< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر و تأویل

«الراسخون فی العلم»

نصوصی که درباره راسخون فی العلم که فقط ائمه هستند وارد شده ، خود این روایات مصداق تأویل هستند همان قسمی که دلالت بر تعیین بعضی مصادیق به عنوان مراد آیه دارد. به این تقریب که مدلول و معنای لفظی «الراسخون فی العلم» عام است و مقید به ائمه ع نیست، لکن این نصوص علیرغم عموم «الراسخون فی العلم» که شامل همه مصادیق می شود، تعیین کرده است که مراد فقط ائمه ع هستند. مگر کسی ادعا کند «راسخ فی العلم» به معنای واقعی کلمه منحصر به ائمه ع است،

« وعنهم عن أحمد بن محمد، عن الوشا، عن ثعلبة بن ميمون، عن أبي مريم قال: قال أبو جعفر عليه السلام لسلمة بن كهيل والحكم بن عتيبة: شرقا وغربا فلا تجدان علما صحيحا إلا شيئا خرج من عندنا أهل البيت»[1] همانطور که امام ع به آن دو نفر از اهل عامه گفته است، اما باز به عنوان اکمل مصادیق «راسخین فی العلم» می شود، قدر متیقن از وضع لغوی راسخ اعم است.

تنزیل

از روایات استفاده می شود که تنزیل به دو معنی است:

1 – مورد نزول آیه، «ما نزلت فیه الایة». که مقابل تأویل در روایت : « علی سیقاتل علی التاویل » به این معناست. «ماورد فیه» گاهی به نحو تأویل بعد از عصر نبی ع است که نیاز به الحاق دارد زیرا مورد نزول آیه نیست لکن مراد آیه هم می باشد که امام آن را بیان می کند و آیه مختص به مورد نزول نیست.

شأن نزول گاهی قبل از عهد نبی و در عصر جاهلیت بوده است و اخری در عهد نبی است که ممکن است قبل از نزول آیه باشد، یا ممکن است در حین نزول آیه، مورد آن است.

2 – نفس « مانزل » بذاته دلالت بر معنی داشته باشد بدون نیاز به تفسیر و تأویل. مثل آیات صریحه و ظاهره و واضح الظهور که هیچ اختلافی در آن نیست، این هم تنزیل آیه است و نه تفسیر و نه تأویل است، همانطور که در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، به این معنی آمده است.

جریان حکومت در تفسیر و تأویل

حکومت تفسیر

در تفسیر ظهور غیرواضح و به بیان مرحوم طبرسی، مشکل است به خاطر همان جهتی که فقها و متکلمین و ....، در ابواب مختلف در استظهار آیه، براساس قواعد لفظی اختلاف می کنند و هر دو هم ادعای ظهور می کنند. اینجا اگر روایت صحیحه در مقام تفسیر آیه وارد شود اینجا این روایت حکومت دارد و حجت و فصل الخطاب است و اگر کسی برخلاف روایت بخواهد استظهار کند اجتهاد در مقابل نص است و اعتبار ندارد.

این بحث فقط در احکام فرعی شرع جاری نیست بلکه در اخلاقیات و عقاید توقیفی و معارف کلی جاری است البته غیر از تاریخ، که وقایع شخصی است. مثلا یک روایت در تفسیر آیه در باب عقاید توقیفی باشد التزام به آن واجب است.

مصب جریان قواعد لفظیه اصولیه ( تعادل و تراجیح و حکومت و ورود و ....) اختصاص به احکام فرعی شرعی ندارد. لذا این قواعد تفسیریه مهم است زیرا هم مفسر و هم متکلم و هم فقیه به آن استدلال می کند.

سئوال: اگر آیه ظهور مشخص داشت ولی روایت یک ظهور دیگر را بیان می کند اینجا هر دو حجت هستند؟!

استاد: شما یا باید بگویید از باب جری و تطبیق، مصداقی را بیان می کند که وفق دارد که نوعی تفسیر می شود که آیه دلالت لفظی به آن دارد، اما اگر آیه کشش لفظی ندارد باید بگویید حکومت توسعه‌ای دارد. اما اگر خلاف ظاهر آیه باشد تأویل می شود، که اینجا هم حکومت می شود.

اگر تنافی در بین نباشد و لسان روایت «لیس الا» نباشد، همانطور که در «لاجناح» اینگونه است که در اینجا از حجیت می افتد، اما اگر روایت را از باب جری و تطبیق بداند از باب توسعه می شود.

سئوال: داریم که «ما خالف قول ربنا لم نقله»؛ لاجناح در آیه (جواز) با لاجناح تفسیر شده در روایت (وجوب)، تناقض دارند!

استاد: چون لسان تفسیر و حکومت دارد از باب تضاد بیرون می آید و اینجا از وجوه جمع است و تعارض و تضاد ندارد!

«ما خالف قول ربنا لم نقله» در جایی است که روایت به صورت کبری کلی بیان شده و اشاره به آیه نکرده باشد که در مقام تفسیر آیه است، و الا اگر اشاره داشته باشد داخل در تفسیر و حکومت می شود. عقلا اگر کلامی داشته باشند و بعد کلام دیگر بیاید برای تعیین مراد آن خطاب، اینجا را تناقض نمی بینند. آیات و روایات به منزله کلام متکلم واحد هستند لذا تفسیر، حکومت دارد. در این موارد عرف باید این نظر داشتن را برداشت کند که یا با لفظ یا مضمون، اشاره به آیه می کند.

حکومت تأویل

دو قسم اول تأویل از سنخ حکومت است:

1- تعیین مصداق 2- خلاف ظاهر.

فرقی بین حکومت و تأویل از حیث حکومت نیست، زیرا قسمت اول تأویل( تعیین مصداق) در مقام ضیق موضوع است و قسم دوم تأویل (برخلاف ظاهر)، لسان تفسیر دارد، درست است که تأویل است اما در مقام تبیین مراد آیه است زیرا نظر به آیه دارد که تفسیر به معنای اعم (اعم از تأویل و تفسیر) می شود.

دو قسم دیگر؛ محکوم ( آیه) ظهور در معنا ندارد، یا مثل حروف مقطعه، هیچ ظهوری ندارد یا دلالتی بر چند معنا هم عرض دارد لذا ظهوری ندارد. در قاعده حکومت، شرط است که برای هر یک از دو دلیل حاکم و محکوم، ظهور فی نفسه داشته باشد که بتواند که یکی بر دیگری حکومت داشته باشد، اگر ظهور نداشته باشند مقتضی تنافی وجود ندارد ولو تنافی بدوی.

قاعده تفسیر قرآن به قرآن

تفسیر از اقسام حکومت است و حجت است، چه مفسِّر آیه باشد چه روایت، بر آیه مفسَّر حجت است، مخصوصا آیه اولی است به اینکه آیه ی دیگری را تفسیر کند، چون همه آیات شریفه از نزد خداست و به طریق وحی نازل شده است. اگر متکلمی خودش یک مطلبی را می گوید، حق دارد که با کلام دیگر، کلام خودش را تفسیر کند، «هذا مما جرت علیه سیرة العقلاء»، مگر اینکه دو آیه به نحو کلی، متناقض باشند که در قرآن وجود ندارد.

در آیات قرآن، خیلی کم پیدا می شود که آیه ای به آیه دیگر نظر داشته باشد و بخواهد آن را تبیین بکند. مثل ﴿صراط الذین انعمت علیهم﴾[2] در سوره حمد، که آیه‌ای دیگر آمده و به آن نظر دارد: ﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا﴾[3] . زیرا در هر دو «انعم الله علیهم» آمده است. اما مثل این مورد آیه ای به آیه دیگر، در مقام تبیین نظر داشته باشد خیلی کم اتفاق می افتد.

فلذا ما اصل تفسیر قرآن به قرآن را قبول داریم بلکه اولی از تفسیر آیه به روایت است. حرف درستی است اما این نوع تفسیر پیش نیامده است، زیرا در روایت به حکمت این امر اشاره شده است و روایت صحیح و صریح، امده است که حضرت فرمود خدا متشابهات را نازل کرد و بیان این متشابه را به راسخین فی العلم ایکال کرد، برای اینکه مردم و امت مضطر و ملجا شوند و در مقابل ائمه ع زانو بزنند و همینطور «لیعرّف الله بذلک ائمة الناس»، جایی که خدا ائمه را به مردم بشناساند.

روایت در عصر امیرالمومنین ع نازل شد بعضی که از عرب بودند و از آیه استظهار می کردند و می گفتند: دلیل من قرآن است. راوی به حضرت اشکال می کند و می گوید اگر قرآن، فصل خصومت می کند، الان چرا فصل نکرده است؟ حضرت فرمودند چطور؟ می گوید برای اینکه هر کسی استدلال می کند به قرآن و می گوید این هم دلیل بر قرآن است.حضرت در جواب فرمودند: خدا برای تبیین قرآن، حجت و راسخ فی العلم قرار داده است که شما در بیان مراد آیه، به آن حجت رجوع بکنید.

وجه احتیاج به حجت در این جا ظاهر می شود. اصلا حکمتش همین است که خدا در بعضی از آیات، این طور مجمل گویی کرده است.

در قرآن هم اشاره شده است و بناء علی رأی قاطبه الشیعة و قریب به اجماع، واو در ﴿إلا الله و الراسخون فی العلم﴾[4] را عاطفه می گیرند و آن «یقولون آمنّا » جمله ی حالیه است. اما اهل عامه ، واو را استینافیه می گیرند : و الراسخون فی العلم یقولون.

روایات متواتر هم موید همین است که این آیه را می آورد و بعد الراسخون فی العلم را فقط ائمه معرفی می کند.

علت اختلاف در تفسیر قرآن به قرآن

اصل اینکه آیه به آیه می تواند تفسیر شود، جای کلامی نیست، بلکه اولی است چون همه از طریق وحی است. منتهی این موارد بسیار کم است.

ما یک کلام مباشری از جبرئیل داریم و یک کلام بالواسطه. کلام ائمه ما اگر حجت هست یا روایات نبوی اگر حجت است، بواسطه ی این است که ﴿إن هو إلا وحی یوحی﴾ [5] یا اینکه ائمه ما حجت هستند بخاطر اینکه ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ﴾[6] یا روایاتی که با واسطه بر حجیت ائمه دلالت دارند.

دوم؛ اینکه از بعضی علما و مفسرین مثل علامه طباطبایی ره در المیزان، در جاهای زیادی از المیزان، ایشان آیه ای را تفسیر و معنا می کند و می گوید کما دل علیه هذه الآیة وهذه الآیة و هذه الآیة، شش هفت تا آیه ردیف می کند. آیا هذا مما یجوز أم لا یجوز؟

اختلاف شده که آیا این از قبیل ضرب القرآن بعضه ببعض است یا از قبیل تفسیر است که اصولیون معنا می کنند؟ تفسیری که حاکم است و سیره ی عقلا بر آن جاری است و این که باید نظر به کلام دیگر داشته باشد و بفهمد که این آیه نظر به آن آیه دارد. این از این قبیل است یا نه؟

معتبره سلیمان بن قاسم

هیچ کس سند این روایت را رد نکرده است و علامه طباطبایی هم این سند را قبول دارد. روایت را معتبره می داند منتهی در صدد توجیه مضمون این روایت برآمده است.

در این روایت دارد: «عنه عن أبيه، عن النضر بن سويد، عن القاسم بن سليمان، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قال أبي: ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض إلا كفر.[7]

برای این روایت، 9 تفسیر شده است:

1 - محمد بن حسن بن ولید (که این روایت را نقل کرده است).

«حدثنا محمد بن الحسن ـ رحمه‌الله ـ قال : حدثنا الحسين بن الحسن بن أبان ، عن الحسين بن سعيد ، عن النضر بن سويد ، عن القاسم بن سليمان ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام قال : قال لي أبي عليه‌السلام : ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض إلا كفر.

(شیخ صدوق می گوید:) وسألت محمد بن الحسن ـ رحمه‌الله ـ عن معنى هذا الحديث فقال : هو أن تجيب الرجل في تفسير آية بتفسير آية أخرى »[8]

یعنی اگر برای تفسیر یک آیه، از تفسیر آیه دیگر استفاده شود و پاسخ داده شود.

این معنایش این است که تفسیر آیة به آیة أخری دو قسم است:

1 - تفسیر آیة بتفسیر آیة أخری

2- تفسیر آیة بظهور یا صریح آیة أخری، مثل ﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا﴾[9] ، این صریح است و لا بأس که بخواهد ﴿صراط الذین انعمت علیهم﴾[10] را تفسیر بکند. این از قبیل تفسیر آیة بتفسیر آیة أخری نیست.

اما کلام این است که اگر خود آن آیاتی را که فقیه یا مفسر یا متکلم برای تفسیر این آیه استشهاد می کند، خودش نیاز به تفسیر دارد. این بیانی است که ایشان گفته است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo