< فهرست دروس

درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان

89/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر قرآن کریم

 

﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]

در ارتباط با آيات توحيدى فهرستى گفته شد، قسمتى از آن فهرست بحث شد به اين قسمت رسيديم كه از آيات شريفه قرآن استفاده مى‌شود كه حضرت حقّ و كائنات بين آن‌ها سنخيّتى نيست بلكه تباين و بينونيّت است. ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[2] و آياتى كه در آن آيات تباين مطرح است، آن آيات هم همين معنی را مى‌رساند و روايات هم حدود ده حديث قرائت شد كه از آن احاديث كاملاً مسأله بينونت به صراحت استفاده مى‌شد كه هيچ نوع اشتراك در حقيقت كه مقصود از سنخيّت همان است وجود ندارد «كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ‌ بَيْنَهُ‌ وَ بَيْنَ‌ خَلْقِه‌» و «مُبَايَنَتُهُ‌ إِيَّاهُمْ‌ و مُفَارَقَتُهُ أَيْنِيَّتَهُم‌»[3] «وَ تَنَزَّهَ‌ عَنْ‌ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِه‌»[4] .

روايات در حدّى مسأله بينونت را به صراحت بيان كرده‌اند كه مرحوم قاضى سعيد قمى كه از فحول مسائل كلامى و فلسفى و عرفانى است در شرح‌شان بر توحيد صدوق جلد اوّل صفحه 131 مي‌گويند كه آن‌چنان نفى سنخيّت و تشابه در اين احاديث شده است كه حتّى اطلاق وجود و موجودى كه بر بقيّه موجودات مى‌شود با وجود دو موجودى كه بر حضرت حقّ اطلاق مى‌شود به دو معني است همچنان كه در روايات فراوان تا اطلاق شى‌ء بر حضرت حقّ مى‌كنند تعقيب آن مى‌فرمايند كه «شَيْ‌ءٌ لَا كَالْأَشْيَاء»[5] و ايشان در شرح اربعين‌شان تصريح مى‌كنند به اين‌كه از بيانات معصومين استفاده مى‌شود كه اشتراك بر اطلاق وجود بر حضرت حقّ و كائنات اشتراك لفظى‌است نه اشتراك معنوى، بعد در ارتباط با استدلال‌هاى عقلى هم استدلالى عقلى براى نفى سنخيّت گفتيم و در جهت مقابل استدلالى عقلى و بعضى از روايات را كه از آن‌ها سنخيَّت مى‌خواستند كه بعضى استفاده كنند صحبت شد.

يك دليل عقلى هم جلسه قبل براى سنخيّت گفته شد و پاسخ آن هم گفته شد كه مسأله لزوم تشابه و سنخيّت بين علّت و معلول هست «والاَّ لَصَدَرَ كُلُّ شيءٍ مِنْ كُلِّ شيء» كه گفتيم اين مطلب هم در علل طبيعى درست است ولى در فاعل بالارادة و بالمشيَّة خير.

امّا امروز عرض‌مان اين است كه از چيزهايى كه ممكن است به آن استدلال شود براى سنخيّت بين حضرت حقّ و كائنات اين است كه معطي شيء فاقد شيء نمى‌باشد اگر چيزى معطى بود چيزى را بايستى خودش واجد آن چيز باشد بنابراين ذات مقدَّس حضرت حقّ كه ايجاد كرده كائنات را وجود داده است به كائنات چون اعطاء وجود كرده است پس خودش كه فاقد وجود نمي‌شود كه بالنَّتيجه واجد چيزى است كه به او اعطاء كرده‌ است پس تشابه و سنخيّت تحقّق پيدا مى‌كند چون معناى اين‌كه اعطاء كرده وجود را با توجّه به اين‌كه معطي شيء فاقد آن نمی‌شود يعنى خودش داراى وجود است پس او با آنچه كه اعطاء كرده است به غير خود اين سنخيّت را دارد.

در ارتباط با اين مطلب هم گفته مى‌شود كه خوب معطي شيء فاقد شيء نمى‌شود درست است نه، مى‌گوئيم معطي شيء مالك آن شيء بايد باشد بله معطي شيء نمى‌شود مالك شيء نباشد امّا خود آن بايد باشد خير بايد مالك آن باشد، ذات مقدَّس حضرت حقّ معطى است وجود را، هستى را، موجوديّت به اشياء مى‌دهد، ذات مقدَّس حضرت حقّ معطى است ولى معطى شى‌ء گفتيم مالك آن شى‌ء است كه اين از بديهيّات است كه اگر چيزى اعطاء مى‌كند چيزى را لازمه اعطاء اين است كه مالك آن باشد تا اعطاء كند پس معطى شى‌ء مالك شى‌ء باشد حتما امّا فاقدش نباشد يعنى خودش باشد نخير، خودش لازم نيست باشد بلكه مالكيّت نسبت به او بايد داشته باشد.

اعطاء چند نوع داريم، اعطاء گاهى به تنزّل چيزى است شى‌ء فيضان پيدا كرده، تنزّل پيدا كرده مثل نور خورشيد كه اين نور تنزّل پيدا كرده همين‌طور در مراتب مختلف، مى‌گوئيم اعطاء كرده و اين اعطاء اعطائى است كه تنزّل كرده، گاهى به صورت تطوّر است، اسمش را مى‌گذاريم اعطاء كه در حقيقت مى‌شود گفت تسامحى است در تعبير مثل اين‌كه فرض كنيد كه اگر چنانچه مومى را به أشكال مختلف در آوريم تطّور پيدا كرده به أشكال مختلف، آب را به اشكال مختلف در آوريم موجهائى براى اين آب به وجود بيايد، اين آب در ظروف مختلف قرار بگيرد، تطّور پيدا كرده ‌است اين موم به اطوار مختلف، اگر چنانچه اعطاء به معناى تنزّل چيزى باشد حتما بايستى بين آن‌ها سنخيّت باشد، اگر چنانچه اعطاء به معناى تطّور شي‌اي باشد بايد بين آن‌ها سنخيّت كه خير بلكه عينيّت باشد.

امّا اگر چنانچه اعطاء به معناى ايجاد شى‌ء باشد بعد «أنْ لَمْ يَكُنْ فكانَ» هيچ سنخيَّتى لازم نيست، اعطاء به گونه تنزّل بود چرا، اعطاء به گونه تطّور بود چرا بلكه به اضافه سنخيّت، عيّنيت لازم است، امّا اگر اعطاء به گونه ايجاد شد هيچ لزوم سنخيّتى وجود ندارد بلكه اگر به گونه ايجاد شد بايد سنخيَّت نباشد چرا براى اين‌كه اگر ايجاد شد آن «موجَد لم يكن فكان» است و ذاتش ذاتى است كه نياز است، ذاتش ذات فقر است و موجِد ذاتش ذات غني است و ذات غنّى و ذات محتاج اين‌ها با يكديگر سنخيّت ندارند و بين غنّى بالذّات و فقير بالذّات تباين است و هيچ نوع سنخيّتى در كار نيست.

بنابراين قاعده معطى شى‌ء فاقد شى‌ء نمى‌باشد نياز به تفصيل دارد و آن اين است كه اگر فاقد را به معناى مالك بگيريم صحيح است يعنى معطى شى‌ء نمى‌شود كه مالك شى‌ء نباشد.


 


[1] - سوره اسراء: 9.
[2] - سوره شوری: 11.
[3] - التوحيد (للصدوق) ص36 باب التوحيد و نفي التشبيه.
[4] - بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‌84/339 باب13 نافلة الفجر و كيفيتها و تعقيبها و.
[5] - التوحيد (للصدوق) ص107 باب أنه تبارك و تعالى شي‌ء.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo