درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
94/12/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: وجوب امر به معروف/ مقام ثانی: ادلة مقتضی عدم وجوب/ جواب تفصیلی پنجم تا هفتم به آیة «لااکراه فی الدین»
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جواب تفصیلی به آیة شریفة «لا اکراه فی الدین» بود. چهار جواب را گفتیم، به جواب پنجم رسیدیم که در مجمعالبیان نقل شده.
مرور جواب پنجم
خلاصهاش این بود که مقصود از این دین، دین حقیقی است، نه دینی که به صرف گفتن شهادتین محقق میشود. کما این که کفر هم اگر فقط زبانی باشد و کسی مجبور بشود کفر بر زبان جاری کند، کافر نمیشود، نه واقعاً و نه ظاهراً. این آیه میفرماید: در دین حقیقی، اکراهی نیست. این جمله، اخباری است، انشائیه نیست و اخبارمیفرماید که در دین حقیقی اکراه وجود ندارد؛ چون دین حقیقی، تصدیق درونی است که با اکراه درست نمیشود.
با ادلهای که میگوید: «با آنها بجنگید»، منافات ندارد؛ چون برای اسلام ظاهری میجنگیم که اعتراف به دین حق کنند ولو قلباً نپذیرفته باشند. پس با ادلة امربهمعروف هم ناسازگار نیست.
و همچنین با خود ادلة تکالیف هم ناسازگاری ندارد؛ چون ادلة تکالیف هم مال مرحلة ظاهر است. پس این آیه منافاتی با ادلة جهاد و حکم مرتد و وجوب امربهمعروف و حدود، منافاتی ندارد؛ چون آن ادله، ناظر به دین ظاهری است. این، فرمایشی است که صاحب مجمعالبیان فرمودند.
به جای «دین حقیقی» میتوان از عبارت «دین مُنجی» هم استفاده کرد؛ آن دینی منجی در قیامت است که قلباً انسان باور داشته باشد و عمل هم بکند. این که در اول رسالههای عملیه نوشته شده: «باید یقین به عقاید حقه داشته باشدم، مال اسلام منجی است. اما اگر در دنیا چنین یقینی نداشته باشد و بلکه یقین بر خلافش داشته باشد ولی اظهار پذیرش کند، او مسلمان است ولو ما یقین داشته باشیم که یقین به خلافش دارد. در اسلام منجی، اکراه نیست؛ چون نمیشود با اکراه» در کسی «یقین» ایجادکرد.
این که: «این احتمال تمام است یا تمام نیست؟» در جوابهای بعدی وضعیتش مشخص خواهدشد.
جواب ششم: ادخال در مشقت
ثلاثی مجرد «اکرام»، کَره و کُره است، بعضی افتراق قائل شدهاند بین معنای «کَره» و «کُره»، وگفتهاند: به دو معناست: یکی اباء و زیر بار نرفتن، و یکی هم به معنای مشقت.
پس «لااکراه» یعنی اکراه بر کسی گذاشته نمیشود مثل «لا جعل فی الدین الحرج». این آیه هم میگوید: «ادخال در مشقت» در دین نیست. پس مفادش همان مفاد «لاحرج» است. در ذهن این معنا هست، احتمال میدهم قائلی هم این را گفتهباشد.
مناقشه: اکراه چنین معنایی ندارد
به حسب لغت لابأس، اما آیا ظهور در این معنا دارد؟ ولی همین تردید برای ما کافی است؛ که پس جزم نداریم این آیه معارض به آن ادله است.
اما انصاف این است که به این معنا گرفتن، خلاف ظاهر آیه است. چون بعد این آیه مذیَّل است به «قدتبین الرشد من الغی»؛ ظاهرش این است که در مقام «تعلیل» است و وجه «لااکراه» را دارد بیان میکند (نه این که مستأنف باشد)؛ وجه «لااکراه» فقط این نیست که: «قدتبین الرشد من الغی». ما میگوییم: «ظهور در این معنا دارد»، ولی کسی که این استظهار را ندارد، همین تردید کافی است برای پاسخ و دفع معارضه با ادلة وجوب امربهمعروف.
جواب هفتم: دین به معنای جزاست
این وجه را هم بعضی گفتهاند؛ که «دین» به هیچیک از آن سه معنایی که در جواب اول گذشت، نیست. بلکه به معنای «جزا»ست مثل «مالک یوم الدین»؛ این آیه هم دارد میفرماید: در جزادادن، خداوند مکرَه نیست؛ به هر که بخواهد، جزا میدهد.
مناقشة اول: خلاف ظاهر است
اشکال این وجه، همان اشکال بیان قبل است؛ که نمیتوانیم چنین استظهاری کنیم و بجزم بگوییم: «متعین است که دین به معنای «جزا»ست.». این احتمال، در مفردات راغب ذکرشد.
مناقشة دوم: تناسب با علت مذکور در ذیل ندارد
علاوه بر این که اگر کسی بپذیرد که «قدتبین» علت این جمله است، تناسبی ندارد با این معنای «جزا» ندارد.
اگر بخواهید استقصاکنید، شاید بیش از ده وجه در کلمات بزرگان آمدهباشد. پس تفسیر این آیه و دغدغه بر جمع بین این آیه با ادلة دیگر از قرون گذشته وجود داشته.
استظهار از آیه
فی نهایة المطاف آنچه اقرب به نظر میرسد، با توجه به چند نکته این است که:
نکتة اول: خبریه است
ظاهر جمل خبریه این است که به همان معنای خبر است نه انشاء. «اصالتالخبریه، فی الجمل الخبریه.» یک قاعده است. کما این که «اصالتالانشائیه، فی الجمل الانشائیه.» هم یک قاعده است. پس ظاهر جملة خبریه این است که دارد اخبارمیکند و ماهم دلیلی و قرینهای بر این که به معنی «انشاء» است نداریم.
اشکال: تعلیل در ذیل آیه، قرینه بر انشاء است[1]
آنچه بعضی بزرگان عصر فی المعقول، فرمودهاند که: «این آیه انشائی است نه اخبار، خلافا للعلامة؛ چون عقیده اکراهبردار نیست.». ایشان گفتهاند: اگر...
پاسخ: این مطلب دو تعلیل دارد
درست است که برای عدم اکراه دو تعلیل میشود آورد: یکی این که استدلالبردار نیست، دوم این که آنقدر راه روشن است که هر کس نگاه کند میفهمد نیازی نیست.
نکتة دوم: مراد، دین عَلمی است
مطلب دوم، این است که: ظاهر کلمة «دین»، خود دین است. نه مُشرَبٌفیه است که پذیرش و قبول در آن اشراب شدهباشد و نه چیزی در تقدیر است. ظهور دارد در همان معنای علمی. این که به معنای جزا باشد هم قرینه میخواهد.
نکتة سوم: «فی» به معنای «ظرفیت» است
ظاهر این کلمه این است که دارد ظرف و مظروف را میگوید؛ دین را ظرف حساب کرده و میخواهد بگوید: در این ظرف، اکراه وجود ندارد. پس «فی» به همان معنای «ظرفیت» است، نه به معنای «علی»؛ اگر در «لاصلبنکم فی جذوع النخل»، «فی» را به معنای «علی» گرفتهاند و گفتهاند که مقصود «علی جذوع النخل» است، به خاطر این قرینه است که «فی جذوع النخل» معنی نمیدهد.
نکتة چهارم: اکراه، مطلق وادارکردن است از جانب غیر
مطلب چهارم، نکتة چهارم این است که: ظاهر «اکراه» هم همان وادارکردن بالقهر و بالجبر است، البته نه در حدی که سلب اختیار بشود. ممکن است اکراه در اثر اجبار غیر باشد، و ممکن است در اثر اضطرار باشد. ولی در هر دو مورد اضطرار و اکره، اختیار وجود دارد. این که به مشقت نیندازد هم خلاف ظاهر لغت است. لفظ «اکراه» انصراف دارد از جایی که انسان به مشقت نمیافتد.
??? پس اکراه را به معنای مشقت گرفتن، خلاف انصرافی است که در «اکراه» است. ؟؟؟
نتیجه: در ظرف دین
پس یعنی دین که یک مجموعهای از مطالب و قوانین است از قبیل احکام و عقاد و اخلاقیات، در این دین، اکراه نیست، این دین ظرف اکراه نیست.
نکتة پنجم: منظور بخش عقاید دین است
اینجا قرینة حافة در کلام هست؛ که دین احکام دارد کنارش هم جهنم است که اگر نکنی، باید بروی. بلکه به قول آ شیخ محمدحسین: «قوام تکلیف، به این است که کنارش عقوبت باشد.»؛ چون تکلیف، «جعل ما یمکن أنیکون باعثا و داعیا» است، و رد نفوس عامة مردم، به صرف «بکن و نکن» مادامی که عقوبت کنارش نباشد، داعی نیست. پس جعل عقوبت، از مقومات صدق تکلیف است. پس وقتی این آیه نازل شد، همه میدانستهاند که مقصود این نیست که: «تکلیفی در دین نیست؛ چون عبادت از ترس جهنم هم اکراهی است.».
پس بخشی از این دین مقصود است؛ بخش عقایدیاش؛ در آن بخش است که اکراه نیست؛ چون قدتبین الرشد من الغی. وقتی تبین الرشد من الغی، چه نیازی است به اکراه و به قصر؟! آشکار است.
بنابراین این جمله اخباری است به خاطر همان اصلی که گفتیم.