< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد رضازاده

99/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کلام خوئی/ استصحاب

تتمه

مصباح الاصول ( به عنوان تتمه احکام وضعیه ) بیانی دارد با این عبارت: « ثمّ إنّ الحكم التكليفي قد يكون مجعولًا بنحو القضية الحقيقية و الكبرى الكلية كقوله تعالى: ﴿وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... ﴾ و قد يكون مجعولًا بنحو القضية الشخصية كما في أمر الرسول (صلّى اللَّه عليه و آله) الشيخين بالخروج مع جيش اسامة.»[1]

توضیح عبارت: حکم تکلیفی ( و بعد خواهد آمد حکم وضعی ) وقتی که جعل می شود گاهی به نحو قضیه حقیقیه است و به عنوان کبری بیان می شود مثل آیه شریفه که درباره وجوب حج است ﴿وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ...﴾ هر شخصی مستطیع باشد و بتواند عمل حج را انجام بدهد بر او لازم است حج انجام دهد چه زن و چه مرد باشد در هر شرائطی که باشد.

و گاهی این حکم تکلیفی به نحو قضیه شخصیه بیان شده است یعنی حکم اختصاص به یک نفر و یا دو نفر دارد مثل این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به شیخین امر کردند (یعنی ابوبکر و عمر) رفتن در لشکر اسامه و در جنگ با دشمن در (با اسامه ) شرکت کنید.

داستان از این قرار است که:

پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در سه ماه آخر عمرشان سه اقدام اساسی کردند که جانشینی علی علیه السلام تحقق پیدا کند:

الف: داستان غدیر در ایام ذی الحجه.

ب: و جیش اسامه در آخر ماه محرم.

ج: وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آخر ماه صفر.

و نگذاشتند هیچ کدام از این موارد به نتیجه برسد.

و جیش اسامه به این ترتیب بود که پیامبر احساس کردند ظاهرا عده ای در باره غدیر خم و جانشنی علی علیه السلام راضی نیستند.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به اسامه جوان که هیجده ساله بود (و پدر او در یک جنگی شهید شده بود ) دستور دادند در بیرون مدینه خیمه بزند و پیامبر به مهاجر و انصار دستور دادند برای رفتن به جنگ با دشمنان اسلام باید شرکت کنند.

و این دو نفر را یعنی ابوبکر و عمر به اسم صدا زدند که شما باید در این لشکر شرکت کنید و هدف این بود که پیامبر می دانستند که تا یک ماه بیشتر زنده نیستند اینها به منطقه جنگی بروند تا برگردند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفته و بعد علی به عنوان خلیفه نشسته و بعد لشکر اسامه برگشت در مقابل کار عمل شده قرار می گیرند و نمی توانند مانع جانشینی علی علیه السلام بشوند.

و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان قضیه شخصیه امر فرمودند که ابوبکر و عمر در جنگ شرکت کنند و بعد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم احساس کرد که این دو نفر نرفتند سوال کردند که چرا نرفتید؟ عرض کردند به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که ما نتوانستیم خودمان را حاضر کنیم که شما مریض هستید و کنار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نباشیم و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چند بار تکرار کردند که «لعن الله من تخلف عن جیش الاسامة»[2] [3] .

و بعد جریان جریان وصیت نامه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آخر ماه صفر پیش آمد که با آن وصیت می خواست تصریح کند علی جانشین او باشد و بعضی که از جمله عمر در آن جا بود عبارتی عجیبی نسبت به پیامبر گفت که (انه لیهجر)[4] و علماء اهل سنت توجیهات عجیبی در این باره این جمله دارند. [5]

پس حکم تکلیفی را پیامبر به تو کیفیت بیان می کردند الف: به عنوان قضیه حقیقیه. و ب: به عنوان قضیه شخصیه.

حکم وضعی هم با همین دو کیفیت بیان می شد که عبارت مصباح الاصول در این باره این گونه است: « و كذا الحكم الوضعي تارةً يكون مجعولًا بنحو القضية الحقيقية كما في قوله تعالى: ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ ...﴾ بناءً على كون المراد بحليته الحلية الوضعية. و كما ي القضاوة العامة المجعولة بنحو القضية الحقيقية المستفادة من قوله (عليه السلام): انظروا إلى رجل قد نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا- إلى قوله (عليه السلام)- فانّي قد جعلته حاكماً.

و اخرى يكون مجعولًا بنحو القضية الشخصية كما في نصب الإمام (عليه السلام) شخصاً معيّناً قاضياً في بلدة معيّنة.»[6]

صاحب مصباح الاصول در باره قضیه حقیقه در احکام وضعیه می فرماید: کلمه َ﴿أَحَلَّ...﴾ ممکن حکم تکلیفی باشد و ممکن حکم وضعی باشد و در اینجا بنا بر این که حلیت حکم وضعی است قضیه حقیقه می شود.

درباره قضاوت هم گاهی به نحو قضیه که قضاوت که از احکام وضعیه بیان می شد کما اینکه این قضیه حقیقه که از احکام وضعیه است مستفاد است از بیان امام علیه السلام که در زمان غیبت معطل نشوند که حالا دسترسی به امام ندارند و چه کاری بکنند؟ به صورت کبری کلی تعیین کردند که با افرادی مراجعه کنید یعنی کسانی که مجتهد باشد و قادر به استنباط احکام باشند و حلال و حرام را از آیات و روایات استخراج کنند.

بعد فرمودند این جور شخصی و اشخاص که قدرت داشته باشند من بر شما حاکم قرار دادم و هر چه می گویند قبول کنید.

و گاهی هم به عنوان قضیه شخصیه این قضاوت را به شخص خاصی برای منطقه خاصی جعل می شد و شخصی خاصی تعیین می شد.

پس هم احکام وضعیه و هم امورات وضعیه با دو کیفیت از معصوم بیان می شد گاهی کبری کلی و مخاطب شخص خاصی نبود و گاهی به صورت قضیه شخصیه بود.

در ادامه مصباح الاصول می فرماید با این عبارت: « و بالجملة: في كل مورد حكم فيه الرسول بما هو رسول أو الإمام بما هو إمام فهو حكم شرعي يجب امتثاله، و إن كان الحق عندنا وجوب إطاعة الرسول أو الإمام حتى فيما إذا حكم بما هو هو لا بما هو رسول أو بما هو إمام.»[7]

توضیح عبارت: در هر موردی که پیغمبر به عنوانی اینکه پیامبر هست دستور بدهد و یا امام بما هو امام حکم صادر کند (این بیان امام )حکم شرعی است و امتثالش واجب و مخالفتش جایز نیست.

مصباح الاصول می فرماید: حق در نزد من این است اطاعت پیامبر و امام واجب است حتی به عنوان پیامبر و امام بیان نکند و به عنوان فرد عادی حرف بزند در این جا اطاعت امام و پیامبر واجب است.( چون پیامبر و امام معصوم هستند و مطلبی را هم که به عنوان فرد عادی بیان می کنند برای افراد دارای مصلحت و ملاک است.) و از کلامات که پیامبر به عنوان پیامبری نبوده و به عنوان یک فرد عادی بیان فرمودند داستان سمرة بن جندب بوده است و آن جمله لا ضرر و لاضرار في الاسلام است.

خلاصه داستان:

در زمان پیامبر یکی از صحابه پیامبر به نام سمره در مدینه یک درخت خرمایی داشت گاهی می رفت که خرماهای این درختش را بچنید و یا آب بدهد و مسیر این سمره از باب یک شخصی بود که در این باغ خانواده او زندگی می کرد.

آن صاحب باغ مجاور درخت سمره گفت : که وقتی وارد باغ من می شوی یعنی وارد منزل من می شوی سر و صدایی بکن تا اگر خانواده من حجاب اسلامی ندارند خودشان را بپوشند و سر زده وارد نشو و اینها را اذیت نکن.

سمره گفت: خیر : درخت مال من است و من حق دارم وارد باغ تو بشوم.

آن مسلمان مجبور شد رفت خدمت پیامبر و داستان را به پیامبر عرض کرد و عرضه داشت این کار سمره اسباب زحمت ما است.

به نقل مورخین پیغمبر سمره را احظار کردند و توصیه کردند وقتی وارد باغ این شخص می شود سر و صدایی بکن تا خانواده این شخص به زحمت نیفتند.

سمره گفت که : خیر این مسیر من است و حق دارم که بروم

پیامبر فرمودند: که این درخت را به من بفروش.

سمره گفت: نمی فروشم.

پیامبر فرمود که چند درخت دیگر به تو در جایی دیگر می دهم.

سمره گفت: نمی فروشم.

پیامبر فرمود: که بجای این درخت در بهشت به تو درختی می دهم

سمره گفت : قبول نمی کنم

هر چیزی پیامبر فرمودند سمره قبول نکرد

بعد پیامبر به آن صاحب باغ فرمودند برو درخت سمره را بکن و بعد فرمودند (لا ضرر و لا ضرار في الاسلام )[8] در اسلام نباید کسی متضرر بشود و اذیت بشود.

و این داستان قاعده کلی است که فقهاء به آن استناد می کنند و بحث علمی دارد که فرق بین ضرر و ضرار چیست که در جایی خودش باید بحث شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo