< فهرست دروس

درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان

89/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر قرآن کریم

 

﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]

در ارتباط با آيات توحيدى قرآن كريم كه مورد صحبت‌مان بود و فهرستى در اين بخش گفته شد به اين مطلب رسيديم كه از آيات شريفه قرآن عدم سنخيَّت بين حضرت حقّ و كائنات استفاده مى‌شود ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[2] و بسيارى از آياتى كه در آن‌ها تسبيح مطرح است و روايات مربوطه گفته شد و نيز به عرض رسيد كه جمعى كه قائل به سنخيَّت بين حضرت حقّ و كائنات هستند آن‌ها هم دليل‌هايى آورده‌اند هم عقلى و هم نقلى به بخشى از آن‌ها هم اشاره شد، يك دليل عقلى هم براى بينونت و عدم سنخيَّت گفته شد و دو دليل عقلى براى سنخيَّت گفته شد كه جلسه قبل گفتيم، يك دليل ديگر هم در جهت سنخيَّت از نظر عقلى ان‌شاءالله‌ گفته خواهد شد،

دو دليل عقلى براى سنخيَّت يكى لزوم تشابه بين علّت و معلول بود كه توضيح داد شد كه اين لزوم در علل طبيعى معنی دارد و در فاعل بالارادة و المشيَّة وجهى ندارد، دليل دوّم هم معطي شيء فاقد شيء نمى‌شود بود آن‌جا هم توضيح داده شد كه مُعطى شى‌ء بايد مالك شى‌ء باشد امّا فاقد نيست آن شى‌ء را به معناى اين‌كه سنخ او باشد خير.

دليل سوّم اين است كه گفته‌اند كه مفهوم واحد اگر به اشياء متعّدد اطلاق شد دليل بر آن است كه آن اشياء متعّدد در آن مفهوم واحد شركت دارند و اِلاَّ كه آن مفهوم واحد اطلاق نمى‌شد و شركت افراد مختلف در مفهوم واحد كاشف از سنخيَّت اشياء مختلف است با يكديگر، صورت استدلال اين است كه مفهوم وجودٌ بر حضرت حقّ و بر اشياء مختلف ديگر اطلاق مى‌شود اللّه‌ موجودٌ، الشَّمس موجودٌ، الإنسانُ موجودٌ، حمل موجودٌ بر اين اشياء مختلف كه قطعى است و اين حمل هم به يك معنی است و به معناى واحد است موجود در اللّه‌ موجودٌ و موجود در الشَّمس موجودٌ به يك معني است به اشتراك معنوى اطلاق مى‌شوند نه به اشتراك لفظى و اشتراك معنوى يك مفهوم در ارتباط با اشياء مختلف چون نمى‌شود مفهوم واحد از اشياء متباينه بِما هي متباينه انتزاع بشود پس بايستى اين اشياء شركت داشته باشند حقيقتا در آن مفهوم نتيجه اين است كه آن اشياء بايد با هم سنخيَّت داشته باشند.

پاسخ اين استدلال اين است كه اجمالاً عرض مى‌كنم بعد به‌طور تفصيل صحبت مى‌شود كه اگر اللّه‌ را كه مى‌گوئيم موجودٌ، مى‌گوئيم اگر آن يك معنی طارِدُ العَدَم باشد بله صحيح است هم وجود واجب و هم وجود ممکن به حقیقت طارد عدم هستند ولى طارد العدم مفهوم مشتركى است كه مقول ثانى است نه مقول اوّلى آن‌وقتى كه مفهومى اطلاق شود بر اشياء مختلفه‌اى و از مقولات اوّليّه باشد بايستى آن مفهوم بين آن اشياء مختلف به‌حقيقت مشترك باشد، امّا اگر چنانچه مفهومى اطلاق شد بر اشيائى ولى آن مفهوم از مقولات ثانيه باشد آن‌جا نخير، موارد بسيارى است كه مفهوم واحد به معناى واحد بر اشياء مختلف اطلاق شده ولى آن مفهوم از مقولات ثانيه بوده و اطلاق مفهوم از مقولات ثانوى بر اشياء مختلفه اشكالى ندارد كه در حقيقت متباين باشند و در عين حال مفهوم به‌عنوان مقول ثانوى بر آن‌ها اطلاق بشود چه اين‌كه مقولات ثانوى مابه‌ازاء خارجى ندارند صرفا به لحاظ عقلى ملاحظه شده‌اند.

حالا اين يك كم توضيح مى‌خواهد دقّت كنيد، مقولات گاهى مقولات اوّليّه هستند مفهوم از مقولات اوّليّه است وقتى كه اين مفهوم بر موضوعى كه عارض مى‌شود عروضش در خارج و اتّصافش هم در خارج است مى‌گوئيم «زيدٌ انسانٌ» مفهوم انسانٌ بر زيد اطلاق شده و اين عروض انسان بر زيد در خارج است، اتّصاف زيد به انسانٌ هم در خارج است، اگر عروض و اتّصاف در خارج شد اين را مى‌گويند مقول اوّلى و اگر بر اشياء متعّددى اطلاق شد بايستى در آن مفهوم همه آن‌ها شريك باشند و بايستى با هم سنخيَّت داشته باشند.

امّا اگر چنانچه مفهوم از مقولات ثانيه بود كه عروض و اتّصاف در ذهن بود و در خارج نبود اگر اين گونه بود آن‌وقت است كه عقلاء بما هم عقلاء مقول ثانى به معنائى كه گفتيم اطلاق مى‌كنند بر اشياء متباينه مُختلفه مثل مثالى كه زده مى‌شود و گفته مى‌شود مثلاً كلمه عَرَض، بر اَعراض تِسعه اطلاق مى‌شود كمّ و كيف و وضع و أين و متى و امثال اين‌ها، اين اعراض تسعه را همه را مى‌گوئيم عَرَضٌ، كم را مى‌گوئيم عَرَضٌ كيف را مى‌گوئيم عَرَضٌ اين را مى‌گوئيم عَرَضٌ، اطلاق مى‌شود به اين اعراض تسعه كلمه عَرَض با اين‌كه همه متّفق هستند كه اين أعراض متباينات هستند چه اين‌كه اين عَرَضَ كه اطلاق مى‌شود از مقولات ثانيه است و چون اين چنين است و چنين اطلاقى دارد آن‌وقت اگر موجود هم اين‌جور شد اگر كسى قائل به اصالت وجود، وحدت وجود عينيَّت وجود در خارج نبود، قائل نبود به اين‌كه وجود مابه‌ازاء خارجى دارد، اگر وجود و موجود را از مقولات ثانيه مى‌دانست كه بسيارى مى‌دانند آن‌وقت است كه اطلاقش‌گيرى ندارد مثل همه مفاهيمى كه اين‌ها مابه‌ازاء خارجى ندارند جز ذات موضوع چيز ديگرى در خارج نيست وقتى مى‌گوئيد «زيدٌ ممكنٌ» غير از خود زيد چيز ديگرى به‌عنوان خود ممكن در خارج نيست، موجود هم همين‌طور در چنين اطلاقى گفته مى‌شود كه اطلاق چنين مفهومى بر اشياء مختلفه متباينه اشكالى ندارد به مانند اطلاق عَرَض بر مقولات تسعه با اين كه مقولات تسعه به تصديق كلّ متباينات هستند.

كما اين‌كه عكسش هم همين‌طور است يعنى حقيقت واحِدِه مفاهيم متعدد را از آن انتزاع مى‌كنيم، ذات مقدَّس حضرت حقّ، حقيقت واحده بسيطه به تمام معناى كلمه آن‌وقت گفته مى‌شود عالمٌ، قادرٌ، حيٌّ، عبارت‌شان اين است جناب استاد مصباح يزدى اين‌طور دارند «ويُمكنُ المُناقِشَة في هذه الحُجَّة»، يعنى حجّت و دليلى كه در بداية و در نهاية آمده ‌است در ارتباط با اين‌كه موجود به يك معنی اطلاق مى‌شود بر اشياء مختلفه پس بايستى حقيقت واحده‌اى در همه اين‌ها باشد و اين يك استدلال عقلى است كه قول داده بوديم امروز عرض كنيم «وَيُمكِن المناقشة في هذه الحُجَّةِ بأنَّ انتزاعَ مفهومٍ واحدٍ عن اشياء كثيرة إنَّما يَدُلَّ عَلى جهة اشتراكِ عينيَّةٍ فيها إذا كانَ ذلك المفهوم مِنْ قبيل المقولاتِ الاُولى أي مِنَ المفاهيم الَّتي يكونُ عروضها كاتّصافِها في الخارج كَما أنَّ كثرَةَ مِثلِ هذه المَفاهِيم هِي الَّتي تَدُلُّ عَلى كثرة الجهات الأيْنَّيةِ».

«وأمَّا المقولات الثَّانَيةِ فيكفي لِحملِ واحدٍ منها عَلى مصاديقهِ وَحْدَةُ الجَهَة الَّتي يُلاحِظُها العَقْل كما أنَّهُ يَكفي لحمل اكثر مِنْ واحد منها عَلى مصداقٍ واحدٍ كثرةُ الجهات المَلْحُوظَة عند العقل وإنْ لَمْ يَكُنْ بِازائِها جهاتٌ مُتِكَثِّرَةٌ أينَّيةٍ فَلا يَدُلُّ وحدة المقول الثَّانيّ عَلى وجود جهةٍ أينَّيةٍ مشتركة بين مصاديقِهِ ولا كثرتُهُ عَلى كثرة الجهات الخارجيَّةِ كما يَدُلُّ وحدة مفهوم الماهيَّة أوْ مَفْهُومُ العَرَض عَلى جهةٍ واحدةٍ ماهُويَّةٍ بينَ الأجناسِ العالية وإلاَّ لزم وجود الجنس المشتركِ أو مادَّةٍ مشتركة وكما لا يَدُلُّ تعُّددُ مفاهيم الوجود والوحدة والفعلية عَلى تعُّدِ الجهات الأينَّية في الوحدة الوجود البَسيط»، تعّدد مفاهيم دليل بر تعّدد حقيقت نيست.

اين مطلب را در تعليقه‌اى بر نهايه صفحه 46 ايشان فرموده‌اند كه بيان استوارى است به نظر حقير.

حالا پس تا اين‌جا مطالب در ارتباط با سنخيَّت بيان شد يك حديث بسيار لطيفى است اين حديث در بحار الانوار جلد 90 صفحه 4 ، تفسیر صافى جلد 1 صفحه 39، 38 آمده كه «و اعلموا رحمكم الله أنه من‌ لم‌ يعرف‌ من‌ كتاب‌ الله‌ عز و جل الناسخ من المنسوخ و الخاص من العام و المحكم من المتشابه و الرخص من العزائم و المكي و المدني و أسباب التنزيل و المبهم من القرآن في ألفاظه المنقطعة و المؤلفة و ما فيه من علم القضاء و القدر و التقديم و التأخير و المبين و العميق و الظاهر و الباطن و الابتداء و الانتهاء و السؤال و الجواب و القطع و الوصل و المستثنى منه و الجاري فيه و الصفة لما قبل مما يدل على ما بعد و المؤكد منه و المفصل و عزائمه و رخصه و مواضع فرائضه و أحكامه و معنى حلاله و حرامه الذي هلك فيه الملحدون و الموصول من الألفاظ و المحمول على ما قبله و على ما بعده فليس بعالم بالقرآن و لا هو من أهله و متى ما ادعى معرفة هذه الأقسام مدع بغير دليل فهو كاذب مرتاب مفتر على الله الكذب و رسوله‌ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِير»[3] .

باید دلیل باشد با دلیل این‌ها را می‌فهمد آن‌وقت در روایات دیگر فراوان فرمودند آن دلیل ما اهل البیت هستیم برای بحث سنخست نگفتم این را برای کل تفسیر داشتم می‌گفتم در ارتباط با کل تفسیر از این قبیل روایاتی که داریم باید در نظر داشته باشیم که یعنی مراجعه به روایات با قید اعتبار سند و روشنی دلالت که من همیشه این دو قید را در ارتباط با استفاده از مدارک روائی تأکید دارم به قید اعتبار سند و روشنی دلالت غفلت نکنیم یعنی حتما در تفسیر مراجعه به روایات جدی داشته باشیم با این دو قیدی که عرض شد تا آن‌که آنچه که حق است بشود استفاده کنیم.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد


جلسه «25 / 12 / 1389»

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

^إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ%[4]

در ارتباط با آيات توحيدى قرآن كريم كه مورد صحبت‌مان بود و فهرستى در اين بخش گفته شد به اين مطلب رسيديم كه از آيات شريفه قرآن عدم سنخيَّت بين حضرت حقّ و كائنات استفاده مى‌شود ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ%[5] و بسيارى از آياتى كه در آن‌ها تسبيح مطرح است و روايات مربوطه گفته شد و نيز به عرض رسيد كه جمعى كه قائل به سنخيَّت بين حضرت حقّ و كائنات هستند آن‌ها هم دليل‌هايى آورده‌اند هم عقلى و هم نقلى به بخشى از آن‌ها هم اشاره شد، يك دليل عقلى هم براى بينونت و عدم سنخيَّت گفته شد و دو دليل عقلى براى سنخيَّت گفته شد كه جلسه قبل گفتيم، يك دليل ديگر هم در جهت سنخيَّت از نظر عقلى ان‌شاءالله‌ گفته خواهد شد،

دو دليل عقلى براى سنخيَّت يكى لزوم تشابه بين علّت و معلول بود كه توضيح داد شد كه اين لزوم در علل طبيعى معنی دارد و در فاعل بالارادة و المشيَّة وجهى ندارد، دليل دوّم هم معطي شيء فاقد شيء نمى‌شود بود آن‌جا هم توضيح داده شد كه مُعطى شى‌ء بايد مالك شى‌ء باشد امّا فاقد نيست آن شى‌ء را به معناى اين‌كه سنخ او باشد خير.

دليل سوّم اين است كه گفته‌اند كه مفهوم واحد اگر به اشياء متعّدد اطلاق شد دليل بر آن است كه آن اشياء متعّدد در آن مفهوم واحد شركت دارند و اِلاَّ كه آن مفهوم واحد اطلاق نمى‌شد و شركت افراد مختلف در مفهوم واحد كاشف از سنخيَّت اشياء مختلف است با يكديگر، صورت استدلال اين است كه مفهوم وجودٌ بر حضرت حقّ و بر اشياء مختلف ديگر اطلاق مى‌شود اللّه‌ موجودٌ، الشَّمس موجودٌ، الإنسانُ موجودٌ، حمل موجودٌ بر اين اشياء مختلف كه قطعى است و اين حمل هم به يك معنی است و به معناى واحد است موجود در اللّه‌ موجودٌ و موجود در الشَّمس موجودٌ به يك معني است به اشتراك معنوى اطلاق مى‌شوند نه به اشتراك لفظى و اشتراك معنوى يك مفهوم در ارتباط با اشياء مختلف چون نمى‌شود مفهوم واحد از اشياء متباينه بِما هي متباينه انتزاع بشود پس بايستى اين اشياء شركت داشته باشند حقيقتا در آن مفهوم نتيجه اين است كه آن اشياء بايد با هم سنخيَّت داشته باشند.

پاسخ اين استدلال اين است كه اجمالاً عرض مى‌كنم بعد به‌طور تفصيل صحبت مى‌شود كه اگر اللّه‌ را كه مى‌گوئيم موجودٌ، مى‌گوئيم اگر آن يك معنی طارِدُ العَدَم باشد بله صحيح است هم وجود واجب و هم وجود ممکن به حقیقت طارد عدم هستند ولى طارد العدم مفهوم مشتركى است كه مقول ثانى است نه مقول اوّلى آن‌وقتى كه مفهومى اطلاق شود بر اشياء مختلفه‌اى و از مقولات اوّليّه باشد بايستى آن مفهوم بين آن اشياء مختلف به‌حقيقت مشترك باشد، امّا اگر چنانچه مفهومى اطلاق شد بر اشيائى ولى آن مفهوم از مقولات ثانيه باشد آن‌جا نخير، موارد بسيارى است كه مفهوم واحد به معناى واحد بر اشياء مختلف اطلاق شده ولى آن مفهوم از مقولات ثانيه بوده و اطلاق مفهوم از مقولات ثانوى بر اشياء مختلفه اشكالى ندارد كه در حقيقت متباين باشند و در عين حال مفهوم به‌عنوان مقول ثانوى بر آن‌ها اطلاق بشود چه اين‌كه مقولات ثانوى مابه‌ازاء خارجى ندارند صرفا به لحاظ عقلى ملاحظه شده‌اند.

حالا اين يك كم توضيح مى‌خواهد دقّت كنيد، مقولات گاهى مقولات اوّليّه هستند مفهوم از مقولات اوّليّه است وقتى كه اين مفهوم بر موضوعى كه عارض مى‌شود عروضش در خارج و اتّصافش هم در خارج است مى‌گوئيم «زيدٌ انسانٌ» مفهوم انسانٌ بر زيد اطلاق شده و اين عروض انسان بر زيد در خارج است، اتّصاف زيد به انسانٌ هم در خارج است، اگر عروض و اتّصاف در خارج شد اين را مى‌گويند مقول اوّلى و اگر بر اشياء متعّددى اطلاق شد بايستى در آن مفهوم همه آن‌ها شريك باشند و بايستى با هم سنخيَّت داشته باشند.

امّا اگر چنانچه مفهوم از مقولات ثانيه بود كه عروض و اتّصاف در ذهن بود و در خارج نبود اگر اين گونه بود آن‌وقت است كه عقلاء بما هم عقلاء مقول ثانى به معنائى كه گفتيم اطلاق مى‌كنند بر اشياء متباينه مُختلفه مثل مثالى كه زده مى‌شود و گفته مى‌شود مثلاً كلمه عَرَض، بر اَعراض تِسعه اطلاق مى‌شود كمّ و كيف و وضع و أين و متى و امثال اين‌ها، اين اعراض تسعه را همه را مى‌گوئيم عَرَضٌ، كم را مى‌گوئيم عَرَضٌ كيف را مى‌گوئيم عَرَضٌ اين را مى‌گوئيم عَرَضٌ، اطلاق مى‌شود به اين اعراض تسعه كلمه عَرَض با اين‌كه همه متّفق هستند كه اين أعراض متباينات هستند چه اين‌كه اين عَرَضَ كه اطلاق مى‌شود از مقولات ثانيه است و چون اين چنين است و چنين اطلاقى دارد آن‌وقت اگر موجود هم اين‌جور شد اگر كسى قائل به اصالت وجود، وحدت وجود عينيَّت وجود در خارج نبود، قائل نبود به اين‌كه وجود مابه‌ازاء خارجى دارد، اگر وجود و موجود را از مقولات ثانيه مى‌دانست كه بسيارى مى‌دانند آن‌وقت است كه اطلاقش‌گيرى ندارد مثل همه مفاهيمى كه اين‌ها مابه‌ازاء خارجى ندارند جز ذات موضوع چيز ديگرى در خارج نيست وقتى مى‌گوئيد «زيدٌ ممكنٌ» غير از خود زيد چيز ديگرى به‌عنوان خود ممكن در خارج نيست، موجود هم همين‌طور در چنين اطلاقى گفته مى‌شود كه اطلاق چنين مفهومى بر اشياء مختلفه متباينه اشكالى ندارد به مانند اطلاق عَرَض بر مقولات تسعه با اين كه مقولات تسعه به تصديق كلّ متباينات هستند.

كما اين‌كه عكسش هم همين‌طور است يعنى حقيقت واحِدِه مفاهيم متعدد را از آن انتزاع مى‌كنيم، ذات مقدَّس حضرت حقّ، حقيقت واحده بسيطه به تمام معناى كلمه آن‌وقت گفته مى‌شود عالمٌ، قادرٌ، حيٌّ، عبارت‌شان اين است جناب استاد مصباح يزدى اين‌طور دارند «ويُمكنُ المُناقِشَة في هذه الحُجَّة»، يعنى حجّت و دليلى كه در بداية و در نهاية آمده ‌است در ارتباط با اين‌كه موجود به يك معنی اطلاق مى‌شود بر اشياء مختلفه پس بايستى حقيقت واحده‌اى در همه اين‌ها باشد و اين يك استدلال عقلى است كه قول داده بوديم امروز عرض كنيم «وَيُمكِن المناقشة في هذه الحُجَّةِ بأنَّ انتزاعَ مفهومٍ واحدٍ عن اشياء كثيرة إنَّما يَدُلَّ عَلى جهة اشتراكِ عينيَّةٍ فيها إذا كانَ ذلك المفهوم مِنْ قبيل المقولاتِ الاُولى أي مِنَ المفاهيم الَّتي يكونُ عروضها كاتّصافِها في الخارج كَما أنَّ كثرَةَ مِثلِ هذه المَفاهِيم هِي الَّتي تَدُلُّ عَلى كثرة الجهات الأيْنَّيةِ».

«وأمَّا المقولات الثَّانَيةِ فيكفي لِحملِ واحدٍ منها عَلى مصاديقهِ وَحْدَةُ الجَهَة الَّتي يُلاحِظُها العَقْل كما أنَّهُ يَكفي لحمل اكثر مِنْ واحد منها عَلى مصداقٍ واحدٍ كثرةُ الجهات المَلْحُوظَة عند العقل وإنْ لَمْ يَكُنْ بِازائِها جهاتٌ مُتِكَثِّرَةٌ أينَّيةٍ فَلا يَدُلُّ وحدة المقول الثَّانيّ عَلى وجود جهةٍ أينَّيةٍ مشتركة بين مصاديقِهِ ولا كثرتُهُ عَلى كثرة الجهات الخارجيَّةِ كما يَدُلُّ وحدة مفهوم الماهيَّة أوْ مَفْهُومُ العَرَض عَلى جهةٍ واحدةٍ ماهُويَّةٍ بينَ الأجناسِ العالية وإلاَّ لزم وجود الجنس المشتركِ أو مادَّةٍ مشتركة وكما لا يَدُلُّ تعُّددُ مفاهيم الوجود والوحدة والفعلية عَلى تعُّدِ الجهات الأينَّية في الوحدة الوجود البَسيط»، تعّدد مفاهيم دليل بر تعّدد حقيقت نيست.

اين مطلب را در تعليقه‌اى بر نهايه صفحه 46 ايشان فرموده‌اند كه بيان استوارى است به نظر حقير.

حالا پس تا اين‌جا مطالب در ارتباط با سنخيَّت بيان شد يك حديث بسيار لطيفى است اين حديث در بحار الانوار جلد 90 صفحه 4 ، تفسیر صافى جلد 1 صفحه 39، 38 آمده كه «و اعلموا رحمكم الله أنه من‌ لم‌ يعرف‌ من‌ كتاب‌ الله‌ عز و جل الناسخ من المنسوخ و الخاص من العام و المحكم من المتشابه و الرخص من العزائم و المكي و المدني و أسباب التنزيل و المبهم من القرآن في ألفاظه المنقطعة و المؤلفة و ما فيه من علم القضاء و القدر و التقديم و التأخير و المبين و العميق و الظاهر و الباطن و الابتداء و الانتهاء و السؤال و الجواب و القطع و الوصل و المستثنى منه و الجاري فيه و الصفة لما قبل مما يدل على ما بعد و المؤكد منه و المفصل و عزائمه و رخصه و مواضع فرائضه و أحكامه و معنى حلاله و حرامه الذي هلك فيه الملحدون و الموصول من الألفاظ و المحمول على ما قبله و على ما بعده فليس بعالم بالقرآن و لا هو من أهله و متى ما ادعى معرفة هذه الأقسام مدع بغير دليل فهو كاذب مرتاب مفتر على الله الكذب و رسوله‌ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِير»[6] .

باید دلیل باشد با دلیل این‌ها را می‌فهمد آن‌وقت در روایات دیگر فراوان فرمودند آن دلیل ما اهل البیت هستیم برای بحث سنخست نگفتم این را برای کل تفسیر داشتم می‌گفتم در ارتباط با کل تفسیر از این قبیل روایاتی که داریم باید در نظر داشته باشیم که یعنی مراجعه به روایات با قید اعتبار سند و روشنی دلالت که من همیشه این دو قید را در ارتباط با استفاده از مدارک روائی تأکید دارم به قید اعتبار سند و روشنی دلالت غفلت نکنیم یعنی حتما در تفسیر مراجعه به روایات جدی داشته باشیم با این دو قیدی که عرض شد تا آن‌که آنچه که حق است بشود استفاده کنیم.

 


[1] - سوره اسراء: 9.
[2] - سوره شوری: 11.
[3] - بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‌90/4 باب128 ما ورد عن أمير المؤمنين صلوات الله عليه.
[4] - سوره اسراء: 9.
[5] - سوره شوری: 11.
[6] - بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‌90/4 باب128 ما ورد عن أمير المؤمنين صلوات الله عليه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo