هم با عامه و اهل سنت موافق است. فلذا صاحب جواهر، لایعتنی به این روایات.
2- محقق خوئی
فرمایشاتی هم محقق خوئی در «تکملة مبانی منهاج الصالحین» بهمناسبتْ این کتاب را بحث کردهاند و حرف ایشان بخشی از فرمایش صاحب جواهر است و میفرماید که سند نجاشی به کتاب او تمام است، اما اشکال این است که آن کتابی که نجاشی ذکرمیکند، آن کتاب، منطبق بر مابأیدینا نیست. پس آن کتابی که سند تام دارد، لمیصل ذلینا، و این کتابی که وصل إلینا، این سند به آن نمیخورد، پس ما نسبت به این کتابِ موجود سند نداریم، و ممکن است کسی فکرکرده این همان است و برداشته اسم محمدبناشعث را روی آن گذاشتهاست.
آن زمانی که ما نوجوان بودیم، چون کتب امام اجازة چاپ نداشت، تحریرالوسیلة امام، به اسم «آ سید ابوالحسن اصفهانی» چاپ شدهبود. اینجا هم باید ما سند داشته باشیم و به صرف این که نام این شخص روی این کتاب است اکتفانکنیم.
3- آقای حائری
شیخنا الاستاد آقای حائری، به این مطالب وارد نشدهاند و اشکال دیگری دارند، این موسی که نوة امام موسیبنجعفر است، حالش مجهول است. اسماعیل (پسر امام موسیبنجعفر و پدر موسی) خودش ثقه است، اما پسرش موسی را نمیدانیم. به صرف پسر امام بودن، وثاقت کسی اثبات نمیشود، بلکه برخی از این تؤطئهها را همین پسران ائمه با سعایتهایشان نزد سلاطین جور میکردهاند، پس مجرد این که پسر امام باشد، وثاقتش اثبات نمیشود، چه برسد به نوة امام. و ما نمیتوانیم دین را بر اساس فرمایش آنها بنابگذاریم الا این که وثاقتشان اثبات بشود.
4- حاجی نوری
مرحوم حاجی نوری که انصافاً در این فنّ از مَهرة فن است، اولین کتابی که مورد بحث قراردادهاست در خاتمة مستدرک، همین جعفریات است. و شواهد فراوانی را نقل کرده و از فرمایشات صاحب جواهر جواب میدهد. ما اگر بخواهیم همة آن حرفها را بیاوریم، طول میکشد، خودتان مراجعه کنید.
جناب محدث نوری، در خاتمة مستدرک خواسته از اشکال آقای حائری هم جواب بدهد، مِنجمله این که ابنطاوس از این کتاب با عنوان «کتاب عظیمالشأن» یادمیکند؛ اگر ابنطاوس او را ثقه نمیدانست، اینطور از این کتاب یادنمیکرد.
آقای خوئی این حرف را نمیپسندند؛ میفرمایند: سیدبنطاوس از متأخرین است و حرفش ملاک نیست. ما از این اشکال جواب دادیم که اخبار سیدبنطاوس محتملالحس و الحدس است و بسیاری از کتابها نزد ایشان بودهاست.
قرینة دیگرِ حاجیِ نوری، این است که ابنغضائری دربارة روایات اشعثیهای که نقل میکند، میگوید: «لابأس به». اگر موسی که در سند اشعثیات است ثقه نباشد، نمیشود غضائری بگوید: «لابأس به»، خصوصاً که جناب غضائری خیلیها را قدح کردهاست؛ معلوم میشود وثاقت موسی از واضحات بودهاست.
این هم حجت به آن معنا نیست، میتوانیم بگوییم: در آن باب، خلاف واقع نقل نکرده.
پس حاجی نوری، از کسانی است که خواسته بفرماید معتبر است.
5- محقق خوانساری
محقق خوانساری در جامع المدارک اسم آقای خوئی را نمیبرد، حرفهایش را نقل کرده و جواب میدهد و از آن جوابها معلوم میشود که این کتاب را قبول دارد.
6- مرحوم امام
مرحوم امام در بعض کلماتشان مایل هستند به این که این کتاب، معتبر است.
7- آیتالله بروجردی
آیتالله بروجردی در صلات جمعه یا خمسشان مایل به حجیت این کتاب هستند.
نظر استاد
این کتاب، یستحق که یک بحث عمیقی دربارهاش بشود و قرائن و شواهدی که دربارة این کتاب است، بررسی بشود. دربارة این کتاب، سه قول هست: یک قول قائل به اعتبار است مطلقاً، یک قول قائل به عدم اعتبار است مطلقاً، یک قول وسط هم داریم که آن احادیثی که شهیداول (که ثلث این کتاب را تلخیص کرده) نقل کرده معتبر است چون سند دارد، ولی آن احادیثی که نقل نکرده معتبر نیست.
این کتاب، در دست صاحب وسائل نبوده؛ وگرنه صاحب وسائل از خیلی از کتابهایی که اعتبار کمتری دارند نقل کردهاست.
این کتاب، بعداً به دست حاجی نوری میرسد توسط کسی که از هند آوردهاست. بعداً هم قطب راوندی از آن نقل میکند.
این روایت، در دعائم و تحف هم هست، خود این کتابها هم بحث مفصلی دارد، به علاوة این که اینجا نیازی به بحث از این کتابها هم نداریم.
دربارة این کتاب، میل، بر این است که این کتاب، معتبر است. بهخصوص با قرائنی که آیتالله داوری در کتابشان جمع کردهاند.
مناقشة صدوری سوم: ضعف سند این حدیث صرف نظر از سند کتاب
ما الآن به این کار نمیپردازیم؛ چون نیازی به این کار نداریم؛ لأمرین: اولاً اشکال دلالی کردیم، ثانیاً در خصوص این روایت یک شخصی هست که لانعرفه؛ سند این روایت به این نحو بود: «أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ.»
محمد، همان محمد بن محمد بن اشعث است؛ چون به کتاب که نگاه کنیم، متوجه میشویم برای این که تکرارنشود، تخلیص کرده. موسیای که اشعث از او نقل میکند، همان نوة امام کاظم است. «اَبی» همان اسماعیل است فرزند امام کاظم. طبق حرفهای قبلی اگر محمد بن محمد بن اشعث، و موسی و اسماعیل را ثقه بدانیم، حرف، سر این است که «این «عبدالله»ی که در ابتدای حدیث است، کیست؟»، این شخص مجهولالحال است.
نتیجه: عدم حجیت این روایت
نتیجه این میشود که در اثبات شرط وجوب نمیشود به این روایت استدلال کرد.[5]