< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد رضازاده

کتاب النکاح

92/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:نظر سوم/ شقاق/ مخاطب «فابعثوا»
کلام در اين بود که مخاطب «فابعثوا» خود زوجين است و جواهر اشکال کرد که اين با اختلاف ضماير در آيات مخالف است و آيه، مقام التفات نيست.
در مطول درباره التفات در چند جا بحث شده است.
مطول در ابتدا مي فرمايد:
«و هو علم يعرف به احوال اللفظ العربي التي بها يطابق مقتضي الحال و ينحصر في ثمانية ابواب: الاول، احوال الاسنداد و الخبري، و الثاني، احوال المسند اليه، الثالث احوال المسند، الرابع احوال متعلقات الفعل، الخامس، القصر، السادس الانشاء، السابع الفصل و الوصل، الثامن، الايجاز و الاطنام و المساوات».[1]
مي فرمايند: علم معاني علمي است که در مورد حالات لفظ در آن بحث مي شود و در هشت باب بحث مي شود، اول احوال اسنداد خبري است، دوم احوال مسند اليه، سوم احوال مسند، چهارم احوال متعلقات فعل، پنجم قصر، ششم انشاء، هفتم فصل و وصل، هشتم ايجاز و اطناب و مساوات.
بعد مطول مي فرمايد:
«و قد يخرج الکلام علي خلافه اي خلاف مقتضي الظاهر لاقتضاء الحال اياه فيوضع المضمر موضع المظهر... و قد يعکس فيوضع المظهر موضع المضمر...».[2]
مي فرمايند: معناي طبق حالات لفظ بحث مي کند و گاهي کلام بر خلاف مقتضاي حال و ظاهر بيان مي شود، چون حالتي وجود دارد که براي رعايت آن، کلام بر خلاف آنچه که بايد بيان شود، بيان مي شود.
بعد مطول مي فرمايد:
«کل من التکلم و الخطاب و الغيبة ينقل الي الآخر... و يسمي هذا النقل عند علماء المعاني التفاتا ماخوذ من التفات الانسان من يمينه الي شماله و من شماله الي يمينه... بشرط ان يکون التعبير الثاني، علي خلاف مقتضي الظاهر... لانا نعلم قطعا من اطلاقاتهم و اعتباراتهم ان الالتفات هو انتقال الکلام من اسلوب من التکلم، و الخطاب والغيبة الي اسلوب آخر غير ما يترقبه المخاطب ليفيد تطرئةً لنشاطه و ايقاظا في اصغائه...».[3]
مي فرمايند: گاهي سياق کلام اين است که لفظ بايد براي تکلم يا خطاب و يا غائب باشد، اما به جاي آنها ديگري را آورده مثلا به جاي خطاب، غائب آمده است، به اين تعبير و نقل التفات گفته مي شود که اين عنوان به خاطر اين گفته شده است که انسان گاهي به سمت راست التفات مي کند و گاهي به سمت چپ و اين لفظ هم اين گونه است و شرط اين التفات اين است که تعبير بر خلاف مقتضاي ظاهر آمده باشد.
بعد ايشان فائده التفات را ذکر مي کنند و مي فرمايند: ما قطعا مي دانيم که التفات عبارت است از انتقال کلام از اسلوب (تکلم، خطاب، غائب) به اسلوب ديگر و اسلوب ديگر چيزي است که مخاطب انتظار آن را ندارد و دليل اين کار متکلم اين است که مخاطب توجه پيدا کند که کلام بعدي مطلب مهم و جديدي است.
بعد مطول چند مثال مي زند و مي فرمايد:
و قال: «مثال الالتفات من التکلم الي الخطاب (و مالي الا اعبد الذي فطرني و اليه ترجعون) مکان ارجع»
و مثال: «و الي الغيبة: «انا اعطيناک الکوثر فصل لربک» مکان، لنا...
و من الخطاب الي التکلم: «فما بک قلب... يکلفني ليلي» فيه التفات من الخطاب في يکلفني الي التکلم حيث لم نقل يکلفک»
و الي الغيبة «حتي اذا کنتم في الفلک و جرين بهم» مکان: بکم.
و من الغيبة الي التکلم: «الله الذي ارسل الرياح فتثير صحابا فسقيناه» مکان ساقه.
و الي الخطاب: «مالک يوم الذي، اياک نعبد» مکان اياه نعبد.[4]
مي فرمايند:
مثال التفات براي تکلم به خطاب:
(و مالي الا اعبد الذي فطرني و اليه ترجعون) آيه مي گويد من را چه مي شود که خالقم را عبادت نمي کنم و به سوي او رجوع مي کنيد. در اينجا بايد به جاي «ترجعون»، «اَرجِعُ» گفته مي شد و اين انتقال از تکلم به خطاب به خاطر اين است که بفهماند که همه به سوي خدا رجوع مي کنند و تنها من نيستم که به خدا رجوع مي کنم بلکه شما هم به او رجوع مي کنيد.
مثال براي التفات از تکلم به غيبت:
در آيه سوره کوثر خداوند مي فرمايد ما به تو کوثر عنايت کرديم و براي پروردگارت درود بفرست. در اينجا «فصل لربک» که غائب است به جاي «فصل لنا» آمده است.
مثال براي التفات از خطاب به تکلم:
در اين شعر«فما بک قلب... يُکَلِفُني ليلي» «يکلفني» بجاي «يکلفک» آمده است زيرا در ابتدا گفته بک لذا بايد يکلفک مي آمد.
مثال براي خطاب به غيبت:
خداوند فرمود «حتي اذا کنتم في الفلک و جرين بهم» شما در کشتي بوديد و کشتي با آنها همراه کرد. در اينجا هم به جاي «بهم» بايد «بکم» مي آمد.
مثال براي غيبت به تکلم:
خداوند در اين آيه«الله الذي ارسل الرياح فتثير صحابا فسقيناه» از غيبت «ارسل» به تکلم «سقيناه» التفات شده است.
مثال براي غيبت به خطاب:
در آيه «مالک يوم الذي، اياک نعبد» به جاي «اياه»، «اياک» آمده است که خطاب است.
در ادامه مطول مي فرمايد:
«ذکر صدر الافاضل في ضرام السقط، ان من شرط الالتفات ان يکون المخاطب بالکلام في الحالين واحدا.
و وجه حسن الالتفات علي الاطلاق -و العموم- ان الکلام اذا نقل عن اسلوب الي اسلوب آخر، کان احسن تطرية، اي تجديدا و احداثا لنشاط السامع و اکثر ايقاضا للاصناء اليه و قد يختص مواقعه بلطائف سوي هذا الوجه العام يختص به بحسب مناسبة المقام»[5]
مي فرمايد: بعضي از افاضل مي فرمايند که شرط الالتفات اين است که در هر دو صورت مخاطب يکي باشد. يعني هم در خطاب و هم در غائب که به جاي خطاب به کار رفته، مخاطب يکي باشد.
و حسن الالتفات(علت التفات) دو چيز است، يک حسن عمومي و يک حسن خصوصي.
حسن عمومي: وقتي که متکلم از خطاب به غائب مثلا التفات کرد، مخاطب توجه بيشتري به متکلم خواهد کرد و متوجه مي شود که بايد بيشتر گوش بدهد چون شايد مطلب جديدي باشد.
حسن خصوصي: گاهي التفات يک حسن و لطافت خاصي هم در بعضي از جاها دارد که به مناسبت مقام تغيير مي کند.
بعد مي فرمايند:
«و منه –اي من خلاف مقتضي الظاهر- القلب و هو ان يجعل احد اجزاء الکلام مکان الآخر و الآخر مکانه... و الحق انه ان تضمنت اعتبارا لطيفا غير نفس قلب، قُبل و الا رُدّ لان العدول عن مقتضي الظاهر من غير نکتة تقضيه خروج عن تطبيق الکلام لمقتضي الحال».[6]
مي فرمايند:
گاهي به توسط قلب (جابجايي کلمات مثلا کلمه اول را آخر ذکر کند)، متکلم بر خلاف مقتضاي ظاهر عمل مي کند. و حق اين است که قلب اگر متضمن نکته اي بود، صحيح است و اگر متضمن نکته اي نبود، کلام صحيح نيست. چون کلام بايد بر مقتضاي حال باشد مگر اينکه به خاطر نکته اي که بتوان بر خلاف آن کلام را ذکر کرد.
التقرير العربي
توضيح کلامه يتوقف علي مقدمة، و هي انه صرح في المطول[7] عند تعريف المعاني ما نصه:
«و هو علم يعرف به احوال اللفظ العربي التي بها يطابق مقتضي الحال و ينحصر في ثمانية ابواب: الاول، احوال الاسنداد و الخبري، و الثاني، احوال المسند اليه، الثالث احوال المسند، الرابع احوال متعلقات الفعل، الخامس، القصر، السادس الانشاء، السابع الفصل و الوصل، الثامن، الايجاز و الاطنام و المساوات».
و قال: «و قد يخرج الکلام علي خلافه اي خلاف مقتضي الظاهر لاقتضاء الحال اياه فيوضع المضمر موضع المظهر... و قد يعکس فيوضع المظهر موضع المضمر...».[8]
و قال: «کل من التکلم و الخطاب و الغيبة ينقل الي الآخر... و يسمي هذا النقل عند علماء المعاني التفاتا ماخوذ من التفات الانسان من يمينه الي شماله و من شماله الي يمينه... بشرط ان يکون التعبير الثاني، علي خلاف مقتضي الظاهر... لانا نسلم قطعا من اطلاقاتهم و اعتباراتهم ان الالتفات هو انتقال الکلام من اسلوب من التکلم، و الخطاب والغيبة الي اسلوب آخر غير ما يترقبه المخاطب ليفيد تطرئة لنشاطه و ايقاظا في اصغائه...».[9]
و قال: «مثال الالتفات من التکلم الي الخطاب (و مالي الا اعبد الذي فطرني و اليه ترجمعون) مکان ارجع»
و مثال: «و الي الغيبة: «انا اعطيناک الکوثر فصل لربک» مکان، لنا...
و من الخطاب الي التکلم: «فما بک قلب... يکلفني ليلي» فيه التفات من الخطاب في يکلفني الي التکلم حيث لم نقل يکلفک»
و الي الغيبة «حتي اذا کنتم في الفلک و جرين بهم» مکان: بکم.
و من الغيبة الي التکلم: «الله الذي ارسل الرياح فتثير صحابا فسقيناه» مکان ساقه.
و الي الخطاب: «مالک يوم الذي، اياک نعبد» مکان اياه نعبد.[10]
و قال: «ذکر صدر الافاضل في ضرام السقط، ان من شرط الالتفات ان يکون المخاطب بالکلام في الحالين واحدا.
و وجه حسن الالتفات علي الاطلاق -و العموم- ان الکلام اذا نقل عن اسلوب الي اسلوب آخر، کان احسن تطرية، اي تجديدا و احداثا لنشاط السامع و اکثر ايقاضا للاصغاء اليه و قد يختص مواقعه بلطائف سوي هذا الوجه العام يختص به بحسب مناسبة المقام».[11]
و قال: «و منه –اي من خلاف مقتضي الظاهر- القلب و هو ان يجعل احد اجزاء الکلام مکان الآخر و الآخر مکانه... و الحق انه ان تضمنت اعتبار لطيفا غير نفس قلب، قُبل و الا رُدّ لان العدول عن مقتضي الظاهر من غير نکتة تقضيه خروج عن تطبيق الکلام لمقتضي الحال».[12]


[1]مطول، تفتازاني، ص 37.
[2]مطول، تفتازاني، ص 99.
[3]مطول، تفتازاني، ص 102.
[4]مطول، تفتازاني، ص 104.
[5]مطول، تفتازاني، ص 105.
[6]مطول، تفتازاني، ص 108.
[7]مطول، تفتازاني، ص 37.
[8]مطول، تفتازاني، ص 99.
[9]مطول، تفتازاني، ص 102.
[10]مطول، تفتازاني، ص 104.
[11]مطول، تفتازاني، ص 105.
[12]مطول، تفتازاني، ص 108.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo