< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر و تأویل

در کتاب قواعد تفسیریه جلد سه، اغلب بحث در تفسیر و تأویل است و نکاتی را از آن بیان می کنیم:

قاعده تأویل و تفسیر، می توانند قاعده اصولی حساب شوند ولو اینکه با دقت می توانند مندرج در بعضی از قواعد اصولی شوند ولی بعنوانه ما تعریف و تحدید ن شده اند فلذا این دو قاعده لازم است مطرح شوند زیرا نتیجه این دو قاعده، حجیت روایات مفسره در استکشاف از مراد آیات می باشد، روایات مووله هرچند خلاف ظاهر آیات باشند و آیات هم هیچ دلالتی نداشته باشند ولی روایات مووله بر مدلول آیه حجت هستند.

نکته: در بعضی از موارد تأویل، مثلا در علل الشرایع، خیلی از ابواب عبادات، به معنای باطنی تفسیر شده است مثل صلاة، اذان و اقامه و غیره...، در واقع از قبیل حِکَم هستند و در حِکَم حجیت دارند و تکلیف ظاهری برای عباد درست نمی کند.

بعضی از موارد تأویل که از قبیل بطن آیه باشد در حالی که آیه ظهور دارد و به آن فتوا داده شده است و نص و فتوا بر آن متفق است، این تأویل بطنی برای عباد، تکلیف ظاهری شرعی، رغما لمقتضی ظاهر آیه درست نمی کند، اما همین قسم تأویل را هم داریم که در خصوص حکم فرعی شرعی تأویل می برد و آن حجت است مثل « لاجناح» که خلاف ظاهر آیه است ولی حجت است و ازقبیل تأویل باطنی نیست.

سئوال: در روایتی داریم که حضرت می فرماید اگر شرایط بود من تمام احکام و حتی شرایع سابق را از «الله الصمد»[1] به شما یاد می دادم، یعنی شرایع و احکام را از باطن آیه برای ما بیان می کردند و حجت بوده است!؟

استاد: اگر حضرت از «الله الصمد» احکام را بیان می کرد و حکم فرعی بیان می کرد، این روایت برای ما حجت بود. اما روایات علل الشرایع اینگونه نیستند.

نکته اول

در روایات آمده است: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّا مقْعَدَهُ مِنَ النّار»[2] و همچنین در روایات دیگر لفظ تفسیر آمده است، لذا معنای لغوی تفسیر در عصر ائمه را باید بدست آورد. ضابطه در بیان و فحص معنای لغوی، آمدن لفظ در آیات و روایات است.

در کتاب لغت خلیل و جوهری و ابن فارس دارد که : که تفسیر از «فَسر» است که به معنای «الایضاح» و «البیان» است، که همان کشف القناع در بیان شیخ انصاری است.

در کتاب جوهری، صحاح و العین، «البیان من الفسر و الایضاح»

در کتاب ابن فارس: « الفاء و السین و الراء کلمه واحدة تدل علی بیان شیء و ایضاحه»

این معنا متفق در زمان عصر ائمه و قریب آن زمان است.

تعاریف اصطلاح:

    1. علمای خاصه: مرحوم طبرسی: «التفسیر کشف المراد من اللفظ المشکل» ، این لفظ باید مشکلی داشته باشد هرچند که دلالتی هم دارد. خیلی از ظواهر هستند که فقهاء در استظهار آن اختلاف کردند و هر کدام به برداشت خودش فتوا می دهد وادعای ظهور می کند و اگر روایت صحیحه‌ای این مشکل را برطرف کند و بیان باشد آن روایت محکّم است و برای ما تفسیر است، علی رغم وجود معانی عدیده که در مجمع البیان و تبیان و دیگر تفاسیر برای این آیه معنا ذکر شده باشد.

    2. تفسیر بدرالدین زرکشی از بهترین و برجسته ترین علمای علوم قرآن است و بنده از 4جلد کتاب ایشان خیلی استفاده کردم و کتاب جامع و دقیقی است: البرهان فی علوم القرآن.

    3. ایشان دارد: «التفسیر علم یعرف به کتاب الله المنزل علی نبیه محمد ص و بیان معانیه و استخراج احکامه و حِکمه» اختصاص به احکام فرعی عملی ندارد.

در تفسیر مجمع البیان، ذیل هر چند آیه و یک آیه، اللغه دارد که بحث لغوی است و الحجة دارد که بحث ادبی می کند و نزول دارد که شأن نزول است و البیان دارد که بیان معنی دارد. تمام مفسرین شیعه، بیان آیات دارند که اسم آن تفسیر است.

کلام مرحوم طبرسی ادق است زیرا نصوص صحیحه یا واضح الظهور نیاز به تفسیر و بیان ندارند باید یک مشکلی داشته باشند تا نیاز به تفسیر داشته باشند! کلام ایشان مختار است.

بدرالدین زرکشی در بیان کشف المعانی : « کشف معانی القرآن و بیان المراد اعم من ان یکون بحسب اللفظ المشکل و غیره و حسب معنی الظاهر و غیره» ، اینجای کلام ایشان مورد اشکال است اینکه مشکل نباشد تفسیر بخواهد. یک ظهور واضح داریم که در آن اختلاف نشده و یک ظهور غیرواضح داریم که در آن اختلاف شده است، که همان لفظ مشکل است.

سئوال: روایاتی که شأن نزول را بیان می کند داخل در تفسیر است یا تأویل!

استاد: شأن نزول دخیل در تبیین مراد است اما اینکه« ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» باشد ممکن است اما اینکه مورد بتواند مراد و محور آیات باشد، خیر !

اگر خود آیه ظاهر صریح و غیراختلافی باشد و شأن نزولی هم داشته باشد این شأن نزول دخلی در معنای آیه ندارد، اما اگر ظاهر غیرصریح باشد می تواند دخل در مراد داشته باشد.

اگر چنانچه روایت براساس قواعد و مدالیل لفظی باشد مفسر می شود و اگر خارج از قواعد لفظی و کشش لفظی باشد تأویل است.

البته گاهی اتفاق می افتد که معنای آیه ظاهر است ولی روایت برخلاف آن است که اینجا هم تأویل است، به صورت «لیس الا» بیاید نه به نحو جری و تطبیق! مثل « لاجناح» که بر خلاف معنای واضح «لاجناح» حضرت تعیین کرده است.

سئوال: گاهی اینگونه نیست، مثل در تفسیر «عبس و تولی» بعضی می گویند از ظاهر استفاده می شود که پیامبر بوده است ولی از روایات فهمیده می شود که شخص دیگری مراد بوده است.

استاد: در آیه که نیامده «عبس و تولی» پیامبر بوده است! اینجا از معانی واضح نیست که چه کسی «عبس»؟ پس این روایت آمده در اینجا، تفسیر می شود، و آیه مجمل نیست، البته اگر نگوییم که سیاق آیه هم این معنا رادلالت دارد.

نکته دوم:

تأویل در لغت، به معنای «أول» یعنی رجوع؛ آل یوول، یعنی یرجع، مآل یعنی مرجع. تأویل از باب تفعیل است که به معنای برگرداندن به مرجع و مآل است. تأویل الایة یعنی ارجاع آیه به مآل آن که حاق معنای مراد است هرچند لفظ آیه بر آن دلالت نداشته باشد یا اینکه برخلاف آن دلالت داشته باشد.

نصوصی دلالت دارد که تأویل فقط شأن ائمه است، بعضی از نصوص را می خوانیم:

صحیحه ابی بصیر:

«وعن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد، عن أيوب بن الحر، عن عمران بن علي، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: نحن الراسخون في العلم، ونحن نعلم تأويله.»[3]

اینجا در مقام تحدید است بخاطر تقدیم مسندالیه، زیرا حضرت در جواب کسانی گفت که مدعی «نحن الراسخون» و تأویل بودند، کما اینکه آیه شریفه هم اشاره کرده : ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ [4] ؛ آنها هم برای خودشان تأویل می کردند که بخاطر مرض قلب، دنبال متشابهات بودند کما اینکه قتاده صریحا به امام صادق ع گفت: ما خودمان وارد هستیم و نیاز به کسی نداریم، که حضرت در مقابلش گفت« ما ورثک الله من الکتاب شیئا»

«وعن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه عن محمد بن سنان، عن زيد الشحام قال: دخل قتادة بن دعامة على أبي جعفر عليه السلام فقال: يا قتادة أنت فقيه أهل البصرة؟ فقال: هكذا يزعمون، فقال أبو جعفر عليه السلام: بلغني أنك تفسر القرآن؟ فقال له قتادة، نعم، فقال له أبو جعفر عليه السلام: فان كنت تفسره بعلم فأنت أنت وأنا أسألك - إلى أن قال أبو جعفر عليه السلام: ويحك يا قتادة إن كنت إنما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت، وإن كنت قد فسرته من الرجال، فقد هلكت وأهلكت، ويحك يا قتادة إنما يعرف القرآن من خوطب به.[5]

منظور آیاتی بود که نیاز به تأویل بوده را حضرت به قتاده فرموده است.

«وعن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، وعن عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد جميعا، عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح قال، سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول الله عز وجل: ﴿ألم﴾[6] ﴿غلبت الروم﴾[7] ﴿في أدنى الأرض﴾[8] فقال: إن لهذا تأويلا لا يعلمه إلا الله والراسخون في العلم من آل محمد - إلى أن قال: ألم أقل لك إن لهذا تأويلا وتفسيرا، والقرآن ناسخ ومنسوخ. [9]

صحیحه فضیل:

«وعن محمد بن الحسين، عن محمد بن إسماعيل، عن منصور بن يونس عن ابن أذينة، عن فضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن هذه الرواية: ما من القرآن آية إلا ولها ظهر وبطن، قال: ظهره وبطنه تأويله، ومنه ما قد مضى ومنه ما لم يكن، يجري كما تجري الشمس والقمر كلما جاء تأويل شئ يكون على الأموات كما يكون على الأحياء، قال الله: ﴿وما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم﴾[10] نحن نعلمه.» [11]

روایت دیگر:

«وعن الحسن بن علي، عن عبد الله بن المغيرة، عن عبيس بن هشام، عن عبد الكريم، عن سماعة بن مهران، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إن الله علم رسوله الحلال والحرام والتأويل، فعلم رسول الله صلى الله عليه وآله علمه كله عليا عليه السلام.» [12]

خدا به رسول خدا تأویل را آموخت و رسول الله به امیرالمومنین آموخت، آیا کس دیگری می تواند ادعا کند تأویل را می داند؟! تأویل هم به این معنی است که از دلالت الفاظ آیه خارج باشد و الا اگر از لفظ بتوان استفاده کرد نیازی به تأویل ندارد و منحصر در ائمه نمی باشد و در جایی که ائمه می گویند لفظ این آیه مراد نیست باید بپذیریم.

آیات و روایات می فرماید که علم غیب و تأویل آیات، فقط در ائمه اثبات می شود آن هم به صورت منحصرا؛ ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‌ غَيْبِهِ أَحَداً﴾[13] ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضى‌ مِنْ رَسُولٍ﴾[14] در روایت مراد از «من رسول»، نبی مکرم و ائمه و انبیاء گذشته که صدق رسول می کند، است.

آیات محکمات قرآن، آیات مبینات هستند، در بحث مجمل و مبین بیان شد که تارة مبین به قرینه خارجیه است ( مثلا روایت یا آیه دیگری)، و اخری مبین فی ذاته است. مرحوم علامه طباطبایی در اینجا دارد که « ان الحق فی تفسیر و التأویل انه الحقیقة الواقعیة»؛ و در تعریف تاویل، اقوالی را نقل می کنند.

تعریف تأویل از نظر علامه طباطبایی ره

«إن الحق فی تفسیر التاویل أنه الحقیقة الواقعیة التی تستتند الیها البیانات القرآنیة من حُکم أو موعظة أو حکمة و أنه موجود لجمیع الآیات القرآنیة محکمها و متشابها ( تأویل اعم از محکم و متشابه است) و أنه لیس من قبیل المفاهیم المدلول علیها بالالفاظ (یعنی هرگز تاویل به لفظ دلالتی ندارد) بل هی من الامور العینیة المتعالیة من أن تحیط به شبکاة الالفاظ. (عالی تر و فراتر از آن است که بخواهد لفظ بر آن دلالت داشته باشدو لفظ هیچ دلالتی بر این ندارد) و انما قیدها الله سبحانه بقید الالفاظ بتقریب من اذهاننا ببعض التقریب فهی کالامثال تضرب ثل ضرب المثل، که معنایی را گوینده ضرب المثل اراده می کند که لفظ آن هیچ دلالتی بر آن معنا ندارد و دیگران آن معنا را از آن نمی فهمد!) تضرب لیقرب بها المقاصد و توضح بحسب ما یناسبهم بفهم سامع الی آخر...[15]

اشکال بر علامه طباطبایی ره

اولا وقتی تاویل را از شبکات الفاظ خارج دانستید و گفتید لفظ دلالت ندارد، دیگر نمی توان اسم این آیه را محکم گذاشت، زیرا محکم، آن است که متشابه نیست. یعنی هیچ شبهه و تشابهی در دلالتش بنفسها وجود ندارد.

روایت صحیحه داریم: «من ردّ متشابه القرآن الی محکمه فقد هدی علی صراط مستقیم». چون محکم فی نفسه دلالت تام برمعنای واضحی دارد لذا متشابه قابل رد به محکم است، و محکم قابل تأویل نیست.

سوال: علامه هم همین است که فرموده : « تأویله فی تنزیله»

جواب:خیر؛ تاویل در مقابل تنزیل است. در اینجا مراد تأویل به معنای اخص مصطلح نیست، بلکه به معنای برگرداندن به معنای مراد است، یعنی تبیین معنای مراد محکم در تنزیلش است و به نحو مانَزَل که ظهور اولی ذاتی لفظ است همان حاق معنا را افاده کند که عبارت است از نص صریح.

اشکال دوم

وقتی اعتراف کردید به اینکه تاویلات خارج از شبکات الفاظ است و اجل از این است که الفاظ بر آن دلالت داشته باشد و لفظ دلالت ندارد، آن وقت چگونه می گویید که غیر از راسخین فی العلم هم می تواند تأویل کند. یک موقع می خواهید بگویید که تاویل بخشی از تاویل است و مراد است که فقط ائمه ع می فهمند. این دیگر با این تعریف شما از تاویل منافات دارد، زیرا تأویل را اینگونه تعریف کردید نه اینکه تاویل در مقابل متشابه را این گونه بگویید. قطعا هر جا که تاویل باشد، ضابطه اش این است که از دلالت لفظی خارج باشد پس چگونه غیر از ائمه ع می فهمند؟

ایشان تاویل را به هفت قسم تقسیم کرده است و فرق بین تاویل و تفسیر را هفت طور نقل کرده و به همه این هفت قول اشکال کرده است. آن وقت خودش بعداز اینکه اشکال کرده بر این اقوال، گفته: «مرجع ذلک کله الی تبیین مدالیل الالفاظ الآیات و معانیها المراد الداخل فی نطاق الدلالة اللفظیة مما تناله افهام عموم الناس».

اشکال همه اینها این است که به دلالت لفظی، توسط دیگران آن هفت معنا فهمیده می شود. لذا آن هفت معنا را رد کرده است.

«مع أنّ التاویل فی القرآن اُطلق علی تبیین معنا لا یدخل تحت لفظ الآیات، لیس من مدالیل اللفظیة المطابق تضمنیّ ...». که داخل در شبکات دلالت نمی آید. و الفرق بین هذا القسم – مقصودش یعنی این تاویلی که در مقابل متشابه است و در آیه 7 سوره آل عمران مراد است، تاویلی که «لا یعلم تأویله»- أعنی الآیات المبیّنة لحال صفات الله و افعال الله را و ما یلحق باحواله یوم القیامة و نحوها

و بین الاقسام الأخری، أنّ الاقسام الاخری یمکن حصول العلم بتأویلها ( سایر انحا تاویل را می شود علم حاصل کرد. این یمکن یعنی لغیر المعصوم ع، بقرینه ی مقابله) بخلاف هذا القسم فإنه لا یعلم حقیقة تاویله إلا الله تعالی. نعم یمکن أن یناله الراسخون فی العلم سبحانه بعلمه فهذا هو الذی یتحصل من مذاهبهم فی معنی التأویل [16]

(چند قسم را گفته است که بقیه می فهمند، اما این قسم را فقط راسخون فی العلم می فهمند. اسم هر دو را هم تاویل گذاشته اند. با اینکه خود ماهیت تاویل را هم تصریح کرده اند که این است، اگر شما تاویل را اینگونه تعریف می فرمایید که در شبکه الفاظ و مدالیل لفظ نمی گنجند و خارج از مدالیل لفظیه هستند، طبعا باید بپذیرید که غیر ائمه ع نمی دانند.

پس بگویید تاویل از نظرما دو تعریف دارد و اعم است. هم آنجایی را شامل می شود که در شبکه الفاظ نمی گنجند و هم اقسام دیگری که به دلالت لفظیه فهمیده می شود اما اجمال و نوعی توضیح دارند که به تفسیر برمی گردد، اما شما حقیقت تاویل را یک حقیقت گفتید دارد. تاویل را تعریف کردید، و لذا سایر اقوال چندگانه ای که در تاویل نقل کردید را رد کردید و گفتید آنها ظهور دارد در اینکه به دلالت لفظیه فهمیده می شود، در حالیکه تاویل در قرآن به این معنا است که از دلالت الفاظ فهمیده نمی شود. اگر این را قبول کردید، اگر بخواهید بگویید یمکن تحصیل العلم به لغیر ائمه ع، این مشکل می شود.

نکته: تاویل به چهار قسم به بیان ما تقسیم شده است.

    1. بیان بعضی مصادیق این لفظ آیه که کلی هم هست و مصادیقی دارد، به عنوان لیس إلا؛ یعنی تعیین کردن بعضی مصادیق که هذا هو المراد که این مصادیق هم به شرط اینکه در تنزیل نباشد یعنی از قبیل مورد نزول نباشد که در عهد ائمه ع است همانطور که دارد که «علیٌ یقاتل علی التاویل و انا اقاتل علی التنزیل»، این تاویل در مقابل تنزیل است. یعنی تعیین بعضی از مصادیقی که لاحقه هستند و در عمود زمان بعد از عصر النبی ص ایجاد می شوند که در یک روایت صحیحه دارد که لا یعرفه إلا امام زمانه.

    2. معنای دوم این است که خلاف ظاهر لفظ است. اصلا برخلاف ظاهر دلالت لفظ است مثل همان «لا جناح» که به وجوب تفسیر شده است.

    3. معنای سوم هم تعیین یکی از معانی محتمله که آیات متشابه، چند معنا دارد و عرض کردیم از آن مواردی که خود لفظ ظهور ندارد چون این چند معنا به حدی با هم دیگر در عرض هم به ذهن می آید که سلب ظهور از لفظ می کند.

    4. این است که لفظ اساسا هیچ دلالتی بر هیچ معنایی ندارد. قسم قبلی بر معنا دلالت داشت منتهی آن معانی با هم دیگردر عرض هم بوده و لذا مانع ظهور بوده. دلالت معنا داشت اما قسم دیگر هیچ دلالتی بر هیچ معنایی ندارد مثل حروف مقطعه قرآن.در اینجا روایت می آید بیان می کند و می گوید مراد از این، آن است و این هم تاویل است.


[2] التبیان، الشیخ طوسی، ج1، ص3.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo