< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کیفیة الشهادة

در بحث گذشته اینطور بیان شد: اتفاق اصحاب در این است که شهادت شاهد به محض شهود حسی، معتبر و حجت است و متوقف بر اشهاد مشهودله نیست، منتهی اگر چنانچه مشهودله طلب کند شهادت واجب تکلیفی می شود و الا وضعا حجیت شهادت متوقف بر اشهاد مشهودله نیست.

اجماع در این مقام مدرکی است زیرا آیات شریفه و روایات دلالت دارند. طائفه ای از آیات شریفه دلالت بر وجوب مطلق دارند، و آیه دیگر به مفهوم بر جواز ترک شهادت مادامی که از او استدعا نشود دلالت دارد:« و لایأب الشهداء اذا مادعوا»، مادعو یعنی اذا لم یدعوا یجوز لهم الاباء عن الشهادة. دلالت مفهوم این آیه، اطلاق وجوب شهادت را تقیید می زند به وجوب شهادت در صورت استدعا. این مقتضی صناعت در جمع آیات است.

نصوص

نصوص هم مثل آیات همین دلالت را دارد اما نکته اضافه که در نصوص است:

اگر شخص مشهودله استدعا نکند ولکن دفع ظلم و احقاق حق متوقف بر این شهادت شد مثل جایی که شاهدان دیگری هستند که علم دارد که شهادت به باطل می دهند ولو اینکه در نظر حاکم عادل هستند، در صورت علم به شهادت باطل دیگران، بر او واجب است شهادت دهد تا ظلم بر مشهود له را دفع کند یا ممکن است شاهد دیگری نباشد مگر این شخص، و مدعی در اینجا مظلوم باشد، زیرا گاهی بعضی از مدعی ها مظلوم نیستند و اشتباه و خطا در شبهات موضوعیه پیش می آید.

این مطلب علی القاعده است و حتی اگر نصوص هم نبود، این شهادت از باب مقدمه واجب و دفع ظلم واجب می شد زیرا دفع ظلم عقلا و شرعا واجب است.

سئوال: در حقوق الله هم اینگونه شهادت واجب است؟ زیرا استدعا معنی ندارد!

استاد: بله، آیه اطلاق دارد، «اقیموا الشهادة لله» اطلاق دارد و شهادت برای اقامه حدود الهی واجب است، و این تکلیف بر همه واجب است تا حدود الهی و دیات و قصاص را اجرا کنند و یکی از آن چیزهایی که دیات و حدود به وسیله آن اقامه می شود شهادت است.

سئوال: مثلا جایی حد ثابت شده باشد و این شهادت برای اسقاط حد است آیا واجب است بریم شهادت بدهیم؟

استاد: اطلاقات ادله اینجا را شامل می شود.

سئوال: شما بین ظلم و عدم ظلم نباید تفصیل قائل شوید زیرا کسی صاحب حق است ولی ظلم به او نشده است!

استاد: در اکثر موارد دعاوی، از قبیل ظلم نیست و طرف مقابل ظالم نیست و شبهه موضوعی است. در جایی که شبهه موضوعی و خطا و اشتباه باشد اینجا شهادت جایز است و شاید اکثر دعاوی را شامل شود، در صورت ثبوت ظلم، شهادت واجب است و متیقن از نصوص و اجماع، وجوب شهادت در صورت ظلم است، مثلا در نصوص دارد :«من عرف من الظالم»، یعنی باید ظالم را بشناسد و واجب است از حق مظلوم دفاع کند.

اطلاقات ادله جایی را واجب می داند که اشهاد شود و این موارد ظلم هم از آن استثناء شده است.

صحیحه محمد بن مسلم: (وسائل الشيعة، جلد : 18 صفحه : 232)

« عن أبي جعفر عليه السلام قال: إذا سمع الرجل الشهادة ولم يشهد عليها، فهو بالخيار، إن شاء شهد، وإن شاء سكت.

اگر مشهودله از شاهد طلب نکرده است او مختار است که شهادت بدهد یا ندهد.

اگر این روایات و آیه (لایأب الشهداء اذا مادعوا)، نبود مقتضی ادله اولیه وجوب شهادت بود، که این نصوص، اطلاق وجوب را به صورت استدعا تقیید می زند.

صحیحه هشام ابن سالم:

عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إذا سمع الرجل (سمع یکی از حواس است که می تواند به وسیله آن شاهد باشد و دیگر مثل دیدن) الشهادة (واقعه و مورد شهادت) ولم يشهد عليها، فهو بالخيار، إن شاء شهد، وإن شاء سكت، وقال: إذا أشهد لم يكن له إلا أن يشهد. (وقتی اشهاد شد شهادت بر او واجب است)

معتبره محمد بن مسلم (بخاطر وجود محمد بن عبدالله بن هلاله در سند آن واقع شده است که توثیق خاص ندارد ولی از مشاهیر است و صاحب اصل است)

محمد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن الرجل يحضر حساب الرجلين (شخصی سرزده و بدون دعوت در کنار دو نفر دیگر نشسته است که آنها حسابرسی می کنند ) فيطلبان منه الشهادة على ما سمع منهما (بعد از اتمام مجلس، از او دعوت می کنند که بر آنچه که دیده شهادت دهد چه در محکمه و یا چه در بین آن دو نفر، زیرا بین آنها اختلاف شده است) ، قال: ذلك إليه إن شاء شهد، وإن شاء لم يشهد، وإن شهد شهد بحق قد سمعه (اگر شهادت به حق بدهد ثوابش را می برد)، وإن لم يشهد فلا شئ (و اگر شهادت ندهد گناهی بر او نیست) ، لأنهما لم يشهداه( زیرا از اول این شخص را به اشهاد نگرفته اند)

سئوال: اگر از کسی برای تحمل شهادت دعوت شود آیا واجب است که آن را بپذیرد؟

استاد: آیه 282 سوره بقره اینطور است: «يايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل و لاياب كاتب ان يكتب كما علمه اللّه فليكتب و ليملل الّذى عليه الحق و ليتق الله ربه و لا يبخس منه شيا فان كان الّذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احدئهما فتذكر احدئهما الاخرى و لا ياب الشهداء اذا ما دعوا و لا تسموا ان تكتبوه صغيرا او كبيرا الى اجله ذلكم اقسط عند اللّه و اقوم للشهده و ادنى الا ترتابوا الا ان تكون تجرة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح الاتكتبوها و اشهدوا اذا تبايعتم و لايضار كاتب و لا شهيد وان تفعلوا فانه فسوق بكم و اتقوا اللّه و يعلمكم اللّه و اللّه بكل شىء عليم»

این «و استشهدوا شهیدین من رجالکم» می گوید وقتی به کسی قرضی را می خواهید بدهید دو نفر را به عنوان شاهد بگیرید و «شهیدین» به قرینه « عول» یا « مشارفه»[1] ، به کسی که می خواهد شهادت بدهد به او اطلاق شده است. این آیه می گوید وقتی از او طلب کردند که شهادت بدهد حق ندارد از این شهادت اباء کند. ولی فی نفسه، غیر از مورد این آیه که امور مالی است، بخواهیم بگوییم که شهادت واجب باشد، نه، این درست نیست، کسی هم قائل نیست که مطلقا، شهادت و اشهاد واجب باشد، تازه در بعضی موارد سرک کشیدن به امور دیگران، جایز نیست. اگر به صورت اتفاقی شاهد بود یا از او خواستند برای احقاق حقی یا مصلحتی یا دفع ظلمی شهادت بدهد، موضوع فرق می کند یا اینکه از او بخواهند که شاهد باشد و در صورت طلب واجب است که شاهد باشد و شهادت بدهد.

سئوال: صدر روایت بحث تحمل شهادت است!

استاد: «لایأب الشهداء اذا مادعوا»، دلالت بر اصل تحمل شهادت دارد، که اگر کسی از او خواست که بیاید و شاهد باشد او نباید اباء کند، این صدر قرینه بر ذیل است.

سئوال: در روایت «یطلبان» دارد که اشاره به تحمل شهادت دارد!

استاد: روایت تحمل را نظر ندارد زیرا «یحضر» یعنی شخص در آنجا حاضر بود و از او نخواستند تا شاهد باشد، و بعد از آن اختلاف شد، «یطلبان»، یعنی که بیاید در محکمه شهادت دهد.

موثقه محمد بن مسلم

محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: إذا سمع الرجل الشهادة ولم يشهد عليها، فهو بالخيار، إن شاء شهد، وإن شاء سكت، إلا إذا علم من الظالم فيشهد، ولا يحل له إلا أن يشهد.

اگر چنانچه اشهاد کنند بر او واجب است شهادت بدهد، و الا شهادت او جایز است، مگر اینکه طرف مقابل را به عنوان ظالم بشناسد ولو اینکه او را به اشهاد نگرفته باشند.

روایت علي بن أحمد بن أشيم

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام رجل طهرت امرأته من حيضها، فقال: فلانة طالق وقوم يسمعون كلامه لم يقل لهم: اشهدوا (در موقع خواندن صیغه طلاق، عده ای شنیدند ولی دعوت به اشهاد نشدند)، أيقع الطلاق عليها؟ ( با اینکه در طلاق، شاهد معتبر است، آیا بدون اشهاد ، طلاق واقع می شود؟) قال: نعم، هذه شهادة (شهادت یعنی کسی از روی حس، شاهد واقعه باشد چه اینکه اشهاد شده باشند چه نشده باشند) أفيتركها معلقة؟! ( یعنی آیا این طلاق محقق نمی شود و این زن معلق باشد؟ که اشاره به آیه شریفه دارد :« لا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ») قال: وقال الصادق عليه السلام: العلم شهادة إذا كان صاحبه مظلوما.

بنابراین از این نصوص جواز شهادت فهمیده شود که آثار حجیت شهادت، بر این جواز مترتب می شود، مگر دو مورد که استثناء می شود:

1 – از اول به اشهاد گرفته شود که شهادت در محکمه بر او واجب می شود

2 – شاهد علم به ظالم بودن یک طرف داشته باشد شهادت در محکمه بر او واجب است

سئوال: در « أفيتركها معلقة؟! » بگوییم که به او ظلم می شود، یعنی اگر طلاقش داده نشود ظلم می شود زیرا معلق می ماند!

استاد: هر دو طرف احسان و معروف است، «امسکوهن بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف» طلاق ظلم نیست، هر دو توافق دارند که می خواهند جدا شوند، قرآن مجید دستور داده است که طلاق باید به اینگونه باشد، زیرا مسلمان و مومن هستند و به قرآن اعتقاد دارند. این به خاطر منعی است که در آیه آمده است : « لا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ».

ظلم به قصد شخص بستگی دارد، اگر شهادت این شخص حجت نباشد، ایا ظلم محقق می شود؟ بعید است، اینجا نص از جانب شارع داریم و تعبد می کنیم و مورد را اخذ می کنیم، و همین که شاهد بودند شهادتشان حجت است و این طلاق به خاطر وجود شاهد واقع می شود و شارع حکم به وقوع این طلاق می کند و اختیار هم از این مطلِّق گرفته می شود. حضرت این « أفيتركها معلقة؟! » را به عنوان حکمت بیان کردند و البته ربطی هم به طلاق ندارد بلکه در مورد افرادی است که چندتا زن دارند و آیه می فرماید به بعضی ها خیلی میل پیدا نکنید و بعضی دیگر را بی میلی نکنید : « لا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ»، که یکی را معلق کنید که هم شوهر دارد و هم شوهر به او میلی می کند.

کلام صاحب جواهر:

«ولعله إلى ذلك يرجع ما في نهاية الشيخ قال : « ومن علم شيئا من الأشياء ولم يكن قد أشهد عليه ثم دعي إلى أن يشهد كان بالخيار في إقامتها وفي الامتناع منها ، اللهم إلا أن يعلم أنه إن لم يقمها بطل حق مؤمن ، فحينئذ يجب عليه إقامة الشهادة » ونحوه ما عن جامع(جامع الشرایط ابن سعید حلی) ابن سعيد. بل والمحكي عن الصدوق أيضا ، فإنه بعد أن روى أخبار الخيار في الفقيه قال : « هو إذا كان على الحق غيره من الشهود (یعنی خیار و جواز در صورتی است که شاهدان دیگر برحق باشند و متوقف بر شهادت این شخص نیست) ، فمتى علم أن صاحب الحق المظلوم (مظلوم صحیح است) ولا يجي‌ء حقه إلا بشهادته وجب عليه إقامتها (در صورت علم به مظلومیت طرف مقابل، و توقف احقاق حق بر شهادت او، شهادت واجب می شود) ، ولم يحل له كتمانها ، فقد‌قال الصادق عليه‌السلام: « العلم شهادة إذا كان صاحبه مظلوما ». (در صورت علم به ظلم، شهادت واجب است. البته کمی عبارت اغلاق دارد که ممکن است از طرف مستنسخین باشد، شاید هم صدوق به صورت نقل به مضمون بیان کرده باشد) بل يمكن أن يكون غيرهم ممن لم يصل إلينا كلامهم (فقهاء متفقا این مطلب را بیان کرده اند که شهادت جایز است مگر در دو صورت اشهاد و توقف دفع ظلم به شهادت) كذلك أيضا كما هو ظاهر المحكي عنهم في الدروس ، فلاحظ وتأمل.

مسئله تحریر

مسألة 9 - المشهور بالفسق إن تاب لتقبل شهادته لا تقبل (کسی که مشهور به فسق است و برای قبول شهادتش توبه می کند خودش بینه و بین الله می داند که توبه اش بخاطر قبول شهادت است، شهادتش قبول نمی شود ) حتى يستبان منه الاستمرار على الصلاح(مگر اینکه معلوم شود که این شخص واقعا توبه کرده است و اعمال خیر از او صادر می شود و سراغ گناه نمی رود) وحصول الملكة الرادعة (آن ملکه رادعه برای او حاصل شود) ، وكذا الحال في كل مرتكب للكبيرة بل الصغيرة، فميزان قبول الشهادة هو العدالة المحرزة بظهور الصلاح، فإن تاب و ظهر منه الصلاح يحكم بعدالته وتقبل شهادته.

سرّش این است که حقیقت توبه، نَدَم و پشیمانی از گناه است وقتی بدانیم که به داعی شهادت، توبه می کند آن ندم اینجا محقق نشده است، ولی بعدا که صالح شود، صلاحیت کشف می کند که توبه او محقق شده بوده است.

کلام صاحب جواهر: (جلد : 41 صفحه : 109)

«( المشهور بالفسق إذا تاب لتقبل شهادته ولو المردودة (قبلا شهادت داده است و حاکم شهادتش را رد کرده است، بعد از آن توبه می کند تا شهادتش قبول شود) الوجه أنها لا تقبل حتى يستبان استمراره على الصلاح وإن لم يكن فيه تهمة التعبير برد الشهادة ( ولو اینکه با رد شهادت دوباره اش تنقیص نشود معذلک شهادتش قبول نمی شود زیرا توبه او محقق نشده است) ، بل لأن المفروض عدم توبة حقيقة (اصح این است که : عدم توبته حقیقة) ، ضرورة كونها الندم على ما وقع من المعصية والعزم على عدم الوقوع في ما يأتي وأن ذلك امتثالا لأمر الله تعالى شأنه ، إذ الظاهر كونها من العبادات المعتبر فيها النية والإخلاص ( این نیاز به اخلاص دارد که در اینجا وجود ندارد) ، بل عن التجريد اعتبار كون الترك لقبح الذنب فيها ، بل عنه أيضا اعتبار كون ذلك عن الجميع لا البعض خاصة وإن‌كان الأقوى خلافه في الأخير ، وأما الأول فالظاهر أنه قريب مما ذكرنا ، وإلا كان الأقوى خلافه أيضا.

وعلى كل حال فالتوبة لقبول الشهادة ليست توبة( التوبه صحیح است زیرا «ال» عهد است که این توبه ای که انجام شده است توبه حقیقی نیست) حقيقة ، بل يمكن أن تكون هي فسقا آخر باعتبار منافاة ذلك للإخلاص المعتبر فيها (اخلاص در توبه معتبر است، این شخص توبه می کند ولی اخلاص ندارد، اما اینکه این اظهار توبه از روی عدم اخلاص، گناه باشد را ما قبول نمی کنیم).


[1] - تعریف قرینه عول و قرینه مشارفه: فرق بین قرینه عول و قرینه مشارفه این است که قرینه عول این است که قرب و بعد زمانی لحاظ نمی شود و فقط ارجاع و برگشت و تحول یک حقیقت به حقیقت دیگر، ملاک قرینه است. عول یعنی برگشتن و رجوع چیزی به چیز دیگر. بنابراین چیزی که به چیز دیگر رجوع کرد، می توانیم آن را به قرینه عول، استعمال مجازی در نظر بگیریم مثل این که به گندم بگویید که این خوراک انسان است. گندم تا آرد نشده و خمیر نشده و نان نشده، به طور عادی خوارک نیست اما می گوییم گندم خوراک آدم است براساس قرینه عول که گندم می شود نان. و اما قرینه مشارفه از جهت قرب زمانی است که مثال معروف آن «من قتل قتیلا فله سلبه»، اگر کسی کشته ای را بکشد که منظور از کشته کفار است، لباس آن مقتول می شود برای این قاتل. کشته که کشته نمی شود و تحصیل حاصل است، چرا قتیل گفتید؟ مجازا و از باب قرینه مشارفه چون قرب زمانی دارد و در شرف کشتن است و مجاهدین مسلمان مسلط هستند و کفار را می کشند. واجب مشروط را به هرکدام که توانستید تطبیق کنید، با قرینه عول می گویید که مشروط برمی گردد و می شود واجب فعلی. از باب مشارفه هم «یتحقق الشرط فی مستقبل قریب». ملاک در قرینه مشارفه قرب زمانی است. لذا بعضی ها مشارفه و عول را یکی می دانند که اشتباه است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo