< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر و تأویل

معنای لغوی ضرب

ضرب القرآن بعضه ببعض، در لغت یعنی خلط بعض قرآن به بعض است. زمخشری در اساس البلاغه در ماده ضرب : « ضرب الشیء بشیء یعنی خلطه»؛ طریحی در مجمع البحرین:« ضربوا کتاب الله بعضه ببعض ای خلطوا بعضه ببعض».

خلط، یعنی آن چیزی که صلاحیت قرینیت (نه قرینیت عرفی و نه عقلی)؛ ندارد را قرینه قرار بدهی اگر آیه‌ای را قرینه برای کشف مراد آیه دیگری قرار بدهی که نه قرینه عرفیه (مثل عام و خاص و مطلق و مقید و ....بودن ) و نه عقلیه دارد، این خلط می شود.

یک خلط دیگر این است که آن گونه ای که سیره عقلائیه با آن آیه معامله می کند معامله نکند! مثلا عام را به تمام مدلوله اخذ کند و آن را بر خاص مقدم کند (همانطور که در رساله محکم و متشابه مثال زده است) که در این صورت ( اخذ عام به تمام مدلوله ) خاص به طور کل طرح شده است همانطور که اگر مطلق را بتمامه بگیرید مقید طرح می شود، این سر از تکذیب بعضها بعضا در می آورد زیرا به گونه ای وارونه عمل شده است و عام را که نمی تواند قرینه بر خاص باشد قرینه قرار دادید در حالیکه خاص برای عام قرینه است، و با اخذ خاص، عام طرح و تکذیب نمی شود.

تقسیم آیات شریفه از حیث قرینیت و صلاحیت بیان

1 – آیاتی که داخل در «یصدق بعضها بعضا» شود که بعضی قرینه بعض دیگر باشد یا قرینه عرفی یا عقلی باشد.

2 - آیاتی که داخل در «ینافی او یخالف بعضها بعضا» شود.

این مخالفت به دو قسم است: یا مخالفت به نحو بدوی است و جمع عرفی دارد، این مخالفت به قسم اول ( یصدق بعضها بعضا) بر می گردد مثل خاص و عام، اما عرف خاص را قرینه و کاشف مراد برای عام می بیند.

یک نوع مخالفتی هم هست علی وجه تضاد و تناقض؛ که این در قرآن وجود ندارد و عقلا مستحیل است، زیرا بعد از اینکه عقل با برهان اثبات کرد که خداوند متعال حکیم است، حکم میکند به استحاله وجود تناقض در کلام خداوند ، البته در قرآن هم به این مطلب تصریح شده: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا﴾[1] که مراد از این اختلاف، تناقض و تضاد است.

ناسخ و منسوخ

ناسخ و منسوخ، به معنای انتهای امد است، البته تعارض وتنافی بین ناسخ ومنسوخ غیرمستقراست یعنی وقتی به معنای مراد (با توجه به تفسیر وارده در مورد آنها) مراجعه می کنید می بینید که این دو حکم و آیه، در زمان واحد نبوده اند. در تناقض هشت وحدت شرط دان، که یکی از شروط ؛ وحدت زمان است.پس تضاد و تناقضی هم نیست زیرا این دوآیه هرچند دارای موضوع واحدهستند لکن تناقض ندارند چون در تناقض وحدت زمان شرط است، ، لذا در اصول فرموده اند که نسخ به معنای بداء نیست بلکه به معنای انتهای امد منسوخ است.

ما می دانیم معنای مراد جدی از آیات با روایات کشف می شود و تناقض و تضاد باید به حسب مراد جدی باشد، وقتی به روایات صحیحه قطعی فهمیدید که مراد خدای متعال از منسوخ در برهه ای از زمان بود و بعد از انتهای امد این منسوخ، ناسخ آمده است، تناقض و تضاد رفع می شود. البته با قطع نظر از کشف مراد جدی، به مدلول استعمالی تناقض و تضاد دارند.

ناسخ از نظر مدلول جدی تصدیق منسوخ است، زیرا حکم منسوخ را در زمان خودش تایید و مشروع من عند الله می کند منتهی در زمان خودش! اما از زمان آمدن ناسخ، حکم در آن موضوع، برای ناسخ است و از جانب خداست.

3 – آیه ای نسبت به آیه دیگر اجنبی باشد. اکثر آیات از این قبیل هستند، آیاتی هستند در موضوعات مختلف، که موضوع و محمول آنها تفاوت دارد، و با هم اصطکاکی ندارند، و هر کدام در مجال خود قطعی و حق هستند.

نوع دوم از قسم دوم و این قسم سوم، قسیم «یصدق بعضها بعضا» می شود. نتیجه می شود: «ما لا یصدق بعضها بعضا اما یکذب بعضها بعضا ( که این قسم محال و منتفی است) او لا ربط لبعض ببعض آخر (زیرا نظر ندارد زیرا تصدیق فرع بر این است که به هم نظر داشته باشند)». این دو قسم داخل در خلط می شود زیرا از قبیل «یصدق بعضها بعضا» نیست و داخل درضرب بعض القرآن ببعض می شود.

حقیقت ضرب بعض القرآن ببعض، خلط است که قسم اول از این نوع نیست، زیرا اگر بوسیله مخصص، عام را معنا کنید یا با مقید، مطلق و با حاکم، محکوم را معنا کردید، یا اگر بوسیله اظهر، ظاهر را معنا کنید، که نسبت به هم ناظر هستند و صلاحیت قرینیت عرفی دارند، از قبیل خلط نیست تا ضرب القرآن بعضه ببعض باشد.

مالایصدق بعضها بعضا، در مقابل دو قسم قرار می گیرد:

1 – سر از تکذیب در آورد و آنجایی است که عام را مقدم بر خاص شود یا عام را به منزله مقید و قرینه باشد و وقتی عام بتمامه اخذ شود سر از تکذیب در می آورد زیرا موجب طرح خاص می شود. این خلط است؛ ولی اگر خاص قرینه قرار بگیرد بعض مدلول عام اخذ می شود و عام طرح نمی شود و بینهما جمع می شود. این معنای ضرب القرآن بعضه ببعض می شود. پس معنای خلط جعل ما لیس بقرینة ( مثل عام که قرینیت ندارد) قرینة. در اینجا بین قرینه و ذی القرینه و بین آیه ای با آیه ای خلط شده است در حالی که موضوع آنها یکی است، ناسخ و منسوخ هم همین طور است.

2 - دو تا آیه در یک موضوع نیستند و ربطی به همدیگر ندارند و هر کدام موضوع و حکم خودشان را دارند، منتهی مفسِّر بدون اینکه یک روایتی دال بر نظارت به حکم و تأویل، وارد شده باشد و بدون اینکه خودش فی نفسه قرینیت (عرفا یا عقلا) داشته باشد، بگوید که تشخیصم این است که این آیه می تواند مربوط به باشد، این خلط القرآن بعضه ببعضه است زیرا خارج از قانون محاوره عقلائی است، چون این هم جعل ما لیست بقرینة، قرینة عرفیة است، این تفسیر و بیان، به نوعی به تفسیر برأی برمی گردد، زیرا تفسیر برأی آن تفسیری است که متکلاً علی رای شخص و به فهم و تشخیص شخص بدون اتکال به قرینة عرفیة أو عقلیة و یا روایت موله باشد، ما به شخص خاصی کار نداریم. ما ضابطه می دهیم که هرگاه این چنین باشد تفسیر به رای است ، مراد ابن ولید هم همین است.

مراد ابن ولید که می گوید «أن تجیب فی تفسیر آیة بتفسیر أخری»، این دومی (أن تفسر آیة بتفسیر آیة اخری من غیر قرینة عرفیة و لا عقلیة و لا روایة موؤلة) است و قسم اول (مثل اینکه عام را به جای مقید عمل کردن) در کلام ایشان نمی گنجد.

محکم و متشابه هم از این قبیل است. «من ردّ متشابه القران الی محکمه فقد هدی الی صراط مستقیم» مراد آن محکمی که ناظر به متشابه و قرینیت داشته باشد موضوع متشابه را متعرض شود و إلا در آیات قرآن، محکمات زیاد است و نمی توان هر محکمی را به هر متشابهی زد.

«القران ینطق بعضه ببعض، لا یکذب بعضه بعضاً» این ها را ما قبول داریم « كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ ناطِقٌ لا يَعْيى لِسانُهُ، وَ بَيْتٌ لا تُهْدَمُ أَرْكانُهُ، وَ عِزٌّ ‌لا ‌تُهْزَمُ‌ ‌اَعْوانُهُ‌»[2] ، « يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ»[3] به این معناست که ینطق ویشهد بعضی که محکم باشد و نظارت و ظهور واضح داشته باشد و صلاحیت قرینیت از نظر عرف یا بقرینه عقلیه داشته باشد، این می شود «ینطق بعضه ببعض».

استدلال به اینکه قرآن مستقل از روایات تبیان لکل شیء است:

﴿نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِين﴾[4] . مستدل استدلال می کند که اگر این قرآن نتواند خودش را بیان کند چطوری می تواند تبیان لکل شی باشد؟

جواب: اولا اینکه قران تبیان لکل شیء است معنایش بالمباشره نیست، مثلا یک کتاب طب را یک نفر به همان زبان اطباء و فرمول های طبی می نویسد که علاج تمام دردهاو مرض ها در آن نوشته شده است.این صدق می کند که هذا الکتاب فیه علاج کل داء و مرض. اما عوام الناس این را می فهمند یا فقط اهل علم طب این را می فهمند؟

قرآن هم تبیان لکل شیء است اما اهلش می فهمند که چطوری تبیان کل شی است که اهل آن «راسخین فی العلم» هستند، ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾[5] . فلذا دهها هزار فرع فقهی در باب صلوة و طهارت و حج و جهاد و .... داریم که اصلا این آیات بر آنها هیچ گونه دلالتی ندارد، این وجدانی است.

سوال: کسی که به این آیه استدلال می کند نمی گوید که ما همه احکام را از آیات می فهمیم، می گویند ظهور اولیه همه آیات را می شود به استناد دیگر آیات، فهمید.

جواب: ما می گوییم که ظاهر این آیه، به عرض عریض و به اطلاقها قابل اخذ نیست، قطعا ظاهر این آیه مراد نیست زیرا آیه عموم دارد که تبیان کل شی است، پس قطع داریم که این ظاهر مراد نیست که بالمباشره تبیان لکل شی باشد.

سوال؛ اگر بگوییم آیه باطلاقها قابل اخذ نیست تخصیص اکثر پیش می آید

استاد تخصیص اکثر نیست یعنی عرفا صادق است که آن کتاب طب، تبیان لکل داء است.و همینطور اینکه قرآن تبیان کل شیء است عرفا صادق است و تخصیص اکثر نیست اما نزد اهل و کسی که زبان قرآن یا این کتاب تخصصی طب را می فهمد.

زبان تخصصی قرآن و مراد الله تعالی از آیات شریفه قرآن، را راسخین می فهمند و می توانند از دل قرآن همه چیز را هم در بیاورند، این سازگار و صادق و ملائم است با تعبیر فیه تبیان کل شیء اما عند اهله.

کلام امیرالمومنین مثل : «كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ ناطِقٌ لا يَعْيى لِسانُهُ، وَ بَيْتٌ لا تُهْدَمُ أَرْكانُهُ، وَ عِزٌّ ‌لا ‌تُهْزَمُ‌ ‌اَعْوانُهُ‌»[6] ، یا « يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ »[7] ، تماما ناظر به آن بعضی است که صلاحیت قرینیت (عرفی یا عقلی) داشته باشد یا روایتی از اهل بیت ع در آن مورد باشد والسلام علیکم

 


[3] التوحید، شیخ صدوق، محقق، مصحح، حسینی، هاشم‌، ج1، ص255.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo