< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط العدالة

روایات شرط عدالت

برخی از این روایاتی که تا به حال در مقام خوانده شد، دلالت دارند بر اینکه: همین که شخص مسلمان باشد «وُلِدَ علی فطرة التوحید» و از او گناهی مشهود نشود، این شخص صالح برای شهادت است و شهادتش مورد قبول است، بعضی از نصوص دیگر مثل صحیحه‌ی ابن ابی یعفور دلالت دارند بر اینکه: مادامی که از شخص ارتکاب ذنبی و ترک واجب و فسقی دیده نشود، جازت شهادته.

ولی ما عرض کردیم که مطلق اسلام و اینکه فسقی از او دیده نشود کفایت نمیکند زیرا ظهور باقی نصوص در این است که:

بعد از مخالطه و معاشرت با شخص، از او گناهی دیده نشود، متفاهم عرفی از این نصوص، همین است، یعنی عرف اینطور میفهمد که اگر گناهی از او سر میزد، این شخص متوجّه میشد، اگر شخصی بود که إبائی از ارتکاب گناه نداشت، و متعهد و مقید به انجام واجبات و ترک محرّمات نبود، او میفهمید، چه زمانی معرفت به کارهای این شخص پیدا میشود؟ که واجبات را انجام میدهد و حرام را ترک میکند؟ زمانی که مخالطةٌ مّا و معاشرةٌ مّایی باشد، و الا اگر مخالطه و معاشرت نباشد، طبعاً چه او اهل گناه باشد یا نباشد، نمیشود معرفت پیدا کرد، تا اینکه در اینجا به مالم یُعرف تعبیر شود، فلذا خلاف وجدان است، شخص هرچقدر فاسق باشد و هرچقدر اهل معصیت باشد، وقتی هیچ معاشرتی شخص با او نداشته باشد، نمیتواند تشخیص دهد که او اهل معصیت هست یا نیست، بنابراین متفاهم عرفی از این نصوص که دارد: ما لم یعرف منه فسقٌ، آنجایی است که معاشرةٌ مّایی با او وجود داشته باشد، به خاطر همین در اینجا به قرینه ی مناسبت حکم و موضوع و به قرینه ی سیاق نصوص مقام، این فهمیده می‌شود که در خلال معاشرت لم یعرف منه فسقٌ، این معنا از مجموع این نصوص فهمیده می‌شود، ولو اینکه اگر به ظاهر این نصوص نگاه کنیم، بعضی با بعضی دیگر تنافی دارند، اگر ما به ظاهر این نصوص اخذ کنیم یعنی با قطع نظر از معنای متفاهم عرفی، بعضی از این نصوص می‌گویند:

مجرد اینکه بر فطرت توحید متولد شود کفایت می‌کند، یعنی همین که مسلم باشد و گناهی از او سر نزند کافی است، چه معاشرتی با او صورت گیرد یا نگیرد، اعم هستند.

بعضی دیگر از این نصوص مثلاً روایتی که می‌گوید: ما لم یعرف، دلالت و ظهور واضح در معرفة فی خلال المباشرة دارند، پس به ظاهر این 2 دسته از روایات با هم تنافی دارند.

در بعضی از این روایات دارد که: اگر حتی ناصبی هم باشد، فی نفسه اگر شخص صالحی باشد، شهادت او مورد قبول است، که اینها از نصوص معارض محسوب می‌شوند، این صحیحه ی عبدالله بن مغیره است که قبلاً گذشت:

« ابن عيسى عن السياري عن‌ الفقيه‌ ابن المغيرة قال‌ قلت للرضا ع رجل طلق امرأته و أشهد شاهدين ناصبيين‌ قال كل من ولد على الفطرة ( یعنی فطرت توحید و اسلام کما اینکه در آیه ی شریفه آمده است: فطرة الله الّتی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله(آیه ی 30 سوره روم) که در روایات ما تفسیر شده به فطرت توحید و فطرت اسلام، کلّ من وُلد علی الفطرة یعنی کلّ من کان مسلماً) و عرف بالصلاح في نفسه( فی نفسه یعنی فی مذهبه یعنی در هر فرقه ای که باشد ولی مسلمان و شخص صالحی باشد) جازت شهادته»

اگر بخواهیم این روایت را به اینگونه اخذ کنیم کما اینکه بعضی از فقهاء قائل به این شدند که ولو اینکه شیعه نباشد و مخالف باشد منتها در مذهب خودش مقیّد به احکام باشد، کافی است، این خلاف ادله ی قطعی است که ایمان را در شاهد شرط کرده است، و همچنین خلاف اتفاق علمای مذهب است که ایمان را شرط می‌دانند و شهادت مخالف را قبول ندارند، البته خلاف نصوص هم هست، لذا گفتند: ظاهر اینست که حضرت می‌خواهد بفرماید: شخص مسلمان باشد و فی نفسه صالح باشد یعنی به احکام و حدود الهی مقیّد باشد و به آنها عمل کند، وقتی شخص ناصبی با مهمترین حکم و حدّ الهی که مسئله ی ولایت است مخالفت دارد، علاوه بر این به خاطر آن دشمنی که نسبت به اهل بیت علیهم السلام می‌ورزد، فی نفسه صلاحیت ندارد، پس اینکه در روایت دارد: « و عرف بالصلاح في نفسه» ناصبی کسی نیست که فی نفسه به صلاح شناخته شده باشد، لذا در وسائل دارد: « أقول هذا محمولٌ علی أنّ المراد شرطُ قبول الشهادة معرفة صلاح الشاهد، والناصب لا صلاح له» ، پس « و عرف بالصلاح في نفسه» یعنی عرف بالصلاح بالمعاشرة، زیرا اینکه فی نفسه صلاح باشد را شخص از راه معاشرت فقط می‌تواند بفهمد که این شخص آیا در زندگی شخصی خودش رعایت حلال و حرام را می‌کند یا خیر، و الا این خطاب و این شرط لغو می‌شود، زیرا متی یعرف الشخص بأنّه صالحٌ فی نفسه؟ یا باید 2 عادل شهادت دهند بالحس، یا اینکه خودمان با معاشرت و مخالطه ی اجمالی که موجب وثوق شود، صلاحش را بشناسیم، پس این روایت قابل حمل است بر همان معنایی که عرض کردیم، یعنی ما لم یعرف فسقه او عرف بأنّه عادلٌ، بالصلاح یعنی همان عادلٌ یعنی تارکٌ للمعاصی و عاملٌ بالفرائض و الواجبات.

دیگری صحیحه ی عَلا بن سیّابه است( وسائل الشیعه، ج18 ص 305)

«محمد بن الحسن باسناده عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد بن موسى، عن أحمد بن الحسن، عن أبيه، عن علي بن عقبة، عن موسى النميري، عن العلا بن سيابة قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن شهادة من يلعب بالحمام، فقال: لا بأس إذا كان لا يعرف بفسق»

همان تقریبی که تازه عرض کردم اینجا هم می آید یعنی « اذا کان لا یعرف بفسقٍ » یعنی با او مخالطه و معاشرت شود و از او فعل و عمل و رفتاری که فسق او را اثبات می‌کند، دیده نشود، زیرا کسی را که نمیشناسیم نمیتوانیم بگوییم گناهی از او سر نزده و فاسق نیست، محل کلام آنجایی است که با او معاشرةٌ مّایی داشته باشد و بگوید ما او را به عدالت می‌شناسیم، یا فسقی از او ندیدیم.

سوال: ما با آن معاشرتی که می‌فرمایید نهایتاً می‌توانیم عدم فسقش را ثابت کنیم، پس عدالتش را باید چگونه اثبات کرد؟

جواب: البته عدم فسق نه، در صحیحه ی ابن ابی یعفور که قبلاً گذشت اینطور آمده بود که: او ساتر عیوب باشد و واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند، تعرفوه بالستر و العفاف، پس هردو طرف هست یعنی با معاشرةٌ مّا بشناسید که او اهل فسق نیست یعنی اهل مراعات است یعنی به احکام عمل می‌کند، یعنی بشناسید که او به انجام حدود و احکام الهی موالات دارد.

پس معلوم می‌شود « لم یعرف بفسقٍ» به همان معنای صحیحه ی ابن ابی یعفور است یعنی بعد المعاشرة و المخالطة عُرِف بالصلاح، کما اینکه در روایت قبلی هم هست.

سوال : در این روایت کبوتر بازی را که یکی از مصادیق خلاف مروت است مضر به جواز شهادت ندانسته است با این که بسیاری از فقها ارتکاب خلاف مروت را مضر به آن می دانند

جواب: این از آن روایاتی است که دلالت می‌کند بر اینکه خلاف مروّت مسقط عدالت نیست، چون لعب به حمام خلاف مروّت است، در حالی که روایت صحیح دارد که لم یعرف بفسقٍ، لعب به حمام فسق نیست و الا این جمله لغو می‌شود.

سوال: کارهایی که خلاف مروت می شود بحث می شود ...

جواب: آن ادله را که ما در این نصوص نداریم، اصل هم عدمش است و آنها باید ادله بیاورند که ادله ای هم ندارند مگر اینکه اهل ستر و عفاف را توسعه بدهند، لفظ مروّت در روایت نیامده که ما بخواهیم به اطلاقش تمسّک کنیم.

سوال: لفظ مروّت در روایات آمده است.

جواب: من ندیدم، اگر هم باشد این روایت صحیحه است و تصریح می‌کند که مثل لعب حمام که خلاف مروّت است، مضرّ به عدالت نیست.

نکته: خلاف مروّت به اشخاص فرق می‌کند، وقتی که مروّت شد برای هر شخصی، مناسب خودش شرط می‌شود.

سوال: لعب به حمام ممکن است به نسبت به این شخصی که مورد روایت هست، خلاف مروّت نباشد.

جواب: این خلاف ظاهر است و ما باید حمل کنیم و الا این روایت اعم است و اختصاص به شخص خاصّی ندارد.

روایت بعدی معتبره ی مرویّه از تفسیر عسکری علیه السلام است که سندش معتبر است: (موسوعة الامام العسکری ج4 ص 227)

« قال أمير المؤمنين عليه السلام: مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ممّن ترضون دينه و أمانته و صلاحه و عفّته و تيقّظه فيما يشهد به، و تحصيله و تمييزه، فما كلّ صالح مميّز، و لا محصّل، و لا كلّ محصّل مميّز صالح»

این ها همه قبلاً گذشت که امانت داری و صلاح و عفتش را اعتبار کند، مقصود صلاح در مقابل فساد اخلاق است، فساد اخلاق زمانی می‌شود که او مبالات به ترک محرمات و انجام واجبات نداشته باشد، و طبعاً به قرینه ی مقابله صلاح به معنای ترک معاصی و التزام به انجام واجبات می‌شود، و عفّت هم یعنی خود نگهداری از گناه.

از ترضون که یعنی شما راضی باشید و اذعان کنید که او اهل صلاح است، معلوم می‌شود که مربوط به زمانی است که با او معاشره و مخالطه ای صورت گرفته است.

از روایاتی که موهم معارضه است یکی همان روایت ناصب بود که عرض کردیم، و یکی هم این روایت صحیحه ی حریز است: (وسائل الشیعه ج20 ص 397)

«محمد بن الحسن بإسناده عن أحمد بن محمد ، عن الحسن بن محبوب ، عن أبي أيوب الخزاز ، عن حريز ، عن أبي عبدالله في أربعة شهدوا على رجل محصن بالزنا ، فعدل منهم اثنان ولم يعدل الآخران ، فقال : إذا كانوا أربعة من المسلمين ليس يعرفون بشهادة الزور اجيزت شهادتهم جميعا(اگر 4 نفر مسلمان باشند و به شهادت کذب شناخته نشوند، شهادتشان نافذ است) ، واقيم الحد على الذي شهدوا عليه ، إنما عليهم أن يشهدوا بما أبصروا وعلموا( آنها وظیفه دارند آن چیزی را که دیدند شهادت دهند) ، وعلى الوالي أن يجيز شهادتهم (بر والی واجب است که شهادتشان را انفاذ کند و حکم را بر اساس شهادتشان جاری کند) ، إلا أن يكونوا معروفين بالفسق»

در اینجا 2 قرینه است که اطلاق از آنها فهمیده می‌شود:

یکی اول کلام که حضرت فرمود: من المسلمین لیس یعرفون بشهادة الزور، مسلمان باشند و شهادت کذب از آنها دانشته نشود که آنها شهادت کذب می‌دهند: در این فقره ممکن است کسی بگوید که: همین که مسلمان باشد و شهادت کذب از او ندیده باشیم کافی است و قولش حجت می‌شود.

و در ذیلش هم دارد که: الا ان یکونوا معروفین بالفسق، مگر اینکه معروف به فسق باشند که این هم اعم است و فسق اختصاص به زور ندارد، معلوم می‌شود که شهادت کذب و شهادت باطل یکی از آن اسبابی است که عدالت را زائل می‌کند، و الا مطلق فسق موجب زوال عدالت است، و همچنین مانع قبول شهادت است، چون فرمود: الا ان یکونوامعروفین بالفسق که فسق فقط کذب که نیست، و سائر گناهان هم موجب فسق می‌شود، معروفین هم یعنی عُرِفوا به همان تقریبی که عرض کردیم، نه اینکه مشهور باشند، معروفین به این معنا(مشهورین) نیست، بلکه به همان معنای تعابیری است که در نصوص دیگر آمده، یعنی عرفوا بالصلاح.

سوال: شما یک عام را گرفته اید و می فرمایید منظور از خاص ...

جواب: چون ما نصوص صریحه داریم مثل صحیحه ابن ابی یعفور، که سایر گناهان را اسم برده است که مادامی که شما فلان گناه را نبینید از شخص مثل اجتناب کبائر و انجام واجبات، بدون اینکه اصلاً اشاره ای به کذب داشته باشد، پس هم از ذیل این روایت و هم نصوص دیگر و هم فتوای اتفاق همه ی فقهاء بر اینکه فقط مسئله ی کذب ملاک نیست، معلوم می‌شود که قطعاً کذب موضوعیت ندارد.

نکته: عدم شهرت به فسق همانطور که عرض کردیم یعنی شناخته شده نباشد که تارةً به اشتهار است و اخری به مخالطه ی با او، نگفته الا ان یکون مشتهراً بالفسق، اگر مشتهر می‌گفت معلوم بود که باید مشهور باشد ولی در روایات تعبیر به عرف الصلاح یا تعرفوه بالستر و العفاف دارد که یعنی باید به او شناخت حاصل شود که تارةً با مخالطه و معاشرةٌ مّا است و اخری بالاشتهار است.

مثل همین روایت است روایت علقمه که خوانده بودیم: (وسائل الشیعه ج 27 ص395 و 396)

« وعن أبيه ، عن عليِّ بن محمّد بن قتيبة ، عن حمدان بن سليمان ، عن نوح بن شعيب ، عن محمّد بن إسماعيل ، عن صالح بن عقبة ، عن علقمة ، قال : قال الصادق عليه السلام ـ وقد قلت له : ـ يا ابن رسول الله أخبرني عمّن تقبل شهادته ومن لا تقبل ؟ فقال : يا علقمة ، كلّ من كان على فطرة الإِسلام جازت شهادته ، قال : فقلت له : تقبل شهادة مقترف بالذنوب ؟ فقال ع : يا علقمة لو لم تقبل شهادة المقترفين للذنوب لما قبلت إلاّ شهادة الأنبياء والأوصياء ( عليهم السلام ) ، لأنّهم المعصومون دون سائر الخلق ، فمن لم تره بعينك يرتكب ذنباً أو لم يشهد عليه بذلك شاهدان ، فهو من أهل العدالة والستر ، وشهادته مقبولة وإن كان في نفسه مذنباً ، ومن اغتابه بما فيه فهو خارج من ولاية الله ، داخل في ولاية الشيطان»

از صدر و ذیل این روایت معلوم می‌شود که: همه اهل گناه هستند غیر از معصومین، پس اینکه شخص فی نفسه مقترف ذنب و مرتکب معصیت باشد، این مانع از قبول شهادت نیست، پس باید مشهود باشد، باید از او دیده شود، و این دیده شدن زمانی است که در معرض دید باشد و زمانی در معرض دید است که معاشرت و مخالطه ای با او داشته باشد، ولی اینکه شخص اولین مرتبه است که او را دیده، پس بگوید من گناهی از او ندیدم و بگوییم شهادتش مورد قبول است، قطعاً این مقصود روایت نیست.

و اما یک روایت معتبره از تفسیر عسکری علیه السلام هست که تفصیل داده و فرموده: اگر چنانچه خودتان با معاشرت و مخالطه بتوانید بشناسید که او اهل معصیت هست یا اهل عدالت، یا اینکه 2 شاهد عادلی شهادت دهند، که فبها و الا اگر راهی برای احراز عدالت این شخص نداشتید، آنوقت حاکم رو به خود مدعی علیه می‌کند و می‌گوید آیا شما این ادعا را که علیه شما است قبول دارید؟ آیا عدالت او را قبول دارید و او را شخص صالحی می‌دانید؟ در روایت میفرماید این شخص مدعی علیه در رابطه با سوال اول ممکن است 2 تعبیر ثبوتاً داشته باشد:

تعبیر اول: عدالت این شخص برای من محرز است ولی در رابطه با این ادعا من معتقدم که اشتباه کرده است.

تعبیر دوم: اینست که از اول بگوید من این شخص را اصلاً عادل نمیدانم.

در روایت میفرماید: اگر چنانچه اولی بود، در اینجا به شهادت اخذ می‌شود، و دعوای اینکه او خطا و اشتباه کرده، از او مسموع نیست، ولی اگر تعبیر دوم را گفت، در اینجا شهادت شاهد قبول نمی‌شود، . حاکم باید بینشان مصالحه کند، البته این بعد از آن زمانی است که امکان فحص نباشد، و الا اگر امکان فحص باشد، این روایت می‌گوید باید فحص کند حتی اگر او از اهل بلد محاکمه نباشد و از بلاد دور و غریب باشد که در اینصورت حاکم باید اشخاصی را از معتمدین خودش به محل آن شخص بفرستد تا درباره او فحص کنند.

سوال: اظهار مدعی علیه معتبر است یا فحص؟

جواب: عرض کردم که فحص مقدم است و اظهارات مدعی علیه در طول فحص است، یعنی حاکم باید اول فحص کند و اگر چنانچه با فحص ممکن نبود از مدعی علیه سوال می‌کند.

روایت: ( وسائل الشیعه ج27 ص229 و 230)

«ما رواه مولانا و إمامنا الحسن بن علی العسکری (ع) فی تفسیره قال کان رسول اللّه ص إذا تخاصم إلیه رجلان قال للمدعی أ لک حجة فإن أقام بینة یرضاها( ضمیر فاعلی یرضاها به رسول بر می‌گردد که در مقام حاکم بوده است) و یعرفها أنفذ الحکم علی المدعی علیه و إن لم یکن له بینة حلف المدعی علیه باللّه ما لهذا قبله ذلك الّذي ادَّعاه( اصلاً آن حرفی که درباره من میزند درست نیست) ، ولا شيء منه(آن فعلی را که او می‌گوید من مرتکب نشدم). وإذا جاء بشهود لا يعرفهم بخير ولا شرّ( اما اگر شهودی را اقامه کند که خیر و شر این شهود معلوم نبود، و حضرت آنها را نمی‌شناخت، حضرت که علم دارد یعنی در ظاهر به حسب متعارف آنها را نمی‌شناخت) ، قال للشهود : أين قبائلكما ؟ فيصفان ، أين سوقكما ؟ فيصفان ، أين منزلكما ؟ فيصفان ، ثمَّ يقيم الخصوم والشهود بين يديه ، ثمَّ يأمر فيكتب أسامي المدّعي والمدّعى عليه والشهود ، ويصف ما شهدوا به ، ثمَّ يدفع ذلك إلى رجل من أصحابه الخيار( این نوشته ها را به اصحاب مورد اعتمادش می‌داد) ، ثمَّ مثل ذلك إلى رجل آخر من خيار أصحابه( آن شخص) ، ثمَّ يقول : ليذهب كلّ واحد منكما من حيث لا يشعر الآخر( بدون اینکه صاحبش متوجه شود که او در کجا دارد فحص میکند، هر کدام به طور مستقل و جداگانه بدون اینکه صاحب خبر داشته باشد) إلى قبائلهما وأسواقهما ومحالّهما والربض(منطقه) الّذي ينزلانه( آنجا زندگی می‌کنند) فيسأل عنهما( از آنها سوال می‌شود) ، فيذهبان ويسألان ، فإن أتوا خيراً وذكروا فضلاً رجعوا إلى رسول الله ( صلّى الله عليه وآله ) فأخبراه( به حضرت درباره آنها خبر می‌دادند) ، أحضر(ص) القوم الّذي أثنوا عليهما( حضرت آنها را حاضر می‌کرد) ، وأحضر(ص) الشهود ، فقال(ص) للقوم المثنين عليهما( آنهایی که در موردشان ثناء شده و گفته شده که آنها آدم های خوبی هستند و اهل فضل هستند) : هذا فلان بن فلان ، وهذا فلان بن فلان ، أتعرفونهما( می‌خواست تطبیق دهد که آن چرا که آنها نقل کردند آن قبائل هم تصدیق می‌کنند؟ بعد از اینکه خبر می‌آوردند آنها را حاضر می‌کرد و تطبیق می‌داد) ؟ فيقولون : نعم ، فيقول : إنَّ فلاناً وفلاناً جاءني عنكم فيما بيننا بجميل وذكر صالح( از شما خبر خوب دادند) افكما قالا( آیا همانطور که خبر آوردند این شاهد شخص خوبی است و مومن است، آیا این 2 شاهد همانطور که گفتند، هستند در نظر شما؟) ، فإن قالوا : نعم قضى حينئذ بشهادتهما على المدّعى عليه( حضرت خیلی سخت می‌گرفتند، یکی از معتمدین آنها و یکی از معتمدین خودش را میفرستاد و از آنها سوال می‌کردند و بعد از اینکه خبر های خوب آوردند آنها را حاضر می‌کرد و به آنها می‌گفت: این چیزی که در مورد شاهد گفتند درست است یا خیر؟آنها تصدیق می‌کردند آنوقت قضاوت می‌کرد، سوال: آن 2 نفر خودشان ثقه بودند، چرا حضرت دوباره سوال می‌کرد؟ جواب: از باب احتیاط یا از باب تطبیق است که مثلاً این شخص گفته من فلان بن فلان هستم و این 2 شخص رفتند و درباره این اسم تحقیق کردند، ممکن است که او نامش را دروغ گفته باشد، بعد قوم را می‌آورند تا او را تصدیق کنند که این شخص همانی است که درباره اش گفتید یا نه؟) ، فإن رجعا بخبر سيّىء وثناء قبيح دعا بهم ، فيقول : أتعرفون فلاناً وفلاناً ؟ فيقولون : نعم ، فيقول : اقعدوا حتّى يحضرا( به قوم می‌گوید بنشینید، ما میخواهیم 2 شاهد را بیاوریم) ، فيقعدون فيحضرهما ، فيقول(ص) للقوم : أهما هما ؟( آیا این 2 نفر همان هایی هستند که شما راجع به آنها بد گویی کردید؟) فيقولون : نعم، فإذا ثبت عنده ذلك لم يهتك ستر الشاهدين ، ولا عابهما ولا وبّخهما(هرگز با آن 2 نفر برخورد بدی نمیکند و با کمال احسان و احترام) ، ولكن يدعو الخصوم إلى الصلح( چون چیزی ثابت نمیشد حضرت صلح میکرد) ، فلا يزال بهم حتّى يصطلحوا ، لئلاّ يفتضح الشهود( تا بعداً پخش نشود که این 2 فاسق هستند و لذا حاکم به خاطر این حکم نکرده است تا 2 شاهد رسوا نشوند، زیرا اگر آن 2 شاهد شناخته شده نبودند حضرت به یمین متوسل میشد، ولی چون قوم آمدند و تطبیق کردند و احوال شخص مشخص شد، بنابراین اگر چنانچه رد میکرد، ممکن بود 2 شاهد رسوا شوند و حضرت این را نمیخواست) ، ويستر عليهم. وكان رؤوفاً رحيماً عطوفاً على اُمّته ، فإن كان الشهود من أخلاط الناس ، غرباء لا يعرفون( اگر آنها غریب بودند) ، ولا قبيلة لهما ، ولا سوق ، ولا دار( اصلاً نام و نشانی و خانه ای نداشتند) ، أقبل على المدّعى عليه( همان چیزی است که عرض کردیم که به مدعی علیه رو میکند) فقال : ما تقول فيهما ؟ فإن قال : ما عرفنا إلاّ خيراً( ما از این 2 شاهد جز خیر چیزی ندیدیم) ، غير أنّهما قد غلطا فيما شهدا عليّ( لکن اشتباه کردند) ، أنفذ شهادتهما(شهادتشان را قبول میکرد) ، وإن جرحهما وطعن عليهما( اگر جرحشان میکرد) أصلح بين الخصم وخصمه(بینشان صلح میکرد) ، وأحلف المدّعى عليه( یعنی در عین حالی که او را قسم میداد، به یک نحوی حکم میکرد که به صلح بیانجامد، این ممکن است خلاف قاعده شود که وقتی که حلف شد، صلح معنا ندارد ولی خب باید حمل کنیم که این صلح یک نوع استرضاء است و الا اصل همان حلف است، یعنی با حلف حکم میکرد و حتی المقدور آنها را راضی میکرد تا کینه ای به دل نگیرند) ، وقطع الخصومة بينهما»

پس این شد که اگر چنانچه راه فحص بسته بود و عدالت شاهد هم اثبات نشد، حاکم از خود مدعی علیه میپرسد، این را جماعتی از فقهاء ما فتوی دادند و ما در کتاب قضاء آوردیم، و این باید اخذ شود.

پس تحصّل من جمیع ما بیّناه اگر چنانچه با معاشرةٌ مّا و اختلاطٌ مّا وثوق حاصل شود به اینکه این شخص شاهد از معاصی پرهیز دارد و به واجبات تحفّظ دارد و اهل تقیّد است، این حسن ظاهر ثابت میشود و این برای اثبات عدالتش کافی است، ولی اینکه خلاف مروّت آیا مسقط عدالت است یا خیر؟ در جلسه آینده ادله آن را بررسی می کنیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo