< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد رضازاده

89/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اطلاق مقامی

ادامه کلام مرحوم روحانی منتقى‌الأصول، ج 3، صفحه 237

و هذا الوجه قريب إلى نظر العرف، و حينئذ يقال: انه حيث كان الغالب في الاستعمالات العرفية استعمال القضية الشرطية في هذا المقام، ففي مورد يشك فيه يلحق بالغالب فان الغلبة بحد تكون من الأمارات العرفية الموجبة لظهور الكلام في ذلك.

و لو لا هذا الوجه لما كان للمفهوم وجه يرتكن عليه، و إنكاره يستلزم تأسيس فقه جديد. فالتفت.

و بالجملة: فلا طريق إلى إثبات المفهوم سوى الإطلاق المقامي. . . . . . معنى الإطلاق المقامي هو التمسك بعدم بيان المتكلم و سكوته في مورد يكون عليه البيان لو كان مريدا للقيد، ففيما نحن فيه يكون مقتضى الإطلاق المقامي عدم وجود شرط غير ما ذكر في الجملة و لازمه الانتفاء عند الانتفاء فتدبر.

ایشان می فرمایند استفاده مفهوم از طریق اطلاق مقامی بسیار به نظر عرف نزدیک است لذا اگر شک کردیم جمله ای مفهوم دارد یا نه؟ و آیا از قسم اول و دوم می باشد یا از قسم سوم، می توان آن را به قسم سوم ملحق نمود و حکم به مفهوم داشتن آن نمود زیرا همانطور که اشاره شد غالب جملات شرطیه از نوع سوم هستند و خود این غلبه از امارت عرفیه می باشد در نتیجه قطعا جمله شرطیه ظهور در مفهوم پیدا خواهد کرد و اگر وجه اطلاق مقامی نباشد هیچ وجهی برای مفهوم پیدا نخواهد شد و اگر انکار کنیم که جمله شرطیه مفهوم ندارد لازمه اش تاسیس فقه جدید خواهد بود.

در ادامه می فرمایند: اطلاق مقامی یعنی همان سکوت متکلم در جائی که متکلم در مقام بیان است که اگر متکلم قیدی را ذکر نکرد از آن فهمیده می شود که آن را نخواسته است.

ایشان همین بیان در در چند صفحه بعد نیز ذکر می کنند منتقى‌الأصول، ج 3، صفحه 241

و التحقيق ان يقال: انه بناء على ما ذكرناه من استفادة المفهوم من الإطلاق المقامي و غلبة استعمال القضايا الشرطية في بيان ما هو الشرط بحيث يفهم منها المفهوم عرفا لا نحتاج لإتعاب النّفس في بيان طريقة إفادة سنخ الحكم و كيفية إثباته، فنفس الإطلاق المقامي يكفينا عن ذلك، لأن ظهور الجمل الشرطية في المفهوم عرفا المستند إلى الإطلاق المقامي يكشف عن ان المتكلّم في مقام بيان ما هو الشرط لسنخ الحكم، فاكتفاؤه في هذا المقام بالجملة الشرطية يكشف عن ان الشرط لسنخ الحكم لبا ليس الا الشرط المذكور في الكلام، و لا يهمنا بعد ذلك عن تحقيق كون المستعمل فيه الهيئة كليا أو جزئيا. فتدبر جيدا و افهم.

حاصل کلام ایشان این است که ما مفهوم را در جمله شرطیه از ظهور لفظی استفاده نمی کنیم بلکه از آن را از اطلاق مقامی استفاده می کنیم.

نظیر کلام مرحوم روحانی بیان صاحب عنایة الاصول می باشد ایشان هم از راه اطلاق مقامی برای جمله شرطه مفهوم را اثبات می نمایند.

عنايةالأصول، ج 2، صفحه 177 (أقول) هذا مضافا إلى ما عرفت من أن هذا الإطلاق على تقدير تحققه هو إطلاق مقامي لا إطلاق لفظي كإطلاق الشرط الّذي قد استدل به الخصم.

کلام مرحوم مظفر در اصول فقه

ایشان کلام صاحب کفایه را در انکار مفهوم جمله شرطیه رد می کنند و از طریق تمسک به ظهور لفظی می فرمایند که جمله شرطیه مفهوم دارد.

أصول‌الفقه، ج 1، صفحه 113و الحق ظهور الجملة الشرطية في هذه الأمور وضعا في بعضها و إطلاقا في البعض الآخر.

خلاصه اینکه ایشان می فرمایند که هیئت ترکیبیه جمله شرطیه وضع شده است به وضع واحد، برای اثبات تلازم بین مقدم و تالی،تلازم به نحوی که تالی مترتب بر مقدم باشد یعنی تالی معلول باشد و مقدم علت باشد بخاطر همین جهت مفاد جمله شرطیه تعلیق می باشد و این تعلیق از خود منطوق جمله شرطیه استفاده می شود و متبادر از تعلیق این است که بین مقدم و تالی تلازم است و ایضا تالی مترتب بر مقدم است لذابه جزء اول جمله شرطیه شرط یا مقدم می گویند و به جزء دوم جزا یا تالی می گویند خود این تسمیه دلالت می کند که جزء دوم معلق بر جزء اول است نتیجه اینکه جمله شرطیه به وضع واضع دلالت بر مفهوم دارد.

اما انحصار در علیت را از اطلاق لفظی می فهمیم به این بیان که اگر چنانچه این شرط علت منحصره نبود و یا اگر امر دیگری همراه این شرط به نحو اشتراک دخالت در حکم داشتند در حالیکه مولی در مقام بیان است مولی به شرط دیگر که دخالت در حکم دارد اشاره می کرد از اینکه مولی فقط همین شرط را بیان کرده است می فهمیم این شرط علت منحصره تالی می باشد.

ظاهرا بیان ایشان کلام خوبی می باشد.

در صفحه بعد می فرمایند: و هذا نظير ظهور صيغة افعل بإطلاقها في الوجوب التعيني و التعييني.

این اطلاقی که در جله شرطیه به آن اشاره شد مانند اطلاق صیغه امر می باشد که لازمه آن وجوب تعیّنی و تعیینی می باشد زیرا در آن قیدی ذکر نشده است و جوب مطلق ذکر شده است.

در ادامه ایشان به روایتی تمسک می کنند.

أصول‌الفقه، ج 1، صفحه 115و يشهد لذلك استدلال إمامنا الصادق عليه السلام بالمفهوم (في رواية أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله عن الشاة تذبح فلا تتحرك و يهراق منها دم كثير عبيط فقال لا تأكل إن عليا كان يقول إذا ركضت الرجل أو طرفت العين فكل)

فإن استدلال الإمام بقول علي عليه السلام لا يكون إلا إذا كان له مفهوم و هو إذا لم تركض الرجل أو لم تطرف العين فلا تأكل.

ابی بصیر می گوید از امام سوال کردم که گوسفندی ذبح شده است و خون زیادی از او خارج شده است ولی هنگام ذبح حیوان حرکتی نکرده است امام فرمودند از آن نخور چرا که حضرت علی علیه السلام می فرمودند اگر حیوان پایش را تکان داد و پلک زد از آن بخورید.

استدلال امام علیه السلام به روایت حضرت علی علیه السلام در صورتی صحیح است که روایت حضرتش مفهوم داشته باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo