< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

95/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

بخش دوم: ادلة وجوب امر به معروف (تتمة مقام اول: دلیل عقلی بر وجوب / اشکالات بیان اول، و تقریب بیان دوم و سوم)

 

خلاصه مباحث گذشته:

بحث، در دلیل عقلی بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر بود. این دلیل را به وجوهی می‌توان تقریب کرد. بیان اول را گفتیم؛ حاصلش این بود که عقل درک می‌کند یا حکم می‌کند بر لزوم صیانت ساحت مولا از اسائة ادب و بی‌احترامی و هتک نسبت به او؛ ولو این که این هتک از ناحیة دیگری انجام بشود، عقل اجازه نمی‌دهد که انسان ساکت بنشیند. و قهراً عصیان، اسائة به مولاست.

ملاحظاتی بر این بیان

در حول این بیان، به چند نکته باید توجه کرد:

نکتة اول: معنای فقهی را اثبات نمی‌کند

نکتة اول، این است که این بیان اثبات نمی‌کند وجوب امر به معروف و نهی از منکر را بما لهما من المعنی الفقهی؛ یعنی نمی‌گوید: «باید امرکنی، و به صیغة امر باشد.»، عقل فقط می‌گوید: «نباید بگذاری این بی‌احترامی ایجادبشود.»، اما خصوص امر و نهی، از این استدلال استفاده نمی‌شود. بلکه بالاتر و از یک نظر، قوی‌تر از امر و نهی را اثبات می‌کند؛ چون امر و نهی ممکن است اثر نداشته باشد، ولی عقل حکم می‌کند که باید یک کاری کرد که هتک مولا نشود ولو فراتر از امر و نهی. پس این بیان نمی‌تواند همان واجبی که در لسان فقهاست (و آیات و روایات در صدد اثبات آن هستند) را اثبات کند.

در عین حال، این اشکال، اینجور نیست که باعث بشود دلیل عقلی نتواند اصل مطلب را اثبات کند. با این بیان، اصل مطلب قابل اثبات است؛ که بالاخره باید مانع ترک معروف و اتیان محرّمات شد.

نکتة دوم: امر به «معروف غیرمأموربه» را اثبات نمی‌کند

مطلب دوم این است که ما در اینجا دنبال چه هستیم؟ که بگوییم بما أنهما واجب است واجب است؟ یا بما أنهما واجبٌ الهی؟ این استدلال می‌گفت: «بعد از این که خدا امر به نماز کرده، کسی که نمازنمی‌خوانَد، اسائة ادب می‌کند نسبت به مولا.»، پس مصبّ این بیان، آن معروفی است که واجب شده‌است شرعاً و منکری است که حرام شده‌است شرعاً.

اما معروفی که خدای متعال آن را واجب نکرده، از طرفی معروف است (چون در «معروف‌بودن» شرط نیست که مولا به آن امرکند)، و از طرف دیگر عقل حکم به وجوب آن نمی‌کند؛ چون مخالفت با معروفی هتک مولاست که مولا امر به آن معروف کرده‌باشد. محبوب مولا را مخالفت کردن اگر به آن امرنکرده‌باشد، هتک مولا نشده‌است.

پس اگر مقصود از دلیل عقلی بر «وجوب امر به معروف» این است که: «عقل یَحکم یا یدرک که هر چه معروف است، سواءٌ که خدای متعال امرکرده یا نه[1] ، امر به آن واجب است.»، این بیان، این مقدار را اثبات نمی‌کند.

نکتة سوم: احتمال اذن شارع

مطلب سومی که باید به آن توجه کنیم، این است که: این مُدرَک عقلی، تعلیقی است؛ یعنی اگرچه عقل می‌گوید: «در مقابل اسائة به مولا ساکت ننشین»، اما این حکم عقل، معلق است بر این که شارع خودش اذن نداده باشد، پس اذن‌ندادن شارع (در مخالفت با حکم عقل) باید احرازبشود تا عقل بتواند حکم کند. اگر این تعلیق را پذیرفتیم که: «عقل به شرطی حکم به وجوب می‌کند که شارعْ خودش اذن نداده باشد.»، در اینجا هم شاید آن معلقٌ‌علیه صادرشده‌باشد، پس چگونه می‌توانیم به این دلیل عقلی استنادکنیم؟! این اشکال، به آن بیان (که اگر اذن نباشد، عقل حکم به وجوب مانع‌شدن از هتک مولا را می‌کند.) وارد است.

تکمیل تقریب اول: عدم تحقق هتک به شرط عدم احراز اذن شارع

اما اگر آن بیان را تغییردهیم و بگوییم: «مادامی که احرازنکرده‌ای اذن او را، وظیفه داری مانع هتک بشوی.»، در این صورت این اشکال به آن بیان واردنمی‌شود. و شاید حق همین باشد که در مقام تقریب دلیل عقلی همینطور بگوییم که: «مادامی که احرازنکرده‌ایم اذن مولا را، باید به حکم عقل عمل کنیم.».

سؤال: اذن ظاهری یا واقعی؟

این سؤال را طرح می‌کنم که خودتان رویش فکرکنید: گفتیم عقل ما وقتی می‌تواند حکم کند که اذن شارع را احرازنکرده‌باشیم، حال سؤال می‌شود: برای این که بتوانیم عدم اذن شارع را احرازکنیم تا عقل‌مان بتواند حکم کند، آیا باید احرازکنیم اذن واقعی را؟ یا اذن ظاهری و برائت (مثل «کل شیء لک مطلق») هم کافی است؟ آن که مانع حکم عقل می‌شود، آیا اعم از اذن ظاهری و واقعی است؟ یا خصوص اذن واقعی است؟

لا اشکال در این که آن که عقل می‌فهمد، اعم است از اذن واقعی و ظاهری. اما آیا می‌توانیم در تمام موارد اگر دلیل شرعی پیدانکردیم، بگوییم: «دلیل عقلی کارآمدی‌اش را از دست می‌دهد؛ چون اذن ظاهری برائت داریم و لذا معلقٌ‌علیه حکم عقل (عدم احراز اذن مولا ولو اذن ظاهری) تحقق پیدانمی‌کند. و درنتیجه لو لا ادلة سمعیه، دلیل عقلی بر وجوب امر به معروف نداریم.»؟

بیان دوم: اعانت خدای متعال در رسیدن به هدفش

بندگان خدای متعال، محبوبند در درگاه الهی، و هدف خداوند از آفرینش مخلوقاتش این بوده که سعادتمند شوند و به کمال برسند.

گفته می‌شود که عقل مدرِک این مطلب است که همانطور که بیان تکالیف واجبه بر خداوند متعال واجب است، بر ما هم واجب است خداوند متعال را اعانت کنیم در رسیدن به هدفی که در خلقت بشر داشته.

منبهاتی هم در این زمینه داریم، اگرچه خاک بر فرق من و تمثیل من! با اعتذار از ساحت قدس الهی اینطور مثال می‌زنیم که: مثلاً کسی می‌بیند هدف پدرش این است که باری را به جایی ببرد ولی کسانی مانع می‌شوند. این شخص اگر بنشیند و کاری نکند، مذمتش می‌کنند که: «تو می‌دانی پدرت این هدف را دارد و می‌دانی که نمی‌گذارند و تو می‌توانی مانع‌شان بشوی و به پدرت کمک کنی، پس چرا کاری نمی‌کنی؟!»، در وجدان خودمان می‌یابیم که: «این بی‌تفاوتی، صحیح نیست.»، و دیگران هم او را مذمت می‌کنند.

این فاعل حرام یا تارک واجب، خللی در تحقق اهداف الهی ایجادکرده، و از دست دیگران هم برمی‌آید که او را امر و نهی کنند. پس همانطور که انجام تکالیفْ واجب است، اعانت مولا بر تحقق هدفش هم واجب است. بعد از این که خدای متعال می‌خواهد انسان‌ها با ارادة خودشان به کمال برسند، امر و نهی دیگران، اعانت خداست بر تحقق آن هدف.

اینجا هم عقل حکم می‌کند که باید دیگران را امر و نهی کنیم، البته نه بما أنه معروف، بلکه بما أنه غرض مولا به آن تعلق گرفته‌است، شبیه حکم عقل است در لزوم اتیان به مقدمات مفوته: مقدمات مفوته را عقل حکم می‌کند که باید اتیان کنی، ولو الآن تکلیفی نیست. مثلاً اگر ما قائل شدیم که: «وجوب حج، الآن نیست و با ایام حج و روز عرفه شروع می‌شود.»، چرا الآن باید برود ثبت نام کند؟ چون اینها مقدمات مفوته است؛ یعنی مولا یک غرضی دارد که اگر این مقدمات را انجام ندهیم، غرض مولا در آن زمان تفویت می‌شود. اینجاست که عقل حکم می‌کند به لابدیت اتیان این مقدمات. اینجا هم مولا یک غرضی دارد، ولو این غرض مولا به زید و عمرو است؛ غرضش این است که آنها نمازبخوانند به کمال برسند، و ما می‌توانیم وادارش کنیم به آن غرض برسند و مولا را در آن هدف کمک کنیم، پس ولو به دیگران تعلق گرفته ولی عقل حکم می‌کند که ما چون می‌توانیم مولا را اعانت کنیم

بیان سوم: مانع‌شدن از هلاکت عیال‌الله

مال: در کتاب‌ها این مثال را زده‌اند که اگر انسان ببیند فرزند مولا دارد غرق می‌شود، اینجا آیا رابطة عبد و مولا اقتضانمی‌کند که: «وظیفة عبد است که فرزند مولا را نجات بدهد.»؟! پس آن چیزی که مولویت مولا اقتضامی‌کند، این است که متعلقات مولا و وابستگان به مولا را هم اگر می‌توانیم از مهالک نجات دهیم، وظیفة ماست که نجات دهیم.

بنابراین بیان سوم این است که از طرفی واجبات و محرّمات، مصالح و مفاسد ملزمه دارد، پس تارک معروف و فاعل منکر دارد خودش را هلاک می‌کند (چه از جهت عقوبات دنیوی و چه از جهت عقوبات اخروی). و از طرف دیگر انسان‌ها بندگان خدا و عیال خدا هستند، پس عقل حکم می‌کند که این عیال خداوند متعال را نجات دهیم.

تفاوت بیان سوم با بیان دوم

بیان دوم، ناظر به نجات‌دادن عیال مولا نبود، بلکه ناظر به تحقق هدف مولا بود؛ بیان دوم می‌گفت: اعانت خدای متعال در تحقق هدفش واجب است، اگرچه از طریق نجات‌دادن عیالش نباشد. اما بیان سوم، توجهی به هدف مولا ندارد؛ فقط ناظر به این است که متعلقات و عیال مولا نباید به هلاکت بیفتند وگرنه موجب انکسار مولا می‌شود ولو مولا در این امر هدف و غرضی نداشته باشد.

و هنا بیانات اُخَر، إن‌شاءالله برای شنبه.

 


[1] - کما این که امام در تحریرالوسیله «عقلاً» را به «شرعاً» عطف کرده‌اند؛ یعنی امر به معروف واجب است، ولو فقط عقل می‌گوید: «معروف است».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo