< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/10/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الشهادات

مقدمه

ما طی دو سال و نیم الی سه سال این کتاب قضاء را بحث کردیم، هم کتاب قضائی که در کُتُب رائج فقه ما هست و هم مسائل مستحدثه باب قضاء را بحث کردیم، و بعد از آن هم یک سری مواد قانونی را هم طی چند جلسه بحث و بیان کردیم، و الان کتاب الشهادات را عرض میکنیم، چون کتاب قضاء و شهادت و حدود و دیات و قصاص، ابوابی هستند که تحت عنوان الاحکام القضائیه و الجزائیه با هم مرتبط هستند، و کتاب القضاء یک مقدمه و آلت قانونیه برای کتاب حدود و دیات است ، حتی کتاب شهادت هم همینطور مقدمه است، چون شهادت برای حکم است و لذا کتاب القضاء و الشهادات جنبه ی مقدمی برای کتاب الحدود و الدیات و القصاص دارند ، و ما به شرط اینکه عمری باقی باشد بناء داریم کتاب شهادات را بخوانیم و بعد کتاب حدود و دیات و قصاص را هم بخوانیم ان شاء الله تا این حلقه تکمیل شود و ابتر نماند.

لفظ شهادت

اولین موضوعی که مورد بحث قرار میگیرد و همه فقهاء ازجمله صاحب مسالک و جواهر و ریاض حتی شیخ انصاری و دیگران متعرّض آن شده اند : لفظ شهادت است، لفظ شهادت در لغت گفتند ریشه در 2 معنا دارد:

    1. به معنای حضور است.

    2. به معنای علم یقینی قطعی است.

برای معنای اول اسستشهاد کردند به آیه ی : (سوره ی تحریم آیه ی 4) « لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى ...»

یعنی « من حضر الشهرة»، این « حضر» را بعضی اشتباه گرفتند و اینطور خیال کردند که: معنای « حضر»، حضور در مقابل مسافرت است، این تفسیر که ذیل این آیه آوردند اشتباه و غلط است، بلکه « حَضَرَ» یعنی بالحضور و بالمعاینة در آنجایی که هست، شهر را شهود کند و حضوری ببیند، « صم للرویة و أفطِر للرویة».

پس، فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ یعنی که در هر جایی است، اگر او علم و شهود حضوری بالمعاینة نسبت به هلال ماه پیدا کرد ، بر او واجب است که روزه بگیرد، البته نصوص و ادله ی دیگری آمدند و شهادت شاهدین را هم ضمیمه کردند، ولی خودِ این یعنی عَلِم الشهر بالمعاینة و العلم الحضوری، فلذا فقهاء در اینجا وقتی خواستند واژه ی شهادت را معنا کنند، به این آیه ی شریفه استشهاد کردند.

معنای دوم

معنای دومی هم هست که صاحب مسالک آن را گفته و صاحب جواهر هم به تبع او گفته، و آن علم یقینی قطعی است، و در جواهر اشاره کرده به کلماتی از فقهای بزرگوار، که آنها گفتند: شاهد اگر بخواهد شهادت دهد باید علم یقینی داشته باشد،

عبارت جواهر:

« کتاب الشهادات: المستفیض فی الکتاب و السنة ذکرُها و ذکرُ احکامها(ذکر لفظ شهادت و احکام شهادت هم در قرآن زیاد آمده و هم در نصوص مستفیضه زیاد ذکر شده) جمعُ شهادة و هی( خود شهادت چیست؟) لغةً الحضور و منه قوله تعالی: « فمن شهد منکم الشهرَ(مفعول است و شهد یعنی حضر الشهر، یعنی اینکه با علم بالمعاینه و حضوری به ماه علم پیدا کرده است) او العلم الذی عبَّر بعضهم عنه بالإخبار عن الیقین( یعنی علم یقینی و قطعی که ایشان یقین را اخذ کرده است)»

اشکال بر تعریف صاحب جواهر

لکن اشکالی که به این تعریف دوم وارد است اینست که:

گاهی وصف به متیقّن و یقین صادق است اما شهود و شهادت بر آن صادق نیست، مثلاً کسی از راه برهان عقلیِ قطعیِ استدلال کند و به آن یقین پیدا میکند ولی در اینجا تعبیر به « شَهِدَ» درست نیست، فلذا در مورد ذات مقدّس حق « فهو علی کلّ شیءٍ شهید» داریم، خدای تعالی به شهید موصوف شده ولی به متیقّن نشده است، اهل لغت فرق گذاشتند، و یکی از فرق های اساسی که بین واژه ی شهادت و بین یقین گذاشتند، همین است، که ربما یصدق الیقین و لا یصدق الشهادة، عکسش نیست، یعنی هر کجا شهادت باشد که علم بالمعاینه است، یقین صادق است، و لکن اینطور نیست که هرکجا یقین صادق باشد، عنوان شهادت هم صادق باشد فلذا تعریف به یقین(شهادت یعنی علم یقینی)، تعریف به اعم میشود.

بنابراین از این بیان معلوم شد که در معنای لفظ شهادت، علم به معاینه اخذ شده است، و بر این هم احکامی بار میشود، یکی از ادله ی متقنی که فقهاء آورده اند برای اینکه شهادت عن حدسٍ حجیت ندارد، همین است که در خودِ معنایِ لفظ شهادت، علم بالمعاینه اخذ شده است.

علاوه بر این در نصوص هم به همین معنا اشاره شده است، مثلاً در نبوی که در ریاض المسائل از آن به نبوی مشهور(یعنی شهرت روایی) تعبیر کرده است، آمده است که:

« عن النبیّ (ص) و قد سُئِلَ عن الشهادة( از نبی مکرَّم اسلام از شهادت سوال شد، به مناسبت حکم و موضوع معلوم شد که سوال از چه چیزی هست، یعنی این شهادتی که در باب قضاء و در شرع هست، سنخ و ماهیتش چیست؟ و شرط حجیتش چیست؟ حضرت فرمود: ) هل تری الشمسَ؟ علی مثلها فاشهد او دَع( اگر مثل آفتاب وسط نهار میبینی با علم وجدانی و حضوری شهادت بده و الا دور اندازش و شهادت نده) »

و روایت دیگری که در خبر علی ابن قیاس است:

« عن ابی عبدالله علیه السلام، قال: لا تشهدنَّ بشهادةٍ حتی تعرفها کما تعرفُ کَفَّکَ»

پس نص و لغت در اینجا متوافقند، یعنی همان معنایی که برای شهادت در لغت ذکر شده است در نص هم همان است، البته در سال گذشته کلام لغویین از قدماء و اقدمین و اوائل متأخرین را در مسئله ی رویة الهلال بعین المسلّحة در مسائل مستحدثه آوردیم، که از خلیل و قبل از خلیل، و از لیث و بعدش، همه تفسیری که برای شهادت کردند بالمآل نتیجه گرفتیم که علم حضوری در خودِ شهادت اخذ شده است،

معنای اصطلاحی شهادة

در اصطلاح هم همینطور گفتند: إخبار عن حسٍّ .

عبارت جواهر:

« و شرعاً( بعد از اینکه لغةً گفت، فرمود شرعاً یعنی همان اصطلاح زیرا فقهاء در اصطلاح خودشان، آن معنا را از نصوص شرعیه استیعاب میکنند) إخبارٌ جازمٌ عن حقٍّ لازمٍ للغیر واقعٍ من غیر حاکمٍ»

باز هم این تعریفی که ایشان در اصطلاح شرع گفته، محل خدشه است، چون اخبار جازم از غیر حس و غیر معاینه هم حاصل میشود، در حالی که عرض کردیم هم نص و هم لغت متفقند بر اینکه باید در این شهادت باید معاینه و حضور و حس اخذ شده است، و صاحب جواهر باید اینطور میگفت:

« و شرعاً: إخبارٌ جازمٌ بالمعاینة و الحس، عن حقٍّ» این بالمعاینه و الحس را باید بگوید.

سوال: در کتاب لغوی تاج العروس آمده: الشهادة خبرٌ قاطع.

جواب: تاج العروس کتاب لغوی متأخر المتأخرین است.

ازهری و دیگران نقل کرده اند و اثبات کردیم که در اصل لغت، حضور در واژه شهادت اخذ شده است. و هم چنین در فروق لغویه أبی هلال عسکری و غیرهم هم آمده است که حضور، بعد از معاینه، اخذ شده است. این ها تعریف به جنس کرده اند، مثل غنا، که اکثرا آن را تعریف کرده اند به مدّ الصوت. در حالی که فصل دارد و آن: الصوت المرجّع المطرب است. که لغویین دیگر به آن اشاره کردند. عادت اهل لغات این است که لغات را به معنای جنسش تعریف می کنند. این إخبار قاطع ، جنس است، و در مقام بیان فصلش نبودند، و الا حق همان است که ما عرض کردیم.

سؤال: فرمودید شهادت در علم حضوری است...

جواب: بله، اصلا در علم حصولی، شهادت حاصل نمی شود و باید حتماً در علم حضوری باشد. اطلاق لفظ شهادت بر علم حصولی که کسی برای کسی دیگر نقل کرده است غلط است که بگوییم شَهِدَ آن مخبر عنه. کسی که سامع خبر است، غلط است بگوییم شهد آن مخبر عنه را.

نکته یکی از فضلا: در اصطلاح، محسوسات را علم حصولی می دانند. در معنای علم حضوری می گویند حضور خود معلوم نزد عالم.

استاد: بله، حضوری و حصولی یک اصطلاح فلسفی دارد، که در آن جا گفته اند حضوری مثل علم انسان به خودش. و آن جایی که از طریق حس حاصل شود را حصولی می دانند. اما کلام در این است که در خود لفظ شهادت بحث داریم که شهادت باید بالمعاینه باشد. مقصودمان از حضوری، همین است.

ادامه کلام یکی از فضلا: چون خلاف مصطلح است، باید آن را حصولی بدانیم. چون ما اول چیزی را می بینیم و بعد، شهادت می دهیم. این عن حسٍ می شود و علم حصولی. چون خود معلوم که نزد ما حاضر نیست، بلکه صورت او در ذهن ما با دیدن حاصل می شود.

استاد: درست است، اما به این معنا که بالمعاینه باید باشد. این إخبار قاطع یا إخبار یقینی، گاهی به برهان یقینی حاصل می شود. پس علمی که قطعی و یقینی باشد، اعم است از این که بالمعاینه و بالحس باشد.

لذا عرض کردیم کسی که از راه برهان عقلی مثل این که به وجود خدا علم و یقین دارد، اما تعبیر شَهِدَ در این جا به کار نمی رود که بگوییم این شخص، شهد اللهَ باشد. بلکه فقط باید خود خداوند را فاعل شهادت دانست ( شهد اللهُ)، یا مثل این که با براهین عقلیه به توحید و صفات جلال و جمال استدلال می کنند ، که از یقینیات هم هستند.

پس جایی که علم قطعی از طریق برهان عقلی و استدلال عقلی از طریق حدس در تعبیر فقهای ما این حس در مقابل حدس آمده است. علم حدسی یعنی از غیر حسی و غیر معاینه به طریق حواس پنجگانه. که در آن جا دیگر شَهد صادق نیست. نمی گویند که فلانی استدلال کرده است و گفته است یقین حاصل شد برایش به صفات جلال و جمال، به توحید، به برهان عقلی. این جا که می گوییم شاهد است (شَهد) یگانگی خداوند را، در این جا عالم و متیقن هست از راه برهان عقلی.تا به حال، راجع به تعریف شهادت و معنا و مقصود از لفظ شهادت در باب شهادات بود.

ادله حجیت شهادة

شهادت باید حجت باشد تا قاضی بر آن حکم کند، پس دلیل بر حجیت شهادت چیست؟ این دیگر از ضروریات دین است. ضروریات دین این است که نطق به الکتاب و اتفق علیه الفریقان، که این ضروری دین می شود.

آیات شریفه ای که متعرّض حجیت شهادت هستند و یا دلالت دارند بر حجیت شهادت، عرض کردیم که به دو طائفه قابل تقسیم اند.

طائفه اول:

آن آیاتی اند که امر به شهادت کرده اند: مثل: و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین ( نور؛ آیه 2) یا مثل: و استشهدوا شهیدین من رجالکم ( بقره؛ آیه 282) و امثال این دو آیه. این ها آیاتی هستند که امر کردند. یا دارد أشهدوا ذوی عدل منکم ( طلاق؛ آیه 2). ایجاب و امر، ظهور در وجوب قبول دارد. و لذا گفتند که وقتی که به یک سؤالی امر می کنند ( فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون) دال بر حجیت شخص مسئول عنه می باشد. آن فاسئلوا اهل الذکر، باید قول اهل الذکر حجت باشد تا سؤال از او واجب شود و امر به آن تعلق بگیرد. و لذا به این آیه بر حجیت قول عالم، مجتهد و فقیه استدلال کردند، و یکی از ادله را همین آیه قرار دادند.

وقتی امر به شهادت و ایجاب شده است، باید این شهادت، حجت باشد، و الا لغو می شود. عرف از این که بر تو واجب است بروی به محکمه شهادت بدهی، می فهمد که این حجت است و بر آن اثر مترتب می شود، و الا اگر بود و نبودش سیّان باشد و حجیت نداشته باشد، ایجاب او لغو می شود. هیچ خصوصیتی در ایجاب شهادت، جز حجیتش به ذهن عرف نخواهد رسید جز وجوب قبول شهادت. ایجاب أداء الشهادة ظاهرٌ فی فهم اهل العرف فی وجوب قبول الشهادة.

طائفه دوم

آیاتی هستند که امتناع و إباء از شهادت را تحریم کرده اند. مثل و لا تکتموا الشهادة ( بقره؛ آیه 283)، کسی که شاهد چیزی بود، کتمانش بر او حرام است. یا و لا یأبی الشهداء اذا ما دعوا ( بقره؛ آیه 282) کسی که شاهد قضیه‌ای بوده است، حرام است بر او که از شهادت دادن امتناع بورزد. پس، این تحریم، فرع بر حجیت شهادت است. اصلا کاری هم به ایجاب که طائفه اول بود نداریم. بلکه نفس تحریم کتمان شهادت، ظهور بر حجیت شهادت قطعی دارد. پس، چه وجهی دارد که به خاطر کتمان شهادت، عذاب شود؟ برای این است که بر شهادت، اثری مترتب است، لذا حجت است.

نصوص شرعیه

اما نصوص شرعیه، فوق حد تواتر می باشد. از عامه و خاصه، در کتاب قضا و حدود و دیات و ... به صورت پراکنده و منتشر، نقل شده است. مخصوصاً در خود کتاب شهادت، که اکثر نصوص متعرض شهادت، در آن جا آمده است و ما در کتاب شهادات، این ها را بیان می کنیم. و چون تعدادشان بسیار است، قابل احصاء نیست.

اتّفاق

همان قول صاحب ریاض (ره) کافی است. عبارتشان این است که: و الاصل فیها( یعنی فی الشهادة. این اصل به معنای اصل عملی نیست. بلکه یعنی آن ریشه حجیت، آن دلیل بر حجیت، و منشأ حجیت این شهادت، در شرع) بعد اجماع العلماء کافةً الآیات المتکاثرة. دیگر اجماع علما را مفروغ عنه دانسته اند. این که فقها می گویند اجمع العلماء کافة، ظهور در فریقان دارند. اصطلاح و تعبیرشان چنین است. اما اگر فقط اصحاب امامیه مقصود باشد، می فرمایند اتفق اصحابنا، یا الطائفة الامامیة، کما این که شیخ طوسی (ره) طائفة و اصحابنا دارد.

اما اگر بگوید علماء، مقصود، فریقین است. سید مرتضی (ره) در کتاب الذریعه، از این تعبیرات زیاد دارد. بیشترین تعبیر را که تعبیر همه نشأت گرفته از ایشان می باشد، تعبیر شیخ طوسی (ره) و سید مرتضی (ره) در کتاب الذریعه و عُدّه می باشد. اصلاً عادت سید مرتضی (ره) و شیخ طوسی (ره) این است که وقتی می خواهند اهل سنت را هم ذکر کنند، علماء می آورند. تا این جا تعریف شهادت است.

سؤال: آیه ای که از سوره مبارکه نور فرمودید ( و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین) در استدلال به بحث شهادت، ناتمام باشد، چون در مورد عبرت گرفتن از تازیانه بر زانیه و زانی هست.

جواب: حرف شما درست است، منتها در این جا در مقام جعل حجیت نیست برای شهادت. بر خلاف دو آیه دیگر ( و اشهدوا ذوی العدل منکم. و استشهدو شهیدین من رجالکم). بلکه این، بعد از این که فرمود: « الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ...» بعد فرمودند: «...وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» ( نور؛ آیه 24) یعنی این در مقام این است که می خواهد، حضور، علنی باشد نه مخفی. از این جهت که می خواهد تنبیه او شدیدتر باشد. یعنی فلسفه و حکمت و تناسب حکم و موضوع و سیاق این آیه، ظهور در این دارد که خداوند می خواهد بفرماید موضوعیت و وجه علنی بودن شهود، به خاطر این است که شدّت تنبیه این شخص و عبرت گیری دیگران باشد. حرفتان صحیح است. اما بقیه آیات، تام است و اشکالی در آن ها نیست.

سؤال: ... در این جا به معنای عَلِمَ می باشد؟جواب: خیر؛ این هم به معنی حضور است. این هم بالمعاینة است، منتها وجه این که آیه امر فرموده است که علم بالمعاینه شهود و حضور بالمعاینه داشته باشند، این سیاق، سیاقی است که به قرینه صدر و ذیل آیه، دلالت دارد بر شدّت مجازات، و همچنین عبرت گیری دیگران. چون وقتی که آن ها را تازیانه بزنند و کسی خبر نداشته باشد، دیگر اثری بر جامعه ندارد. بلکه می خواهد این بازدارنده باشد برای کل مؤمنین تا دنبال این معصیت نروند. در آیه فرموده است « طائفة» و طائفه به بیش از سه تا دلالت دارد چون اسم جمع است، لذا معلوم می شود که سرّش همان است که عرض کردیم. اما این آیه ولو این که در جاهای مختلفی ذکر شده است ولی جای تأمل دارد و اشکال ایشان وارد بود.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo