< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط العدالة

 

کلام صاحب جواهر گذشت، اولاً معلوم شد که مشهور قائلند به اعتبار اجتناب از فعل منافی مروّت در عدالت، و صاحب جواهر بعد از اینکه اقوال و وجوه ونصوص این ها را نقل کرد و بعد ردّ کرد، و بعضی از اینها را سید خوئی در کتاب تنبیه در اجتهاد و تقلید آورد و در آنها مناقشه کرد.

ما مجموع آن نصوصی که تا الان ذکر شده یا قابلیت ذکر دارد و به آنها استدلال شده را اینجا می‌آوریم.

روایت اول هم مرسله است هم مرفوعه؛ یعنی گفته: عن بعض اصحابنا عن راویٍ(من در خاطرم نیست) که آن راوی رَفَعَهُ الی هشام بن حکم عن موسی بن جعفرٍ علیه السلام فی حدیثٍ قال: (الکافی، ج1 ص19)

« يا هشام لا دين لمن لا مروة له ولا مروة لمن لا عقل له، وإنّ أعظم الناس قَدراً الذي لا يرى الدنيا لنفسه خطراً »

شاهد همین صدر روایت است و تقریب استدلال اینست که لادین لمن لا مروّة له، و کسی هم که مروة نداشته باشد دین ندارد و کسی دین ندارد عادل نیست، کما اینکه کسی که عقل هم نداشته باشد، مروّت هم ندارد، و بلند مرتبه ترین و بامنزلت ترین انسان در نزد پروردگار انسانی است که برای دنیای خودش اهمیتی قائل نشود و دنیا را برای خودش موقعیتی قرار ندهد، « لا يرى الدنيا لنفسه خطراً» یعنی « لا يرى الدنيا لنفسه منزلةً» یعنی به منصب و مقام دنیا هیچ اعتنایی نداشته باشد نه اینکه به سراغش نرود، بلکه در موقع تکلیف از همه مقدم است، با قوّت هم آن را انجام می‌دهد ولی در ذات و درونش هیچ فرقی برایش نمی‌کند که این مقام را به او بدهند یا ندهند، و یا چه اینکه مردم استقبال کنند یا نکنند، (إن الفقيه حق الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله،)حقّ فقیه آن فقیهی است که در راه خدا به همه ی مردم غضب کند یعنی اگر همه ی مردم عالم یکطرف باشند و او یکطرف، وقتی که علم داشته باشد که رضای خدا در رأی خودش است لا تستوحشوا في طريق الهدى لقلة أهله، اینطور است.

این تقریب استدلال که عرض کردیم، و لکن عرض کنم که: لا عقل له به معنای مجنون و فاقد عقل نیست، معلوم است که انسان دیوانه اصلاً قابلیت اینکه بخواهد مروّت داشته باشد یا نداشته باشد را ندارد، امام معصوم این امر به این واضحی را که خبر نمی‌دهد، پس معلوم می‌شود که لا عقل له یعنی اینکه عقلش کامل نیست، « ولا مروة لمن لا عقل له» یعنی اینکه عقل کامل کسی نداشته باشد، خلاف مروّت هم مرتکب می‌شود.

سوال: این از قبیل « لا صلاةَ لجار المسجد» نیست؟

جواب: بله، نفی کمال است، همچنین صدر روایت هم « لا دين لمن لا مروة له» به معنای نفی کمال دین است،

علّتش اینست که مروّت از 2 حال خارج نیست:

یا از قبیل ترک واجبات و فعل محرّمات است یا نیست.

اگر از قبیل ترک وا جبات و محرمات باشد که عین دین و عین عدالت است و این همان عدالت است که در صحیحه ی ابن ابی یعفور آمده است« ان تعرفوه بإجتناب الکبائر»، پس این عین عدالت می‌شود و یک شرط علی حده ای نیست، که یعبَّر عنها بالمروّة.

اما اگر چیزی غیر از اینست یعنی اینکه مباح است، کما اینکه دیروز هم عرض کردیم که فقهاء همین معنا را از مروّت اخذ کردند، و مقصودشان از مروّت همین است یعنی مباح است و عند الناس عیب است، حال وقتی که مباح شد، آیا انجام فعل مباح موجب بی دینی شخص می‌شود؟ خیر، مگر اینکه بعضی از اموری باشد که از مستحبات و از مباح به معنای اعم باشد که در کمال دین تأثیر داشته باشد، پس ما باید این « لادین لمن لا مروّة له» را تعبیر به « لا دین کامل» کنیم، یعنی کمال دین نه اصل دین، اصل دین که با فعل واجبات و ترک محرّمات حفظ می‌شود، بنابراین اگر مروّت را داخل در این بدانیم، این خودش عین عدالت است و چیز جدایی نیست، و اگر غیر از این باشد که لامحاله همینطور هم هست، داخل در کمال است، و در اینجا مباح به معنای اعم است، زیرا در مقابل ترک واجبات و فعل محرّمات، مباح به معنای اعم واقع می‌شود.

مضافاً به اینکه این روایت هم مرسل است و هم مرفوعه، این را البته می‌شود به خاطر اینکه مشهور فتوی دادند، درست کرد، ولکن دلالت این روایت تام نیست.

روایت بعدی:

« لا أقبل شهادته لأنّي رأيته يركض على برذون »

این یرکض علی برزون، علی قرینه است که مقصود یرکب است، زیرا یرکض با علی متعدی نمی‌شود مانند: یرکض علی رجلیه، یا رکضه یعنی او را لگد زد، یا رکض الدابّة یعنی دابه را لگد زد، پس این یرکض علی یعنی اینکه بالای اسب می‌نشیند در حالی که با پا به شکم اسب می‌زند تا او را بتازاند، این نشان از سبک سری دارد، نشان از وقار ندارد، آدم با وقار در مواقع عادی این کار را نمی‌کند مگر اینکه در جنگ باشد، این دلالت بر مستی غرور جوانی دارد، یا اینکه یک حالت سبک سری دارد.

حال این باشد یا معنایش لگد زدن باشد که این خلاف قاعده ی ادبی است چون با «علی» آمده است، فرقی ندارد، فقط عیبش اینست که این اصلاً روایت نیست، و اصلاً قول معصوم نیست و در منابع ما اصلاً روایت نشده است، فقط خطیب بغدادی در کفایه خودش در صفحه183 این را نقل کرده است، و او هم به امام و رسول نسبت نداده است.

پس این روایت هم از حیِّز استدلال ساقط است.

روایت بعد خبر ابن سنان است.

اینکه ما تعبیر کردیم به خبر ابن سنان دلیل بر اینست که این روایت ضعیف است، نه به خاطر ابن سنان که به طور اطلاق ابن سنان یعنی عبدالله بن سنان که از أجلّاء روات است، بلکه راوی قبلش ضعیف است.

روایت: ( وسائل الشیعه ج 18 ص 293)

« وعن أبيه، عن علي بن موسى الكميداني، عن أحمد بن محمد، عن ابن أبي عمير، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: ثلاث من كن فيه أوجبت له أربعا على الناس: من إذا حدثهم لم يكذبهم، وإذا وعدهم لم يخلفهم وإذا خالطهم لم يظلمهم: وجب أن يظهروا في الناس عدالته(یعنی وقتی که با مردم مخالطه و معاشره دارد و به آنها ظلم نمی‌کند، عدالتش را باید مردم اظهار کنند)، وتظهر فيهم مروته( و مروّتش در میان مردم اظهار شود یعنی وجب اظهار مروّته بین الناس) وأن تحرم عليهم غيبته، وأن تجب عليهم أخوته. أقول: وتقدم ما يدل على ذلك في أحاديث العشرة».

این روایت اصلاً ربطی به مقام ندارد زیرا میفرماید: کسی که ظالم نباشد، بر دیگران واجب است که آن جوانمردی و مروّتش را اظهار کنند، و اینکه بخواهیم بگوییم مروّت به ترک گناه تعریف می‌شود، خیر این چنین ملازمه ای نیست، البته موهم هست زیرا اینکه اگر ظلم نکرد باید مروّتش را اظهار کنند یعنی ظلم نکردن مروّت است که باید مروّتش را اظهار کنند، چنین ایهامی دارد و لکن دلالت ندارد اصلاً، چون ظاهرش اینست که: کسی که با مردم معاشرت می‌کند و ظلم و تعدّی نمی‌کند، پشت سرش نمی‌توان تعییبش کرد و کسی هم اگر تعییبش کرد باید عِرضَش و مروّتش را حفظ کرد، چون او اصلاً به کسی ظلم نمی‌کند، و مثلاً در مجالسی که از او بدگویی می‌شود نباید این مروّتش را کتمان کرد بلکه باید اظهار کرد، نه اینکه این روایت در مقام تعریف مروّت باشد، و دلالت بر این مطلب ندارد، فلذا صاحب جواهر هم گفته این روایت اصلاً ربطی به مقام ندارد.

روایت بعدی: (وسائل الشیعه ج 18 ص 293)

«وفي (الخصال) عن أحمد بن إبراهيم بن بكر، عن زيد بن محمد عن عبد الله بن أحمد بن عامر الطائي، عن أبيه، عن الرضا، عن آبائه، عن علي عليهم السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من عامل الناس فلم يظلمهم، وحدثهم فلم يكذبهم، ووعدهم فلم يخلفهم، فهو ممن كملت مروته، وظهرت عدالته، ووجبت أخوته، وحرمت غيبته»

خب کسی که این ائصافی که خوانده شد را داشته باشد، آن کسی است که مروّتش کامل شده است، و عدالتش ظاهر شده است.

اولاً اینکه نگفته ظهرت مروّته بلکه گفته کملت مروّته.

ثانیا: این روایت خودش گویای اینست که أدلّ به خلاف مطلوب است، زیرا میفرماید: فلم يظلمهم، وحدثهم فلم يكذبهم، ووعدهم فلم يخلفهم و بعد می‌گوید ظهرت عدالته، یعنی عدالت همین ها است و مروّت یک چیز بالاتر از اینها و است و یک چیز بالاتر از عدالت از او ظاهر می‌شود و آن هم کمال مروّت است، پس معلوم است که مروّت دخلی در عدالت ندارد، و مروّت چیز دیگری غیر از عدالت است، این روایت ظهور در این مطلب دارد، پس معنای این روایت معنایش این نیست که ارتکاب خلاف مروّت مضرّ به عدالت است، یا اینکه اجتناب از فعل منافی مروّت شرط در عدالت است، زیرا این روایت چنین معنایی را نمی‌رساند.

در ضمن در روایت آمده: اینها در کمال مروّت شرط هستند لکن بحث ما در اصل مروّت بود نه کمال مروّت.

پس به این روایت نمی‌شود استدلال کرد کما اینکه صاحب جواهر هم این روایت را ردّ کرده است.

روایت بعدی صحیحه ابن ابی یعفور است: (وسائل الشیعه ج18ص 288)

« محمد بن علي بن الحسين باسناده عن عبد الله بن أبي يعفور، أن يكون ساترا لجميع عيوبه»

در روایت جمیع عیوب گفته و خلاف مروّت عیب است، عیب حقیقت شرعیه که ندارد، بلکه یک حقیقت عرفیه است، وقتی که فعل منافی با مروّت در نظر مردم عیب محسوب شد، عیب، عیب است، و در روایت هم دارد: لجمیع عیوبه، عموم دارد و به شمول وضعی دلالت دارد بر مطلوب.

مرحوم آقای خوئی این را ردّ کردند و گفته این درست نیست زیرا اگر در صدر و ذیل این روایت تأمّل کنید، وقتی گفته « ان تعرفوه بالستر و العفاف» و گفته: « باجتناب الكبائر» و غیره، این سیاق، ظهور می‌دهد که مقصود از این عیوب، ما کان عیباً فی نظر الشارع است، سیاق این روایت صدراً و ذیلاً چنین دلالتی دارد که مقصود از این عیوب ما کان عیباً فی نظر الشارع است، نه آن چه که در نظر مردم عیب باشد و در نظر شارع عیب نباشد، سیاق این روایت می‌گوید: اجتناب از محرّمات و اجتناب از معاصی و عفّت دخیل در عدالت هستند، آنوقت مقصود از جمیع عیوب، عیب در نظر شارع است.

سوال: عیوبی که شارع می‌گوید اول الکلام است، باید این اضافه شود که مقصود از عیوب در نظر شارع یعنی محرّمات!

جواب: ظاهر کلام سید خوئی اینست یعنی می‌خواهد بگوید: عیب در نظر شارع اینست که محرَّم باشد، و معصیت و گناه باشد، و آن چیزی که گناه نباشد عیب نیست، سخن درستی است، من روایاتی را دیدم که می‌گویند: اگر می‌خواهید اهل بهشت شوید باید از محرّمات اجتناب کنید و واجبات را انجام دهید، اصلاً در بعضی از روایات دارد که ورع به اینست، اورع الناس کسی است که واجبات را انجام دهد و محرّمات را ترک کند، روایات بسیاری در این مضمون وارد شدند و این حرف درست است که عیب در نظر شارع یعنی ترک واجبات و انجام محرّمات.

سوال: نکات غیر اخلاقی در نظر شارع عیب هست یا خیر؟

جواب: بستگی دارد اخلاق را به چه چیزی تفسیر کنیم،آن چرا که شارع در روش و منش خودش واجب کرده و ترک آن را حرام کرده است، آن می‌شود اخلاق نبی و اخلاقی که در نظر شارع خلافش عیب است، همین بیان در مطلق واجبات و محرّمات الهی می‌آید و اختصاص به چند واجب ندارد.

سوال: پس فرقی بین فقه و اخلاق نیست؟

استاد: شما دارید تأیید می‌کنید، پس بنابراین از حیث حلال و حرام فرقی بین اخلاق و غیر اخلاق نیست.

سوال: پس آن روایتی که می‌گوید: العلم ثلاثة که فقه و اخلاق و عقائد است، که یعنی اخلاق و فقه قسیم هم هستند و نباید با هم خلط شوند!

جواب: بله اینکه اخلاق یک علم و موضوع مستقلّی است، جای شکّ نیست، لکن از حیث حلال و حرام عرض کردیم فرقی بین اخلاقیات و غیر اخلاقیات نیست، یعنی وقتی از روایت استفاده شد که اورع الناس کسی است که واجب را انجام دهد و محرَّم را ترک کند، فرقی بین اخلاقی و غیر اخلاقی نیست، و الا معلوم است که موضوع اخلاق چیز دیگری است.

سوال: این روایت(صحیحه ی ابن ابی یعفور) اصلاً نیاز به سیاق ندارد بلکه تصریح دارد زیرا در روایت می‌فرماید:

« أن تعرفوه بالستر والعفاف وكف البطن والفرج واليد واللسان ويعرف باجتناب الكبائر التي أوعد الله عليها النار من شرب الخمر، والزنا والربا وعقوق الوالدين، والفرار من الزحف، وغير ذلك، والدلالة على ذلك كله أن يكون ساترا لجميع عيوبه،» یعنی همه ی اینمها تحت جمیع عیوب جمع می‌شوند!

جوای: این همان سیاق می‌شود یعنی وقتی همه ی آنها را ذکر کرد و بعد گفت: والدلالة على ذلك كله أن يكون ساترا لجميع عيوبه یعنی جمیع این سنخ عیوبی که ما در صدر ذکر کردیم که آن عبارت است از انجام واجبات و ترک محرّمات، این سیاقی است که ظهور واضح می‌دهد که مقصود همانی است که ما در صدر گفتیم، ما عیوبی را به عنوان نمونه گفتیم، نه اینکه بعضی را انجام دهد و بعضی را ترک کند، همه ی این سنخ عیوبی که در صدر ذکر کردیم را نباید انجام دهد، نظر به غیر این سنخ از عیوب ندارد.

سوال: در صدر این روایت فقط کبائر را گفته است، پس با انجام صغائر از عدالت خارج نمی‌شود!

جواب: در « لجمیع عیوبه» فقهاء گفتند یعنی حتی صغائر، یعنی آن چیزی که گناه و معصیت باشد یعنی سریان دهیم که در این روایت کبائر ذکر شده است و لجمیع عیوبه یعنی حتی غیر از کبائر، یعنی هر چیزی که معصیت خدا باشد، یعنی آن چیزی که غیر معصیت است را ناظر نیست، این مناسب سیاق این روایت است نه آنچه که مباح باشد و داخل در معصیت نباشد، و فقط در نظر مردم عیب باشد نه در نظر خدا، این مقصود نیست.

سوال: یعنی نمی‌خواهد بفرماید که آن چیزی که همه ی این موارد را جمع می‌کند اینست که ساتر لجمیع عیوبه باشد؟ که تصریح شود و نیازی به سیاق نباشد؟

جواب: خیر تصریح نیست.

سوال: شما فرمودید عیب یعنی آن عیبی که در نظر شارع عیب است، مکروهات هم در نظر شارع عیب است!

جواب: جوابش را عرض کردیم که اورع الناس کسی است که واجبات را انجام دهد و محرّمات را ترک کند، یعنی بقیه از نظر شارع (مثل انجام مکروهات) داخل در غیر ورع نمی‌شود، و کسی که از نظر شارع با ورع شناخته شود دیگر معیوب نیست.

سوال: این روایت یک دنباله ای دارد که شاید بتوان از آن استفاده کرد که منافی مروّت مانع شهادت نمی‌شود:

« أن يكون ساترا لجميع عيوبه، حتى يحرم على المسلمين ما وراء ذلك من عثراته وعيوبه وتفتيش ما وراء ذلك»

این عیوب دوم مشخص است که غیر از عیوب قبلی است، که مقصود همان عیب هایی است که به آن در اصطلاح خلاف مروّت گفته می‌شود، اگ اجتناب از کبائر کند غیبتش و ذکر عیوبش حرام است.

جواب: بله این مویِّد است یعنی بالاخره آن کسی که غیبت کردنش حرام است کسی است که مرتکب گناه نمی‌شود، به اتفاق نص و فتوی و اتفاق همه ی فقهاء کسی که اهل معصیت نباشد، غیبت کردن و بردن آبرویش جائز نیست، البته این حرف دارای اشکال است و آن اینست که: اینکه انسان آبروی مومنی را ببرد و او را هتک کند(لفظ غیبت که در روایت نیامده است)، فقط مخصوص متجاهر به گناه است، نه گناه فی نفسه فلذا به این ذیل روایت نمی‌شود استدلال کرد.

سوال: اینکه از نظر شارع مکروهات عیب نیستند، می‌توان گفت که انبیاء و امامان هم مرتکب مکروهات می‌شوند و جائز است برایشان یا خیر؟

جواب: این روایت کاری با انبیاء ندارد و مخاطبش عموم مومنین هستند، و حساب انبیاء جدا است، اگر کسی آن مقام را در نظر بگیرد خیلی از چیزها برایش عیب است.

یک دلیل دیگری هم سید خوئی آورده است و آن اینست که:

کسی که نزد مردم خجالت نکشد که هر کاری که دون شأنش است انجام دهد، در نزد خدا هم خجالت نمی‌کشد، کسی که در نزد مردم بی حیاء باشد و خودش را سبک می‌کند و آبروی خودش را میبرد، نزد خدا هم حیاء ندارد و هر کاری را انجام می‌دهد، آدمی که خجالت در او نیست و پرده ی حیاء در او دریده شده است، نزد او فرقی بین مردم و خدا نیست!

این را سید خوئی جواب می‌دهد و قبلاً در کلام صاحب جواهر هم بود، سید خوئی می‌گوید:

انسان های با ورع و با تقوی که فقط چشم به خدا دوخته اند و اصلاً کاری با بندگان خدا ندارند، اصلاً اینطور تربیت نشده اند که در اعمال و رفتارشان نگاه کنند که چه کسی به به می‌گوید و چه کسی نارو می‌زند و به تبع اقبال و ادبار مردم بخواهد خودش را تربیت کند، خیر اینها کسانی هستند که به غیر خدا اصلاً نظری ندارند، اینها هم ممکن است خیلی اعمال را مرتکب شوند، صاحب جواهر مثال به رسول خدا(ص) و امیر المومنین زده است، یعنی ملازمه ای نیست بین اینکه کسی بعضی از حرکات را انجام دهد که شخصیتش نزد دیگران خورد شود و بین اینکه حرام خدا را هم مرتکب می‌شود.

پس ما حصل این شد که ما تا به حال نتوانستیم دلیلی اقامه کنیم که فعل منافی مروّت، مسقط عدالت باشد یا اینکه اجتناب از منافی مروّت در عدالت معتبر باشد یا اینکه در حجیت شهادت شاهد اجتناب از منافی مروّت شرط باشد، مگر انجام فعل منافی مروّت در یک فرض و آن اینست که: این فعل خودش مستتبع عروض یک عنوان و طروّ یک عنوان ثانوی باشد مثل اذلال النفس و ایقاع النفس فی معرض التهمة، یا الوهن فی الدین و المذهب.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo