< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

99/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:سیره عقلائیه

سیره متشرعه کاشف از سنت است و اماره بر سنت است و سیره عقلائیه کاشف از سنت و اماره بر سنت نیست و این بدین معناست که سیره عقلا چون کاشف از سنت نیست در حجیتش نیاز به امضاء شارع دارد ولو به عدم ردع؛ لکن سیره متشرعه در حجیتش نیاز به امضاء ندارد و اگر روایتی معارض آن نباشد نیازی نیست فقیه فحص کند که ردع شده یا نه، زیرا فی نفسه حجیت است مگر اینکه از باب عدم جواز عمل به خبر ثقه قبل از فحص از مخصص باشد و به خاطر این وجوب فحص، کسی نمی گوید که خبر ثقه فی نفسه حجیت ندارد و نیاز به امضا دارد، و ممکن است کسی بگوید در سیره متشرعه هم باید قبل از عمل، فحص از مخصص شود و این بدین معنا نیست که سیره متشرعه فی نفسه حجیت ندارد و نیاز به امضا دارد.

*در حجیت خبر ثقه، بعضی قائل هستند که دلیل آن سیره عقلائیه است و نصوص وارده به معنای امضا است و ما این را قبول نداریم و نصوصی که دال بر حجیت خبر ثقه است چون در بعضی از موارد سیره عقلا را تخطئه کرده اصلا امضاء نیست.

*عمومات و مطلقات خطابات شرعیه فی نفسه حجیت است ولکن بدون فحص از مقید، جایز نیست به آن عمل شود و ممکن است این را هم در سیره متشرعه بگوییم لذا باید از معارض آن فحص کرد زیرا احتمال می دهیم بعضی از سیره های متشرعه بعدا در زمان عصر غیب کبری حادث شده باشد چون بعضی از فقهای بزرگوار مثل شیخ طوسی و صاحب شرایع و علامه حلی صاحب مدرسه فقهی بوده اند و بر کتب اینها شرحهای مختلفی نوشته شده است ملاحظه نمایید یک کتاب شرایع چندین شرح از فحول فقهای بزرگ دارد و کتاب قواعد علامه هم همینطور، و ممکن است اینها منشأ سیره متشرعه شده باشد و از بس فقهای بعدی و بعدی به آن فتوا داده اند و متشرعه به این فتوا عادت کرده اند و این سیره مشترعه شده است، در حالی که متصل به زمان معصومین نیست و منشأی ندارد، بلکه در زمان فقهای معروف و صاحب متون فقهیه حادث شده است، لذا همانطور که به مطلق و عام نمی توان قبل از فحص عمل کرد همانطور در سیره متشرعه اینگونه باشد.

چنانچه روایتی وارد شده و شرایط حجیت را دارا می باشد مثلا صحیحه باشد و دلالتش تام باشد نه اینکه معتبر نباشد و قدمای اصحاب از آن اعراض کرده اند و چون اعراض کل سلب حجیت می کند هرچند در اعراض مشهور اختلاف باشد. اگر روایت حجت شد می تواند معارض سیره متشرعه باشد، این معارضه کشف می کند که این سیره متشرعه متکوّن نشده است چون سیره متشرعه که ملاک حجیت و کاشفیت و اماریت بر سنت است و مراد فقهاست سیره متشرعه ایست که متصل به زمان معصومین باشد، وقتی این روایت صادر شد و فقها اعراضی نکرده اند دلیل است بر این است که این سیره متصل به سیره معصومین نبوده است و این همان خللی است که احتمال دادیم که بعد از زمان عهد شارع حادث شده باشد و ممکن است یکی از اسباب و عواملی باشد که این سیره ها ایجاد شده است.

سئوال: وقتی مخالف یک روایت، سیره متشرعه است، بگوییم که این روایت حجت نباشد!

استاد: فرض این است که فقها به این روایت عمل کردند و از آن اعراض نکرده اند و این سیره مخالف چنین روایتی است، بحث ما اینجاست.

اگر روایت واجد شرایط حجیت بود لااقل جلوی احراز اتصال سیره را به زمان معصوم می گیرد وقتی احتمال آمد این سیره از حجیت ساقط می شود. زیرا سیره ای کاشف از سنت است که اتصال به عصر ائمه آن احراز شود.

سئوال: اگر متصل به عصر ائمه باشد و از روی بی مبالاتی باشدچطور؟!

استاد: اگر روایتی برخلاف نباشد این سیره اگر از روی عدم مبالات باشد ائمه باید آن را رد کنند زیرا اغراء به جهل می باشد، اگر سیره از روی عدم مبالات باشد خارج از موضوع سیره متشرعه است زیرا بحث ما سیره متشرعه بما هم متشرعه است و باید احراز شود، نه جایی که سیره از لایبالون باشد!

سیره عقلائیه که فقها به آن استدلال می کنند، مقصودشان جایی است که ریشه در حکم عقل به نحو بلاواسطه نداشته باشد، اگر مصب سیره؛ متعلق حکم عقل باشد خارج از مراد فقهاست زیرا حکم عقل می شود، وقتی بعضی از فقها مستقلا به حکم عقل استدلال می کنند و بعد به سیره عقلائیه هم استدلال می کنند، مراد این می شود که مصب سیره عقلائیه، حکم عقل است، این روال صحیح استدلال نیست زیرا وقتی عقل حجت ذاتی دارد و یکی از ادله مستقل اربعه است در این زمان بیاییم به یک وجهی استدلال کنیم که نیاز به امضاء شارع دارد، این شیوه استدلال صحیحی نیست!

فقهاء که می گویند سیره عقلا، مقصودشان حکم عقل نیست، در جایی که مصب سیره، حکم عقل است خودش حکم عقل می شود! مثل رجوع جاهل به عالم؛ یکی از ادله ای که برای تقلید استدلال می شود رجوع جاهل به عالم است، سیره عقلا بر این امر جاری است، عقل هم بر این حکم می کند، در اینجا می توان به عقل استدلال کرد و استدلال به سیره وجهی ندارد ولو اینکه در بعضی از کلمات فقها دیده می شود که برای همین تقلید، به سیره عقلا هم استدلال می کنند، و این استدلال وجیه نیست، زیرا وقتی قبول دارید عقل مستقلا حکم می کند که در صورت جهل به مساله مهمه و وجود خوف خطر (در تمام احکام شرعیه، خوف خطر عقاب اخروی دائم هست)، اگر به عالم رجوع نکند عقل تقبیح می کند لذا «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» ارشاد به حکم عقل است.

همینطور اجتناب از امر مخل به نظام؛ اگر ما قبول کردیم عقل حکم مستقل به قبح اخلال نظام دارد و سیره عقلا در آن جاری شود باز مصب حکم عقل است لذا به حکم عقل استدلال می شود.

مثلا جریان سیره عقلا بر عدل و صدق و راستگویی و اجتناب از ظلم و کذب جاری است. یا مثلا سیره عقلا بر اجتناب از «مافیه خوف الهلاک» است؛ اما عقل هم در اینجا حکم دارد و می گویند احتیاط شرط عقل است، اینجا جای استدلال به حکم عقل است و نوبت به سیره عقلا نمی رسد. اگر شخصی به هیچ دینی هم اعتقاد نداشته باشد در جایی که خوف خطر باشد کاملا احتیاط می کند.

لذا از جهت این که مصب بعضی از سیره ها متعلق حکم عقل هستند یا از حیث اینکه در عقل ریشه ندارند، سیره عقلا را می توان به سه قسم تقسیم کرد:

    1. جایی است که مصب سیره بعینه متعلق حکم عقل است، مثلا عقل حکم می کند به اجتناب از جایی که خوف هلاکت است یا اجتناب از جایی که اخلال نظام است یا رجوع جاهل به عالم در جایی که اهمیت داشته باشد.

    2. جایی است که مصب سیره ؛ بعینه حکم عقل نیست لکن با واسطه به حکم عقل بر می گردد، مثل اماریت ید؛ در ظاهر؛ عقل حکم به اماریت ید ندارد، اما ممکن است که تقریب کنیم که اگر اخذ به ید نباشد نظام معاش به هم می خورد و اگر هر کسی که وسیله ای را در دست دارد مالک نباشد و نتواند معامله کند نظام معاملات به هم می خورد، لذا برای حفظ نظام معاش، این سیره عقلا جاری شد تا خرید و فروش و معامله انجام شود. عقل هم حکم به حفظ نظام دارد. اما اگر سئوال شود که آیا عقل حکم به اماریت ید دارد؟ گفته می شود خیر! اما گفته می شود که عقل حکم به قبح اخلال نظام دارد، این دو با هم فرق دارند، لکن خود اماریت ید متعلق حکم عقل نیست، اما ملاک آن به عقل باز می گردد. اینکه سیره عقلا دلیل بر استصحاب است از این دسته نیست زیرا اگر استصحاب نباشد همیشه اخلال نظام ایجاد نمی شود و این قابل اثبات نیست. مثلا اخذ به ظواهر کلام، محل اختلاف است، ممکن است کسی ادعا که اگر اخذ به ظواهر نشود نظام تفهیم و تفهم مختل و زندگی مردم مختل می شود. عرض ما این است که درست نیست، زیرا آن چیزی که موجب اخلال نظام می شود اخذ به خلاف ظاهر است زیرا مراد گوینده ظاهر کلام است و شنونده برخلاف آن عمل کند، ممکن است عقل بگوید به آن چیزی که علم و اطمینان و قطع داری اخذ کن، آنچه که ظن داری عمل نکن ولو اینکه ظاهر هم باشد شما فرض کنید که امکان دارد که بشریت بر روی علم و قطع، همه جا عمل کند اخلالی ایجاد نمی شود.

اما اگر کسی ادعا کند که هر جایی که حرج است ممکن است اخلال شود، اما به قول فقها، این حکم کلی نمی شود و اینطور نیست که دائما حرج لازم بیاید و حرج شخصی می شود. هرجایی که حرج لازم شد از باب اضطرار می شود و گرنه اگر کسی ادعا بکند جمیع مواردی که به علم و قطع عمل بشود حرج لازم می آید، نه اینگونه نیست و خلاف وجدان است.

حاصل این است که آنجایی که سیره عقلا بر آن جاری شد مثل اخذ به ظواهر؛ که آیا خود اخذ به ظواهر که سیره عقلا بر آن جاری است آیا این مخالفت با سیره موجب اختلال در نظام می شود؟ ممکن است که کسی بگوید اخلال نمی شود بخاطر اینکه اخذ به قرائن قطعیه می کند. اگر زمانی بشر این طور عمل کند آیا این نظام زندگی آنها مختل می شود؟ خیر! مگر اینکه در مواردی که حرج ایجاد می شود که در آنجا از باب اضطرار است.

3-مواردی است که ولو در آخر و با واسطه، ریشه در حکم عقل ندارند مثل اخذ به خبر و قول ثقه. اگر عقلا اخذ به خبر ثقه نکنند و بگوید یا این خبر باید قرینه قطعیه داشته باشد که صادر شده یا متواتر باشد یا محفوف به قرینه صدور باشد و مادامی که علم به صدور آن نداشته باشد عمل نکند. آیا در اینجا اختلال نظام لازم می آید؟

ظاهرش این است که ریشه در اختلال نظام نمی تواند داشته باشد بلکه ریشه در یک جهت دیگری دارد.

یا اینکه سیره عقلا بر حمل فعل غیر بر صحت؛اگر فعل غیر را بر صحت حمل نکنیم به این گونه که فعلی که از غیر صادر شده است وقتی که مطمئن شدیم که این فعل مطابق اعتقاد آن فاعل است و در نزد خودش صحیح است یا در نزد شخص حامل صحیح است، آن موقع آن را اخذ کند و إلا اخذ نکند و معامله صحت نکند. آنجایی که مطمئن باشد که مطابق اعتقاد خودش است یا مطمئن باشد که با اعتقاد صحیحی این عمل مطابق است، در آنجا فقط فعل غیر را که معامله و تجارت و بیع و شراء باشد، در آنجا باید ترتیب آثار صحت دهد و تا مطمئن نشده است ترتیب آثار صحت به آن ندهد، و ممکن است بگوییم که در این جا اختلال نظام ایجاد نمی شود.

یکی از آن موارد اخذ به قول وکیل است. سیره عقلا جاری شده و کسی فرد دیگری را که وکیل می کند، می گوید اگر وکیل به تو خبری داد ، مادامی که دلیلی نداشته باشی بر این که کذب می گوید، باید بر این قول او اعتماد کنی و بپذیری. بالاخره او را وکیل کردی. سیره عقلا بر او جاری است بر اعتماد و ائتمان به قول وکیل که اینکه شارع هم فرموده: « الوکیل امین و لا ضمان علی الامین» ( وکیل) یا ودعی؛ کسی که تو در نزد او ودیعه گذاشتی و به او ائتمان کردی، این ریشه در سیره عقلا دارد اما عقل این را حکم نمی کند و حکمی در اینجا ندارد.

به هرحال سیره عقلا غیراز عقل، مناشئ دیگر هم دارد، بعضی ها گفته اند که سیره عقلا نمی تواند دلیلی علی حده باشد و ریشه این دلیلیت سیره عقلا را زدند چون هرجا سیره عقلا است بالاخره بما هم عقلاست و عقل حکم دارد پس چه نیازی به سیره عقلا داریم که دلیل علی حده اضافه کنیم.

این حرف درست نیست چون سیره عقلا همیشه ریشه در حکم عقل ندارد. پس چه مناشئی می تواند منشأ تکوّن سیره عقلا غیر از عقل بشود؟ مثلا یکی از آن مناشئ می تواند ملائمة الطبع باشد. مثلا همین اصالة الصحة. یعنی طبع بشر اقتضا می کند که آنچه را که او عمل می کند مطابق با اعتقاد خودش باشد. آنچه را که بشر معتقد است که آن صحیح است او را عمل می کند. پس آن چه را که معتقد است باطل است به آن عمل نمی کند.

عقلای عالم وقتی می خواهند با هم معامله کنند براساس آنچه را که در قانون عقلایی خودشان، آن معامله صحیح است عمل می کنند و نمی آیند عمدا به یک معامله باطل اقدام کنند زیرا می خواهند آثارش مترتب بشود. وقتی سیره عقلا جاری شد برحمل فعل غیر بر صحیح « لأنّ الفعل الصحیح، ملائمٌ لطبع فاعله» چون فعل صحیح عبارت است از مطابقت عمل با آنچه را که فاعل معتقد به صحتش است. این مطابقت عمل با اعتقاد صحیح فاعل آیا این مقتضای طبع بشر هست یا نه ؟ بله!

پس این تکون سیره عقلا ریشه در حکم فعل غیر بر صحت دارد و منشأ این، ملائمت طبع فاعل با آنچه را که از او صادر می شود است. یعنی طبعش اقتضا می کند که آنچه را که از او صادر می شود با اعتقاد خودش مطابق باشد. طبع بشر متنفر و منزجر است از اینکه بخواهد آنچه را که خودش اعتقاد به غلطش دارد عمل کند.

عمل به قول ثقه

ثقه را ثقه نامیده اند برای اینکه تطمئن و تثق بقوله نفس المخبر الیه. آن کسی که این ثقه برایش خبر آورده است چون این مخبر الیه این شخص را ثقه می داند نفس او آرام می گیرد و به قول این مخبر مطمئن می شود. « من تثق النفس بقوله» ثقه نامیده می شود و ثقه، ثقه نامیده شد نه برای وثاقت نفس خودش بلکه بخاطر اینکه با خبرش نفس کسی که به او خبر داده شده است آرام می گیرد، غالبا مطمئن می شود به خاطر آن اجتناب کذبی که از او سراغ دارد. پس سیره عقلا در اخذ به قول ثقه ناشی از ملائمت طبع جاری شده است چون نفس و طبعشان با اخذ قول ثقه ملائمت دارد. چون نفسشان به قول او مطمئن می شود.

سیره عقلا مناشئ دیگری غیر از ملائمت طبع دارد که در جلسه بعد گفته می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo