< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط العدالة

عود عدالت

در مورد مسقطات عدالت بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که خودِ صغیره موجب سقوط عدالت می‌شود، اما بعد از سقوط، عدالت با چه چیزی عود می‌کند؟ عرض کردیم توبه.

این را به 2 طائفه از نصوص می‌شود استدلال کرد:

یکی همان صحیحه ی ابن ابی عمیر: «لا كبيرة مع الاستغفار ، ولا صغيرة مع الاصرار» که به فحوی قطعی دلالت دارد بر: « لاصغیرة مع الاستغفار».

همچنین خبر ابن سنان که عرض کردیم این خبر ضعیف است زیرا در سندش عمّار بن مروان القندی واقع شده است که مجهول الحال است، کلّاً یکی روایت بیشتر ندارد زیرا آقای خوئی در احوالش فقط یک روایت نقل می‌کند، بالکلّ همه ی عمار بن مروان ها ضعیفند مگر فقط عمار بن مروان یشکُری، حتی عمار بن مروان الکلبی هم که روایات زیادی دارد ضعیف است، البته روایت زیاد ندارد ولی روایاتش بسیار بیشتر از عمار بن مروان قندی است که فقط یک روایت دارد که همین روایت است، در ضمن مجهول الحال هم هست و کسی هم متعرّض حالش نشده است.

بعضی ها ممکن است بین عمّار بن مروان القندی و زیاد بن مروان القندی اشتباه کنند، بله ما زیاد بن مروان القندی را گفتیم که ثقه است و لکن عمّار بن مروان القندی مجهول الحال و الهویّة است و یک روایت هم بیشتر ندارد، فوقش ممکن است آقای خوئی چند روایت دیگر از او را ذکر نکرده باشد که یعنی از عدد انگشتان یک دست هم تجاوز نمی‌کند.

در سند این روایت عبدالله بن سنان واقع شده است که از أجلاء است ولی به خاطر وجود این شخص روایتش ضعیف است، و لکن همان روایت صحیحه ی ابن ابی عمیر کافی است که دلالت کند بر اینکه با استغفار گناهان شخص بخشیده می‌شود زیرا درمورد استغفار روایاتی داریم که آن روایات مربوط به امیر المومنین (ع) است که وارد مسجد شد، شخصی را دید که استغفار می کند حضرت به او می گوید ثکلتک امک، ... و همچنین روایات دیگری هم هست که همه ی آنها گویای هستند که اصلاً حقیقت توبه استغفار نیست، روایت صریح است که کیف التوبة؟ که با همان ندم و پشیمانی و عزم بر عدم العود است.

پس از این روایت ابن ابی عمیر می‌توان استفاده کرد که با استغفار( مقصود همان توبه است) گناهان صغیره از بین می‌روند.

و همچنین روایات دیگری هم هست مثلاً «فان التائب من ذنوبه كمن لا ذنب له» یا اینکه: هرکس در کمتر از 7 ساعت توبه کند، اصلاً آن گناه نوشته نمی‌شود، این روایات بسیار است و اکثر آنها هم صحیحه است، مثل صحیحه ی فُضِیل بن عثمان مرادی : ( وسائل الشیعه، ج 11 ص 351)

« محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي ابن الحكم، عن فضيل بن عثمان، المرادي قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: أربع من كن فيه لم يهلك على الله بعدهن إلا هالك: يهم العبد بالحسنة فيعملها فإن هو لم يعملها كتب الله له حسنة بحسن نيته( اشاره به آن روایاتی است که می‌گویند: نیّة المومن خیرٌ من عمله)، وإن هو عملها كتب الله له عشراً( اگر عمل کند خداوند 10 برابر به او ثواب می‌دهد که در قرآن هم آمده: فمن جاء بالحسنة فله عشر امثالها که جاء یعنی عَمِلَ و این روایت می‌تواند تفسیر آن آیه باشد)، ويهم بالسيئة أن يعملها فإن لم يعملها لم يكتب عليه شئ، وإن هو عملها أُجِّل سبع ساعات( شاهد برای ما این فقره است که شخص اگر آن سیّئه را انجام دهد 7 ساعت به او مهلت داده می‌شود)، وقال: صاحب الحسنات لصحاب السيئات( در بعضی از روایات دارد که قال صاحب السیئات لصاحب الحسنات که بنده اینجا تصریح کردم وقال: صاحب الحسنات لصحاب السيئات درست است، صاحب الحسنات یعنی آن ملکه ای که حسنات را می‌نویسد)، وهو صاحب الشمال: لا تعجل عسى ان يتبعها بحسنة تمحوها فان الله عز وجل يقول: " ان الحسنات يذهبن السيئات " أو الاستغفار فان قال: " أستغفر الله الذي لا إله الا هو عالم الغيب والشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذا الجلال والاكرام وأتوب إليه " لم يكتب عليه شئ وإن مضت سبع ساعات ولم يُتبِعها بحسنة واستغفار قال صاحب الحسنات لصاحب السيئات: اكتب على الشقي المحروم».

بعد از 7 ساعت هم که این گناه نوشته شده است نیاز به توبه دارد که یعنی بعد از توبه آن گناه نوشته شده محو می‌شود زیرا در توبه فرقی بین قبل 7 ساعت و بعد 7 ساعت نیست و لکن فرقش اینست که اگر قبل از 7 ساعت توبه کند، اصلاً نوشته نمی‌شود.

در صحیحه ی ابی بصیر هم آمده است: ( وسائل الشیعه، ج11 ص 351)

« وبالاسناد عن علي بن الحكم، عن أبي أيوب، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: من عمل سيئة اجل فيها سبع ساعات من النهار فان قال " أستغفر الله الذي لا إله إلا هو الحي القيوم وأتوب إليه " ثلاث مرات لم تكتب عليه».

و همچنین صحیحه ی زراره: ( وسائل الشیعه، ج11 ص 352)

« وعن علي عن أبيه عن ابن أبي عمير، عن محمد بن حمران، عن زرارة قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: إن العبد إذا أذنب ذنبا أجل من غدوة إلى الليل( از صبح تا شب به او مهلت داده می‌شود)، فان استغفر الله لم تكتب عليه».

روایات زیاد دیگری هم مثل صحیحه ی عبد الصمد بن بشیر و صحیحه ی حفص وجود دارد که همه بر این معنا دلالت دارند که قبل از 7 ساعت اگر توبه شود، آن گناه اصلاً نوشته نمی‌شود، و وقتی هم که گناه نوشته نشود قطعاً عدالت زائل نمی‌شود، آن جایی هم که گناه نوشته شود و توبه این گناه را از بین ببرد تبعاً باز هم عدالت عود می‌کند زیرا درست است که در روایت اول دارد« ان عمل حسنةً» که حسنه از بین می‌برد مثل یک نماز یا یک روزه که ظاهرش اینست که ولو اینکه توبه هم نکند، این حسنه این گناه را از بین می‌برد و بعدش دارد « او الاستغفار»، یا استغفار کند، ولی عرض کنم که خود این توبه و استغفار هم حسنه است زیرا توبه یک عمل است که از شخص صادر می‌شود، چه حسنه ای بالاتر از این عمل که به مجرد توبه، آن گناه قبلی محو می‌شود

سوال: عدالت را ملکه بازدارنده تعریف کرده اند

جواب: بله ما دیروز هم عرض کردیم که خود این توبه یک حسنه ی بزرگی است که از شخص صادر می‌شود، یعنی این یک انقلابی در صفحه ی نفس و روح عبد است که آن حالت توبه که به او دست می‌دهد، خودش یک انقلاب درونیِ نفسانی است که کاملاً این صلاحیت را دارد که عدالت را برگرداند.

سوال: حال اگر توبه نکند ولی حسنه های دیگری از او سر بزند، آیا عدالتش بر می‌گردد؟

جواب: بر اساس ظاهر این روایات، بله بر می‌گردد، به خاطر اینکه خود آن حسنات هم ناشی از عزم و جزم و تصمیم قلبی او است که از نفس او ناشی می‌شود، پس وقتی که این حسنات را انجام می‌دهد تبعاً عدالت عود می‌کند.

در روایت دارد: الحسنات یذهبن السیئات، ولی ما نمی‌خواهیم بر این روایت تکیه کنیم که کسی بگوید: صرف ذهاب دلیل نمی‌شود، ولی می‌خواهم بگویم این صدور حسنه کاشف است که این شخص رو به صلاح رفته است که این حسنه از او صادر می‌شود، مخصوصاً اینکه توبه اقوی از صدور حسنه است برای اینکه کاشف باشد، زیرا عرض کردم که توبه یک انقلاب درونی است.

سوال: در روایت داریم که بعد از توبه، نیاز به جبران است مثل اینکه قضاء کند یا کارهای دیگر!

جواب: آنجا هم اگر جبران نکند کاشف از اینست که آن عدالت عود نکرده است، و باید معلوم شود که این واجبی که مثلاً به عهده ی او است و یا چیز دیگری که به ذمه اش آمده است، اداء می‌کند، و اگر چنانچه اداء نکرد معلوم می‌شود که توبه ای در او حاصل نشده است.

یکی از طلاب: در رابطه با اینکه با توبه شهادت قبول می‌شود 2 موثقه از سکونی وارد شده است که خیلی هم صریح است:

روایت اول: (وسائل الشیعه، ج 25 ص 384)

«وبإسناده عن السكوني ، عن جعفر ، عن أبيه ، عن عليّ ( عليهم السلام ) قال : ليس أحد يصيب حدّاً فيقام عليه ، ثمَّ يتوب ، إلاّ جازت شهادته إلاّ القاذف ، فانه لا تقبل شهادته ، إنَّ توبته فيما كان بينه وبينالله تعالى».

آیت الله سیفی: اگر کسی هم بگوید که این عدالت را بر نمی‌گرداند و فقط شهادتش قبول می‌شود، بالاخره قدر متیقنش اینست که مطلوب حاصل می‌شود که قبول شهادت شخص است.

این روایت ظاهرش اینست که باید بگوییم: قبول شهادت، عدالت را بر می‌گرداند.

روایت دوم: ( وسائل الشیعه، ج 25، ص 385)

«وعن عليِّ بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن النوفلي ، عن السكوني ، عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) أنَّ أمير المؤمنين (عليه السلام ) شهد عنده رجل وقد قطعت يده ورجله شهادة فأجاز شهادته ، وقد كان تاب وعرفت توبته.»

این روایت دوم هم درست است ولی ممکن است حمل شود بر اینکه زمانی گذشته است و دستش قبلاً قطع شده است و اعمال صالحی انجام داده است و صالح شده است ، ظاهر این روایت همین است و خصوص توبه نبوده است، ولی روایت اول، خیر، که ظاهرش اینست که به مجرد توبه شهادتش قبول می‌شود.

سوال: راه احراز اینکه این شخص فاسق توبه کرده است، چیست؟

جواب: این یک مسئله ی دیگری است و خارج از موضوع کلام ما است، موضوع کلام ما اینست که اگر توبه تحقق پیدا کرد و احراز شد، عدالت را بر می‌گرداند، ولی اینکه چگونه احراز می‌شود می‌توان گفت با معاشرةٌ مّایی با این شخص می‌شود احراز کرد که این شخص اهل توبه شده است، طرق مختلف است و تا علم به این توبه حاصل نشود، نمی‌توان گفت عدالتش بر می‌گردد، پس این شرط مثل هر شرط دیگری باید احراز شود.

سوال: اگر خودش بگوید توبه کردم، می‌شود از او پذیرفت؟

جواب: بالاخره احراز توبه اش متوقف بر اینست که انسان یک معاشرةٌ مایی با این شخص داشته باشد و ببنید که او واقعاً توبه کرده است یا خیر، و اینکه این شخص قبلاً فاسق بود و الان بخواهیم به قولش اخذ کنیم، این درست نیست، پس باید یک معاشرةٌ مّایی با او داشت کما اینکه در صحیحه ی ابن ابی یعفور بود تا عُرِفَ (که در این روایت هم آمده است) که این شناخت با معاشرت با او حاصل می‌شود.

سوال: در بحث اسلام و ایمان داشتیم که هنگام تحمّل، شرط نیست، و فقط هنگام اداء شرط است، در عدالت هم می‌شود همین را گفت که آنچه که مهم است اینست که برای قاضی وثوق حاصل شود که این شخص الان دارد راست می‌گوید، حال موقع دیدن فاسق هم بوده باشد، تأثیری ندارد؟ پس عدالت هنگام اداء شرط است نه تحمل؟

جواب: بله ظاهر این نصوص هم همین است، یجوز شهادته ظهور دارد در اینکه این شهادت در اداء است، اصلاً خود این « شهد فلانٌ» یعنی « أدّ الشهادة»، پس حین اداء شهادت اگر عادل بود، کافی است.

المسالة : 1 – لاتقبل شهادة کل مخالف فی شیء من اصول العقائد

این مطلب اجماعی است صاحب جواهر هم اشاره کرده است.

سئوال: در بحث شرط ایمان، این مساله مطرح شد!

استاد: این بحث یک مقدمه برای یک نکته مهم است، در بحث قبلی به صورت اجمالی بوده است که شرط اسلام است، امام تفصیل می دهد:

لا تقبل شهادة كلّ مخالف في شي‌ء من اصول العقائد، بل لا تقبل شهادة من أنكر ضرورياً من الإسلام- كمن أنكر الصلاة أو الحجّ أو نحوهما- و إن قلنا بعدم كفره إن كان لشبهة (اگر شبهه داشته باشد و ما قائل به کفرش نشویم، باز هم شهادتش قبول نمی شود). وتقبل شهادة المخالف في الفروع و إن خالف الإجماع لشبهة (اگر مخالف یک فرع باشد، هر چند اجماعی هم باشد، بخاطر شبهه ای این اجماع را قبول ندارد، اینجا شهادتش قبول می شود).

 

در جواهر دارد که : (ج41، ص34)

كل مخالف في شي‌ء من أصول العقائد ترد شهادته ، سواء استند في ذلك إلى التقليد أو إلى الاجتهاد ( اینکه مخالف است ممکن است مجتهد باشد یا مقلد) لعدم معذوريته على كل حال (چون در اصول عقائد، حکم عقل وجود دارد، هیچکس در اینجا عذری ندارد یا اینکه نص صریح قرآن است یا نصوص متواتره است، اینها از ضروریات دین می شود، که یا عقلی است یا نقلی و توقیفی است، زیرا علم وجدانی پیدا می شود که از جانب خدای متعال است، و کسی که مسلمان است و بخواهد این ضروریات را انکار کند عذری ندارد) من غير فرق بين أصولها وفروعها الاعتقادية (بسیاری از فروع اعتقادی مثل اوصاف جنت و نار و ... ، اخبار قطعی بر آن قائم شده است و مورد اتفاق هم هست) و غيرهما مما علم ضرورة من الدين أو المذهب ، لاشتراك الجميع في عدم المعذورية الموجبة للكفر فضلا عن الفسق( اگر کسی ضروری مذهب را انکار کند، سر از کفر در می آورد، فضلا از فسق؛ بنابراین موجب عدم قبول شهادت می شود)

عرض ما این است که مناقشه ای در کلام ایشان است که باید بگویید مخالف، کافر است که خلاف مشهور فقهای ماست و شهرت عظیمه وجود دارد، همه فقها در کتب اجتهادی و فتوایی خود، بنای بر تقیه نداشته اند و هیچکس احتمال تقیه را نداده است. هرچند مخالف، بعضی از ضروریات مذهب را منکر باشد ولی کافر نیست. مگر اینکه یک ضروری فرعی دین را انکار کند با التفات با لازمه اش. و حتی اگر ضروری دین را انکار کند و این به انکار رسالت نبی برنگردد، باز هم اینجا نمی توان گفت کافر است.{البته برای اسقاط عدالت یا دست کم عدم احراز عدالت کافی است و لذا امام راحل فرموده است شهادت چنین شخصی مقبول نیست.}

در انکار ضروری دین دو شرط وجود دارد: 1- انکار ضروری دین، به انکار رسالت و تکذیب نبی، رجوع کند 2-اینکه علم و التفات داشته باشد لازمه این انکار برمی گردد به انکار رسالت و نبی مکرم،

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo